بحث – اخیر – رحمان حسین زاده در نقد حمید تقوائی، الهام گرفته از تزهایی است که انقلاب را چیز مضری می داند و می خواهد قدرت سیاسی را به طرق دیگری تصرف کند. او و رفقایش در سال ۲۰۰۴ گفتند که انقلاب از این نظر مضر است که قدرت را به چپ نمی دهد. در نوشته هایشان توجیه کردند که با حمله چند هزار نفر به خانه خامنه ای، رفسنجانی و یکی دو نفر دیگر، قدرت را می گیرند و این شد بنیان بحثشان در مخالفت با انقلاب! بحث اصلی رحمان، حتی اگر خودش هم متوجه این موضوع نباشد، در مخالفت با مقوله انقلاب است که شاخ و برگهای دیگری را نیز، همچون “همه با همی”، “دفاع از اپوزیسیون راست” و غیره را از خود بیرون می دهد. من سعی می کنم در چند یادداشت نکاتی درباره نقد رحمان حسین زاده بنویسم، تا شاید مخاطبین ایشان متوجه اشتباه و نقاط ضعف دیدگاه ایشان بشوند.
درک رحمان حسین زاده از مقوله انقلاب
من نمی دانم رحمان حسین زاده چقدر با تاریخ انقلابات آشناست. او تمام تحولات انقلابی سالهای اخیر را ارتجاعی می خواند، چرا که به نتایجی که ایشان دوست دارند نرسیده است. او در واقع تاریخ را سرزنش می کند، غافل از اینکه این او، و بقیه کمونیستها، هستند که در تغییر دنیا دخالت نداشته است. به نظر من این درک اشتباه رحمان حسین زاده از اینجا ناشی می شود که او فکر می کند انقلاب چیزی است که یک فعال سیاسی (و اینجا یک کمونیست) میرود استارت آن را یکجائی می زند. این درک او از بی اطلاعی و جسارتا بگویم، از بی سوادی سیاسی است. لنین در ژانویه ۱۹۱۷ در یک جلسه سخنرانی به دانش آموزان سوئیسی می گوید که اروپا در آستانه یک انقلاب است و شاید هم نسلهای من شانس دیدن آن را نداشته باشند. کمتر از یک ماه شاهد فوریه ۱۹۱۷ می باشد و کمتر از دو ماه بعد از آن با قطاری با خرج قیصر وارد پتروگراد می شود که انقلاب را تا نتیجه دلبخواه رهبری کند. و یا اروپا و از جمله مارکس در سال ۱۸۴۸ منتظر انقلاب در فرانسه بودند که شاهد انقلاب در نپالی، اکنون ایتالیا، شدند که استارت انقلابات ۱۸۴۸ اروپا را زد. می خواهم بگویم که انقلابات تحولاتی هستند که هیچ غیبگوئی از پیش شروع آن را نمی تواند حدس بزند. فیلمها و سناریوهای از قبل نوشته شده، اعتصابات و اعتراضات از قبل تدارك دیده و برنامه ریزه شده و یا جنگهای از قبل تدارک دیده شده نیستند. انقلابات داستانهایی نیستند كه نویسنده چندین بار بازخوانی و بازنویسی كرده باشد. انقلابات همانند آتشفشانهای هستند كه به مرور زمان به نقطه انفجار می رسند، اما كسی خبر ندارد دقیقا در کدام روز سر باز میکند! انقلابات “اتفاقاتی” نیستند كه روزی كسی كلید شروعش را بزند و روز بعد كس دیگری سوت پایانش را بکشد! می تواند همانند شروع جنبش تنباكو با شلاق زدن چند تاجر شروع شود. می تواند همانند تونس با خودسوزی محمد بوعزیزی شروع شود. می تواند همانند انقلاب روسیه ١٩١٧ و انقلاب فرانسه ١٧٨٩ با كمبود نان در بازار شروع شود. می تواند همانند ایران با شبهای شعر شروع شود. می تواند همانند روسیه ١٩٠٥ با توهم به پادشاهی شروع شود. می تواند همانند مصر با الهام گرفتن از انقلاب تونس و غیره و غیره شروع شود. هیچ كتاب آسمانی را بند نیستند. با موعظه هیچ كشیش و راهبه ای، با سخنرانی هیچ سخنران حرفه ای، با آهنگ و صدای هیچ خواننده خوش صدایی و با شعرهای هیجانی هیچ شاعری راه نمی افتند. از هیچ اصول خاصی پیروی نمی كنند. هر کدام از آثار کلاسیک مارکسیستی را باز کنی این موضوع را به آدم یادآوری می کند.
“انقلابی” که رحمان حسین زاده در نظر دارد
رحمان حسین زاده می نویسد: “میخواهم تاکید کنم، کمونیستها و کمونیسم کارگری بیش از هر جریان دیگری به انقلاب علاقمندند، اما فورا این سئوال مطرح میشود، کدام انقلاب؟ پاسخ کمونیستی روشن است، انقلاب کارگری و انقلاب کارگران و تمام تلاشمان اینست این انقلاب را سازماندهی کرده و متحقق کنیم و نه هر نوع انقلابی.”
مشكل من با این بحث این است كه این نگرش نتیجه ادامه یك انقلاب را که به انقلاب کارگری موفق و سوسیالیستی منتی می شود، به جای انقلاب می نشاند. (اینکه رحمان حسین زاده “انقلاب کارگری” را همان “انقلاب کارگران” می داند، امیدوارم از سر اشتباه تایپی و یا لپی باشد!) با منطق نوشته رحمان حسین زاده نمی شود گفت آنچه كه در سال ١٨٤٨ در اروپا اتفاق افتاد انقلاب بود. همانطور انقلاب ١٩٠٥ روسیه انقلاب نبود. انقلاب ١٨٣٠ فرانسه انقلاب نبود. انقلاب ١٣٥٧ ایران انقلاب نبود. انقلاب مشروطه ایران انقلاب نبود. انقلابات انگلیس و آمریكا و انقلاب كبیر فرانسه انقلاب نبودند. اما همه می دانیم و به احتمال زیاد رحمان حسین زاده هم قبول دارد كه همه این مواردی را كه برشمردم انقلاب بودند. خود لنین انقلابات قبل از ١٩١٧ را انقلاب می دانست. خود ماركس انقلابات ١٧٨٩، ١٨٣٠ فرانسه و ١٨٤٨ اروپا را انقلاب می دانست و از آنها الهام میگرفت. خود منصور حکمت با انقلاب ۱۳۵۷ به وجد آمده بود. در نتیجه می خواهم بگویم كه درك رحمان حسین زاده با درك ماركس و لنین و منصور حکمت از انقلابات و اینكه چه اتفاقاتی انقلاب هستند، مغایرت دارد.
رحمان حسین زاده در نقد حزب کمونیست کارگری می نویسد: “همه تحولات در خاورمیانه و لیبی را انقلاب نامیدند.” “دنیا شاهد انواع تحولات به نام انقلاب بوده است که چیزی جز ارتجاع نبوده اند. انقلابات مخملی و زرد، انقلاب سبز، انقلابات بهار عربی و سناریوی سیاه در لیبی و سوریه، نمونه های بارز این نوع انقلابات در این دوران بوده اند.” و پاسخ ایشان را بالاتر نقل کردم که او فقط انقلاب کارگری (انقلاب کارگران!) می خواهد! مشکل اصلی این فرمولبندیها این است که او انقلاب را فقط انقلاب زیر و رو کردن مناسبات اقتصادی می داند. مثلا انقلابات بهار عربی از نظر ایشان انقلاب نیستند که هیچ؛ تحولات ارتجاعی هم هستند! لابد انقلاب ۱۹۰۵ روسیه هم ارتجاعی بود و لنین هم مثل حزب کمونیست کارگری انقلاب سواری می کرد! لابد فوریه ۱۹۱۷ هم ارتجاعی بود، چرا که کادتها و کرنسکیها را سر کار آورد. با این تفکری که رحمان از آن الهام گرفته است، انقلاب ۵۷ هم یک تحول ارتجاعی بود؛ چرا که آن کدام آدم با عقل سالم است که قبول نداشته باشد این انقلاب ارتجاعی ترین نیروها را به قدرت رساند. اما خود رحمان حداقل نوشته منصور حکمت در رثای آن انقلاب، “تاریخ شکست نخوردگان” را خوانده است.
این بخش را می خواهم با نگاه رحمان حسین زاده به انقلاب سوریه به پایان ببرم. وی انقلاب سوریه را که با کمک جمهوری اسلامی و روسیه در خون خود غرق شد سناریو سیاه می خواهند! و بدتر از آن، بجای محکوم کردن عاملین این جنایات، آن را یک اتفاق ارتجاعی می داند. من بعضا با خود فکر می کنم که آیا اینگونه تزها از سر مخالفت غیرسیاسی با حزب کمونیست کارگری تولید شده اند، یا نویسنده واقعا حقایق دنیا را نمی بیند؟!
در بخشهای بعدی نوشته سعی می کنم به موارد دیگر در نوشته رحمان حسین زاده بپردازم.
۱۷ فوریه ۲۰۲۰
……………………..
مخالفت رحمان حسین زاده با مقوله انقلاب (۲)
رحمان حسین زاده یک نقل قول جالبی از منصور حکمت، “در تأیید حرفهای خودش”، می آورد که اجازه بدهید با هم نگاهی به آن بکنیم. “بنظر من سرنگونى و انقلاب به یکدیگر گره نخوردهاند. سرنگونى بدون انقلاب هم ممکن و محتمل است. سرنگونى میتواند حاصل یک روند نظامى، بحران و هرج و مرج، پروسه نافرمانى سیویل و فعل و انفعالات انتخاباتى و غیره هم باشد. میتواند حاصل پیروزی نیروهایى بجز یا علاوه بر نیروهای انقلابى هم باشد. بنظر من به احتمال قوی سرنگونى نه نتیجه انقلاب در ایران، بلکه یکى از لحظات شروع انقلاب در ایران خواهد بود. بنظر من انقلاب ایران با سقوط جمهوری اسلامى تازه آغاز میشود و نبردهای طبقاتى جدیتر بعد از آن است. بنظر من در سرنگونى خیلىها شرکت خواهند کرد، اما در انقلاب، کارگران “اکثریت عظیم مردم” را با خود نخواهند داشت.”
از نوشتن نکات بالا، بیش از ۲۵ سال می گذرد و رحمان حسین زاده نمیتواند تاریخ پر تحول جامعه ایران را ببیند. یک دوره ای منصور حکمت می گفت احتمال سناریو سیاه با همه درد و آلامش در چشم انداز است. یکی دو سال بعد گفت که این مسئله دیگر محتمل نیست و جنبش سرنگونی آغاز شده است. اگر یک دوره ای سرنگونی و انقلاب به یکدیگر گره نخورده بودند، اکنون حتی واشنگتن پست هم دارد می گوید که این دو به هم گره خورده اند. تمام این پا اون پا کردنهای نوشته رحمان حسین زاده در تفکیک مذهبی سرنگونی و انقلاب این است که خیال خودش را راحت کند که انقلابی در کار نیست؛ حتی انقلاب بقول خودش “همه با همی”!
به یک نکته در این تفکیک “جنبش سرنگونی و انقلاب” در بحث منصور حکمت باید دقت کرد. منصور حکمت اینجا به جای انقلاب همگانی، همان چیزی که در فوریه ۱۹۱۷ به سرنگونی تزار منجر شد؛ و یا همان انقلابی که در ژوئیه ۱۷۸۹ فرانسه رخ داد و به لگام زدن به سلطنت لوئی شانزده منجر شد، “جنبش سرنگونی” می گوید. “انقلاب” را اینجا به انقلاب کارگری و یا همان ادامه انقلاب همگانی می گوید. به نظر من عدم درک این مسئله ساده، که عمدتا از، باز هم بگویم جسارتا، از بی سوادی سیاسی و بیاطلاعی از تاریخ مبارزه طبقاتی است، سرچشمه می گیرد. در نتیجه و با کمی دقت مراجعه کردن به بحثهای منصور حکمت، “جنبش سرنگونی” منصور حکمت همان “انقلاب” است. وقتی که در سال ۱۷۸۹ مردم فرانسه انقلاب کردند، همه انقلابی شدند. از نزدیکان به لوئی ۱۶ تا لافایت تا روبسپیر و مارات. وقتی که انقلاب در سال ۱۷۹۳ مطالبات رادیکالی خواست، به قول منصور حکمت اکثریت آنهایی که در تابستان ۱۷۸۹ انقلابی بودند، کنار کشیدند و دست به خرابکاری زدند. من هیچ کمونیست با اتوریته ای را نمی شناسم که به انقلاب ۱۷۸۹ گفته باشد ارتجاعی!
وقتی که انقلاب فوریه ۱۹۱۷ شروع شد، کادتها، منشویکها، اس آرها، کرنسکی و حتی اکتبریستها درگیر انقلاب بودند. وقتی که کارگران در اواخر اکتبر همان سال دست به قدرت بردند، هیچ کادتی، هیچ منشویک و اس آری راضی به تغییر رادیکالتری نبود. همه بر علیه بلشویکها دست به اسلحه بردند. جز طرفداران امروز یلتسین کسی انقلاب ۱۹۱۷، چه فوریه و چه اکتبر آن را لعن و نفرین نمی کند.
مسئله اما این نیست که کسی به یک گفته از منصور حکمت وفادار نمانده. اگر اینطوری باشد باید پرسید که منصور حکمت یک عمر برای انقلاب سوسیالیستی و برپائی یک جامعه سوسیالیستی مبارزه کرد. چطور است که رحمان حسین زاده و دیگر اعضای رهبری حزب ایشان دنبال تزهایی رفتند که میگفت “سوسیالیسم مردم را رم میدهد”؟ واقعیت امر این است که جنگ نقل قول برای رحمان حسین زاده معنای زمینی دارد. او میخواهد از اتوریته منصور حکمت کمک بگیرد که زیرجلکی برود سراغ “سرنگونی” با متد “نافرمانی سیویل”! این نکته به نظر من کلیدی است که باید به آن توجه کرد.
ظاهر قضیه، همچنانکه در نقل قول بخش اول این نوشته گفتم، این است که رحمان حسین زاده طرفدار انقلاب کارگری (انقلاب کارگران!) است. این قایم شدن زیر بالاپوش کارگر است. گفتم که این دوستان از انقلاب پرهیز می کردند برای اینکه بر این عقیده بودند انقلاب کمونیسم را حایشهای میکند. اما میخواستند از راه “نافرمانی مدنی” به قدرت برسند. بحثهای آن دوره هنوز در آرشیوها موجود هستند.
انقلاب همگانی و یا همه با همی
رحمان حسین زاده به حمید تقوائی ایراد می گیرد که: “نیروهای راست و اپوزیسیون راست را انتگره انقلاب و جنبش سرنگونی مورد نظرش میداند”. به بخش دیگری از بحث ایشان توجه کنیم: “بعد از اینکه اشاره دارد، استحاله چیها شکست خوردند و ریزش نیرو کردند، میگوید (یعنی حمید تقوائی میگوید) “از آنها کنده شده، چهرهها، شخصیتها و حتی احزابشان انقلابی شدند، به سبک فرصت طلبانه خودشان”. به حمید تقوایی باید یادآوری کرد، راستها انقلابی نشدند، حداکثر برانداز شدند، به بستر عمومی جنبش سرنگونی پیوستند، اما قطب راست و مانع درون جنبش سرنگونی اند. اینها مزاحم و موی دماغ سرنگونی انقلابی اند. به همین دلیل همیشه بر تمایز و تفاوت اساسی راست و چپ درون جنبش سرنگونی تاکید کردیم. در نگرش حمید تقوایی راست و چپ هر دو جزو انقلاب همگانی مورد نظرش هستند.”
رحمان حسین زاده توضیح نمیدهد که اشکال آن نقل قول چیست. او از یک نقل قول ساده و گویای حمید تقوائی به نتایجی رسیده که یک آدم ناشی به این نتیجه محیرالعقول میرسد که انگار حمید تقوائی چیز خلاف آنچه را که رحمان حسین زاده گفته میگوید. در دورههای انقلابی، بخش وسیعی از بدنه دولتهای در بحران، انقلابی میشوند. تعجب میکنم که رحمان حسین زاده این نکته بدیهی را قبول ندارد. تاریخ پر است از نمونه. مگر احمد بنیاحمد انقلابی نشد؟ مگر پاول میلیوکف انقلابی نشد؟ مگر لافایت و بیریسوت انقلابی نشدند؟ حمید تقوائی سیاه روی سفید نوشته است که “انقلابی میشوند به سبک فرصت طلبانه خودشان”! لطفا به جای یادآوری به حمید تقوائی به ما بگوئید که کجا حمید تقوائی گفته است اینها مزاحم و موی دماغ انقلاب نمیشوند؟ خوشبختانه حمید تقوائی – یک تنه – بیش از تمام جداشدگان از حزب کمونیست کارگری بر علیه راست و تئوریهای راست نوشته و نظر داده است. اگر یک آدم منصف به جای کدورت غیرسیاسی به نظرات حمید تقوائی مراجعه کند، همه آن نوشتهها قابل دسترس اند.
اما این همه لعن و نفرین گفتن به “همه با هم” حقیقتا فقط از درک نادرست و غلط از مقولات است که آدم را مقابل انقلاب قرار میدهد. در انقلابات و بخصوص در فاز اولیه آنها، همه اقشار شرکت میکنند و هر کس چیزی میخواهد. شعارهای فاز اولیه و روزهای اولیه هر انقلابی و آن هرج و مرجی که با خود به دنیا میآورد، تاریخ غنی ثبت شدهای دارد. انقلابات مثل کودکی هستند که به دنیا میآیند. در کوهی از خون و پلاسما و مایعاتی که از رحم مادر با کودک بیرون میزنند، به دنیا میآیند. کودکی که نه زبان بلد است، نه راهش را میداند و نه مطمئن است که جایش اینجاست. از دور و برش واهمه دارد. این کودک اما به مرور زمان هم زبان یاد میگیرد و هم به دور و برش عادت میکند و هم از با تجربهها میآموزد. در انقلاب ناخالصیهای زیاد وجود دارد که باید پالایش بشوند. شعارهای تفرقه افکنانه توسط بعضیها سر داده میشوند. ضدانقلاب در لباسهای مختلف سعی میکند در رهبری قرار گیرد و سوار اعتراضات بشود. این ضدانقلاب هم لزوما بخشی از حکومت نیست. میتواند بخشی از طبقه حاکمه باشد که از دم و دستگاه دولتی دور نگه داشته شده است.
انقلابات علی العموم سمت و سوی چپ دارند و برای اصلاحات در وضع سیاسی و اقتصادی جامعه اتفاق میافتند. همیشه – در امتداد خود – حکومت را هدف میگیرند، گرچه در ابتدا با محافظهکاری و دست به عصا سر دولتها را نشانه نمیروند. مطالبات خاصی، نظیر آزادیهای سیاسی بیشتر، علیه گرانی نان، علیه این و آن وزیر و وکیل و این و آن اختلاس و ارتشاء هستند و به سرعت که عصای خود را کنار میگذارد، کل دم و دستگاه حکومت را هدف میگیرند.
ناخالصیهای انقلابات منتها خودبخود پالایش نمیشوند. رهبران رادیکالی که مطالبات تودههای در خیابان را فرموله میکنند، باید راه خود را به جلوی صف باز کنند. انقلابات در امتداد خود که رادیکالتر شدند و مطالبات تودههای معترض فراتر از اهداف ضدانقلاب و “انقلابیون فرصت طلب” رفتند، پالایش میشوند. این زمانی است که رهبران و فعالین سیاسی رادیکال و چپ باید جلو بیایند و ادامه انقلاب را تضمین کنند. و گرنه خشم تودهها که فروکش کرد، خود انقلاب هم فروکش خواهد کرد. دولت با تاکتیک هویج و چماق با انقلاب برخورد خواهد کرد. یا روسای حکومتی صدای انقلاب را میشنوند و وعده میدهند، یا تعدادی استعفا میدهند، یا هم بعضی از حکومتیان قربانی میشوند که دل بعضی از کسانی که در اعتراضات شرکت کردهاند را به دست آورند و به خانههایشان بفرستند. اگر در این دوره رهبری انقلاب در دست فعالین رادیکال سیاسی چپ است، از این عقب نشینیهای دولت، سنگری برای پیشرویهای بعدی ساخته میشود. اگر نه، دولت گامها انقلاب را عقب رانده است. هر چقدر انقلاب رادیکال بشود و به وعدههای دولت و دولتیان بیاعتنائی بکند، دولت در فکر سرکوب خواهد بود. سرکوب فقط زمانی ناکارآمد میشود که انقلاب تصمیم گرفته باشد با دولتی که هدف انقلاب قرار گرفته، تسویه حساب کند.
انقلاب باید بخش هر چه وسیعتری از توده ها را به خیابان بیاورد. هر چقدر این اتفاق بیافتد، سرکوب حکم تیر خلاصی میشود به شقیقه خود دولت. اما باید تأکید و تکرار کرد که همه اینها فقط زمانی تضمین خواهند شد که فعالین و رهبران رادیکال و چپ خود را به جلوی صف انقلاب رسانده باشند. فعالینی که خود باید دورنمائی داشته باشند و در حزبی متشکل باشند.
کسی که نتواند درک کند که انقلابات، بخصوص در روزها و در فاز اولیه، کلی ناخالصی دارد، درکش این است که انقلاب با سوت یکسری از رهبران کمونیست در کارخانه شروع می شود و بعد از یک دوره کوتاه به ایجاد یک جامعه سوسیالیستی منجر میشود. این حقیقتا یک کاریکاتور بی مزهای از سیاست است که هیچ آدم عاقلی نمیتواند تصورش را بکند.
۱۸ فوریه ۲۰۲۰