کرامت انسانی و هیاهو بر سر نام قومی خلیج- یاشار سهندی

کارگر کمونیست ۸۸۳
بار دیگر هیاهو بر سر نام یک آبراهی در جنوب ایران بالا گرفته است. هیاهو را این بار ترامپ استارت زد. چون ایشان به دیدار شیوخی که سرنوشت مردمان جنوب آبراه را بدست دارند میرود، خواسته حالی به ناسیونالیسم عربی داده باشد و شاید این آبراه را خلیج عربی بنامد. برای کسی که خودش را یک روز در هیبت سلطان می بیند، روز دیگر در هیبت پاپ، بعید نیست که همین روزها مدعی شود نماینده مستقیم خود خداست! ترامپ همانگونه که خلیج مکزیک را با یک “فرمان اجرایی” خلیج امریکا نامید، حالا می خواهد خلیج فارس را هم خلیج عربی بنامد. سیاست بورژوازی ایجاب کند هر چیزی که بتواند مردم را به جان هم بیندازد غیر ممکن نبوده و نیست. خود ترامپ و ترامپیسم جوابگویی به این نیاز است.
جناب ترامپ با این حرفهایش اما، همه هوا خواهان فارسی زبانش که در آرزوی بازگشت به پنجاه سال پیش هستند، پاک ناامید و مایوس و دلزده کرده است. یکی از ایشان، مجری برنامه تلویزیونی که تا قبل از مذاکرات میان نمایندگان ترامپ و خامنه ای صد در صد وعده میداد ترامپ آمده است که ایران را بمباران کند تا به عقب برگردیم، مدعی شد:” گنده تر از ترامپ هم نمی توانند نام خلیج همیشگی فارس را عوض کنند!”
در پی سخنان ترامپ رگ غیرت ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی، نه ناسیونالیستهای قومی، بر سر مسئله ی ناموسی نام خلیجی که فارس میخوانند بیرون زده است. البته یک بخشی از ناسیونالیستها قومی که سرزمین مدعی شان از یک سو به دریای معروف به عمان متصل است، فرمودند: اگر مسئله نام خلیج فارس برای شما ناموسی است، برای ما هم نام دریایی به اسم عمان بیشتر ناموسی نباشد کمتر نیست! و پرسیدند چرا نام این دریا را در نقشه ها “مکران ” قید نمی کنید! به همین سادگی و به همین زشتی، پلشتی ناسیونالیسم در هر شکلی بار دیگر خود نمایی کرده است.
در این هیاهو یک عزیزی ( توماج صالحی) نوشت: ” این یک مساله‌ی ملی است و ما با هر گرایشِ فکری‌ای که داشته باشیم، بر سر این موضوع یک صدا هستیم. این اقدامِ دولت ترامپ تهدید علیه هویت همه‌ی ایرانی‌هاست.” آن ناسیونالیست قومی که مدعی است نام دریای عمان باید دریای مکران باشد و بی غیرت تشریف دارند اگر برایش نجنگند، ثابت کرد اقدام دولت ترامپ را علیه هویت “همه‌ی ایرانی‌ها” نمیداند. ایضا هم ناسیونالیستهای قومی دیگر همین گونه فکر میکنند. دریای پیرامون سرزمین ادعایی شان نیست و گر نه الان آنها غیرتشان را نشان میدادند.
از سوی دیگر اما، برای من کارگر نوعی که در چهارچوب مرزی جغرافیایی که ایران نام گرفته است بدنیا آمده ام، و ظاهرا به همین دلیل “ایرانی” محسوب میشوم، من “کارگر ایرانی” سهمم از زندگی در ایران فقط کار کردن بوده و نهایتا چیزی به نصیب نبردم جز فرسودگی، بنابراین نام خلیج هویت من نیست. من با آن کارگر که آن سوی خلیج فرسوده میشود، و تنها برای ساخت و آماده سازی استادیومها برای جام جهانی فوتبال در بدترین شرایط کار کردند و 15 هزار انسان در حین کار در بدترین شرایط آب و هوایی کشته شدند، احساس هم هویتی میکنم.
حاضر نیستم با آن “گرایش فکری” که هزار جور پیغام و پسغام برای دولت ترامپ فرستاده و میفرستد که جنگنده های مخوف را به پرواز دربیار و هر جور که خواستی و صلاح دانستی ایران را بمباران کن و نگران خلاء قدرت نباش، تو فقط بزن!؛ آن گرایش فکری که از موقعی که ترامپ به قدرت برگشته سعی کرده این توهم را دامن بزند که ماموریت ترامپ تنها سرنگونی جمهوری اسلامی بوسیله کشتار و نابودی زیر ساختها نظامی و غیر نظامی در ایران است، و تمام تلاشش این بوده در عین گسترش اضطرب وقوع جنگ، حالت انتظار را در جامعه تلقین کند تا بدینوسیله جنبش های اجتماعی و اعتراضی را ساکت کند؛ با آن “گرایش فکری” که حکومت شکنجه و اعدام را عین ثواب و لایق مردم ایران میداند، هیچ نزدیکی حس نمی کنم که با آنها همصدا شوم.
اکنون که نام آبراه جنوب ایران خلیج فارس است؛ و هنوز فرمان ملوکانه کینگ ترامپ صادر نشده، در شمال این آبراه من کارگر، استثمار شده، کتک خورده و غارت شدم. و نه تنها من کارگر، هر فرد زحمتکشی که در این چهار چوب مرزی که ایران نام دارد متولد شده از حاکمان کنونی و پیشین این “کهن دیار” زخم خورده است. در تمام طول تاریخ این “خاک پرگهر” از زمانی که این آبراه “خلیج پارس” نام داشته و اکنون خلیج فارس می نامند و هزار جور سند تاریخی برای اثبات آن هم وجود دارد، ما مردم ساکن ایران، محصور بین خلیج فارس و دریای خزر همیشه قربانی حاکمان مستبدی بوده ایم که تاریخ این دیار کهن را با خون همین مردم رنگین ساختند. لازم نیست به تاریخ خونبار گذشته برگردیم که این موضوع را ثابت کرده باشیم، نمونه حی و حاضر آن، همین دو هفته پیش رخ داد.
در بندری در آبراه “خلیج فارس” در همین “ایران خودمان” انفجار مهیبی به خاطر عمل جنایتکارانه جمهوری اسلامی، که مواد شیمایی قابل انفجار را در میان انبوه کانتینرهای کالاهای معمولی پنهان کرده بود، دهها راننده و کارگر رسمی ( رسمی از این بابت که نامش جای ثبت شده است) و کارگر زیر فنسی (اصطلاحی برای کارگرانی که در بندر مشغول به کار بودند و هیچ کجا نامشان ثبت نشده چون از مبادی اصلی ورود و خروج نمی کنند و به این بهانه با شدت بیشتری و خشن تری استثمار میشدند) برخی پودر شدند و برخی جزغاله شدند و بسیاری تکه و پاره؛ و هزاران نفر مجروح و معلول شدند. سالهای آینده نشان خواهد که اثرات این انفجار چه نقش مخربی برای سلامتی نسلهای بعدی و محیط زیست منطقه داشته است.
در عین حال در شمال این آبراه کسانی بدنیا آمده اند که از درد و رنج و مرگ کارگر در همچین فاجعه ای احساس شادمانی و به موقع بودن حادثه میکنند و همانها هم برای نام یک آبراهه حاضرند کل آبراه را به آتش بکشند. با این چنین کسانی که از ترامپ ناامید شدند و به نتانیاهو دخیل بستند که حداقل یک حمله محدودی انجام دهد و “ایرانیان” در گوشه دیگری از این سرزمین پودر و جزغاله کند، چگونه میتوان همصدا باشیم؟
در شمال این آبراه، در گوشه ای از کویر در شهر طبس، دهها معدن چی حین کار به شکل فجیع کشته شدند که در این جا گوشه ای از آنچه در این معدن اتفاق افتاد را یادآور میشویم که ببینم هویت “من ایرانی” آیا نام یک خلیج است:” آنهایی که اجساد را بیرون آوردند، می‌گویند در تونل C دو نفر خاک روی بدن کارگران ریخته شده که استخوان آنها را مثل ماهی نرم کرده بود. … جزئیات تصاویر، دلش را آشوب می‌کند … این ماجرایی بود که در تونل c اتفاق افتاده، اما پیدا کردن کارگران در تونل B کمی راحت‌تر بوده. حداقل بدن‌ها قابل حمل بوده‌اند. دیدن بدن‌های یخ‌زده، چشم‌ها را از حدقه در می‌آورد. آنهایی که در تونل B بودند، با گاز جان دادند. چگونه؟ در همان حالتی که زیر زمین بودند خشکشان زده بود. یکی سنگی برداشته بود و یکی دستش را به سرش زده بود و دیگری با کمری خم شده، در همان حالت فریز شده بود.” (برای مطالعه بیشتر در این مورد به یادداشتی در نشریه کارگر کمونیست 856 با عنوان “تداوم آوار فاجعه در معدنجوی طبس” مراجعه کنید) مورد فاجعه معدن درطبس، در شهریور سال 1403 تنها یک مورد از بیشمار فجایعی است که سر “کارگر ایرانی” آوار شده که همین الان مثلا “هویت ملی” ما حفظ شده و ناموس ایرانی بر باد نرفته و خلیج فارس، خلیج فارس است.
در شمال این آبراه، زنان بخاطر زن بودن کشته میشوند؛ کودکان بخاطر فقر و گرسنگی تن به کار میدهند و یا در خیابانها در معرض هزار جور مصیبت، روز را به شب میرسانند. ما با پدید آورندگان و نگاهبانان این وضعیت چگونه همصدا باشیم؟
درشمال این آبراه سه سال پیش دهها نفر خونشان در کف خیابانها ریخته شد، چندین تن اعدام شدند، چندین تن در انتظار اجرای اعدامند، چون فریاد زدند زن زندگی آزادی. سالهای پیشتر، ۹۸ و ۹۷ و ۹۶ و ۸۸ و ۷۸ و ۷۴ و در تمامی سالهای گذشته توسط حکومت در خیابان و زندانها دهها هزار نفر کشته شدند، با آن “گرایش فکری” که این جنایات را لازم میداند، چگونه همصدا باشیم؟ در شمال این آبراه گرایشات فکری دیگر به هر شکلی در تلاشند تا این وضعیت تداوم یابد، ما با اینها هیچ همصدایی نداریم.
توماج صالحی چند روز پیشتر از این هیاهوی ضد انسانی در یادداشتی نوشته بود :” وطن جاییست که کرامت انسان مرز نمی‌شناسد…” مشکل همین جاست. “وطن” که به میان می آید برای کرامت انسانها، که جهانشمول است مرز تعیین میشود. به همین دلیل است که نام یک خلیج میشود همه هویت و زندگی و تاریخ. برای همین راحت مردمان آن سوی آبراه میشوند: “تازی ملخ خور و سوسمار خور” و به همین راحتی کرامت انسانی نابود میشود. در “وطنی” که تنها و تنها برای نام یک مکان جغرافیایی، همه هویت و تاریخش زیر سوال میرود چیزی که اصلا مراعات نخواهد شد کرامت انسانی است. چیزی که سخت داریم تجربه میکنیم.
بخاطر نام یک آبراه که میتواند و اکنون باید نامی به خود گیرد که مردمانی آن سو و این سوی آبراه تفاوتی میان خود حس نکنند، نباید معکوس عمل کرد و درکنار کسانی قرار گرفت که نام یک مکان حغرافیایی را سببی ساخته اند برای تحقیر مردمانی آن سو و این سوی آبراه که در تلاشند و زندگی را میسازند.
در شمال این آبراه مردم در گرما و سرما و زیر تیغ آفتاب یا زیر باران، در کف خیابان در اعتراضند و در تلاش برای رسیدن به یک زندگی انسانی هستند و بدین گونه انقلاب زن زندگی آزادی را زنده نگه داشتند. هویت و کرامت انسانی اینجا معنی میدهد.
در هیچ جای جهان تلاش برای حفظ نام قومی یک آبراه، همدردی هیچ انسان شریف و منصفی را بر نمی انگیزد، شاید احساس تنفر هم ایجاد کند. اما درست عکس این موضوع را تجربه کردیم به وقتی که انقلاب اشک و بوسه ها، انقلاب زن زندگی آزادی در کف خیابان نمود داشت چگونه به سرعت جهانی شد. بهمین دلیل در سراسر جهان همه کسانی که منصف بودند و نگاه انسانی از زندگی دارند، خود را هم هویت با مردمی یافتند که در شمال این آبراه در تلاشند با سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی، زندگی را معنای انسانی ببخشند؛ به وقتی که آزادی همه جانبه وهمگانی را شرط رهایی جامعه میدانند.

اینرا هم بخوانید

از معدن تا بندر، دادخواهی قتل کارگر- یاشار سهندی

در پی انبار کردن، در واقع پنهان کردن مواد شیمیایی قابل انفجار از سوی جمهوری …