عوامل متعددی مانند دولت صاحبان سرمایه و خودمناسبات سرمایه داری و شیوه های تولید و توزیع و مصرفش تا مراکز کار و خدمات و غیره باعث تفرقه طبقه کارگر شده است اما این ناسیونالیسم است که تقریبا از هر چیزی که بدستش برسد ابزاری برای تجزیه و تقسیم طبقه کارگر بهره می گیرد: از جغرافیای محل تولد و سکونت تا تاریخ- از زبان و فرهنگ تا جنسیت و سطح سواد و سن و سال. ناسیونالیسم ایدئولوژی تجزیه جامعه بر محور عناصر دردسترس و تبدیل انسان به یک نفر است نفری که می شود هر نوع استفاده ای ازش کرد. ناسیونالیسم با فردیت و انسانیت و زندگی مرفه و اعتلای اجتماعی و خوشبختی همگانی بشر در ستیز است. جوامع ناسیونالیسم زده سیر قهقرایی و سکون طی می کنند.ناسیونالیستها استثمار روزانه اکثریت جامعه کارکن و مزدبگیر توسط نظام سرمایه داری را ثانویه می دانند. فقر و فلاکت و محرومیتهای اجتماعی برای ناسیونالیستها مقولاتی تاسف آور اما فرعی وطبیعی (همه جا همینه -تا بوده همین بوده) می خوانند. ناسیونالیستها کار خانه گی زنان را کار نمی دانند چون بنفعشان است که ندانند. سنت و فرهنگ و مذهب را به خدمت می گیرند تا کارخانه گی را از خودگذشتگی مادرانه و وظیفه همسرانه و نقش زن در کانون خانواده بخوانند تا نصف جامعه را در چرخه تولید سود و سرمایه همچون کارگر بی مزد بکار بگیرند. ناسیونالیستها “کشور” را در مرکز کاروفعالیت خود و مصرف بودجه کلان قرارداده اند و از کارگران و زحمتکشان می خواهند جان بکنند و محرومیت بکشند تا “کشور” آباد شود. اما این “کشور” اگرچه حقیقتی حقوقی در سطح بین الملل است اما در واقعیت چیزی جز محدوده چپاول و سودگیری برای طبقه صاحبان سرمایه و دولتشان نیست.
ناسیونالیستهای بی کشور -که از این مناسبات سودآور طبقاتی که میلیون ها زحمتکش روزانه برای یک اقلیت سود تولید می کنند محروم هستند – بی کار ننشسته و با دست بردن به ابزارهای متعددی خواهان سهم بردن از این مناسبات برده دارانه هستند. اولین ابزار ناسیونالیستهای “ستم دیده” جوانان هستند. جوانانی که بعنوان فرزندان کارگران و زحمتکشان در محرومیت همه جانبه ای بزرگ شده اند و تشنه آزادی و برابری هستند. ناسیونالیسم با این جعل بزرگ که علت محرومیت آنان تعلقشان به مردمان حاشیه ای و اقلیت با تفاوتهای زبانی و فرهنگی و مذهبی و جغرافیایی و تاریخی است واقعیت بزرگی را از این جوانان پنهان می دارد. و از آنجا که طبقه حاکمه از هر تفاوت کوچکی مانند تفاوتهای زبانی و فرهنگی و جغرافیایی و اعتقادی برای در مقابل یکدیگر قراردادن افراد و بخشهای طبقه کارگر استفاده کرده است و همواره حامی یک زبان و یک فرهنگ و یک قوم و یک نژاد و یک مذهب و یک حزب علیه بقیه بوده است لذا بسیاری از جوانان و کارگران باور کرده اند که چون آنها متعلق به آن یک زبان و یا مذهب و یا حزب حاکم نیستند پس علت محرومیتشان در متفاوت بودنشان است. به این ترتیب جوانان بسیاری داوطلبانه به خدمت ناسیونالیستهای بیرون از قدرت درآمده و بجای همبستگی طبقاتی برای زیر و رو کردن مناسبات برده گی سرمایه، راهی انحرافی درمبارزه را پیش می گیرند. لذا طبقه کارگر از پراکندگیهای متعددی رنج می برد که همگی نقشه مند توسط ناسیونالیسم حاکم اعمال شده و توسط ناسیونالیسم مغلوب بدست گرفته شده و هردو ضلع متضاد ناسیونالیسم (غالب و مغلوب) در حین ضدیت با یکدیگر، همدیگر را تقویت و موجب پراکندگی طبقه کارگر و زحمتکش جامعه شده اند و می شوند.
دولت ناسیونالیستها (همان دولت-ملت) در قبال رفاه عمومی، مانند حل مسئله مسکن و مسئله سلامتی و بهداشت فردی و عمومی و موضوع آموزش همگانی و علمی نه فقط مسئولیتی نشان نمی دهد بلکه حتا برخلاف منافع عمومی عمل می کند. دولت ناسیونالیستی فقط در قبال “ملت” مسئول است. یعنی مسئولند که ملتشان در میان دیگر ملل موفق و سربلند باشد. تا هیچ فردی بی کشور و دولت و حامی و پدر نماند و چیزی برای افتخار در میان مردمان منتسب به سایر ملل داشته باشد. این دولت ناسیونالیست خود را حافظ آب و خاک و “ناموس میهن”، در برابر چشم طمع دشمنان و بیگانگان می داند. و چون این وظیفه خیلی “مهم” است تمام انرژی دولت و بودجه مملکت را صرف می کنند، و اینگونه استکه دولت نه وظیفه ای در قبال رفاه اجتماعی دارد و نه قرار است ثروتهای “کشور” برای مردم هزینه شوند. و اگر من و شمایی بجای افتخار ملی (کشوری) در فکر رفاه عمومی باشیم با تحقیر روبرو می شویم که در فکر شکم هستیم و چنانچه خواستمان را با دیگران درمیان بگذاریم به “جرم امنیتی” دستگیر و شکنجه و زندانی می شویم و عنوان “دشمن ملت” می گیریم.
یکی از مهمترین لطمات و صدمات ایدئولوژی ناسیونالیسم به مردمان جامعه، دور کردن آنان از سیاست است. دخالت عمومی در سیاست یعنی بی نظمی و به “خطر انداختن امنیت ملی”، پس جرم است. مردم باید بدانند که سیاست کار خواص و متخصصین و تنها آنانی است که التزام و وفاداری خود را به کشور و ملت اثبات کرده اند. دخالت مردم در امورات سیاسی هرج و مرج و پا از گلیم دراز کردن محسوب می شود. دولت-ملی همه نوع سیاست داخلی و خارجی و ریز و کلان را تصمیم و تصویب و اجرا می کند، کار “ملت” تنها اطاعت و پیروی و فرمانبری از دولت برای حفظ “منافع ملی” است. آزادیهای سیاسی کالای وارداتی دشمنان برای تضعیف “ملت و دولت” و ایجاد تشتت و ناامنی اجتماعی و در کل برای تضعیف “کشور” است و باید محدود و کنترل گردند. اگر دفاع از آزادی و یا دفاع از حقوق فردی و صنفی متشکل صورت بگیرد آنگاه جرم بزرگتر و سرکوب “قاطع” الزام آور می شود: این است “دولت-ملی”.
محبوبیت و یا مشروعیت ناسیونالیسم در “بین المللی” بودن آن است. این یعنی ناسیونالیستهای جهان بعد از کشمکشهای خونین و جنایتها و جنوسایدها، سرانجام در یک توازون قوای شکننده “باهم توافق” کرده اند که “دولتهای ملی” و “قلمرو” (=مرزها) همدیگر را برسمیت بشناسد و بعلاوه در امور داخلی یکدیگر دخالت نکنند (احترام به حریم حاکمیت ملی یکدیگر)، و تنها به “رقابت سالم” باهم بپردازند. علاوه بر این، گسترده گی و تثبیت ناسیونالیسم و دولتها و کشورهایش در جهان محصول استعمارگری قرن 19 و جنبش ضد استعماری قرن 20 است. ابتدا ناسیونالیسم مانند یک بیماری سیاسی در قرن 19 توسط استعمارگران اروپایی در جهان شایع شد، و سپس از بعد از جنگ اول جهانی به ایدئولوژی جنبشهای ضد استعماری تبدیل شد. (این البته بستر اصلی موضوع است اگرنه در جزئیات موج ضد استعماری مردمان امریکای لاتین بخود قرن 19 برمی گردد، بعنوان نمونه مکزیک جنگ استقلالش را در 1820 علیه اسپانیا به پیروزی رساند.) متاسفانه با شکست انقلاب اکتبر و غلبه ناسیونالیسم روسی در شوروی،جنبش ضد استعماری و ضد امپریالیستی مورد تایید و حمایت شوروی و چپ قرار گرفت و همه جا بنام “ضد امپریالیسم گری” از جنبشهای سیاسی و نظامی ناسیونالیستی (و دینی و مذهبی بعنوان الهیات رهایی بخش) حمایت شد و به این ترتیب تا سه دهه بعد از جنگ دوم جهانی، ناسیونالیسم به ایدئولوژی سیاسی غالب جهانی تبدیل شده بود، و ده ها دولت-ملت بر دریای خون ریزی ها و جنایتکاریهای ناسیونالیستها سر برآوردند. جنبشی که تمام اختلافش با صاحبان جامعه در تقسیم قدرت و ثروت جامعه بود و نه در لغو استثمار و چپاول و بی حقوقی مردم و جامعه. شاهکار منفور ناسیونالیسم این است که مردم را به جنگ با یکدیگر بر سر خاک و مرز و فرهنگ و دین،مجبور و راضی کرده است.
دولتهای ملی تازه تشکیل شده جای استعمارگران “بیگانه” را گرفتند و “رابطه و مناسبات استعماری” یعنی استثمار و غارت و بی حقوقی مردمان کارکن را نه فقط لغو نکردند که شدت هم بخشیدند. دولتهای ملی استعمارگری را در داخل “مرزهای ملی” و علیه “مردمان خودی” انجام داده اند. اگر استعمارگری جهانی مبتنی بر ما اروپاییان متمدن و پیشرفته هستیم و شما آسیاییان و آفریقاییان عقب افتاده هستید- بود، در ادامه استعمار داخلی توسط دولت-ملی و “خودی” بر مبنای ما قدرت داریم و می توانیم و شما باید تبعیت و پیروی کنید- بود. همین قدرت داشتن دولت-ملی و بی قدرتی مردمان تحت ستم است که ناسیونالیسم-محلی را (که چون با نام مردمان منتسب به قومیت ها مدعی کسب قدرت شدند به ناسیونالیسم قومی مشهورند) به کسب قدرت ترغیب کرده است. برخلاف آنچه که ناسیونالیسم-قومی به مردم “خودی” گفته است، این دعوا برسر بی حقوقی مردم نیست، بلکه بر سر بی قدرتی خودشان است. ناسیونالیستهای محلی یا قومی از قدرت سیاسی محرومند و این یعنی قدرت استثمار و غارت کار سودآور مردم “خودشان” را ندارند و لذا تحت ستم اند. در حالیکه تحت ستم بوده گی مردمان جامعه فارغ از زبان و فرهنگ و قومیت و مذهبشان برمی گردد به کل دستگاه دولت طبقه حاکمه که بر بستر مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری بنا شده است. به فرض موفقیت و پیروزی ناسیونالیسم ستم دیده (محروم از قدرت غارت و چپاول طبقه زحمتکش)مناسبات استثمار و ظلم و بردگی مزدی و بی حقوقی آحاد جامعه فرقی نکرده و نخواهد کرد.
به این ترتیب اگرچه دولت-ملی دست استعمارگران اروپایی را (حداکثر بصورت مستقیم) از استثمار و غارت کشور تازه تاسیس “خودشان” کوتاه می کند، اما مناسبات استثمار و بردگی و چپاول دسترنج میلیون میلیون مردمان زحمتکش را ابقا و بلکه حتا تثبیت و “قانونی” می کند. در قوانین دولت-ملت شما برای “کشور و مملکت خودت” کار می کنی و نه فقط نباید اعتراض کنی بلکه باید با افتخار” تن به فقر و فلاکت و بی حقوقی بدهی تا “میهن” ات آباد و سربلند باشد. در چهارچوب دولت-ملی یک اقلیت، که طبقه حاکمه باشند، قدرت و ثروت و اختیار را از مردم “خودی” می گیرد و برای خود محفوظ می دارد، (منهای اختلافات و جنگ درون خانوادگی طبقه حاکمه هر جامعه) و اکثریت مطلق مردمان را بی حقوق و در فلاکت عامدانه و عالمانه غرق می کنند (منهای اختلافات زبانی و مذهبی و صنفی و تاریخی و جغرافیایی طبقات محروم هر جامعه).
اساس آنچه که “ستم” است و ناسیونالیستهای قومی بر مبنای آن هویت مبارزاتی خود را تعریف می کنند نه فرهنگی بلکه استثمار و استعمار اقتصادی مردمان جامعه است. ستم فرهنگی در کنار ده ها ستم دیگر توسط دولت-ملی بر مردم اعمال شده است و می شود اما برای ناسیونالیسم محلی (قومی) نه ستم بر زن و نه ستم بر کارگر و زحمتکش و نه ستم بر کل جامعه، از جمله آزادی بیان و تشکل، مطرح و اساس نیست. تنها ستمی که ناسیونالیستهای محلی توانسته اند آن را برای فریب مردم به پرچم مبارزاتی و خون خواهی (همان سهم خواهی از قدرت سیاسی) تبدیل کرده اند ستم فرهنگی است، که گویا “می خواهند ملت ما را و فرهنگ ما را نابود سازند”. فلسفه وجودی ناسیونالیسم محلی (قومی) ناسیونالیسم مرکزی (ملی یا کشوری) است. ناسیونالیسم مرکزی با استثمار و غارت و استعمار سراسر “میهن” و تبدیل خود به طبقه دارای همه چیز، با زور و سرکوب و ستم از ثروتهای خود محافظت می کند، لذا زمینه و فرصت را به ناسیونالیسم محلی می دهد تا با بسیج نیرو (از میان جوانان فقرزده و بی حقوق) مدعی خلاصی از “ستم” شوند. اما در این خلاصی هیچ چیزی به مبارزان نمی رسد مگر “افتخار”، و درنتیجه پیروزی مبارزه گروهی جدید از طبقه حاکمه “در محل” شکل می گیرد. در دوره استعمار جهانی، مردم جامعه برابر نیستند و محرومند و در فلاکت زندگی سپری می کنند و در دوره استعمار ملی همین بی حقوقی ها و فلاکت با تغییراتی تداوم پیدا می کند، و در صورت تشکیل دولتهای محلی هم تداوم پیدا خواهند کرد چون همه این نوع حکومتهای جهانی و ملی و محلی بر یک مبنا و آن مبنای استثمار و تبعیض و بی حقوقی مردمان کارگر و زحمتکش بنا شده اند و بنا می شوند. هیچ کار جنایتکارانه ای نیست که دولت استعماری کرده باشد و دولت-ملی انجام نداده باشد و دولت-محلی یا قومی نخواهد تکرار کند. مردم شهروند برابر نیستند نه در حکومت محلی و نه در حکومت-ملی و نه در حکومتهای استعماری. مردم قبل از تسلط دولت-ملت تحت حاکمیت زورمندان و مالکان محلی، رعیت بودند. در دولت-ملی مردم از رعیت به کارگر (برده مزدی) تبدیل می شوند و در دولت قومی که قرار است ناسیونالیسم قومی برای مردم به ارمغان آورد- همان بردگی مزدی و مناسبات استثماری پابجا می ماند و هیچ تغییری قرار نیست بکند زیرا جای مالک بتاریخ پیوسته را صاحبان سرمایه می گیرند و کارگر جای رعیت بی حقوق تاریخی راپر می کند.
ایده “ساختن و یا تشکیل ملت” یکی از مهمترین و قوی ترین پروژه های سیاسی بود که توسط ناسیونالیستها ابداع شد. بنا به ایدئولوژی سیاسی ناسیونالیسم رعیت ها باید از وابستگی به زمین و مالک آزاد شوند و به شهروندان آزاد و برابر تبدیل شوند. شهروندان آزاد هستند که کار بکنند یا نکنند و آزاد هستند برای چه کسی کار کنند و می توانند انتخاب کنند که کجا و چه کاری را انجام دهند و بعلاوه در برابر قانون برابرند و هیچ تبعیضی میان کارگران روا نیست. این آزادی و این حق انتخاب و این برابری همگی مصنوعی هستند چون خود “ساختمان ملت” مصنوعی است. بر مبنای ایده “ملت سازی” همه شهروندان متعلق به یک میهن و یک کشور و یک زبان و فرهنگ و دولت هستند و لذا دولت ملی برابری حقوقی آنها را تضمین و مدافع آزادی های اجتماعی شهروندان است. دولت-ملی اما در واقع دولت طبقه صاحب ثروت است و لذا آزادی و انتخاب آزاد و اعمال اراده و برابری حقوقی شان، همه در میان همین طبقه دارا معنای عملی می یابد. دولت ملی همانطور که عزم فراهم آوردن مسکن و رفاه و آموزش عالی برای همه را ندارد، خواست تامین برابری حقوقی و عدم تبعیض و حق انتخاب و اعمال اراده برای همه را هم ندارد.
جنگ طبقات حاکمه بر سر تقسیم ثروت و تقسیم محدوده جغرافیایی استثمار و برسر تقسیم نیروی کاراست. اما معمولا این جنگ را بنام کسب حقوق حقه و رفع ستم فرهنگی و تعبعیض های ناروا صورت می گیرد زیرا اینگونه است که می توانند لشکر بزرگتری را بسیج کنند. زیر پوست اختلافات بی پایان طبقات حاکمه هرجامعه ای، خشونتی ضد انسانی از استثمار کارگران و زحمتکشان، از بی حقوقی کارکنان، و از کار طولانی و سخت و نا امن، و از دسمتزدهای پایین و زندگی حقارت آمیز میلیونها نفر در جریان است.
دعوای استثمارگران بر سر منابع طبیعی و نیروی کار را ناسیونالیستها به دعوا بر سر “سرزمین” و “وطن و میهن” به مردم قالب کردند و برای توجیه و اثبات واقعی جلوه دادن آن بر تفاوتهای زبانی و نژادی و فرهنگی و مذهبی تاکید و فکوس کردند.
ایدئولوژی ناسیونالیسم “ملت” را فرض گرفت و به آن شخصیت حقوقی بخشید و با توسل جستن به جعل تاریخ و بهره مندی از سنتهای جامعه و استفاده از تفاوتهای زبانی و با تکیه بر جغرافیایی مشخص که “سرزمین پدری” و ناموس میهنی لقب گرفت، به این ملت فرض گرفته شده (و در عرف بین الملل دارای شخصیت حقوقی شده) شخصیت حقیقی بخشید. مبنای تقسیم بندیهای جغرافیایی بر خط کشیهای دوره استعمار جهانی استوار است، و نه حتا بر مرزهای قومیتی. سپس پروژه سیاسی ملت-سازی به ثبت و داکیومند کردن آن تقسیم بندیهای “بی اساس یا نالازم” تاریخی، و استعماری “اقدام” کرد. اگر تقسیم مردمان همزبان میان چندین کشور (=ملت) را نادیده بگیریم در بهترین حالت ناسیونالیستها جمعیتهای هم زبان را بعنوان یک “قوم” معین و متفاوت از دیگر جمعیتهای هم زبان قالب زدند و سپس هرکدام از این اقوام که توانستند دولتی تشکیل دهند اعلام استقلال کردند و ملت تازه ای (یا همان کشور) تاسیس کردند. بنابراین “ملت-بوده گی” نه عینیتی تاریخی بلکه حاصل-جمع قالب ریزی مردم هم زبان در قوم، و قالب گیری این قوم، در مواردی اقوام، در یک جغرافیای معین و کشور (=ملت) بود. لذا در یک پروژه سیاسی عامدانه و عالمانه و نقشه مند با تشکیل هر کشور در واقع یک ملت جدید تاسیس شد.
سرانجام دولتهای-ملی و قوانین بین “المللی” شان با ایجاد “پاسپورت” طوق لعنت تعلق همیشگی و تغییر ناپذیر به یک ملت (کشور) معینی را ثبت و برگردن هر فرد آویزان کردند. این طوق لعنت و حلقه اسارت و زنجیر برده گی امروز بر همه “فرض مسلم” محسوب می شود. ایدئولوژی ناسیونالیسم قبل از اینکه ایدئولوژی دینی و مذهبی برچیده شود، توانست تعلق اسارت-بار دیگری را نه فقط بر فرد، بر جامعه هم تحمیل کند و آن را جهانی و قانونی کرده است. خلاصی بشر به عنوان بازگشت به انسان بودن و انسانیت، نمی تواند بدون رهایی از ایدئولوژی دینی مذاهب و ایدئولوژی سیاسی ناسیونالیسم، که هردو روبناهای تخیلی و ذهنی و فرض شده مناسبات استثماری جامعه بشری هستند – ممکن گردد.
اقبال نظرگاهی 18 آپریل 2012 eqballn@gmail.com
اینرا هم بخوانید
ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت: شماره40: بحران هویت ملی و قومی،نقد ناسیونالیسم قومی به ناسیونالیسم ایرانی
آقای محسن رسولی از تلویزیون ا.ن. تی وی در برنامه هفتگی آپدیت با آقایان یوسف …