این شماره: انقلاب سوم
جامعه ایران دو انقلاب عظیم را تجربه کرده است که هر دو توسط دستگاه روحانیت مسلمان شیعی شکست داده شدند. هم انقلاب مشروطیت که به خاتمه سلسله قاجار انجامید و هم انقلاب سال 57 که به سقوط خاندان پهلوی انجامید، انقلابات سیاسی مهمی بودند. اگرچه جامعه ایران و نیروهای سیاسی آن در هردو مقطع نیازمند و خواهان فراتررفتن از انقلاب سیاسی به قلمرو اجتماعی بودند، اما سمبه نیروهای ارتجاعی آنچنان قوی بود که فرصت عمیق تر شدن و اقتصادی و اجتماعی شدن آن دو انقلاب را ندادند. و نه فقط این که حکومتی مستبدتر و درمورد حکومت اسلامی مرتجع تر را جانشین حکومتهای قبلی کرده، و مردم کماکان بی اختیار و خلع ید شده ماندند. امروز در پایان قرن شمسی بار دیگر جامعه ایران در یک گذرگاه حساس سیاسی-اجتماعی قرار گرفته است. دیگر نه حکومت اسلامی قادر به ادامه سلطه خود است، و نه جنبشهای اجتماعی حاضر به پذیرش تداوم این حکومت هستند. هم نسل جوان از نسل پیر فرتوت وجهل زده روحانیت بیزار است و خواستار یک رنسانسی فکری و فرهنگی و انسانی است، و هم نیروها و طبقات اجتماعی دست اندر کار تغییرات بنیادینی هستند که از تمامی بندو بست های دنیای کهنه و غیر متمدن و عقب گرا خلاصی یابند: بعبارتی دیگرشرایط ذهنی و عینی انقلاب امروز در جامعه ایران فراهم است. اغراق نیست اگر بگوییم شبحی بر سپهر اجتماعی و سیاسی جامعه ایران در جولان است:
شبح یک انقلاب.
این انقلاب سوم اما تفاوتهای معینی با دو انقلاب کلاسیک پیشین خود دارد. اول اینکه این انقلاب در یک پروسه طولانی و بتدریج شکل گرفته است، گامهای مهندسی شده و از قبل طراحی شده ای برداشته است و لذا مسلط و مطمئن، بنیان و پایگاه دارد. دوم اینکه این انقلاب مدیریت شده و دارای رهبری میدانی وسیاسی، بر بستر جنبشهای اجتماعی متعددی پاگرفته است که ریشه دراعماق جامعه داشته و درعین حال هدایت پذیر است. سوم اینکه این انقلاب از قبل حرف آخرش را زده است، معلوم است چه می خواهد و چه نمی خواهد و لذا آینده ساز است. بیانیه همگانی و سراسری خودش را بر پایه ای ترین و اساسی ترین تمایلات آزادیخواهانه بشر قرن 21 و نیازمندیهای عصر جدید اعلام کرده است – “برنامه یک دنیای بهتر”.
در عین حال انقلاب سوم علاوه بر خود حکومت اسلامی مخالفین دیگری هم دارد: ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم قومی دشمنان یک انقلاب بنیادین اجتماعی هستند. دست بدست کردن قدرت و حفظ وضع موجود و جانشین جمهوری اسلامی شدن، تمام آن چیزی است که ناسیونالیستهای ایرانی و قومی خواهان آن هستند. اگرچه ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم قومی بر سر تقسیم قدرت میان خود با یکدیگر در جنگ و کشمکش هستند و خواهند بود، اما از امروز تا آینده چه در مبارزه ایدئولوژیک و سیاسی و چه بخصوص در جنگ میدانی دشمنان سرسخت کمونیستها و آلترناتیو شورایی هستند. ناسیونالیسم ایرانی در جریان شکل گیری انقلاب مشروطیت به دنیا آمد و از دستگاه سنتی و قدیمی روحانیت که در حکومت و اقتصاد و قانون نفوذ داشت شکست خورد. مشروطیت به مشروعه آلوده شد و پژمورد. اما پیروزی انقلاب اکتبر شانس تازه ای به ناسیونالیسم ایرانی بخشید، چرا که بلوک ضد کمونیسم به رهبری امپراتوری بریتانیا برای ایجاد کمربندی ایمنی به دور شوروی برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم به خاورمیانه، ناسیونالیستهای افغان و ایران و ترکیه را تا کسب قدرت سیاسی حمایت کردند. اگرچه ناسیونالیسم ایرانی با زعامت رضا خان به درجه ای دستگاه روحانیت و نفوذ همه جانبه آن در همه عرصه های اجتماعی را محدود نمود، اما در دوران پهلوی دوم روحانیت نفوذ خود را اگر نه در دستگاه دولت اما در دیگر عرصه های اجتماعی بازپس گرفت و حتا بسط داد.
ناسیونالیسم قومی عکسلعمل به ناسیونالیسم مرکزگرا و اعمال سرکوبگرانه سیاست یک کشور- یک زبان- یک پرچم- یک تاریخ و یک صدا در داخل کشورهای چند فرهنگی بود. بعلاوه محصول تحولات جهانی مانند تز تصرف شهرها از طریق روستاها توسط خلق های مائو، تز تعیین مشخصات و مختصات ملت ها توسط استالین، برسمیت شناخته شدن “حق ملل در تعیین سرنوشت خود” -که روز خودش لنین آن را علیه سلطه استعمارگران بر مردم دیگر نقاط جهان طرح و فرموله کرده بود- بتوسط سازمان ملل و عوامل دیگر بود. از مقطع جنگ دوم جهانی برداشت مردم-شناسانه از مردمان هرکشور بر اساس تقسیمات فرهنگی و زبانی مردم و اطلاق خلق ها و اقوام به آنها، ناسیونالیستها با توسل به ستم و تبعیض ناسیونالیسم مرکز گرا، این برداشت مردم شناسانه را وارد سیاست کردند. که در یک مهندسی سیاسی تبدیل شد به ابزاری در دست سیاستمداران برای بیداری “ناسیونالیسم خلقی”، “ناسیونالیسم حق طلب”، ناسیونالیسم تدافعی ومرکز گریز. در واقع این قوم گرایی چیزی نیست جز تلاش ناسیونالیستهای بی قدرت برای دست یافتن به قدرت و اعمال سلطه طبقاتی خود بر جامعه “خودی”. جامعه ایران مانند جوامع کشورهای همسایه و اغلب کشورهای جهان دارای مردمانی است با زبانها و فرهنگها و مذاهب و تعلقات مختلف و متنوع تاریخی و سنتی. ناسیونالیسم قومی از ستم و تبعیضی که از سوی طبقه حاکمه بر کل جامعه اعمال میشود و همیشه به ستم و تبعیضی دوچندان و سه چندان و حتا ده چندان بر مردمانی با تعلقات دینی و فرهنگی متفاوت منجر می شود، نهایت بهره برداری را از مردمان تحت ستم کرده است. در این پروژه سیاسی قرار است جوانان تحت ستم برای کسب آزادی و بدست آوردن حقوق ضایع و پایمال شده خود بجنگند و با افتخار کشته شوند تا در نتیجه این جنگ نابرابر ناسیونالیستهای بی قدرت به “قدرت سیاسی برای خود” برسند و نام آن را هم حق تعیین سرنوشت گذاشته اند. این پروژه، تاریخی تکراری دارد و در ده ها کشور امتحان خود را پس داده است، به این معنی که هیچگاه خود مردم به حقوق خود نرسیده اند بلکه یک اقلیت بنام مردم و بجای مردم، صاحب حق حکومت و کسب ثروت شده اند. عرب ها از عثمانی جدا شدند اما به آزادی نرسیدند. سپس خود به چندین کشور تقسیم شدند و باز به آزادی نرسیدند. شیعه از سنی جدا شد و به آزادی نرسید. اسلامگراهای رنگارنگ فرصت حکومت پیدا کردند اما هیچ حقی برای مردم نیآوردند. ناسیونالیستهای کردستان در شمال عراق به قدرت رسیدند اما همان سیستم طبقاتی عربها و ترکها را تکرار کردند. امروز ناسیونالیستهای قومی در ایران با توسل به این واقعیت که در حکومتهای پهلوی و اسلامی حقوق مردم ضایع شده است جوانان هم-زبان خود را فریب داده و قصد دارند انتقام گذشته و امروز را از آینده بگیرند. یعنی بجای مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی در حال جمع آوری نیرو برای فردای پس از جمهوری اسلامی هستند تا باردیگر به قدرت رسیدن حکومت شورایی را شکست داده و بقای سرمایه داری را به قیمت به قدرت رسیدن خود تضمین کنند. لشکری از فرزندان زحمتکشان را بنام وطن دوستی و وطن پرستی بدور خود جمع کرده و تلاش دارند دستگاه استثمار جدیدی برای خود برپا کنند. قرار است بجای “فارس ها”! ترک ترک را، و کرد کرد را، و لر لر ر،ا و عرب عرب را، و بلوچ بلوچ را استثمار کند. ناسیونالیسم قومی محصول ناسیونالیسم ملی و محصول زمینه های جهانی چپ خلقی بود که در طول جنگ دوم جهانی در ایران و جهان بروزات خود را نشان داد. ناسیونالیسم قومی یا خلقی پس مانده تاریخ و حرکتی ارتجاعی است.
باری بحث بر سر این است که نه ناسیونالیسم ایرانی و نه ناسیونالیسم قومی خواهان انقلابی دیگر (انقلاب سوم) نیستند. آنها عامدانه و فریبکارانه “انقلاب” سال 57 را، و نه “شکست انقلاب” سال 57 توسط جریان اسلامی را متهم می کنند که مردم را از چاله به چاه انداخت. هدف این تحریف آشکار آن است تا تغییرات رادیکال را خطرناک جلوه دهند و با این فریبکاری، با حداقل تغییرات در دستگاه دولت و در سیستمهای اقتصادی-اجتماعی جانشین حکومت اسلامی شوند. در این میان نقش ناسیونالیسم قومی از نقش ناسیونالیسم ملی منفی تر است. در حالیکه ناسیونالیسم ایرانی به هر دری می زند تا جمهوری اسلامی و حکومت با کمترین تغییرات و با حداقل دخالت مردم مستحیل یا برانداخته شود و خود جانشین شوند، اما ناسیونالیسم قومی منتظر است تا مردم جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و سپس در جنگ و رقابت و مزاکره این ناسیونالیستها به حکومت بر “ممالک محروسه” خود برسند. اگر این پروژه قوم و خلق گرایی از یک سو و تمامیت ارضی طلبی ناسیونالیسم ملی توسط جنبشهای اجتماعی و شوراهای مردم کنترل نشوند، یک جنگ داخلی خونین در انتظار جامعه ایران است: ناسیونالیسم ایرانی در دفاع از تمامیت ارضی و ناسیونالیسم قومی در تلاش برای کسب قدرت محلی خود از هیچ خونریزی ای دریغ نخواهند کرد زیرا برای هر دو طرف “هدف وسیله را توجیه می کند”. احتمال آشتی این دو بازوی ارتجاعی علیه کمونیستها و آلترناتیو شورایی در صورت پیروزی سوسیالیستها هم بسیار محتمل است. ناسیونالیسم قومی با طرح “ممالک محروسه” بازگشت به عصر ملوک الطوایفی قاجار را در رد ناسیونالیسم ملی عصر پهلوی طرح کرده و زیر نام پر طمطراق فدرالیسم در بوق کرده است.
ما کمونیستها عاشق انقلاب نیستیم اما جز با انقلاب نمی شود تغییرات اساسی و اجتماعی انجام داد. تغییراتی بنیادین که بتواند راه حل واقعی وعملی مسائل و مصائب جامعه باشد جز از راه انقلاب میسر نیست. اما در عین حال ما کمونیستها معتقد نیستیم که سرنگونی جمهوری اسلامی حتما و الزاما از راه انقلاب ممکن می شود. این سرنگونی می تواند حاصل اعتصابات میلیونی بخشهای مختلف طبقه کارگر و سایر اقشار مردم در محلات و خیابانها باشد. همچنین سقوط جمهوری اسلامی درنتیجه فروپاشی اقتصادی و جنگ درونی هیئت حاکمه ممکن و محتمل است. اما برای تضمین جلوگیری از تبدیل فروپاشی اقتصادی رژیم اسلامی به فروپاشی اجتماعی جامعه ایران، دخالت وسیع و همه جانبه و متحدانه کمونیستها ضرورتی تام خواهد بود. خشونت و تخریبی که جمهوری اسلامی درسقوطش ایجاد می کند می تواند و ممکن است نیروهای ارتجاعی و فاشیست و باند سیاهی را، از انواع اسلامی و ناسیونالیستی و نژاد پرست، به میدان خشونت سالاری برده و باعث رنج و محنت مردم و فروپاشی اجتماعی شوند. اینجاست که تلاش برای “سازماندهی و مدیریت انقلاب” مبرمیت دارد. این مدیریت و سازماندهی جز از کمونیستها ساخته نیست. فقط کمونیستها و طبقه کارگر می توانند انقلاب سوم را با کمترین خونریزی و با بیشترین تغییرات اساسی به مقصود انقلاب اجتماعی هدایت و پیش ببرند. دو روی سکه سیاسی ناسیونالیسم یعنی ملی و قومی، نه تنها درچنین انقلاب بنیادینی شریک نیستند بلکه در جهت خلاف و علیه آن وارد میدان هستند و خواهند بود. بورژوازی با پرچم ناسیونالیسم ملی و خلقی تلاش خواهد کرد مردم نتوانند از طریق شوراهایشان حاکمیت سیاسی خود را اعمال کنند و جامعه ای سوسیالیستی بدون استثمار و بهره کشی و تبعیض بنیان نهند.
اقبال نظرگاهی 18 اکتبر 2021