مقدمه
جنبش زن، زندگی، آزادی که در ایران علیه رژیم ولایت فقیه به راه افتاده، بر افغانستان نیز تاثیرات خودش را گذاشته است. چه در شبکه¬ها و رسانه¬های مجازی و چه دنیای واقعی افغانستانی¬های را می¬بینیم که از هر قشر و طبقه¬ی اجتماعی و گرایش فکری، اعم از روشنفکر، دانشجو، آخوند و چه بسا توده¬های رنج و کار، در صف مخالف و موافق جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته¬اند. به تحلیل اوضاع و احوال جاری ایران می¬نشینند و مخالفت و موافقت خود را با جمهوری اسلامی ایران اعلام می¬کنند. شعار زن، زندگی، آزادی کم و بیش در حرکت¬های اعتراضی دختران افغانستان علیه طالبان نیز جا باز کرده و تحت این شعار دادخواهی می¬کنند. افغانستانی¬های طرف¬دار جمهوری اسلامی ایران، چه آنانی که در ایران هستند و چه در افغانستان، خود را سپر دفاعی ساخته¬اند. در این میان در رسانه¬ها و شبکه¬های مجازی با ایرانی¬هایی سر می¬خوریم که افغانستانی¬ها را به مداخله در امور داخلی کشورشان متهم می¬کنند. می¬گویند وطن خود شما در منجلاب اسلام سیاسی طالبانی فرو غلطیده است، آن وقت برای ما کاسه¬ی داغ¬تر از آش می¬شوید. بنا بر ضرب¬المثل معروف:«کچل اگر طبیب بود، اول سر خودش را درمان می¬کرد.» اما مسأله این است که جمهوری اسلامی ایران از آغاز دهه هشتاد میلادی تا اکنون در تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی افغانستان به صورت مستقیم و غیر مستقیم نقش بازی کرده¬است. بقا یا سرنگونی آن به میزانی نقشی که در افغانستان بازی کرده، بر افغانستان تاثیر خواهد گذاشت. ضمن هم¬دلی با جنبش زن، زندگی، آزادی ایران، این نوشته اشارتی است به تفکرات و جریان-های سیاسی- مذهبی همسو با رژیم ولایت فقیه ایران در افغانستان و نقش سیاسی- اجتماعی و فرهنگی مستقیم و غیر مستقیمی که رژیم ولایت فقیه ایران در قبال افغانستان بازی کرده است.
خاستگاه ولایت فقیه
خاستگاه نظری و عملی ولایت فقیه ایران است. در افغانستان خاستگاه ندارد. ولایت فقیه که توسط خمینی ساخته و پرداخته شد، از ایران به افغانستان آمد. خمینی، ولایت فقیه را در سال ۱۳۴۸ خورشیدی در زمان تبعیدش در نجف در سیزده سخنرانی ساخته و پرداخته کرد. در سال ۱۳۴۹ به صورت کتاب در بیروت چاپ شد و پنهانی به ایران و نیز افغانستان ارسال گردید. اما تا کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷جریانی سیاسی- مذهبی مبتنی بر خط ولایت فقیه در افغانستان شکل نگرفت. پس از کودتای ثور، جهادگرایان شیعی افغانستان متاثر از خمینی و با پشتیبانی¬های مستقیم و غیر مستقیم جمهوری اسلامی ایران در پرتو سیاست «صدور انقلاب»، ولایت فقیه را در صحنه سیاسی مطرح کردند. گرچند جهادگرایان شیعی «خط امامی» افغانستان کم¬ و ¬بیش حرکت سیاسی- دینی سید اسماعیل بلخی را پشتوانه¬ی فکری خود معرفی کرده¬اند. اما هیچ سند تاریخی نمی¬توان یافت که بلخی حکومت اسلامی مورد نظرش را به صورت نظام¬یافته مطرح کرده باشد.
بلخی یک ملای شیعه بود که اهداف مبارزاتی سیاسی- دینی¬اش بر محوریت اسلام می¬چرخید. برای سرنگونی سلطنت مطلقه ظاهر شاه از راه کودتا اقدام کرد که ناکام شد. از او به جز یک دیوان شعر که شامل اشعار سیاسی انتقادی و مدایح و مرثیه¬های مذهبی می¬شود، چیزی به جا نمانده که معرف تفکر سیاسی¬اش باشد. بعدها جهادگرایان شیعی «خط امامی» افغانستان، او را به نفع خودشان مصادره کردند و زندگی¬نامه¬های سیاسی- مذهبی پر طمطراق برایش ساختند. بین او و خمینی رابطه¬ی فکری- سیاسی برقرار کردند. تشکیل حزب اسلام¬گرا به نام «ارشاد» را به او نسبت دادند.[۱] حزبی که در تاریخ تحزب افغانستان وجود واقعی- تاریخی¬اش تایید نشده است. به روایت فشرده¬ی میر غلام محمد غبار که او را از نزدیک می¬شناخته و شاهد فعالیت-های سیاسی¬اش بوده، بلخی حزبی مخفی تحت نام «اتحاد» تاسیس کرد که در پی آن بود به وسیله¬ی ترور و کودتا سلطنت ظاهر شاه را معدوم و زمینه¬ی تشکیل دولت جمهوری را آماده کند.[۲] بنا به روایت غبار، این که او جمهوری می¬خواست، در هاله¬ی از ابهام باقی مانده است. آیا او جمهوری دموکراتیک می¬خواست؟ در آن زمان نخستین احزاب مدرن در افغانستان تاسیس شد. احزاب دموکراتیکی که می-توان از آن میان حزب «خلق»، «وطن» و «ویش زلمیان» با محوریت پشتون¬ها را نام برد. حزب خلق که توسط دکتر عبدالرحمان محمودی و یارانش تاسیس شده بود، هدف مرام-نامه¬ای¬اش در ظاهر برقراری شاهی مشروطه¬ بود.[۳] اما در اکسیون¬های اعتراضی¬اش پرچم¬های سرخ با شعار جمهوری¬خواهی بلند می¬کرد.[۴] حزب وطن که شخصیت¬های طراز اول و موسسان آن میر غلام محمد غبار، برات¬علی تاج، سرور جویا و صدیق فرهنگ بودند، از خواست صریح جمهوری اجتناب می¬کردند و محتاطانه از «تعمیم اصول دموکراسی در کلیه شئون اجتماعی مملکت» سخن می¬گفتند. بلخی اگر جمهوری هم می-خواست با تفکرات و تشکل¬های دموکراتیک سمپاتی نشان نداد. به هیچ یک از این احزاب دموکراتیک نه¬پیوست و راست و مستقیم کودتا کرد. آیا او مشی و مرام سیاسی- اجتماعی دموکراتیک حزب «خلق» را تایید نمی¬کرد؟ شاهی مشروطه¬ را نمی¬پذیرفت؟ پس او چه نوع دولت جمهوری می-خواست؟ حرکت سیاسی¬ای که انجام داد، به ماجراجویی سیاسی می¬ماند و نه مبارزه سیاسی منطقی و آگاهانه سنجش شده که بر حسب شرایط اجتماعی و سیاسی استراتژی و تاکتیک مبارزه تعیین شده باشد.
اهداف، برنامه و آیین تشکیلاتی حزب «اتحاد» بلخی نیز در دست¬رس نیست. به احتمال حزب اتحاد برخلاف نامش که خود را حزب نامید، تشکیلات حزبی نیافت و جز هدف و برنامه¬ی شفاهی گروهی، نوشته¬ی مدونی برجای نگذاشت.¬ ولی خلاف چهره¬پردازی جهادگرایان شیعی «خط امامی» که بلخی را پشتیبان فکری خود معرفی کرده¬اند، هیچ رابطه¬ای فکری- سیاسی بین او و خمینی وجود نداشت. بلخی در سال ۱۳۴۷ مُرد و یا بنا به روایتی کشته شد. خمینی ولایت فقیه را پس از مرگ بلخی و در سال ۱۳۴۸ ساخته و پرداخته کرد. بنابراین، بلخی در دام ولایت فقیه نیفتاد. البته باید یادآور شد که در زمان فعالیت سیاسی بلخی (دهه بیست خورشیدی) در افغانستان، خمینی همان «حاج روح¬الله»ی حوزه علمیه قم بود که مخالفت جدی¬ای هم با رژیم محمد رضا شاه تبارز نداده بود. جهادگرایان شیعی افغانستان در زندگی-نامه¬های که برای بلخی نوشته اند، از دیدار او با خمینی در نجف سخن گفته¬اند. دیداری که پس از آزادی بلخی از چهارده سال زندان در سال ۱۳۴۳ خورشیدی و سفر¬های او به شماری از کشور¬های عربی از جمله عراق صورت گرفته است. اگر هم این دیدار راست باشد، بلخی از دو جهت در چنگ و چنبره¬ی ولایت فقیه نیفتاد. یکم این که هنوز ولایت فقیه توسط خمینی فرموله نشده بود. دوم این که اگر هم خمینی ولایت فقیه را به صورت ابتدایی فرموله کرده بود و یا در حال فرموله کردنش بود، پس از برگشت بلخی به افغانستان، در اندیشه و عمل او هیچ تبارزی نکرد. چه بسا که به لحاظ سیاسی به انفعال گرایید و تا زمان مرگش فعالیت¬های خود را در حوزه دینی- فرهنگی متمرکز کرد.
نظریه ولایت فقیه در افغانستان پس از پیروزی کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ خورشیدی به عرصه پراتیک سیاسی کشیده شد. جهادگرایان شیعی «خط امامی» حامل این نظریه که اکثرا در حوزه¬های دینی ایران درس خوانده بودند، به هدف تاسیس حکومت اسلامی ولایت فقیه و با پشتیبانی رژیم ولایت فقیه ایران، علیه حکومت خلقی- پرچمی سنگرآرایی کردند. سرانجام حکومت خلقی- پرچمی فرو پاشید، اما حکومت اسلامی ولایت فقیه استقرار نیافت. نظریه ولایت فقیه در تشکیل دولت اسلامی موقتِ جهادگرا¬یان به انزوا رفت. انزوایی که در آن برجسته شدن مسأله قومیت و به دنبال آن آغاز جنگ-های داخلی قومی- مذهبی، نقش اساسی داشت. اکثریت جهادگرایان شیعی (حزب وحدت اسلامی افغانستان تحت رهبری عبدالعلی مزاری) که تا این لحظه ولایت فقیهی بودند، از «خط امامِ امت» فاصله گرفتند. در دوران جنگ¬های ارتجاعی داخلی و سلطه ارتجاعی پنج ساله¬ی طالبان، ولایت فقیه در صحنه پراتیک سیاسی حضورش کم¬رنگ و سپس ناپدید شد. پس از سرنگونی امارت اسلامی طالبان در ۱۱ سیپتامبر سال ۲۰۰۱ توسط امپریالیسم آمریکا و تاسیس رژیم سرسپرده¬اش، ولایت فقیه به پهنه¬ی مذهبی، فرهنگی و آموزشی گام گذاشت. نهادهای آموزشی، فرهنگی و مراکز مذهبی شیعی در افغانستان با پشتیبانی جمهوری اسلامی ایران تاسیس شد. آن عده از طرف¬داران ولایت فقیه در افغانستان که پس از خمینی، خامنه¬ای را به امامت پذیرفتند با رو¬پوش مذهبی- فرهنگی ظاهر شدند و در رشد و پرورش فرهنگ دینی به کوشش برخاستند. این دسته از طرف¬داران ولایت فقیه به سرسپردگان جمهوری اسلامی ایران بدل شدند. فعالیت¬های جمهوری اسلامی ایران نیز در افغانستان از سال ۲۰۰۱ به بعد رسما در چارچوب همکاری¬های علمی، آموزشی و فرهنگی گسترش یافت. در این زمینه دستگاه¬های ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران به طور رسمی آغاز به کار کردند که چندین دانشگاه¬[۵]، مراکز فرهنگی، مدارس دینی و تلویزیون[۶] را دربر می¬گیرد. به علاوه¬ی این که سالانه به دانشجویان افغانستانی بورسیه تحصیلی ایران اعطا می¬شود و شمار زیادی از طلبه¬های دینی برای ادامه آموزش به ایران می-روند. روی هم رفته، نقشی اجتماعی- سیاسی و فرهنگی که جمهوری اسلامی ایران از دهه هشتاد میلادی تا اکنون به صورت مستقیم و غیر مستقیم در قبال افغانستان بازی کرده¬ است، ساختن دیوار¬های مذهبی- سیاسی در جهت جلوگیری از رشد اندیشه، فرهنگ و ارزش¬های دموکراتیک و سکولار فشرده می¬شود.
بستر اجتماعی- اعتقادی ولایت فقیه
هزاره¬های افغانستان که بیش¬ترشان شیعه هستند و نسبت به سنی¬ها اقلیت مذهبی شمرده می¬شوند، از گذشته با ایران روابط مذهبی داشته¬اند. آخوند¬های شیعه در کنترل مذهبی شیعیان تحت تاثیر آخوندهای ایرانی عمل می¬کردند و از ایران دستورات مذهبی لازم برای¬شان می¬آمدند. در قرن بیستم و به ویژه در نیمه¬ی دوم آن، تعدادی از آخوندهای شیعه هزاره که به ایران و عراق برای تحصیل می¬رفتند، افزایش یافتند. جهادگرایان شیعی «خط امامی» از میان این آخوند¬ها و بیش¬تر از آنانی که در ایران بودند و یا تعدادی که در نجف تحت تاثیر خمینی رفته بودند، برخاستند. پس از کودتای ثور، سازمان¬های جهادیست شیعی خمینیست را به وجود آوردند.[۷] جامعه هزاره¬های شیعه به بستر و پایگاه اجتماعی- عقیدتی جهادگرایان شیعی «خط امامی» بدل شد. تشکلات جهادگرای «خط امامی» در هزارستان از پایگاه اجتماعی- عقیدتی گسترده¬ای برخوردار شدند. بیش¬ترین هزاره¬¬های شیعه به یکی از این تشکلات وابسته بود. تشکلاتی که در تاسیس آن¬ها، جمهوری اسلامی ایران مبتنی بر سیاست «صدور انقلاب» به صورت مستقیم و غیر مستقیم نقش داشت و یا پشتیبانی می¬کرد.
بستر سیاسی ولایت فقیه
این که هفت ثور انقلاب بود؟ کودتا بود؟ ماهیت کارگری و سوسیالیستی داشت، نداشت؟ هرچه بود و نبود و انتقاد¬های که می¬توان به آن رخداد وارد کرد فعلا موضوع بحث نیست. تنها به این نکته بسنده می¬شود که هفت ثور با تمام پیامد¬های اجتماعی و سیاسی ناگواری که می¬توان به آن نسبت داد، هزاره¬ها را از انزوای تاریخی اجتماعی-سیاسی بیرون کشید. هزاره¬ها که ستم دیده¬ترین عنصر تاریخ افغانستان بود و همواره آماج وحشتناک¬ترین و جنایت-بارترین ستم¬های سیاسی، مذهبی، نژادی و زبانی قرار می-گرفتند، با رخداد هفت ثور از انزوای اجباری بیرون شدند. چه در رژیم خلقی- پرچمی که برای نخستین بار به بالاترین مقام¬های سیاسی و تا سطح نخست¬وزیری رسیدند. چه در نقطه مقابل رژیم خلقی- پرچمی که سازمان¬های سیاسی جهادگرا پدید آوردند و سراسر هزارستان را درنوردید. هفت ثور بستر و زمینه¬ای شد برای جست¬و¬خیز سیاسی هزاره¬ها و پیدایش جهادگرایان هزاره با اهداف تاسیس حکومت اسلامی ولایت فقیه که در سایه¬ی این حکومت اسلامی، حقوق مذهبی، اجتماعی و سیاسی¬شان را دست¬یافتنی می¬دانستند. با پشتیبانی جمهوری اسلامی ایران مطمئن¬تر و استوارتر به سنگرهای جهاد رفتند.
ناکامی در تاسیس حکومت ولایت فقیه
در اواخر دهه هشتاد میلادی تقریباهمهجریان¬ها و گروه¬های جهادیست شیعی در حزب وحدت اسلامی افغانستان گرد آمدند. حزبی که جهاد برای «ایجاد حکومت اسلامی مبتنی بر قرآن و سنت و اصل ولایت فقیه» و «اصل نه شرقی و نه غربی»[۸] را هدف خود قرار داده بود. عبدالعلی مزاری که دبیر کل حزب وحدت شد، به عنوان رهبر سیاسی، مذهبی و قومی هزاره¬ها قد علم کرد. بیوگرافی مزاری در یک مقطع زمانی معمولی است. دوران تحصیلش در مدرسه دینی آغاز شکل¬گیری شخصیت او است. او در افغانستان از افکار سید اسماعیل بلخی تاثیر پذیرفت. سپس به ایران رفت، در حوزه علمیه قم به تحصیل دینی پرداخت و فضای مذهبی- سیاسی حاکم بر این حوزه بر او تاثیر گذاشت. از آن¬جا که گرایش¬های سیاسی-عقیدتی¬اش تندتر شد، در محور عقیده و تفکر عقیدتی- سیاسی ولایت فقیه حرکت کرد. در ایران هم¬نوا با خمینی در صف مخالفان رژیم محمد رضا شاه ایستاد. پس از کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷در افغانستان و پیروزی انقلاب بهمنِ ۱۳۵۷ ایران و چاپیدن آن توسط خمینی، مزاری به افغانستان برگشت. فضای سیاسی حاکم بر افغانستان به صورت عام و به صورت خاص فضای حاکم بر جریان¬های جهادیستِ سنی مذهب را قومی ارزیابی کرد. به برداشت او این جهادگرایانی که ظاهرا در پشت شعارهای مذهبی پنهان شده بودند، عمل¬کرد قومی داشتند. با چنین ارزیابی، از حکومت ولایت فقیه ایران نیز به نسبت هم¬کیشی، هم¬سویی درخورش را نه¬دید.
پس از برآمدن روس¬ها از افغانستان و جهت¬گیری¬های اسلامیست¬های هفت¬گانه[۹] به تشکیل حکومت و نفی کردن کامل هزاره¬ها، مزاری را بیش¬تر از پیش به سمت و سوی گرایش قومی وا داشت. پس از فروپاشی حکومت دکتر نجیب و سراز شدن جهادیست¬ها به کابل، انحصار کردن قدرت سیاسی توسط جهادگرایان غیر هزاره و تحمیل کردن جنگ بر هزاره¬ها، مزاری تلاش کرد، در سطح ملی، در تاریخ سیاسی هزاره¬ها نه تنها در سطح ملیت هزاره، بلکه در سطح افغانستان یک شخصیت ملی تبارز کند. با تحمیل شدن جنگ بر هزاره¬ها، باورمندی مزاری به رهبری هزاره¬ها که در شاخصه¬ی کسب حقوق سیاسی و حقوق مذهبی نقش بازی کند، بیش از پیش نقش باز ی کرد. با آن که هزاره¬ها دارای عقاید و بینش قبیلوی بودند، تعداد کثیر¬شان در صورتی که فراکسیون¬ها¬ی شیعه غیر هزاره در درون¬شان جا زده شده بودند، در زیر لوای حزب وحدت مزاری سال¬ها در غرب کابل علیه جنگی که بالای¬شان تحمیل شده بود، مقاومت کردند. در ۲۳ برج سنبله ۱۳۷۳ از ناحیه تهاجم جهادیست¬های غیر هزاره با زمینه-سازی¬های گسترده توسط فراکسیون¬های نفوذی شیعه غیر هزاره در درون هزاره¬ها، مزاری تلاش کرد یک خط فکری به صفت راهبرد رهایی¬بخش قومی برای هزاره¬ها ترسیم کند.
مزاری با مسیری که برای تحولات سیاسی افغانستان پیش¬بینی می¬کرد، ولایت فقیه در اندیشه و عملش به انزوا رفت و در نهایت رخت بربست. حزب وحدت اسلامی افغانستان تحت رهبری او که در آوانِ تاسیس در هم¬سویی مذهبی- سیاسی با جمهوری اسلامی ایران «خط امامی» بود، سمت و سوی سیاسی جدید گرفت. مزاری با دیدگاهی که به نظرش واقع¬گرایانه بود، به تحولات افغانستان نگریست. به زعم خودش تلاش کرد راه حل سیاسی مشارکت همه¬شمولی قومیت¬ها در قدرت سیاسی را فرموله کند. نظام حکومتی به وجود بیاید که همه اقوام به صورت عادلانه در آن مشارکت جویند و به حقوق سیاسی و مذهبی¬شان دست یابند. از آن¬جا که ایجاد حکومت اسلامی بر اساس اصل ولایت فقیه را از اندیشه¬اش دور کرده بود، در این راستا سعی کرد هزاره¬ها را به لحاظ مذهبی از جمهوری اسلامی ایران بی¬نیاز کند. هزاره¬ها که تا اکنون از خودشان هیچ مجتهد و مرجع تقلیدی نداشت، برای نخستین بار بر حسب اقتضای سیاسی، با وجود مخالفت¬های جمهوری اسلامی ایران، شیخ محقق کابلی با تلاش¬های پی ¬در پی مزاری مرجعیت دینی یافت.
افغانستان حاشیه فرهنگی ایران
از سال ۲۰۰۱ به بعد با تحولات جدیدی که در افغانستان به وجود آمد. ولایت فقیه به مثابه¬ی یک جریان سیاسی فعال در حوزه سیاست حضور ندارد. اما برای ایجاد پایگاه و پشتیبان فرهنگی برای حکومت ولایت فقیه ایران تلاش صورت گرفت. سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نسبت به افغانستان، ضمن مسایل سیاسی، حوزه فرهنگی را مورد توجه جدی قرار داد. پس از ۲۰۰۱ اگرچه افغانستان در اشغال نظامی امپریالیسم آمریکا درآمد. از لحاظ سیاسی رژیم سر سپرده¬¬ی¬آن روی¬کار بود و در زمینه¬ی اقتصاد، بازار آزاد و خصوصی¬سازی مرگ¬بار، اقتصاد مافیایی و کمپرادور قد علم کرد. اما در فضای فرهنگی و آموزشی، این جمهوری اسلامی ایران بود که پَر ¬کشید. جمهوری اسلامی ایران برای انحصار کردن بازار کتاب افغانستان کوشید. بنا به گفته¬ی رییس اتحادیه ناشران افغانستان در سال ۱۳۹۹، نمی¬توان میزان کتاب¬های ایرانی را در افغانستان تخمین زد، اما می¬توان گفت ۸۰ درصد کتاب¬های بازار افغانستان ایرانی هستند.-[۱۰] کتاب¬های که بخش آموزش افغانستان و به ویژه تحصیلات عالی را تسخیر کرد. در دانشگاه¬ها و بسیاری نهادهای آموزشی دیگر، به متون درسی تبدیل شد.
حوزه فرهنگی افغانستان در بیست سال گذشته به حاشیه جمهوری اسلامی ایران بدل شد. بیست سال فرصت نسبتا مساعدی برای رشد و بالندگی فرهنگ دموکراتیک بود. اما کار و کوشش جدی نشد. حتا یک انتشارات معیاری به وجود نیامد. ناشرانی که وارد بازار کتاب شدند، در هیئت فروشندگان کتاب¬های چیدمان شده¬ی جمهوری اسلامی ایران آمدند. در زمینه تولید متن و ترجمه نه از سوی راست و نه از چپ (به مفهوم عام) کار جدی صورت نگرفت. صنعت ترجمه رشد نکرد و در مدت بیست سال یک ترجمه تئوریک قابل توجه ارایه نشد. همین¬طور بخش تولید متن از بستر بی¬چارگی و بدبختی بیرون نیامد. وضعیت چپ در همه گرایش-هایش از هر جهت واقعا فلاکت¬بار بود. اما روشنفکران ظاهرا لیبرال و دین¬اندیشان که شمار از آنان تحصیل¬کرده-های دانشگاه¬های ایران بودند، توانستند در فضای سیاسی، آموزشی و فرهنگی پر و بال بکشند. به مقام¬های حکومتی رسیدند، کرسی¬های استادی دانشگاه¬ها را اشغال کردند، شمار اندک فصلنامه¬های پژوهشی علمی و سیاسی منتشر کردند. فصلنامه¬هایی که ادبیات نظری سراپا مخدوش داشتند و از ضرورت مطرح کردن بنیادی¬ترین ارزش¬های دموکراتیک شانه خالی می¬کردند. چنان¬که سکولاریسم در بیست سال گذشته در ادبیات علمی و عملی لیبرال¬نماها مفقود بود.
وقتی از افغانستان به عنوان حاشیه فرهنگی جمهوری اسلامی ایران سخن می¬گوییم، منظور ما مشخص جمهوری اسلامی ایران است. نه ایران به صورت عام که عموم مردم ایران و یا عموم نویسندگان و متفکران ایرانی را در بر می¬گیرد. در افغانستان تحت هژمونی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، نویسندگان و متفکران ایرانی ضد جمهوری اسلامی ایران بخت و اقبال چندان نیافته¬اند. افغانستان و ایران همان طور که می¬دانیم از گذشته دارای رابطه فرهنگی بوده، اما جمهوری اسلامی ایران توانسته است چیره¬گی فرهنگ رسمی خود را بر حوزه فرهنگی افغانستان اعمال کند. ایران از نیمه¬ی دوم قرن بیستم به بعد در دو حوزه فکری و فرهنگی متفاوت نگاه افغانستان را به خود جلب کرد. نخست حوزه فرهنگی چپ (به مفهوم عام) و راست اسلام¬گرای خمینیست از دهه هشتاد به بعد بر افغانستان تاثیر گذاشت. البته ضمن بعضی رابطه¬های فرهنگی که دولت¬های دو کشور رسما تایید و برقرار می¬کرد. اما خارج از رابطه رسمی دولتی، با تاسیس حزب توده در ایران، پای نشریاتش در افغانستان باز شد. این نشریات در افغانستان آمد و در پایه¬گذاری و ترویج تفکر چپ طرف¬دار «سوسیالیسم واقعا موجود» نقش اساسی ایفا کرد. خوراک فکری چپ افغانستان به طور عموم از ایران تامین می¬شد. اما حزب توده ایران در رشد و پرورش چپ طرف¬داری شوری در افغانستان نقش عمده و انکار ناپذیر بازی کرد. می¬توانیم چپ¬هایی را به یاد بیاوریم که با نشریات حزب توده[۱۱] «ماه¬نامه مردم»، «مجله دنیا»، «مسائل بین¬المللی»، نوشته¬های فلسفی احسان طبری و دیگر نشرات حزب توده ایران، چپ شده بودند.[۱۲] حزب دموکراتیک خلق افغانستان که در سال ۱۳۴۳ خورشیدی تاسیس شد از منابع تئوریک حزب توده ایران تغذیه می¬کرد و «برادر» وفادارش بود. همین¬طور متون تئوریک و ادبی که در ایران از سوی احزاب و سازمان¬های چپ و یا مترجمانی بدون وابستگی تشکیلاتی ترجمه شده، چاپ و پخش می¬شد، وارد افغانستان می¬گردید. در تاریخ جنبش چپ افغانستان اعم از خلقی- پرچمی و شعله¬ای (مائوئیستی) حتا نمی¬توانیم یک ترجمه¬ی تئوریک قابل توجه بیابیم. چپ افغانستان (به صورت عام، هر گرایشی) با تمام دار و ندارش مدیون چپ ایران است.
اما از ۲۰۰۱ به بعد شاهد چیره¬گی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران بر افغانستان هستیم. چیره¬گی¬ای که برای ایجاد زرادخانه فرهنگی برای رژیم ولایت فقیه کوشید. تلاش صورت گرفت در برابر رشد و گسترش فرهنگ دموکرتیک، دیوارهای محافظتی مذهبی- فرهنگی برای ولایت فقیه ساخته شود. بی¬شک اگر به جای جمهوری اسلامی، دولت دموکراتیک در ایران مستقر شود، در افغانستان نیز بند و بساط¬های ایدئولوژیکِ جمهوری اسلامی ایران برچیده خواهد شد. نظام حکومتی دموکراتیک ایران که در آن سیاست از دیانت جدا بشود، با افغانستان روابط عقیدتی و ایدئولوژیک نخواهد داشت. نهاد¬ها و دستگاه¬های ایدئولوژیکی که جمهوری اسلامی ایران در افغانستان تاسیس کرده و یا پشتیبانی می¬کند، افول خواهد کرد. برچیدن جمهوری اسلامی در ایران، به صورت عام بر همه فضای فرهنگی افغانستان و به صورت خاص بر هزاره-های شیعه بیش از دیگران تاثیر خواهد گذاشت. ملایان و مدرسه¬های دینی هزاره¬های شیعه که اکنون تحت حمایت و وابسته به جمهوری اسلامی ایران است، دیگر پشتیبانی مذهبی، سیاسی و مالی نخواهد شد. ملایان شیعه افغانستان که در حوزه¬های دینی ولایت فقیه در ایران درس بنیادگرایی شیعی می¬خوانند، از آموزش باز خواهد ماند. رقابت¬های مذهبی که جمهوری اسلامی ایران در افغانستان دنبال می¬کرد و می¬کند، از بین خواهد رفت. سرنگونی جمهوری اسلامی ایران، که بدیل آن نظام حکومتی دموکراتیک باشد، در افغانستان به رشد دموکراسی کمک خواهد کرد. هژمونی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران بر حوزه فرهنگی افغانستان در بیست سال گذشته، در برابر رشد فرهنگ دموکراتیک و سکولار ایستاد. برطرف شدن این هژمونی فرهنگی- عقیدتی و باورها و ایدئولوژی¬های بنیادگریانه شیعی که منشاء آن جمهوری اسلامی ایران است، از فضای فرهنگی افغانستان و به ویژه هزاره¬های شیعه، به درخشش آفتاب دموکراسی یاری خواهد رساند. در عدم هژمونی فرهنگی- عقیدتی جمهوری اسلامی ایران، باروری فرهنگ اجتماعی و سیاسی دموکراتیک تسریع خواهد شد. در صورت سرنگونی جمهوری اسلامی ایران که بدیل آن دولت دموکراتیک باشد، اگر افغانستان باز هم حاشیه فرهنگی ایران باقی بماند، یک حاشیه¬ای خواهد بود که در برابر جریان دموکراتیزاسیون سد¬های مذهبی- سیاسی ولایت فقیه وجود نخواهد داشت.
پی¬نوشت
۱. دولت¬آبادی، بصیر احمد (۱۳۷۱)، شناس¬نامه احزاب و جریانات سیاسی افغانستان، ص ۲۵۴. مأخذی که دولت¬آبادی برای معرفی حزب اسلامیست شیعی «ارشاد» منسوب به بلخی از آن استفاده کرده، کتابی است به نام «نهضت¬های اسلامی افغانستان» نوشته¬ی سید هادی خسرو شاهی که دفتر مطالعات سیاسی و بین¬المللی وابسته به وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران منتشر کرده¬است. این کتاب که می-توان یکی از نمونه¬های تاریخ¬نویسی رسمی جمهوری اسلامی ایران دانست، تاریخ آن «نهضت¬های اسلامی افغانستان» است که با رژیم ولایت فقیه هم¬سو بوده و یا به نفع ولایت فقیه مصادره و تاریخ¬سازی شده. بنابراین، کتاب خسرو شاهی با تحریف و دروغ فروان همراه است. خسرو شاهی نیز حزب «وطن» را که غلام محمد غبار رییس و منشی عمومی آن بود، به دروغ یک حزب اسلامیست شیعی معرفی کرده است. حزب وطن یک حزب دموکرات بود و غبار نه¬تنها که اسلام¬گرا و آن هم شیعه¬گرا نه¬بود، بلکه به نوعی سوسیال دموکراسی گرایش داشت. به جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ نوشته¬ی غبار، بخش احزاب سیاسی مراجعه شود.
۲. غبار، میر غلام محمد (۱۳۷۹)، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، مرکز نشراتی میوند، ص ۲۵۸.
۳. جریده نداء خلق (۱۳۳۰)، شماره بیست و نهم، ص ۲.
۴. خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر در گفت¬و¬گو با پرویز آرزو (۱۳۹۲)، هامبورگ، ص ۴۱.
۵. دانشگاه¬های پیام نور، آزاد اسلامی، اهلبیت و جامعه-المصطفی از جمله دانشگاه¬های جمهوری اسلامی ایران است که در کابل و چند شهر دیگر فعالیت دارد. سالانه تعدادی از دانشجویان این دانشگاه¬ها به ایران بورسیه می¬شوند. دانشگاه خاتم¬النبین و مدرسه دینی خاتم¬النبین نیز دو نهاد آموزشی دیگر است که هم¬سو با جمهوری اسلامی و تحت حمایت آن فعالیت دارد. نهادهای آموزشی دیگری که برای کودکان و نوجوانان پسر و دختر تحت نام¬های «دارالقران»، «زینبیه» و مانند این¬ها فعالیت دارد، در سراسر کشور پراکنده است. مدرسه دینی تحت نام «مرکز فقهی ائمه اطهار» زیر نظر آخوند «جواد فاضل لنکرانی» یکی دیگر از نهاد¬های آموزش دینی است که رسما از سوی جمهوری اسلامی تاسیس و حمایت می¬شود. مراکز و نهاد¬های آموزشی و دینی زیادی وابسته جمهوری اسلامی افغانستان در افغانستان فعالیت دارد که در این مجال نمی¬شود همه¬ی آنان را برشمرد.
۶. تلویزیون تمدن که در افغانستان فعالیت می¬کند، یکی از شاخه¬های برون¬مرزی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است. این تلویزیون با پشتیبانی مستقیم جمهوری اسلامی تاسیس شده. شبکه آی فیلم ۲ از دیگر شبکه¬های صدا و سیمای جمهوری اسلامی است که به افغانستان و تاجکستان اختصاص دارد. این شبکه گرچند در داخل ایران است، اما برای افغانستان و تاجکستان فعالیت برون مرزی دارد.
۷. مهم¬ترین گروه¬های جهادیست شیعه «خط امامی» که در هزارستان فعالیت گسترده داشتند، «سازمان نصر افغانستان» و «پاسداران جهاد اسلامی افغانستان» بودند. سازمان خمینی¬گرای نصر در سال ۱۳۵۸ خورشیدی با پشتیبانی جمهوری اسلامی ایران در شهر قم ایران اعلام موجودیت کرد. گروه خمینیستِ پاسداران جهاد اسلامی که نام خود را آشکارا از سپاه پاسداران ایران برگرفته بود، با حمایت جمهوری اسلامی ایران تاسیس شد. سازمان نصر و پاسداران جهاد از آغاز جهاد علیه حکومت خلقی- پرچمی در هزارستان از پایگاه گسترده برخوردار بودند. کمی بعدتر به برنامه وحدت گروهای شیعی پیوستند و حزب وحدت اسلامی افغانستان به جود آمد. گرچند پاسداران در حزب وحدت مدغم نشدند، اما این حزب اکثریت گروه¬های شیعی خمینیست را دربر داشت که در جنگ داخلی پس از سقوط حکومت دکتر نجیب نقش عمده بازی کرد.
۸. اعلامیه میثاق وحدت، ۱۳۶۸.
۹. اسلامیست¬های هفت¬گانه، در سال ۱۳۶۲ خورشیدی در پیشاور پاکستان «اتحاد هفت¬گانه» متشکل از هفت گروه جهادیست سنی مذهب به وجود آمد. اعضای این اتحاد عبارت بودند از: جمعیت اسلامی، حزب اسلامی، حزب اسلامی شاخه یونس خالص، اتحاد اسلامی افغانستان، جبهه نجات ملی، محاذ ملی و حرکت انقلاب اسلامی.
۱۰. https://www.rfi.fr/fa
۱۱. کشتمند، سلطان¬علی (۲۰۰۲)، یادداشت¬های سیاسی و رویدادهای تاریخی، نشر نجیب کبیر، ص ۸۴.
۱۲. خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر، پیشین، ص ۳۳.