آيا هنوز هم راه قدس از كربلا مي گذرد؟! (نظري به شعار محوري تظاهرات دانشجويان دانشگاه تهران در 16آذر98)

در حدود 10روزي كه از تظاهرات دانشجويان در يادبود16آذر مي گذرد، محتواي شعارهاي آن (در دانشگاه تهران)، با واكنشهاي گوناگوني روبه رو شده است.

در روزهاي نخست بعد از اين رويداد، مدافعان شعارهاي اين تظاهرات هم گله گذاري كردند كه چرا اين شعارها با سكوت و حمايت نشدن از گروههاي سياسي چپ خارج كشور روبه رو شده و هم تلاش كردند بحث حول آن را زنده نگهدارند.

بيش از همه، هواداران توييتري رضا پهلوي و ديگر بازماندگان يا حسرت به دلان رژيم سابق از اين شعارها و به خصوص يكي از آنها برآشفته اند. برخي از آنان با تعريف يا توصيفهاي مغشوش و مغلوط، يا سرسري و بي محتوا، «نئوليبراليسم» را راه نجات جامعه ايران جلوه داده و تلاش كرده اند عصبانيت خود از شعاري كه به پهلوي تاخته در قالب دفاع از نئوليبراليسم پنهان كنند.

اولين نمونه لبيك به شعار «مرگ بر نئوليبراليسم در سراسر عالم» در رسانه بسيار محترم و بي دروغ و ريا و پاك و پاكيزه و فخيمه BBC فارسي، به ظهور رسيد كه دو تن يكي آشكارا هوادار سلطنت پهلوي و ديگري مدعي چپگرا بودن سخناني بي پايه گفتند. در حالي كه هر دو به يكسان از كمترين سطح دانش و شعور سياسي براي پرداختن به نئوليبراليسم بي بهره بودند. يكديگر را به همين خاطر نكوهش كردند. نمي دانستند كه BBC بر سر نبود دانش و شعور، همه را از «طعم شيرين عدالت» برخودار مي كند.

  • ·        چرا نبايد به يكي از اين شعارها پرداخت؟

در اين نوشته آگاهانه به آن شعار مشخص نمي پردازم، زيرا بر آنم كه چنين پرداختني:

يكم: بهادادن به امري بي ارزش و تلاشي انحرافي و مشكوك است كه اي بسا سرانگشت دشمن در آن باشد (به ويژه با سهميه هاي ارگانهاي رژيم در دانشگاهها كه به اذعان خودشان، گاهي تا 75درصد ورودي را شامل مي شود؛ احتمال نفوذ در جمع هاي دانشجويي بسيار بيشتر از جاهاي ديگر است. به دلايل گوناگون: تجمع بالفعل؛ نداشتن آگاهيهاي سياسي و دانش و تجربه سازمانگري و پنهانكاري كه جوانان ما از آن رنج مي برند. چنان كه به سرعت در بازجويي ها و اعتراف گيري ها فريب مي خورند).

دوم: اين شعار مشخص را، چه ناشي از انحراف سياسي و فكري و مبارزاتي بدانيم يا نشانه يي از نفوذ دشمن، پرداختن به آن لاجرم افتادن به همان دامي است كه حريف گسترده است. تا نيروهايي كه با درجات و محتواهاي گوناگون با رژيم موافق نيستند را رو در روي هم قرار دهد. تا به جاي پرداختن به رژيم، به همديگر بپردازند.

  • چه كساني به آن شعار پرداخته اند؟

افزون بر آن چه درباره سينه چاكان و حسرت به دلان رژيم پيشين گفتم، تاكنون دو مقاله درباره آن شعار ديده ام كه اولي در سايت راديو زمانه (بخش تريبون) انجام شده و فردي به نام محمود دلخواسته در مطلبي كه اثر انگشت ابوالحسن بني صدر در نگارش و يادآوريهاي تاريخي محتواي آن به روشني پيداست، به شعار محوري «سرنگوني نئوليبراليسم» نپرداخته و شگفت آور هم نيست كه مدافع يك ليبرال ورشكسته ي متخصص موضعگيري پاندولي، چيزي براي بحث در اين موضوع نداشته باشد. لاجرم به تصفيه حساب و عقده گشايي عليه عمده ترين اپوزيسيون سازمانيافته اين رژيم بسنده كرده است.

نوشته دوم روز گذشته(يكشنبه 15دسامبر2019) با امضاي هلمت احمديان در سايت اخبار روز منتشر شده و از آن شعار خاص به عنوان «جنگ آلترناتيوري» ياد كرده و در ميانه ميدان مبارزه با رژيم (شايد به دليل بيكاري ناشي از بحران ركود جهاني)، كارآفرين شده و مشغله يي دست و پا كرده به نام «اپوزيسيونٍ اپوزيسيون بودن». حتي اگر سطح نوشته يادشده تا اين اندازه كه هست، نازل نمي بود، باز هم به دلايل پيش گفته محتوايش پرداختني نبود.

اكنون اين نوشته در صدد نظري انتقادي به همان شعار محوري اين تظاهرات است كه به طور خلاصه بر روي بنر بزرگ سراسري آن ديده مي شود، با اين مضمون كه: مبارزه در ايران و عراق و لبنان و فرانسه و شيلي و … يكي است و هدفش سرنگوني نئوليبراليسم!

  • آماج مبارزه جهاني ضد بهره كشي چيست؟

ناگفته روشن است و كمتر نوآموز مبارزه براي سوسياليسم و عدالت اجتماعي و نفي بهره كشي نمي داند كه از زمان نطفه بستن ايدئولوژي نئوليبرال، اندكي بيش از يك قرن مي گذرد و سرانجام بعد از كشاكشهاي دروني نظام سرمايه داري جهاني و افت و خيزهايي كه به ويژه در اروپا رخ داد، از دهه هاي پاياني قرن گذشته تا امروز حدود 50سال است كه نئوليبراليسم و سيادت سرمايه مالي بر ديگر بخشهاي سرمايه جهاني، بخش هژمونيك اين نظام جهاني است.

پرداختن به اين كه چرا وضعيت در اين يا آن كشور جهان (با همه گوناگوني ها و ويژگيهاي هر كشور) نمي تواند جدا از اين هژموني جهاني ارزيابي شود، توضيح واضحات است. تنها كافي است به ياد بياوريم وقتي لنين «امپرياليسم به مثابه بالاترين مرحله نظام سرمايه داري» را مي نوشت، هنوز سلطه سرمايه مالي بر اقتصاد جهان، چنان كه بعد از جنگ دوم جهاني گستره و ژرفاي تازه يي يافت، نهادينه نشده بود(بانك جهاني، صندوق بين المللي پول، فائو و ديگر نهادها …).

گذشته و پيشينه عملي اين هژموني 50ساله گواه است كه تحولات ناشي از افت و خيزهاي انتخاباتي در آمريكا و كانادا و اروپا و آمريكاي لاتين و ژاپن و حتي چين، تغيير عمده يي در آن ايجاد نكرده است.

حدود 30سال پيش، هنگامي كه اتحاد شوروي فروپاشيد، يك نويسنده آتشين مزاج نئوليبرال به نام فرانسيس فوكوياما، رو در روي سخن ماركس كه از كمونيسم به عنوان آغاز تاريخ حقيقي انسان ياد كرده بود، جامعه قرباني نئوليبراليسم را آخرين مرحله تاريخ بشر خواند و از آن به عنوان «پايان تاريخ» ياد كرد.

چه كسي مي توانست گمانه زني كند كه همو در سال 2018، يعني در 20سالگي حرف قبلي اش، در برابر بحران نابودگر اين سياست و اقتصاد از فرط وحشت بگويد و بنويسد كه «بايد به سوسياليسم برگرديم»! جدا از اين كه او و همگنانش چه تعريف يا تصوري از سوسياليسم دارند، يا چگونه سوسياليسمي را راه نجات مي پندارند، يادآوري اش براي حسرت به دلان بورژواي ايراني كه نئوليبراليسم را، راه نجات خودشان و حتي جامعه شان مي يابند، عبرت آموز است.

ما اكنون نمي دانيم و نمي توانيم بدانيم كه بشر در فراز و نشيب هاي بعدي چه سرنوشت يا سمت و سويي خواهد نوشت. اما اكنون اين تجربه را داريم كه نه اتحاد شوروي آغاز حقيقي عصر انسان بود و نه نئوليبراليسم پايان تاريخ! بلكه مبارزه عليه بهره كشي، چنان كه در يكي از شعارهاي زيباي دانشجويان تهران در 16آذر هم آمده بود، به رغم همه سركوبها و جنايتهاي دشمنان انسان و تاريخ ادامه مي يابد.

پاسخ به روشني اين است كه آماج هر مبارزه يي را دشمن اصلي آن مبارزه تعيين مي كند. اين نيروي وحشي و غارتگر بي رحم و خونريز، بسا بدتر از مثال تاريخي «مغول» بر سر راه آزادي و پيشرفت بشر قرار گرفته و همه ارزشهاي انساني را همراه همه دسترنج محرومترين ستمديدگان فرو مي بلعد و به آنها مي گويد: راه نجات شما در اين است كه رياضت بكشيد!

اين نيروي ويرانگر و سياستهايش دشمن اصلي دوران ماست. سرنگوني و برچيدن هژموني اقتصاد نئوليبرال، سر كلاف را براي گسستن همه بندهاي بهره كشي كه ديگر بخشهاي بورژوازي از آن ارتزاق مي كنند خواهد گشود. نئوليبراليسم «سرِ مار» است.

موضوع در غرب هم چنين است و هنوز از ياد نبرده باشيم كه همان باراك اوباماي برنده صلح نوبل!! كه نمي توان او را وابسته به جناح نئوليبرال حاكم بر غرب ناميد، بزرگترين پرداخت بلاعوض تاريخ سرمايه داري را به بانكهاي در حال ورشكستگي تصويب كرد، تا فقط يكي از فجايعي كه سياست و اقتصاد نئوليبرال به بار آورده را جمع و جور كنند(بحران مالي جهاني 2008-2009)

  • «سرنگوني نئوليبراليسم» استراتژي يا بخشي از آن؟

از آن جا كه دانشجويان جز يك بنر، توضيحي، مثلا در قالب يك بيانيه تحليلي، چيزي بر شعار انتخابي خود نيفزوده اند و من هنوز نمي دانم سازماندهندگان و طراحان اين شعار، به كدام نحله ي مشخصي در چپ ايران تعلق دارند، يا اين شعار محوري خود از مظاهر «همه با هم» آنهاست؟ تحليل و تفسيري كه پرويز صداقت و محمد مالجو در گفتگو با «اخبار روز» ارائه كرده اند و ازجمله در سايت راه كارگر هم انتشار يافته را، مبناي مناسبي براي پرداختن به محتواي آن مي دانم.

البته در همين سايت اخبار روز دو يا سه مطلب ديگر با امضاهاي جمعي فعالان كنوني و پيشين دانشجويي و نيز به قلم فؤاد تابان، در تجليل از اين اقدام دانشجويان انتشار يافته كه نظر به محتوا يا هدفي كه داشته اند مبناي بحث نظري قرار نمي گيرد.

پرويز صداقت در اين گفتگو به تأكيدات يكسويه بر شعار «سرنگوني نئوليبراليسم» مشكوك است و مي گويد آنهايي كه فقط بر «مخالفت با نولیبرالیسم تأکید می‌کنند یا ریگی به کفش دارند، یا درصددند حاشیه‌ی امنی برای خود ايجاد كنند». وي هم چنين مي گويد: «مبارزه‌ی صرف با نولیبرالیسم اگر اصلاً بتوان مبارزه تلقی‌اش کرد مبارزه‌ای است ابتر».

هم چنين محمد مالجو مي گويد: «عجز…[در] دیدن توأمانٍ نقش‌آفرینیِ دو نیروی نولیبرالیسم و محافظه کاری»باعث شده برخي «بس ناموجه به غفلت از نیروی نولیبرالیسم و نفی مطلق کاربرد مفهوم نولیبرالیسم»و برخي ديگر در «این خطای فکری [به غلتند] که همه‌چیز در ایران را فقط با مفهوم نولیبرالیسم توضیح»دهند.

جدا از اشتباه مشترك صداقت و مالجو در فهم يا تفسير دوگانه از قدرت حاكم در ايران، اين هر دو كارشناس چپ ايراني، به خوبي واقفند كه «سرنگوني نئوليبراليسم» يك استراتژي نيست و نمي تواند باشد.

اين يادآوري هم ضروري است كه در ديماه96 در تفسير آن خيزش و هنگامه اوجگيري مبارزات زنان با حجاب اجباري، در نوشته يي كه ازجمله در «اخبار روز» هم انتشار يافت، با يادآوري تاريخچه يي از افتادن نيروهاي سياسي به دام امپرياليسم ستيزي كه خميني پرچمدارش شده بود، بر اهميت و مونيسم شعار «آزادي و دموكراسي» تأكيد كردم و اين كه نيروهاي انقلابي و مدعيان چپ نبايد از مبارزه زنان همه طبقات بر ضد حجاب اجباري بترسند، زيرا آزادي شعار محوري همان «انقلابي است كه مي آيد» و نيروهاي بورژوايي نه تاب تحمل آزاديهاي دموكراتيك را دارند و نه توان حفاظت و گسترش و تعميق آن را!

حدود يك ماه بعد از آن نوشته، جلوتر از ديگر نظريه پردازان و مفسران چپ ايراني، خانم فروغ اسدپور در گفتگويي با اشاره به همان سوابق تاريخي و يادآوري «دانش واژه امپرياليسم» تأكيد داشت كه: «پروژه عاجل و حياتي چپ ايراني، پوست اندازي دموكراتيك است»(گفتگو با زمانه11بهمن96 و چند سايت ديگر).

حدود يكسال بعد هم(خرداد98)، پرويز صداقت و مراد فرهادپور در گفتگوي مشتركي با عنوان«بحران، نئوليبراليسم و انباشت سرمايه در ايران» كه در چند سايت يا رسانه انتشار يافت، بر جايگاه محوري و استراتژيك شعار آزادي و دموكراسي انگشت گذاشتند و تلاش كردند از اين حقيقت دفاع كنند كه اگر دموكراسي ربطي به ماهيت بورژوازي ندارد، بايد به چپ و سوسياليسم كه ظالمانه و به دست خود «چپ ها و سوسياليست هاي حاكم» به انديشه و راهبرد ضددموكراتيك مشهور شده، اعاده حيثيت كنند.

به سادگي مي توان نتيجه گرفت: «سرنگوني نئوليبراليسم، در سراسر عالم»، با همه اهميت و ضرورتش، نمي تواند استراتژي مبارزه ضدبهره كشانه فرودستان و ديگر اقشار مردم ايران براي آزادي و دموكراسي باشد. زيرا آزادي و زندگي دموكراتيك، نخستين گام در راه خلع يد از نئوليبراليسم و گسستن ديگر زنجيرهاي بورژوايي است كه بر معاش روزانه و دست و پاي سياسي و رواني و فرهنگ و اخلاق اجتماعي ايران بسته اند.

وقتي در استراتژي شعاري سر مي دهيم، آن شعار هر چه هم زيبا و ضروري و اتوپيايي باشد، هنگامي اصولي و ستودني است كه بتواند به گامهاي تاكتيكي معيني ترجمه و تبديل شود.

در غير اين صورت، نه از نگاه يك «همه با هم» خميني گونه، بلكه وقتي به چشم حراست از يك استراتژي درست بنگريم، شعاري كه عملي نباشد و به گامهاي پراتيك تبديل نشود، انحرافي و «اپورتونيسم صادقانه» خطرناكترين نوع آن است!

اكنون اگرچه بخش اول شعار دانشجويان كه بر همبستگي با مبارزه ضد نئوليبرال در همه جاي جهان كه اينك درگير آنند، تأكيد مي كند بسيار حق و مثبت و درست است، باز به سطح يك استراتژي بالغ نمي شود و نمي تواند هم بشود. زيرا استراتژي مبتني بر واقعيت اجتماعي و هميشه يگانه است. چون هرگز دو واقعيت نمي توان داشت، دو استراتژي هم نمي تواند درست باشد، حتما يكي از آنها محكوم به شكست و از دور خارج شدن يا گورزاد است.

  • افسانه و افسون «ساختار دوگانه قدرت»!

پرويز صداقت، كه يك مدرس اقتصاد سياسي است در همان گفتگو، از «ساختار دوگانه قدرت» در حاكميت كنوني سخن گفته و بر آن تأكيد نموده و نديدنش را مايه و بنياد كج فهمي در گستره و ژرفاي نئوليبراليسم ناميده، اما توضيح بيشتري نداده. ولي كارشناس ديگر (محمد مالجو)، حتي بيش از حد كاركردهاي چيزي كه هر دو آنها ساختار دوگانه مي نامند را با عنوان «نئوليبراليسم و محافظه كاري» توضيح داده و تشريح كرده است(مي توان باور داشت كه پرويز صداقت برداشت چندان متفاوتي با مالجو ندارد).

مالجو مي گويد: به «دو نوعِ متمایز از نقش‌آفرینی بازیگران اشاره می‌کنم نه دو دسته‌ی مجزا از خودٍ بازیگران»!

نتيجه گيري از اين جمله مالجو كه به «جنگ قدرت» در ساختار كنوني حاكم باور ندارد، شايد به مذاقش خوش نيايد يا آن را براي اين نتيجه گيري كافي نداند. اما اين دو كارشناس استدلالهايي بيش از اين دارند كه حتي اصل موضوع شعار مورد بحث «سرنگوني نئوليبراليسم» را به چالش مي كشد.

اشاره يي به چند سابقه تاريخي، شايد موضوع را روشن كند. بگذاريد به جاي رسم معمول كه از ديروزها به امروز مي آيند، ما اين بار از امروز به ديروز برويم، تا ارزيابي از «ساختار دوگانه قدرت» كه آن را «افسانه و افسون» مي دانم، روشن شود.

  • همين هفته مجله آمريكايي نيوزويك، عكس تمام رخ خامنه اي را روي جلد خودش گذاشته و بر روي عكس او نوشته:

«اگر رژيم ايران سقوط كند، داعش دوباره بر مي خيزد»!

احتمالا هيچ يك از دو مدرس محترم اقتصاد سياسي، كه نظر به شرايطشان، نتوانند يا نخواهند از شخص خامنه اي نام ببرند؛ او را در شمار نئوليبراليستها ارزيابي نمي كنند و «محافظه كار» مي دانندش. اما نيوزويك خوب مي داند كه چه كسي را به عنوان مظهر و خلاصه و فشرده اين نظام نشان بدهد.

  •  غرب يعني حاكمان جهاني «نئوليبراليسم» كه دانشجويان ما شعار سرنگوني اش را مي دهند، از خيزش آبانماه به رغم وعده هاي دروغين گذشته شان حمايت شاياني نكردند و دونالد ترامپ كه در سال انتخابات در خماري مذاكره با همين رژيم است، اختصاص ماهواره براي ارتباطات ايران كه در خيزش ديماه96 وعده داده بود را پاك فراموش كرد. حتي عفو بين المللي هم كه در غرب به ظاهر ربطي به نئوليبراليسم ندارد، محاسبات قطره چكاني و چرتكه انداختن بر سر تعداد قربانيان را رها نكرده و تا امروز عدد 306 جان باخته به يمن سيلاب خون آن بيگناهان بر او تحميل شده است.
  • همين امروز از هركس در ايران با هر شدت و ضعفي، نئوليبرال يا اصلاح طلب خوانده مي شود، بپرسيد، اگر خامنه اي كه به شدت با او مخالفيد، نباشد چه كسي را براي رهبري نظام پيشنهاد مي كنيد، نمي تواند بر نام مشخصي انگشت بگذارد. اين بي سرانجامي كه از نيوزويك تا اصلاح طلبان حكومتي كه كارشناسان ما «ساختار دوگانه»اش مي نامند، پيام سياسي روشني دارد و به ما مي گويد «ساختار دوگانه قدرت» توهمي بيش نيست.

اين كه ما خزعبلات خامنه اي از قبيل «اقتصاد مقاومتي» را هم باور كنيم، ديگر جاي گفتگو ندارد. زيرا به قول معروف «خانه نشيني بي بي از بي چادري است». دعوايي كه ساختار دوگانه قدرت ديده يا ناميده مي شود، نه بر سر محافظه كاري و نئوليبراليسم، بلكه بر سر اين است كه كداميك از اين دو بخش زودتر و بهتر و بيشتر تمام اين لاشه گنديده قدرت و ثروت را براي به نيش كشيدن تصاحب كنند و آن ديگري را به مهميز بكشند و فقط سهمش را بدهند.

اين همان چيزي است كه يكي از همين كارشناسان چپ ايراني در توصيف رابطه اين دو بخش قدرت به صورت رابطه توأمان خصمانه و عاشقانه، توصيف كرده است. اما حدود يك قرن و نيم از هنگامي كه انگلس «زوج متضاد و جدايي ناپذير» را در توصيف رابطه خانواده بورژوايي و فحشاء تئوريزه كرد، گذشته است(انگلس_منشأ خانواده، مالكيت خصوصي و دولت-دهه1870). اكنون نيك بنگريم و پاسخ دهيم كه چه انبوه چيزهاي ديگري در ساختار بورژوايي حاكم در ايران و هر جاي ديگر، از همين توصيف تبعيت مي كند و از همين دوگانگي رنج مي برد.

اما اگر نتيجه عملي بر اين قضيه بار نباشد، چرا به آن بپردازيم؟ در پراتيك، اين درك و دريافت به سوسيال رفرميسم ديرپاي ايراني راه مي برد و نه به انقلاب.

از فرداي انقلاب بهمن57، نيرويي به قدرت رسيد و به سرعت جايگزين شد كه نه مي خواست و نه مي توانست، ساختارهاي سياسي و نظامي و اداري و … نظام كهنه را دگرگون كند. بنابراين به كاري پرداخت كه بلد بود. يعني دوشيدن گاو اقتصاد ايران و سركشيدن محصولش و اجراي مراسم و مناسك و شعائري كه دوام و بقاي اين رابطه و مناسبات را آسان و مشروع و قانوني كند. از سركوب و كشتار تا اخلاق و فرهنگ. جز اين دوگانگي ديگري در عرصه سياسي و اجتماعي ايران نيست. يا اگر هست ناشي از همين است.

  • «محافظه كاران» در نقش آفريني «نئوليبرال»!

براي فهم بيشتر آن چه مالجو و صداقت براي ساختار دوگانه قدرت قائلند، با چند پرسش ساده به چند نمونه برجسته تاريخي و سياسي در حيات اين رژيم، به همان شيوه از امروز به ديروز بنگريم (گمان نمي كنم مدرسان اقتصاد سياسي ما و هر كس كمترين آشنايي داشته باشد، در اين سخن لنين ترديد كند كه سياست فشرده اقتصاد است و اقتصاد فشرده مساوي است با سياست):

  • اگر به روند گراني بنزين و سخنراني هاي خامنه اي بنگريم و استدلالها، عوامفريبي ها و دروغهاي لورفته و شناخته شده او را غربال كنيم. آيا به چيزي جز اين مي رسيم كه رهنمود صندوق بين المللي پول براي حذف سوبسيدها و تحميل گراني افسارگسيخته بر دوش مردم فرودست جامعه، جز با خواست و اراده ولي فقيه اين رژيم (با اسم مستعار محافظه كاران) شدني نبود؟ سركوب خونبار خيزش مردم عليه اين سياست هم جز به فرمان خامنه اي در ديدار با بسيجيان و آمادگي پيش از طوفان نبود؟
  • آيا برجام كه از درون و بيرون اين رژيم، اما به نادرست «نقطه عطف» توصيف شده، از ابتدا تا انتها، ابتكار و اراده «محافظه كاران» همين ساختار دوگانه قدرت بود، يا كار «نئوليبراليست» هاي اين حاكميت؟ (روشن است كه خامنه اي مبدع و مبتكر و اجازه دهنده آن بود و آن هم در زمان رياست احمدي نژاد كه روحاني هنوز به قدرت نرسيده بود).
  • چرا برخي حافظه هاي چپ، براي اثبات «ساختار دوگانه قدرت»، حاضرند خودشان را هم بفريبند و اقدامات احمدي نژاد در لبيك به رهنمودهاي نهادهاي اقتصادي جهاني زير سلطه نئوليبراليسم جهاني را نه به ياد مي آورند، نه يادآوري مي كنند؟
  • آيا تصميم گيريهايي كه به رياست جمهوري خاتمي انجاميد و در حكومت خود او علني شد، از قبيل كنار گذاشتن فرمان قتل سلمان رشدي در ازاي به جريان نيفتادن احكام دادگاه برلين و بازگشايي سفارتهاي اروپايي در تهران، جز به فرمان و خواست و اراده «محافظه كاران» ساختار دوگانه قدرت، يعني خامنه اي شدني بود؟ در كشور و حكومتي كه خامنه اي بحث درباره لايحه مطبوعات در مجلس را با «حكم حكومتي» بلوكه كرد؛ چنين تصميماتي مي توانست كار چه كسي باشد؟ «نئوليبراليست»ها؟
  • در مورد سركشيدن جام زهر آتش بس و قطعنامه 598 جز كساني كه هنوز به دنيا نيامده اند تا تاريخ كشورشان را بياموزند، كسي به توضيحي نياز دارد؟
  • كارشناسان ما براي افسانه و افسون «ساختار دوگانه قدرت» يك عرصه پراتيك قائلند كه گويا بعد از پايان جنگ با عراق رخ نموده است. ولي دو تا از جنجالي ترين رويدادهاي تاريخ معاصر ايران، يكي ماجراي كيك و كلت و انجيل كه در حكومت نئوليبرال ريگان به رژيم وقت خميني تقديم شد(1365) و ديگري آزادي گروگانهاي آمريكايي در زمستان 59 (مثل خود گروگانگيري در آبان58) جز با فرمان و خواست و اراده شخص خميني شدني بود؟ حقيقت اين ماجراي آخري را بهتر از همه سايروس ونس وزير خارجه وقت آمريكا دريافته بود كه بر خلاف كارتر و برژينسكي بر آن بود؛ گروگانگيري نه دعوا و جنگي با آمريكا، بلكه بازتابي از جنگ قدرت در خود ايران است و تا وقتي اين جنگ قدرت بارش را بر زمين مي گذارد، نبايد به دام اين رژيم و مطالباتش بيفتيم! (كتاب خاطرات سايروس ونس).

اما اين تاس لغزنده هميشه همانطور كه بازيگران مي خواهند در جاي خود از حركت نمي ايستد. تا وقتي دست هاي مختلفي دركارند و منابع متضادي عمل مي كنند، در داخل و خارج ايران هر نيرويي نقش آفريني خود را دارد و ما نه بايد فريب بخوريم و نه بايد هاج و واج بشويم. به شرط آن كه كاري براي انجام دادن و نقشي براي ايفا كردن داشته باشيم.

  • شعار «سرنگوني نئوليبراليسم» به چه كار مي آيد؟

پرويز صداقت و محمد مالجو از فلسفه به كار گيري اين شعار، درك تقريبا يكسان يا بسيار نزديك به هم دارند:

صداقت بر آن است كه «نیروهای چپ قبل از هر چیز در مسیر شکل‌دادن به هویت مستقل خود باید بر مخالفت با سیاست‌های نولیبرالی تأکید داشته باشند. شکل‌دادن به هویت چپ در سپهر سیاست امروز ایران … ناگزیر از مرزبندی با برنامه‌های نولیبرالی است» تا به جاي آن كه از«بدو امر با سیاستی انحلال‌طلبانه مقهور جریان غالب دست‌راستی بشود…باید در برابر هژمونی نولیبرالی موجود ضدهژمونی خود را شکل بدهند».

ملاحظه مي كنيد كه به عبارت ديگر مخاطب اين شعار را نه فرودستان و جامعه ايران در پايين، بلكه يك بخش يا هر دو بخش چيزي در بالا مي داند كه خودش آن را «ساختار دوگانه قدرت» خوانده بود. گفتم اين تحليل از ساختار رژيم به رفرميسم راه مي برد. اما حرف صداقت بدتر از رفرميسم است و در واقع او با بكار گرفتن عبارت «بده و بستان» در سايه چنين شعاري، به معامله با اين حاكميت يا دست كم بخشي از آن رهنمون مي شود. از نظر او قرار نيست رژيم سرنگون شود، بلكه اين اپوزيسيون هميشه بايد اپوزيسيون بماند. مقهور اين بخش نشود و مجبور به تحمل هژموني آن بخش هم نباشد. هدف كسب قدرت سياسي نيست. اين جا هم هيچ استراتژي معيني براي سرنگوني اين رژيم يا حتي نئوليبراليسم جهاني در كار نيست.

هم چنين مالجو هم در پايان بحثي اقتصادي «پاسخ را … تشکل‌یابی مترقی نیروهای کار و سایر هویت‌های جمعی مترقی» مي داند.

وي بر آن است كه« نیروهای مترقی در این راه دشوار به دلایلی که قابل‌فهم است مطلقاً خوش ندرخشیده‌اند» مالجو از «چپ در مقام یک نیروی سیاسی که امروز درون ایران وجود ندارد» ولي «در نقش نیرویي پراکنده اما بسیار پرقدرت اجتماعی»، سخن مي گويد.

مي بينيم اين شعار چنان كه پيش از اين ديديم، بيان يك استراتژي نيست. حتي يك تاكتيك هم نيست. بلكه هر دو كارشناس ما دارند از پر كردن يك حفره يا يك خلاء براي نيرويي كه مي خواهند «چپ» ناميده شود در چارچوب همين حاكميت حرف مي زنند. از يك درد و يك نياز و روشن كردن چراغي يا افروختن شمعي از سوي كساني كه درخششي نداشته اند!!

وقتي قرار است يك نيروي سياسي در جامعه ايران باشد، بدون يك استراتژي معين كه بر اساس آن تاكتيكهاي حركت روي زمين و در ميدان نبرد، آفريده شود، شدني است؟

چگونه باور كنيم كه «چپ يك نيروي پراكنده و بسيار پرقدرت اجتماعي» است، هنگامي كه توانايي خلق و بيان يك استراتژي را ندارد و چگونه باور كنيم قدرتش را در پراكندگي وقتي قدرت سازمانيابي و متحد شدن خودش را ندارد. اين «پراكنده ى پرقدرت» چه سودي دارد و در چنين رويكردي به چه چيزي جز «وارفتگي افسارگسيخته» تبديل خواهد شد؟

چه كسان و نيروهايي در برابر اين وضعيت مسئولند ولي پاسخگو نيستند كه چرا به تشويق و تحسين يك حركت خام خودجوش بسنده مي كنند؟

  • آيا هنوز راه قدس از كربلا مي گذرد؟

اكنون كه از چند جنبه اين شعار محوري و برخي ملاحظات پيرامون آن نقد شد، بايد دريابيم چنين شعاري وقتي يك استراتژي براي فرودستان و براي سرنگوني همان نئوليبراليسم هم نيست، ما را به كجا مي برد؟

هم بر پايه استدلالهايي كه آقايان صداقت و مالجو ابراز كرده اند و هم بر پايه شور و شوقي كه فؤاد تابان و ديگران، «سرنگوني نئوليبراليسم جهاني» نمي تواند كار يا حتي شعار ما و به خصوص چند صد دانشجوي هر چند صادق و پرشوري باشد كه در يك روز يادبود تظاهراتي برپا كرده اند.

جامعه و جوانان ما هنوز از فرهنگ بي در و پيكر سياسي كه روح الله خميني در مقام رهبري آن يكي انقلاب قبلي رواج داد رنج مي برد. كهنه زخم هاي اشتباهات رخ داده در اتحاد شوروي و ديگر اقمارش هم ماسيده و هنوز به طور كامل شفا نيافته است.

يك بار در تاريخ صدساله اخير بسياري جنبشهاي آزاديبخش تنها فداي استراتژي و سياستي شدند كه «سوسياليسم در يك كشور» و بعد هم «ارودگاه سوسياليستي در برابر اردوگاه امپرياليستي» ناميده شد. البته سياستي كه به طور واقعي اجرا مي شد، حركت به موازات امپرياليسم و همزيستي مسالمت آميز بود و همچون «تقسيم جهان» هدفي جز بقاي همان حاكميت و حاكميتها در آن كشورها نداشت. جنگ سرد و انبوه هزينه هايي كه مردمي بدون رفاه و آزادي را پشت سرش برجا گذاشت جز با همين هدف نبود (انگشت شمار انقلابيون و قهرمانان پاكبازي مثل چه گوارا توانايي دريافتن اين حقيقت را داشتند).

آن سياستها در اوهام طراحي نشده بودند و در واقعيتهايي (با نگرش مشخصي) سرچشمه داشتند.

آيا چون نقش سياسي معيني به عنوان چپ در جامعه امروز ايران نداريم، چنين شعارهايي را جايگزين يك نقش پراتيك كنيم؟

چرا بايد به درد و خونريزي اين كهنه زخم هاي پيش گفته تسليم شويم؟

اين كه «راه قدس از كربلا مي گذرد»، دست كم از نظر جغرافيايي غلط نبود. ولي كسي كه نمي خواست به قدس برسد، جامعه مذهبي و فريب خورده را در توهم چنين سرنوشتي در آن جنگ بي سرانجام به زنجير و خاك و خون كشيد.

درست است كه «سرنگوني نئوليبراليسم» يك ضرورت و يك هدف جهاني و بخشي از واقعيت است. اما وظيفه دانشجويان و فعالان سياسي و مدني و كارگري و حقوق زنان در جامعه امروز ايران چيست؟

در جامعه يي كه حتي بسياري از جوانان شركت كننده در خيزش، موبايل هم ندارند، چه رسد به اين كه از خبرهاي اينترنت مطلع باشند؛ از چنان شعور طبقاتي سرشارند كه اولين هدفشان بانكهاي وابسته به اين رژيم و سپاه پاسداران و آيت الله هاي ريز و درشت و آمادگي يورش به پايگاههاي از سر تا پا مسلح حافظ اين رژيم است. چون مظاهر و منابع غارت دسترنج خود را نيك مي شناسند، بدون اين كه حتي كلمه «نئوليبراليسم» را شنيده باشند.

آنها شعار «مرگ بر خامنه اي» و سرنگوني استبداد و غارتگري ولي فقيه را خوب و سريع مي فهمند و اجرا مي كنند!

آيا دانشجويان چپ ما فهمش را ندارند يا جرئتش را؟ اين دانشجويان در عمل نشان داده اند كه هر دو را دارند. اما انحرف اپورتونيستي ويروسي است كه در هواي بورژوايي جولان مي دهد و زمينه مستعد و مناسبي مي طلبد تا فرود آيد و در جان يك روشنفكر ولو انقلابي نقش آفريني كند.

اگر مي خواهيم با نئوليبراليسم در ايران بجنگيم و سرنگونش كنيم و به سرنگوني اش در همه جاي جهان كمك كنيم، بايد هر چه مي توانيم در كفه جنگ توده يي با همين رژيم و استبداد مذهبي حاكم بگذاريم. بيش از هر چيز ديگر بر آزاديها و حقوق مردمي پاي بفشريم. آلترناتيو ما آزادي و دموكراسي است؛ نه حزب و گروه و گَنگ خودمان!

كسي و نيرويي كه نمي تواند يا نتواند به اين آزاديها پاسخ دهد، از گرونه اين مبارزه خارج است يا لاجرم خارج خواهد شد و صف اش را جدا خواهد كرد.

احمد مجد

كاروليناي شمالي-16دسامبر2019

اینرا هم بخوانید

رويكرد به پراتيك 5دي چه بود و چه بايد باشد؟

امروز جمعه 6ديماه1398 «كميته سازمانده عمل كارگري» در نوشته يي به ارزيابي و تجربه 5دي …