امید بهرنگ: از گستره اعماق تا افق های دور – بخش دوم

صحنه نبرد، آرایش قوای طبقاتی، درس ها و دورنماها!

 

مختصات اصلی خیزش

از مدت ها قبل بسیاری منتظر اتفاقی بودند. اما اینکه این اتفاق کی، تحت چه شرایطی و به چه شکلی بروز خواهد یافت قابل پیش بینی نبود. وقایع تاریخی از قبل مقدر نیستند. از قبل مقدر نبود که فروپاشی اقتصادی – اجتماعی دهساله اخیر به خیزش انقلابی دی‌ماه 1396 منجر شود. بارها کشورهای مختلف و به اشکال گوناگون با بحران های اقتصادی و فروپاشی های اجتماعی روبرو می شوند، اما لزوماً این بحران ها به خیزش توده ای منجر نمی شوند. مؤلفه های گوناگونی باید یا از سر ضرورت و یا تصادف با هم ترکیب شوند تا دیگ جوشان تضادها سرریز شود. فاکتور های سیاسی غیر قابل پیش بینی، گاه غیر همسو و یا کاملاً متضاد از نظر ماهوی باید با یک دیگر تصادم کنند تا ترکیب انفجاری ناب شکل گیرد. نیروهای اجتماعی مختلف باید بر هم منطبق شوند تا تناسب قوای مساعد شکل گیرد.

رد پای بسیاری از نارضایتی ها و اعتراضات گوناگون در گوشه و کنار کشور را می توان در خیزش اخیر مشاهده کرد. اعتصابات پی در پی کارگران، تظاهرات های مداوم مالباختگان، اعتراضات معلمان، درگیری های روزمره دست‌فروشان با مأموران شهرداری، مقاومت مردم در مقابل نیروی انتظامی در مخالفت با مصادره زمین‌های شان و اعتراض به آلودگی محیط زیست، بی اعتمادی مطلق به دولت و همبستگی عمومی در جریان زلزله کرمانشان …. هر یک به سهم خویش، شرایط را برای این خیزش مهیا کردند. اما این خیزش را نمی توان ادامه صرف اعتراضات و تظاهرات های قبلی دانست. جهشی صورت گرفت. این خیزش از نظر محتوی، شکل و حتی نیروهای شرکت کننده، بیان گسستی از اشکال قبلی مقاومت بود. خیزش ماهیتی کاملاً سیاسی یافت و از خواست های مطالباتی فراتر رفت. یکی از زنان شرکت کننده در اوج خیزش خطاب به سران جمهوری اسلامی گفت: “ما از شما مطالبه ای نداریم، گورتان را گم کنید.” این بیان روحیه عمومی شرکت کنندگان به خصوص پیشروترین بخش این خیزش و فضای سیاسی حاکم بر آن بود. خصلت انقلابی خیزش را باید در این امر مهم جستجو کرد.

در اشکال مبارزه نیز جهشی کیفی صورت گرفت. روحیه دفاعی کنار رفت و روحیه تعرضی بالا گرفت. شعارها رادیکال شد و کلیت جمهوری اسلامی به مصاف گرفته شد. برخی نهادها و سمبل های حکومت دینی به آتش کشیده شد. این امر در تاریخ ایران بی سابقه بود. شماری از بانک ها تخریب شدند. در کرج پرونده های دادگستری به آتش کشیده شدند که بیان نفرت بیش از حد مردم از قوه قضائیه دینی بود، این نیز به نوعی بی سابقه بود. در دوران انقلاب 57 آتش زدن دادگستری  بندرت رخ می داد. این بار مردم نهادهایی را آماج قرار دادند که مستقیماً مسبب بدبختی های و تحقیر دائمی شان بودند. هر آنجائی که امکان پذیر بود نیروهای بسیجی تنبیه شدند، دیگر ترسی از درگیری با نیروی انتظامی نبود. همه اینها حاصل شجاعت و دلاوری جوانانی بود که اکثریت شان متعلق به طبقات تحتانی و محروم جامعه بودند، جوانانی که دیگر آینده ای در این نظام برای خود نمی بینند. اینان مهمترین نیروی محرکه انقلابی در شرایط مشخص کنونی هستند. به این معنا که اساسی ترین نیاز و منافع شان تنها می تواند با انقلاب پاسخ گیرد و بیش از هر قشر دیگری نیازمند انقلاب هستند. از این رو از نقش استراتژیک برخوردارند. البته بخشی مهمی از بیکاران تحصیل‌کرده متعلق به اقشار خرده بورژوائی نیز با این خیزش همراهی کردند. این همراهی نیز بر قدرت، دامنه، گسترش جغرافیایی، ادامه یابی و سازمان یابی نسبی خیزش بسی افزود. بواقع نیروی ضربت انقلابی تازه نفسی به میدان آمد که می تواند طلایه دار تغییرات اساسی در جامعه باشد.

البته وقوع هر انفجاری نیازمند چاشنی انفجاری نیز هست. در سال 88 نقش شکاف میان حکومتگران در دامن زدن به خیزش توده ای برجسته و آشکار بود. این بار نیز شکاف میان بالایی ها به شکل دیگری ایفای نقش کرد. بسیاری شروع خیزش در شهر مشهد را به عوامل علم الهدی یا احمدی نژاد و اقدام شان علیه روحانی ربط می دهند. امروزه صحت یا عدم صحت ماجراجویی دارو دسته های ارتجاعی با روشن شدن ابعاد گسترده خیزش انقلابی از اهمیت چندانی برخوردار نیست. مهم این است که شکاف مستمر میان بالایی ها، فضای سیاسی  بوجود آورد که مردم را به تحرک واداشت و بر جرئتشان افزود. بدون شک افشاگری هایی که جناح های مختلف طی چند ماهه اخیر از یکدیگر کردند، نقش بسزایی در مشروعیت زدایی از کل جمهوری اسلامی داشت. افشاگری ها در مورد زمین خواری شهرداری تهران، نق زدن شهرداری در مورد تأمین هزینه راهپیمایی اربعین، روشن شدن میزان بودجه اختصاص داده شده به نهادهای مذهبی توسط روحانی و مهمتر از همه افشاگری های احمدی نژاد علیه قوه قضائیه، مشخصاً آخرین گردن کشی اش در مقابل رهبر، به همگان نشان داد که رهبر یا “شاه برهنه است.” انجام این افشاگری ها صرفاً بیان خطاکاری حکام نبود. مسلماً در هر بازی سیاسی یا میدان نبرد، عنصر خطا نقش ایفا می کند اما مسئله اساسی تر این است که جناح های حاکم مجبور  بودند به ضرورت های پیش پای خود و کل حکومت پاسخ دهند. پاسخ ها آنها به چگونگی پیشبرد منافع خود عملاً  زمین را داغ کرد. نیاز به جرقه ای بود که خرمن خشک آتش گیرد. این مواقع هر اقدام غیر قابل کنترل و غیر قابل پیش بینی می تواند چنین نقشی ایفا کند. به قول لنین برخی مواقع حتی “یک اعتراض کوچک لیبرالی می تواند موجب انفجاری بزرگ در جامعه شود” و عملاً نقش آخرین پَر کاهی را ایفا کند که بر بار قاطر افزوده شود و کمرش را خرد کند. تصادم نیروهای متضاد نه از حقانیت و اصالت خیزش  می کاهد نه از اهمیت آن. ترکیب های داغ انفجاری همواره به دلیل در هم آمیختگی تضادهای مختلف با ماهیت های مختلف سیاسی شکل می گیرند. بسیاری مواقع شدت گیری اختلافات درون هیئت حاکمِ می تواند نشانه وقوع یک خیزش باشد. به قول مائوتسه دون زمانی که باد در برج ها می پیچد خبر از توفانی می دهد که در راه است.

 

سه دستاورد تعیین کننده

 

خیزش دی ماه سه دستاورد تعیین کننده داشته است که از نظر تاریخی از اهمیت استراتژیک برخوردارند: گذر از ایدئولوژی اسلامی، عبور از اصلاح طلبان حکومتی و به زیر سؤال کشیدن کلیت جمهوری اسلامی.

عدم حضور نمادها و شعارهای مذهبی، بسیار برجسته بوده و می توان آن را بیان گسست جدی از ایدئولوژی حاکم دانست. ضدیت با حکومت دینی و امتیازات مذهبی چنان تاروپود جامعه را فراگرفته بود که حکومت مجبور بود هرازچندگاهی کارزارهای ایدئولوژیک با مخارج هنگفت برای تقویت روحیه پایه اجتماعی خود سازماندهی کند. این کارزارها که اغلب به ضد خود بدل شدند و بر نفرت از رژیم افزودند. شعار “آقا خدائی می کند ملت گدائی می کند” یا “حسین حسین شعارشه، تجاوز افتخارشه ” و دیگر شعارهای مشخص علیه آخوندها و سرمایه داران اسلامی، مشروعیت ایدئولوژی حکومتی را زیر سؤال کشید. تاریخ بار دیگر نشان داد که تنها راه قطعی برای جدائی دین از دولت، بزیرکشیدن افکار و نمادهای مذهبی در نبردهای خیابانی است. تنها زمانی می توان واقعاً و به شیوه ای انقلابی خواستار جدائی دین از دولت بود که همانند مردم فرانسه در دوران انقلاب 1789 صلیب کلیسا را به دم خر بست و در کوچه و پس کوچه ها چرخاند. خیزش اخیر تنها جلوه کوچکی از این پتانسیل عظیم در ضدیت با حکومتی است که 40 سال دین را وسیله ای برای تحمیق، سرکوب و غارت و استثمار مردم کرده است. این هم واقعیتی است که بار شستن طویله دین حکومتی را این بار توده های تحتانی بر عهده گرفتند نه آن دسته از “روشنفکران دینی” و “اصلاح طلبان ملی  مذهبی” که با میکروسکپ در جستجوی “آیه هایی” در متون منسوخ دینی هستند تا شاید بر مبنای آن اندک حقوقی برای مردم قائل شوند.

پا به پای این دستاورد، پروژه امنیتی – سیاسی اصلاح طلبان حکومتی نیز در آتش نبرد جوانان، یک باره دود شد و به هوا رفت. بعد از قریب بیست سال حقه بازی و عوام فریبی، نقاب از چهره واقعی نوکران نظام اسلامی برداشته شد. البته اصلاح طلبان مدت ها از موقعیت وخیم جناح خویش در نزد مردم با خبر بودند. آنان نفرت عمومی مردم از دولت را در جریان زلزله مشاهده کردند. مأیوسانه سعی کردند اقداماتی انجام دهند تا شکاف میان مردم و دولت عیان نگردد. اما کار از کار گذشته بود و در جریان خیزش، توده های بپاخاسته سیلی محکمی بر چهره مفلوکشان زدند. شمشیر از رو بستن و حمایت وقیحانه شان در سرکوب مردم چنان آشکار بود که حتی بیانیه های به ظاهر دلجویانه  16 شخصیت اصلاح طلب (در واقع 16 بازجو و جلاد سابق) از معترضین و سخنان خاتمی بر همین سیاق، پشیزی ارزش نداشت. اصلاح طلبان حکومتی مانند تمامی مرتجعین تاریخ، دیر صدای مردم را شنیدند.

البته شکست مفتضحانه اصلاح طلبان حکومتی به معنای پایان اصلاح طلبی نیست. همواره در میان مردم اقشاری پیدا خواهند شد که دنبال اصلاح طلبی بروند و همواره در میان بالائی ها نیز کسانی هستند که به دلیل ناکارآمدی دولت پرچم اصلاحات را در دست گیرند. این خطر همواره در جامعه موجود است که این دو جریان در نقطه ای به هم برسند و توهمات جدیدی بازتولید شود. مهم این است که دیگر این شکل و شمایل از اصلاح طلبی که مدام بخش هایی از مردم را در انتخاب میان بد و بدتر در چارچوبِ ایدئولوژی و نظام اسلامی به بازی می گرفت کارآیی نخواهد داشت. دیگر جائی برای کسانی باقی نمانده که بخواهند علناً از “انقلاب اسلامی” و از جمهوری اسلامی دفاع کنند. این قبیل از جریانات نه تنها شانسی برای پایه گرفتن در میان توده های تحتانی نخواهند داشت بلکه حتی به سختی می توانند اقشار میانی و مرفه جامعه را به دنبال سیاستهای خود کشند.

ضدیت با کلیت جمهوری اسلامی، فضای سیاسی جامعه را به کلی دگرگون کرد. غول از شیشه بیرون آمد و جمهوری اسلامی در موقعیتی نیست که این غول را به موقعیت سابق بازگرداند. علیرغم فروکش این خیزش، گردانندگان جمهوری اسلامی می دانند که موج بعدی در راه است، موجی که می تواند قدرتمند تر از هر زمانی بر کاخ های شنی شان فرود آید. این فضای سیاسی ملتهب، رنگ و بوی خاصی به مبارزات روزمره مطالباتی بخشیده است. سطح ها ارتقا یافته اند و حلقه محاصره بر حکومت تنگ تر شده است. وضعیت به گونه ای رقم خورد که هر اقدام سرکوب گرایانه یا حتی دلجویانه رژیم از مردم به ضد خود بدل شده و مردم همه را به حساب ضعف و ناتوانی و بی لیاقتی آن می گذارند.

بطور عینی روندی آغاز شد، که مشخصه اش آشکار شدن آشتی ناپذیری هر چه بیشتر اکثریت اهالی با کلیت جمهوری اسلامی است.  سکوی پرش مطمئنی برای دور بعدی خیزش توده ای فراهم شد. تنها با برجسته کردن دستاوردهای  حاصله از این خیزش و بیان نظری – سیاسی و برنامه ای بخشیدن به آنهاست که می توان راه را بر تکامل این خیزش انقلابی گشود. این بار بر خلاف خیزش 88 بسیاری از شرکت کنندگان و ناظران این خیزش،  نیاز به رهبری انقلابی را حس می کردند و در موردش به بحث می پرداختند. تا زمانی که عقب ماندگی فاکتور ذهنی (رهبری انقلابی) برطرف نگردد، اعتلای مبارزاتی مردم به سمت یک بحران انقلابی تمام عیار، تکامل نخواهد یافت و خطر آن باقی خواهد ماند که خیزش ‌سرکوب شود، یا کاملاً فروکش کند  یا به شکلی به زیر سیطره آلترنانیوهای ارتجاعی قرار گیرد.

 

یک پیچیدگی مهم

 

یکی از مهمترین معضلات کنونی برخورد طبقه متوسط (به معنای اقشار و طبقات میانی جامعه) به این خیزش است. اکثریت این بخش از جامعه تا کنون موضع خنثی نسبت به خیزش داشته اند و می توان گفت که هنوز به دفاع از آن برنخاسته اند. به جرئت می توان گفت که به دلیل ابعاد وخیم فروپاشی اقتصادی – اجتماعی و به علت ناامیدی شان از بهبود اوضاع، آنان نیز دلخوشی از وعده و وعیدهای حکومت ، مشخصاً جناح روحانی ندارند. بر نارضایتی آنان از نابرابری ‌ها و بی‌عدالتی ها و اجحافات موجود که جزئی لاينفک از اين نظام و ماهيت آن است، افزوده شده است. در شرایط کنونی حکومت نیز این امکان را ندارد که بر خلاف گذشته از آنان به عنوان حائلی میان خود و توده های تحتانی استفاده کند. اما هنوز این بخش از جامعه به دفاع فعال از این خیزش سرنگون خواهانه، نپرداختند. این امر در کوتاه مدت نه تنها می تواند موجب محاصره و سرکوب فرودستان بپاخاسته شود بلکه در درازمدت نیز غلبه بر حکومت را غیرممکن خواهد کرد.

اصلاح طلبان حکومتی نیز به گونه ای متضاد بر اهمیت این مسئله تاکید دارند. زمانی که خیزش جریان داشت. آنان حداکثر تلاش را به کار بردند که اقشار میانی را قانع کنند که چرا نباید در این خیزش شرکت کنند. سخن راندن از “توطئه های پشت پرده”  و شک انداختن مبنی بر اینکه مشخص نیست چه کسی پشت این حرکت است، تا خطر “سوریه ای شدن ایران” تا ترساندن از “لات ها و لاشخورهای حاشیه نشین” تا تاکید بر “هولیگانیسم و وندالیسم” جوانان تهیدست، جملگی بیان خلق افکار سیستماتیکی بوده و هست که  مخاطبین اصلی آن را اقشار میانی جامعه تشکیل می دهند.

تا کنون سیاست رژیم بر مهار و کنترل خیزش دو وجه داشت. وجه اول تهدید و سرکوب، حبس و کشتار هسته مرکزی خیزش برای توقف آن و وجه دوم ترساندن اقشار میانی برای عدم گسترش آن. البته اصلاح طلبان بر هراسی تکیه می کنند که از پایه مادی برخوردار است. هراس اقشار و طبقات میانی جامعه از هرج و مرج های غیر قابل پیش بینی و برخی “زیاده روی های” جوانان زحمتکش واقعی است. اما نه بدون برخی “زیاده روی ها” تغییر اساسی صورت می گیرد و نه بدون بی نظمی، نظمی شکل می گیرد. عامل اصلی هرج و مرج نه مقاومت مردم، بلکه سیستمی است که یک شبه میلیون ها نفر را به خاک سیاه می نشاند و  یک روزه در گوشه و کنار منطقه جنگ های ارتجاعی براه می اندازد.

از سوی دیگر، شکاف میان اقشار و طبقات میانی با بخش های تحتانی جامعه واقعی است. نظم حاکم از زمان رژیم شاه تا جمهوری اسلامی وضعیتی را به وجود آورده که موجب شکل گیری نابرابری ‌های مهم میان بخش های مختلف مردم شده است. این نابرابری ها تاریخ صد ساله خود را داراست. در اين کشورعلاوه بر تمايزات ستمگرانه مبتنی بر ملیت، مذهب و جنسيت و گرايش جنسی، تفاوت های مهم در جايگاه اقتصادی و اجتماعی افراد موجود است. لايه هائی از مردم موسوم به “طبقه میانه” عموماً از جايگاه بهتری از زاویه دسترسی به آموزش عالی و دستمزدهای بیشتر برخوردارند. آنان در اثر برخی بذل و بخشش های نظام به ویژه در کلان شهری مانند تهران به امتیازاتی دست یافتند. تفاوت سطح زندگی و برخورداری از امکانات رفاهی این دو بخش از جامعه مشهود است. اگر چه “میانی ها” نیز امروزه، تحت فشارند و کیفیت زندگی و چشم اندازشان از آینده مدام مبهم تر و تاریک تر می شود، اما بطور نسبی کمتر مورد سرکوبِ دائم و شديد قرار دارند. در مقابل این بخش از جامعه که از نظر جمعیتی – خاصا  در کلان شهرها – قابل توجهند، ما با اکثریت عظیم در جامعه روبرو هستیم که در فقرمطلق و شدید بسر می برند. به جز میلیون ها نفر  مردم فقیر در روستاها و شهرهای کوچک و متوسط، نزدیک به یک چهارم کل جمعیت کشور به نوعی “حاشیه نشین” هستند (15 میلیون نفر حاشیه نشین رسمی بعلاوه  4 میلیون جمعیت مناطق فقیر شهرهای بزرگ) که بشدت تحت  تبعيض و سرکوب اين نظام قرار دارند. آنان مدام عمیق‌ ترین، تلخ ‌ترین و جانکاه ترین ستم، استثمار و سرکوب  را تجربه می کنند.

جدائی و شکاف بین این دو بخش از جامعه آن حد جلو رفته که عملاً تاریخ ایران طی چند دهه اخیر شاهد خیزش ها و حرکت های نسبتاً متفاوت و مجزا از هم شده است. این شکاف به شکل برجسته ای خود را در دو خیزش 88 و خیزش دی ماه 96 نشان داده است. خیزش 88 به دلایل گوناگون که نیازمند بحث جداگانه است نتوانست مرزی که بین شمال و جنوب شهر تهران ترسیم شده را زیرپا گذارد و خیزش 96 نیز تا کنون نتوانست میانی ها را به خود ملحق کند. این شکاف در جامعه آنقدر مهم است که جناح های مختلف جمهوری اسلامی برای حفظ نظام، طی دو دهه اخیر دو استراتژی سیاسی متفاوت را برای خلق افکار و فریب مردم پیش برده اند. اصلاح طلبان بر گسل سبک زندگی و خواست ها و نیازهای اقشار میانی سرمایه گذاری سیاسی می کنند و اصول گرایان بر گسل فقر و خواست ها و نیازهای “مستعضعفان جامعه”.  تا از این طریق  مانع شکل گیری اتحادی انقلابی بین این دو بخش از مردم شوند که هر یک به گونه ای از کارکرد این نظام به تنگ آمده اند.

بدون شک پایه مادی آن موجود است که بین این دو بخش متفاوت از جامعه اتحادی به وجود آورد. اتحادی که با بسياری از تبارزات ماهيت ستمگرانه و سبعانه اين نظام مقابله کند و طریق بهتری برای روابط میان انسان‌ ها جستجو کند. اما شکل دادن چنین اتحادی آسان نیست. مسئله صرفاً این نیست که یکی با دیگری متحد شود و جبهه گسترده تری علیه رژیم باز شود. این اتحاد اگر توسط رهبری انقلابی آگاهانه هدایت نشود و با روش درستی به تضادهای میان بخش های مختلف مردم برخورد نشود، نه خودبخودی شکل خواهد گرفت و نه درستی محتوایش تضمین خواهد شد.  بدون وجود رهبری سیاسی انقلابی جبهه متحد مبارزاتی بر پایه درست و انقلابی شکل نخواهد گرفت. وجود و حضور چنین رهبری ضرورت دارد زیرا هیچ اتحادی نمی تواند واقعيت و اثراتِ نابرابری‌های عمیقی را که در نظام ريشه  دارند یک شبه تغییر دهد یا حذف کند. تا زمانی که نظام پابرجاست امور درنهایت توسط  محرک های درونی آن تعيين خواهد شد. به همین دليل فقط انقلابی که رهبری ‌اش دارای درک و جهت گيری کمونيستی است، می تواند کاملاً به اعماق روابطی که توده های مردم را تحت ستم قرار داده و آنها را منشعب می کند نفوذ کند و بکلی آن را ريشه کن کند.

 

دو پرسش اساسی

 

بسیاری از جوانان شرکت کننده در این خیزش حس می کنند که راه برگشتی در پیش نیست زیرا این حکومت هرگز آنان را که علیه اش شورش بپا کردند و خواهان سرنگونی ‌اش شدند را نمی بخشد. این وضعیت دو پرسش مهم را در اذهان طرح کرده است. چگونه می توان مانع سرکوب خیزش شد و ادامه کاری اش را تضمین کرد؟ چگونه می توان این رژیم را برانداخت؟ این دو پرسش اگر چه به دو مرحله متمایز از مبارزه اشاره دارد اما بطور تنگاتنگی در ارتباط با یکدیگر قرار دارند و از یک بستر عینی برمی خیزند. بی شک فکر کردن به نیازهای فوری این خیزش از زاویه طرح شعارها، اشکال مبارزه روزمره و … هر یک به جای خود مهم می باشند اما بدون تمرکز بر چگونگی مقابله با سرکوب دشمن نمی توان این خیزش را به جلو سوق داد. مقابله با شیوه های سرکوب دشمن، صرفاً امری تاکتیکی یا فنی نیست. در درجه اول امری سیاسی است. بدون تحلیل از شیوه های سرکوب دشمن، نمی توان راه های مقابله با آن را کشف کرد و بدون درک همه جانبه سیاسی از وضعیت نمی توان ارزیابی درستی از توان دشمن و توان مردم در مقابله با آنها کسب کرد؛ توازن قوای مساعدی را شکل داد و بدرستی هر آنجائی که لازم باشد به پیشروی پرداخت یا عقب نشینی منظم را سازمان داد.

عاجل‌ترین وظیفه ای که گردانندگان حکومت، پیش روی خود قرار دادند، کنترل و مهار خیزش در خیابان بود تا گسترش نیابد و توده ای نشود. البته در این زمینه آنان با محدودیت های زیادی روبرو بوده و هستند. از یکسو به دلیل اختلافات میان خود و شرایط بین المللی قادر به اتخاذ یک تصمیم قاطع نبودند و نیستند. از سوی دیگر بخوبی می دانند که با فضای سیاسی متفاوتی روبرو هستند و هرگونه سرکوب خونین و گسترده می تواند منجر به گسترش بیشتر این خیزش شود. به ویژه آنکه گستردگی خیزش در شهرهای کوچک و بزرگ امکان سرکوب یکباره به آنان را نمی دهد. حکومت سعی می کند موقتاً از یکسو، از طریق قرق خیابان ها، مانع تظاهرات های خیابانی شود، از سوی دیگر با دستگیری گسترده دانشجویان و جوانان معترض و قتل های گزینشی و بخشا پنهانی، میخواهد مردم را بترساند. طراحان امنیتی در حال آزمون و خطا هستند تا ببیند چگونه می توانند توده ها را مرعوب کنند. دانشجویان را دستگیر می کنند تا هر گونه تلاش برای سازمان یابی را از بین برند؛ دار و دسته های بسیج، وحشیانه فعالین منفرد را با قصد نقص عضو مورد ضرب و شتم قرار می دهند؛  به شکل غیر رسمی جوانان تهیدست را در زندان ها به قتل می رسانند تا پیام شان برای جامعه آشکار باشد. علیرغم این ترفندها، فروکش کنونی خیزش نه حاصل مرعوب شدن مردم، نه حاصل سرخوردگی آنان است، در عمل عقب نشینی صورت نگرفته و شکستی رخ نداده و آتش زیر خاکستر هر آن منتظر برکشیدن شعله است. این را اتاق های فکر جمهوری اسلامی بهتر از همه می دانند و دنبال چاره ای برای آن هستند. اینکه راه حل مقابله با اقدامات سرکوبگرانه، نقشه مند و سیستماتیک حکومت (که هم بعد سیاسی دارد هم امنیتی) چیست پرسشی است که پاسخ مشخص می طلبد.

لازم به تأکید است که تنها با تکیه بر چند عامل کلیدی و تقویت آن می توان مانع موفقیت اعمال دشمن شد: توده ای شدن هر چه بیشتر مبارزه، تقویت روحیه نهراسیدن از مرگ و تلاش برای دستیابی به اشکال اولیه سازماندهی. واقعیت این است که از نظر شمار شرکت کننده این خیزش هنوز نتوانسته توده های وسیع را دربرگیرد. تعداد شرکت کنندگان خیزش دی ماه 96 هنوز قابل مقایسه با خیزش 88 نیست. گسترش صفوف این جنبش نیازمند توجه به خواست های سیاسی افشار وسیعتری در جامعه است. تأکید بر برخی خواست ها و مطالبات دیگر بخش های جامعه، راه را برای ورود نیروهای جدید و اتحاد گسترده تر باز خواهد کرد. برای مثال، در این خیزش زنان هنوز همانند سال 88 نقش ایفا نکرده اند. به جز در شهر تهران و شهرهایی مانند رشت و نجف آباد تعداد زنان شرکت کنندگان به اندازه خیزش 88 برجسته نیست. این مسئله خود ضرورت طرح شعاری خاص مانند لغو حجاب اجباری و گسترش ابتکار عمل توده ای برای تحقق آن را طرح می کند که می تواند نقش برانگیزاننده ای برای همه زنان به خصوص زنان اقشار میانی جامعه داشته باشد. از نظر سازمان یابی نیز جوانان تحصیل‌کرده به ویژه  جنبش دانشجویی  می تواند نقش مؤثری ایفا کند. به شرط اینکه جهت گیری سیاسی روشن در حمایت از خیزش تهیدستان در آن تقویت شود.

مقابله با سرکوب بدون جمع‌بندی از تجارب خاص و بکار گیری درس های عام میسر نیست. بدون بردن این جمع بندی ها و تجارب مثبت و منفی گذشته به میان فعالان و بدون دامن زدن به بحث و جدل و برانگیختن مردم به حفاظت از جان پیشروترین افراد جامعه نه تنها ادامه یابی این خیزش میسر نیست بلکه نمی توان بر ابزار ضروری برای غلبه بر دشمن پرتو افکند.

ذهن کمتر جوان پیشرویی است که با پرسش اساسی “چگونه رفتن جمهوری اسلامی” درگیر نشده باشد. به تجربه و قیاس با دیگر موارد تاریخی همه می دانند که جمهوری اسلامی از آن رژیم هایی نیست که براحتی کنار رود. به احتمال قوی سران رژیم مانند بشار اسد تا به آخر مقاومت خواهند کرد در نتیجه احتمال وقوع جنگ داخلی بسیار است. در این صورت چه باید کرد که کشور دچار سرنوشت سوریه نشود و مردم واقعاً بتوانند از شر این حکومت خلاص شوند و مهمتر از آن آینده ای بهتر را برای جامعه رقم زنند. این پرسش، دریچه ای است برای طرح مسائل کلان سیاسی. اینکه قدرت سیاسی چیست؟ چرا گره خورده است با سلطه طبقه معین و چرا قوای نظامی و امنیتی قلب قدرت دولتی را تشکیل می دهد و تنها با درهم شکستن این قوای در یک جنگ انقلابی رو در رو می توان صحبت از درهم شکستن واقعی ماشین دولتی کرد. بدون طرح این حقایق تاریخی و درس گیری  از تجارب مهم مبارزاتی دیروز و امروز مردم ایران و جهان و تبلیغ و ترویج مدام آنها نمی توان هسته مستحکمی شکل داد که بتواند در مقابل گرایش‌های نادرست و راه حل های میان بری که بین مردم شکل می گیرد ایستادگی کند یا با روندهایی که نیروهای ارتجاعی می خواهند بر این خیزش تحمیل کنند مقابله کند. درهم شکستن اراده دشمن و از بین بردن ساختارهای جهنمی آن بدون طرح اینکه چه چیزی باید جایگزین نظام کنونی شود، میسر نیست. بدون پاسخ مشخص به چگونگی امر براندازی و ارائه آلترناتیو حکومتی از زاویه مختصات جامعه آینده نمی توان بر فکر و عمل پیشروان این خیزش تأثیر گذاشت و این خیزش و مقاومت عادلانه را در مسیر انقلابی کشاند.

 

سه روند سیاسی محتمل

 

در جهان پر هرج و مرج کنونی پیش بینی سیاسی در مورد آینده تقریباً غیرممکن است. اما می توان بر پایه مشاهدات و بررسی عمیقتر تضادهای بنیادین به حدی از شناخت دست یافت. اهمیت ترسیم روندهای سیاسی محتمل، بیشتر به کار شناخت دقیقتر از محرک‌های سیاسی و موقعیت و جایگاه نیروهای سیاسی طبقاتی فعال در صحنه می آید. مهمتر از آن، این امر می تواند دریچه ای باشد بر فهم  بیشتر خطرات و فرصت هایی که در راهند.

ضعف پایه ای این خیزش فقدان رهبری انقلابی است. این ضعف جدی می تواند این خیزش انقلابی را نهایتاً با  محدوديت هايی روبرو کند. حتی اگر رهبری انقلابی اولیه ای هم شکل گیرد، این خیزش در يک خط مستقيم و در شکل کنونی اش به انقلاب منجر نخواهد شد. نیاز به خلاف جریان رفتن های بسیار است. مانند تمامی جنبش های مثبت و حتی رادیکال گذشته اگر خیزش در مسیر خودبخودی باقی بماند، علیرغم تأثیر مثبتی که بر جامعه گذاشته و باقی خواهد گذاشت، قادر به تغییر اساسی که مطلوب اکثریت مردم باشد، نخواهد بود. اما این هم واقعیتی است که خیزش محرک های خود را داراست و به عبارتی مردم منتظر کسی باقی نمی مانند و کارشان را انجام خواهند داد. بسیاری مواقع شرایط سیاسی، می تواند بدون حضور حزب انقلابی نیز تحول یابد. البته وجود حزب انقلابی و پیشرو شرط مهمی برای شکل گیری بحران انقلابی همه جانبه است. فقط کافی نیست که پائینی ها نخواهند و بالایی ها نتوانند.

خطراصلی این است که اگر این خلا سیاسی توسط انقلابیون کمونیست پر نشود، دیر یا زود توسط نیروهای طبقاتی دیگر پر خواهد شد. شواهد تجربی یک دهه اخیر مبارزات مردم در گوشه و کنار جهان بارها  این حقیقت مهم را به اثبات رساند. ایران نیز تافته جدا بافته ای از جهان کنونی نیست و علیرغم تفاوت‌های سیاسی معین می توان شاهد تکرار همان تجارب البته در اشکال خاص خود باشیم. بر پایه این تجارب دو شکل یا دو روند ارتجاعی مشخص قابل تصور است. یکم، “مصری شدن” دوم، “سوریه ای شدن” هر دو این روندها قابل تصور است؛ اگر خیزش بدون حضور و نقش آفرینی پیشاهنگ کمونیست ادامه و تکامل یابد.

احتمال اینکه خیزش با فروکش کامل روبرو شود بسیار ضعیف است. اما میزان حدت و شدت، کمیت و کیفیت خیزش و ادامه یابی آن تعیین خواهد کرد که اوضاع به چه سمتی خواهد رفت. مشهود است که جمهوری اسلامی تاکنون انسجام حکومتی خود را  به میزان زیادی  از دست داده است. اما اشتباه است که فکر شود جمهوری اسلامی به عنوان یک دولت نیز انسجام خود را از دست داده است. تفاوت است بین از میان رفتن انسجام حکومتی با انسجام دولتی. یک دولت زمانی انسجام خود را از دست می دهد که نیروهای نظامی – امنیتی آن به دلایل گوناگون کارآیی و یکپارچگی خود را از دست دهد. فاصله است میان بحران سیاسی حکومتی با شکاف افتادن در قوای نظامی – امنیتی که قلب دولت را تشکیل می دهد. شقه شدن و ناکارآمدی نیروهای نظامی – امنیتی می تواند در اثر اختلافات درون حکومتی (یا در برخی مواقع دخالت های خارجی) صورت گیرد یا  در اثر ضربات انقلابی که مردم بر آن وارد می کنند.

بدون درک درست از تفاوت میان حکومت و دولت نه می توان از ترفندهای گوناگون حکام و دیگر نیروهای بورژوائی حاضر در صحنه سر درآورد نه مردم را از فریب خوردن بازداشت. شکل های حکومتی می توانند تغییر یابند بدون اینکه اساس دولت دست بخورد. انقلاب 57 در این زمینه مثال برجسته ای است. پس از آن تجربه، قدرت های امپریالیستی و اتاق های فکر بورژوائی می دانند که در مواقع بحران های انقلابی چگونه با تغییراتی در حکومت، حس پیروزی غیر واقعی و بخشا قلابی به مردم القا کنند و برای ترمیم ماشین دولتی فرصت بخرند.

اگر این خیزش در جریان تکامل خودبخودی خویش قادر نشود ضربات تعیین کننده ای بر ماشین دولتی وارد کند احتمال آن هست که بخش هایی از حکومت اسلامی با ترفندهایی از قبیل کودتا یا اشکال مسالمت آمیزتر، در ائتلاف سیاسی با برخی نیروهای سیاسی بورژوائی خارج از قدرت، حکومت انتقالی به وجود آورند  و بتدریج با اصلاحاتی در قانون اساسی تغییراتی در شکل حکومتی دهند تا بدان حد که نام چندانی از ولایت فقیه و حتی جمهوری اسلامی باقی نماند. هدف اصلی چنین تغییری این است که اُس و اساس نظام دولتی باقی بماند اما شکل و شمایل مذهبی اش بسیار کم رنگ شود یا کلاً کنار گذاشته شود. پیشبرد چنین استراتژی با توجه به تضادهای حاد میان جناح های درون جمهوری اسلامی و رقابت میان قدرت‌های امپریالیستی بر سر ایران، آسان نیست. این روش حداقل به معنای قربانی کردن جناح یا جناح هایی خواهد بود که براحتی حاضر نیستند دست از امتیازات خود بکشند. علاوه بر این، چنین روندی می تواند بر اشتهای سیاسی توده ها بیفزاید و روندهای غیر قابل کنترل و غیر قابل پیش بینی دیگری را رقم زند. به ویژه اینکه هیچ یک از جناح ها و حتی اپوزیسیون بورژوائی خارج از قدرت راه حلی واقعی برای معضلات اقتصادی اجتماعی جامعه ندارند و مجبورند دیر یا زود به اشکال دیگر به سرکوب و دیکتاتوری رو آورند. چنین روندی را می توان مشابه روندهای سیاسی دانست که پس از بهار عربی در مصر ( و بخشا  تونس) اتفاق افتاد. نخست با برکناری حسنی مبارک حس پیروزی به مردم القا کردند پس از مدتی دوباره نظم و سیاق سابق را احیا کردند.

روند دیگر “سوریه ای شدن” ایران است. به این معنا که شیرازه دولت بواسطه دخالت مستقیم یا غیر مستقیم قدرتهای امپریالیستی از هم بپاشد یا ضربات تعیین کننده از سوی مردم بر دولت وارد شود و رقابت های جناحی ابعاد گسترده تری به خود گیرد. این امر زمانی اتفاق خواهد افتاد که جمهوری اسلامی به ویژه  جناح اصول گرا بخواهد تا به آخر مقاومت کند و درگیری های مردم با نهادهای نظامی و امنیتی به گونه ای پیش رود که موجب تضعیف جدی و چندپارگی آنان شود. در این صورت اگر نیروهای انقلابی از طریق سازمان دادن جنگ انقلابی نتوانند مهر خود را بر رویدادها زنند، هر یک از جناح های و باندهای حکومتی و غیر حکومتی ارتجاعی قوای مسلح وابسته به خود را شکل خواهند داد و جامعه را درگیر جنگ داخلی ارتجاعی خواهند کرد. به این معنا، مقاومت حکومت و رقابت های  درونی آن عامل درجه اول و اصلی “سوریه ای شدن” است و راه را برای دخالت مستقیم قدرت های خارجی و امپریالیستی فراهم می کند. چرا که هر یک از جناح ها خواهند کوشید که پای پشتیبانان بین المللی خود را به داخل کشور باز کنند. البته حاد بودن رقابت‌های استراتژیک آمریکا با چین و روسیه بر سر کنترل ایران وضعیت را پیچیده تر خواهد کرد. اوضاع مانند سال 57 نیست که قدرت‌های امپریالیستی براحتی بتوانند در زمینه بیرون بردن شاه مشترکا به توافق رسند و به گزینه ای مشترک برای پیشبرد منافع خود دست یابند. شاید ترامپ تمایل داشته باشد که ایران را به عرصه سرشاخ شدن با روسیه و چین بدل کند اما این امر نیز به معنای دامن زدن به بی نظمی بزرگ نه تنها در خاورمیانه بلکه کل جهان است و خطرات و هزینه هایش برای هژمونی رو به افول آمریکا می تواند بیش از اندازه باشد. اما غیر قابل تصور هم نیست که رژیم فاشیستی ترامپ / پنس به چنین ماجراجوئی هایی دست یازد.

بر بستر این دو روند محتمل بهتر می توان رفتار نیروهای حاضر در هرم قدرت سیاسی را درک کرد. امروزه نیروهای سیاسی در قدرت حول سه محور اصلی قطب بندی شده اند. اصول گرایان، اصلاح طلبان و باند احمدی نژاد. اگر چه جریان احمدی نژاد از قدرت سیاسی رانده شده است اما کماکان از امکانات و نفوذ معینی در برخی از لایه های اداری و نظامی (مشخصاً سپاه پاسداران) برخوردار است. البته به دلیل پنهان ماندن بسیاری از روابط پشت پرده نمی توان در مورد وزن و جایگاه، موقعیت و توان جناح احمدی نژاد در کل حاکمیت اظهارنظر دقیق کرد.

به نظر می رسد اصول گرایان تاکنون رفتاری همانند بشار اسد در پیش گرفته اند و حاضر به عقب نشینی در مقابل خیزش مردم نیستند. حمایت برخی از گروه‌بندی های اصول گرا از “نارضایتی های مردم فقیر” بیشتر برای به گوشه راندن دولت روحانی است. خودشان بهتر از هر کسی می دانند که جایگاهی در میان فرودستان جامعه ندارند. موقعیت آنان بسیار شکننده است زیرا نه آلترناتیوی برای رهبری بعد از خامنه ای دارند و نه توانائی متحد کردن صفوف و پایه های خود را دارا هستند.

اصلاح طلبان حکومتی نیز می خواهند در مشارکت با اصول گرایان و گرفتن برخی امتیازات از آنان با تحکیم موقعیت روحانی انسجام از کف رفته حکومت را بدان بازگردانند و در این راه اگر لازم شد باند احمدی نژاد را کاملاً قربانی کنند. اما اتخاذ استراتژی همکاری در بالا و ترساندن پائین محدودیت‌های خود را داراست. این خود سرمنشأ بحث و جدل های بسیار در میان اصلاح طلبان شده است. دامنه اصلاحات پیشنهادی شان در شرایط کنونی (مانند رفع انحصار از صداوسیما) چنان محدود و حقیر است که حتی بدنه آن‌ها را راضی نگه نمی دارد. البته این امر به معنای این نیست که آنان در شرایط مقتضی سیاست‌های “تندتر” اتخاذ نکنند و دنبال ائتلاف‌های سیاسی دیگر نباشند. جالب اینجاست که در بیانیه 16 فعال اصلاح طلب نه نامی از رهبری خامنه ای برده شد و نه چندان بر اسلامیت نظام تأکید شد. وانگهی قربانی کردن جناح احمدی نژاد هم از خشم مردم نمی کاهد. نمی توان کاسه و کوزه را سر کسانی شکست که امروزه نقش اصلی در قدرت سیاسی ندارند. شاید قربانی کردن برادران لاریجانی مشخصاً رئیس قوه قضائیه موقتاً موجب فرکش خشم بخش‌هایی از مردم شود. اما نه اصول گرایان نه اصلاح طلبان حاضر به انجام چنین کاری نیستند زیرا می دانند این امر بازی با دُم شیر است و  نفت پاشیدن بر آتش.

جناح احمدی نژاد هم سوداهای خود را در سر دارد. بسیاری به خطا فکر می کنند این جناح به دلیل نفرت عمومی مردم از آنان، قادر به ایفای نقش در تحولات سیاسی آتی نیست. اما این جناح می تواند شکل و شمایل جدید به خود گیرد. این جناح (با احمدی نژاد یا بدون وی) شانس آن را دارد که در میان بخش‌هایی از معترضان پایه کسب کند به خصوص اگر زمانی به شکلی خواهان عبور از رهبری، نهاد روحانیت و جمهوری اسلامی گردد. از این منظر آنان می توانند نقش مخربی در ارتباط با خیزش مردم داشته باشند. این باند پتانسیل ماجراجوئی های سیاسی حتی نظامی دارد و براحتی می تواند وارد ائتلاف‌های عجیب غریب برای پیشبرد منافع جناحی خود شود. آنان حتی می توانند برخی اپوزیسیون های ارتجاعی خارج از کشور مانند سلطنت طلبان را با خویش متحد کنند، “کورش پرستی” مشترک شان می تواند حلقه پیوند ایدئولوژیک میان آنان گردد و شبکه های ارتجاعی چون “آمد نیوز” و “ری استارت” می توانند سربزنگاه آنها را با دیگر مرتجعین جوش دهند.

واقعیت این است که اپوزیسیون ارتجاعی خارج از کشورمانند سلطنت طلبان و مجاهدین قادر به ایفای نقش مستقل در اوضاع کنونی نیستند. آنان مجبورند یا سرباز پیاده ترامپ فاشیست شوند یا به دنبال ائتلاف با جناح هایی از درون جمهوری اسلامی باشند. از همین رو رضا پهلوی ضمن سرسپردگی به ترامپ، ارتباطات خود با روحانیون بلند مرتبه را به رخ می کشد و مجاهدین نیز ضمن ارادت به هارترین جناح های امپریالیسم آمریکا، از وفاداری خود به ارزشهای اسلامی از “حجاب تا عاشورا” سخن می رانند.

جدا از روند “مصری شدن” و “سوریه ای شدن” احتمال شکل گیری روند دیگری نیز هست. روند انقلاب! پایه های مادی شکل گیری چنین روندی نیز بیش از هر زمانی فراهم شده است. جمهوری اسلامی و بطور کلی دولت ارتجاعی هر شکل و شمایلی که به خود گیرد قادر به پاسخگوئی بحران عظیمی که جامعه را فراگرفته، نیست. تمامی نیروهای بورژوائی حاضر در صحنه قادر به ارائه هیچ راه حل واقعی نیستند. با تکیه به این نقطه ضعف استراتژیک دشمنان پرولتاریا و خلق است که کمونیست‌ها شانس استفاده از این فرصت انقلابی را دارند تا تاریخ را رقم زنند. مشروط به اینکه نه بمثابه باقی مانده گذشته بلکه همانند پیش آهنگ آینده عمل کنند و خط، نقشه، برنامه و راه حل درستی در برابر جامعه قرار دهند.

بخش بعدی این نوشتار به این مهم اختصاص دارد.

… ادامه دارد…