انقلاب بلشویکی “پیام‌آور باشکوه جامعه‌ای نو”- توماس هریسون

صد سال پیش، دموکراتیک‌ترین انقلاب تاریخ رخ داد. به رهبری حزب بلشویک، طبقه کارگر روسیه در اتحاد با دهقانان و از خلال نهادهای دموکراتیک توده‌ای، یعنی شوراها، قدرت را به دست گرفت.

تنها نمونه تاریخی پیش از آن “کمون پاریس” در سال ۱۸۷۱ بود، زمانی که کارگران پاریس کنترل شهر خود را به دست گرفتند اما تنها دو ماه و نیم توانستند آن را حفظ کنند. پس از سقوط کمون، کارل مارکس نوشت که “برای همیشه به عنوان پیام‌آور درخشان جامعه‌ای نو تجلیل خواهد شد.”

دموکراسی کارگری‌ای که با انقلاب بلشویکی پدید آمد نیز دوام نیاورد، هرچند چند سال طول کشید تا به‌کلی نابود شود، نه چند ماه. با این همه، روسیه شوروی برای مدتی کوتاه ثابت کرد که سوسیالیسم رؤیایی شاعرانه نیست بلکه واقعیتی ممکن است. آن انقلاب به جهان تصویری الهام‌بخش از توانایی انسان در سازمان‌دهی دوباره زندگی اجتماعی بر پایه آزادی، کرامت و برابری نشان داد.

روزا لوکزامبورگ، با وجود انتقادهایش از بلشویک‌ها، این‌گونه نوشت: “مسئله در اینجا بر سر یک اختلاف فرعی تاکتیکی نیست، بلکه بر سر توانایی عمل پرولتاریا، نیروی کنش و اراده قدرت‌طلبی سوسیالیسم است. در این زمینه، لنین، تروتسکی و یارانشان نخستینان بودند، آنان‌که به عنوان الگو برای پرولتاریای جهان پیش رفتند. تا امروز نیز تنها کسانی‌اند که می‌توانند همراه با هوتن فریاد زنند: «من جرئت کرده‌ام!»”

انقلاب فوریه

تا پایان سال ۱۹۱۶، بیش از دو سال پس از آغاز جنگ جهانی اول، روشن بود که حکومت استبدادی تزار روسیه را به ورطه نابودی می‌کشاند. شمار تلفات روسیه در جنگ از همه کشورهای دیگر بسیار بیشتر بود. بیشتر فرماندهان ارتش بی‌کفایت بودند، سلاح و تدارکات به اندازه کافی وجود نداشت، شبکه‌های حمل‌ونقل در حال فروپاشی بود و با آغاز زمستانی دیگر، شهرها از نظر آذوقه و سوخت به‌شدت در مضیقه بودند. در همین حال، فساد گسترده در دستگاه قدرت بیداد می‌کرد: کارخانه‌داران میلیون‌ها روبل از فروش کالاهای بی‌کیفیت به ارتش سود می‌بردند. دربار و اشراف نیز در رفاه و لذت‌جویی غرق بودند؛ جواهرات و لباس‌های مجلسی‌ای که در فصل ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۷ به نمایش گذاشته می‌شد، از هر زمان دیگر پرزرق‌وبرق‌تر و گران‌تر بود. مردم عادی این موارد را با تلخی نظاره می‌کردند. حال دیگر از شور میهن‌پرستانه سال ۱۹۱۴ خبری نبود و تزار، دولت و اشراف تقریبا نزد همه مردم منفور شده بودند.

تزار، برخلاف توصیه وزیرانش، فرماندهی شخصی ارتش را بر عهده گرفته بود و پایتخت، پتروگراد (که پیش‌تر سن‌پترزبورگ نام داشت و به‌دلیل آوای آلمانی‌اش تغییر داده شده بود) را به دست همسرش، تزارینا الکساندرا، سپرده بود. الکساندرا نیز به حرف‌های مردی عجیب و مدعی قداست، گریگوری راسپوتین، گوش می‌داد ــ کسی که مستی‌ها و رسوایی‌های جنسی‌اش با زنان درباری حالا برای همگان آشکار بود. با وجود شهرت رسوای او، الکساندرا در نامه‌هایش به شوهرش از راسپوتین با عنوان “دوست من” یاد می‌کرد و معتقد بود او را خدا برای هدایت او و خانواده سلطنتی فرستاده است.

اما دیگر حتی در خود دربار هم تحمل این وضع تمام شده بود. برخی تصمیم گرفتند تنها راه نجات سلطنت، از میان برداشتن راسپوتین است. روایت شناخته‌شده (هرچند مورد مناقشه برخی پژوهشگران) این است که شاهزاده فلیکس یوسوپوف، جوانی بسیار متمول و داماد یکی از رومانوف‌ها، همراه با چند نفر دیگر، نقشه قتل راسپوتین را طرح کرد. در یکی از شب‌های سرد دسامبر، او راسپوتین را با وعده حضور در یک مهمانی به کاخ خود کشاند. در حالی که توطئه‌گران در طبقه بالا منتظر بودند، یوسوپوف در زیرزمین به میزبانی از میهمان پرداخت. ابتدا شیرینی‌هایی تعارف کرد که هرکدام به‌تنهایی می‌توانست چند نفر را بکشد، اما اثری نداشت. سپس راسپوتین شراب خواست؛ همان شراب هم مسموم بود، ولی او با لذت نوشید. او از میزبانش خواست گیتار بزند و آواز کولی‌ها بخواند، و یوسوپوف دو ساعت و نیم برایش نواخت تا شاید زهر اثر کند. سرانجام، شاهزاده تپانچه‌ای بیرون کشید و شلیک کرد. راسپوتین افتاد، اما چند لحظه بعد با فریاد برخاست و گلوی میزبانش را چنگ زد. یوسوپوف آزاد شد و به طبقه بالا گریخت، و راسپوتین چهاردست‌و‌پا دنبال او رفت. دوباره به سویش تیر انداختند. راسپوتین بیرون دوید، در برف نقش بر زمین شد و توطئه‌گران چند بار با چماق بر او کوبیدند. هنوز نفس می‌کشید که او را در پارچه‌ای پیچیدند و از سوراخ یخی کنار رودخانه به داخل آب انداختند.

خانواده سلطنتی از مرگ “دوست”شان بهت‌زده شدند، اما مردم پتروگراد در خیابان‌ها جشن گرفتند. دیگر اما کار خاندان رومانوف تمام شده بود، و وقتی نوبت به خود تزار رسید، بر خلاف راسپوتین، نابود کردنش آسان‌تر از تصور بود.

در ژانویه و فوریه ۱۹۱۷ خشم فروخورده به‌تدریج در پتروگراد جوشید و گهگاه در قالب اعتراضات سر باز کرد. اعتصاب‌هایی پراکنده روی داد. زنان در صف‌های طولانی نان وقتی با کمبود روبه‌رو شدند، شوریدند. روز ۸ مارس، “روز جهانی زن”، که هر سال توسط انترناسیونال سوسیالیستی گرامی داشته می‌شد، گروه‌های سوسیالیست در پتروگراد ــ منشویك‌ها، بلشویک‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی (SRها) ــ قصد داشتند فقط اعلامیه پخش کنند و چند سخنرانی یا تظاهرات محدود برپا دارند. اما اوضاع از کنترل خارج شد. زنان کارگر نساجی دست از کار کشیدند، به سوی کارخانه‌های بزرگ‌تر رفتند و با فریاد “نان برای کارگران”، “بیرون بیایید”، “کار را متوقف کنید” و پرتاب گلوله‌های برفی به شیشه‌ها، مردان را هم به اعتصاب کشاندند. کمتر از دو روز بعد، بیش از چهارصد هزار کارگر در پتروگراد اعتصاب کرده بودند. جمعیت حالا شعار می‌داد: “مرگ بر خودکامگی”، “مرگ بر جنگ.” انقلاب فوریه آغاز شده بود.

دولت طبق عادت دیرینه خود با گلوله، شمشیر و شلاق‌های چرمی ضخیم موسوم به “کنوت” پاسخ داد. اما اندک‌ زمانی بعد، رخدادی غیرقابل باور روی داد: قزاق‌ها و سربازان از شلیک به مردم سر باز زدند. برخی از آنان با کارگران همراه شدند و حتی برای خلع سلاح یا از بین بردن پلیس همکاری کردند. پرچم‌های سرخ در همه‌جا برافراشته شد. مأموران دولتی بازداشت شدند و وقتی تزار خواست از جبهه بازگردد، کارگران راه‌آهن از حرکت دادن قطارها خودداری کردند.

خودکامگی فروپاشیده بود، اما چه چیزی جای آن را می‌گرفت؟ در روز ۱۱ مارس، شماری از اعضای دومای روسیه دولتی موقت تشکیل دادند ــ کابینه‌ای از بیست تن از سرشناس‌ترین افراد خودشان، بیشترشان از حزب کادت، یعنی مشروطه‌خواهان لیبرال. نخست‌وزیر، شاهزاده گئورگی لووف، از طبقه اشراف بود و تنها سوسیالیست دولت، الکساندر کرنسکی از حزب سوسیالیست انقلابی. با این حال، شخصیت غالب در دولت موقت رهبر کادت‌ها، پاول میلیوکوف بود. میلیوکوف در آغاز امید داشت نظام را با سلطنت مشروطه اصلاح کند، اما زود دریافت مردم دیگر هیچ تزار دیگری را نمی‌خواهند. به درخواست دولت موقت، نیکلای دوم در ۱۵ مارس، همراه پسرش الکسی، از سلطنت کناره گرفت و قدرت را به برادرش، دوک مایکل، سپرد. مایکل نیز فردای آن روز امتناع کرد. بدین‌سان پس از سیصد و چهار سال، خاندان رومانوف از میان رفت.

اما آیا دولت موقت می‌توانست از حمایت مردم برخوردار باشد؟ در نظر داشته باشیم که دومایی که این دولت از دل آن برخاست، با نظام انتخاباتی بسیار ناعادلانه‌ای شکل گرفته بود و نمایندگان زمین‌دار، سرمایه‌دار و متخصص داشت، نه کارگر و دهقان. علاوه بر آن، هیچ‌کس میلیوکوف، لووف و دیگر اعضای دولت را انتخاب نکرده بود؛ آنان خودسرانه قدرت را به دست گرفته بودند. بنابراین، گرچه دولت موقت فقط تا انتخابات مجلس مؤسسان و تدوین قانون اساسی تازه ادعای حکومت داشت، پایه قدرتش از همان آغاز لرزان بود.

این ناپایداری بیشتر هم شد، چون در کنار دولت موقت، قدرتی دیگر پدید آمده بود: شورای پتروگراد. از لحظه آغاز انقلاب، کارگران کارخانه‌ها و سربازان و ملوانان پایتخت شروع به انتخاب ۲۵۰۰ نماینده برای نهادی تازه کردند، “شورای نمایندگان کارگران و سربازان پتروگراد”. این شورا فوق‌العاده دموکراتیک بود، نوعی پارلمان کارگری که اعضایش مزد کارگران می‌گرفتند و در هر زمان توسط انتخاب‌کنندگان خود قابل برکناری بودند.

شورا ابتدا در یکی از کاخ‌های سلطنتی و سپس در سالن انستیتوی اسمولنی، مدرسه‌ای سابق برای دختران اشراف، تشکیل جلسه داد؛ جایی که دانش‌آموزان و معلمان پس از سقوط تزار رهایش کرده بودند. نشست‌های شورا پرهیاهو و پرشور بود: مردم بی‌وقفه می‌آمدند و می‌رفتند، گزارش‌هایی از بخش‌های مختلف شهر و جبهه می‌رسید، و هرکس می‌توانست سخن بگوید، با تشویق یا فریاد جمع. بحث‌ها در سالن‌ها و کافه‌ها، میان دود سیگار و فنجان‌های بی‌پایان چای، ادامه داشت. واقعیت این بود که مرکز حقیقی انقلاب، نه دولت موقت، بلکه شورا بود.

انقلاب فوریه خودانگیخته بود ــ کسی آن را از پیش برنامه‌ریزی یا سازمان‌دهی نکرده بود. اما به محض آغاز، رهبری را کارگران و روشنفکرانی به دست گرفتند که سال‌ها در کار پنهانی انقلابی و فعالیت‌های سوسیالیستی بودند. در انتخابات شورا در کارخانه‌ها و پادگان‌ها، همین افراد نامزد شدند. نخستین نشست شورای پتروگراد در ۱۲ مارس برگزار شد و کمیته اجراییی انتخاب کرد که سراسر از چهره‌های سرشناس سوسیالیست تشکیل می‌شد. اکثریت این کمیته از منشویك‌ها، به رهبری نیکلای چخیدزه و ایراکلی تسرتلی، و از سوسیالیست‌های انقلابی، به رهبری ویکتور چرنوف، بود؛ بلشویک‌ها در اقلیت بودند. بسیاری از نامداران سوسیالیست هنوز در روسیه نبودند: ولادیمیر لنین، رهبر بلشویک‌ها، و یولیوس مارتوف، رهبر منشویك‌ها، در تبعید سوئیس بودند و لئون تروتسکی، که به هیچ‌کدام از این دو جناح وابسته نبود، در زمان انقلاب فوریه در برانکس آمریکا زندگی می‌کرد. همه آنان بی‌صبرانه می‌خواستند هرچه زودتر به روسیه بازگردند.

قدرت دوگانه

هم‌زیستی دو مرکز قدرت، که به نام “قدرت دوگانه” معروف شد، سرچشمه همیشگی تنش و سردرگمی بود. کمیته اجرایی شورای پتروگراد در بسیاری موارد مانند یک دولت واقعی عمل می‌کرد ــ نه فقط برای خود شهر بلکه برای کشور. اداره امور شهری، نظارت بر تدارکات غذایی، بازداشت باقی‌مانده پلیس تزاری و سازمان‌دهی گاردهای سرخ برای حفظ نظم را بر عهده گرفت. گاردهای سرخ از کارگران مسلح تشکیل می‌شدند و هر کارخانه موظف بود از میان هر ده کارگر، یک نفر را به گارد بفرستد. شورا روزنامه‌ای به نام “ایزویستیا” راه انداخت که به‌زودی به منبع اصلی خبر در شهر و سراسر کشور بدل شد، به‌ویژه از آن‌رو که دیگر روزنامه‌ها اغلب در اعتصاب بودند.

به‌زودی شوراهای مشابه در همه شهرها و روستاهای روسیه پدید آمدند و حتی در میان دهقانان نیز شکل گرفتند. در ارتش، شوراهای سربازان و در پایگاه‌های دریایی و کشتی‌های جنگی، شوراهای ملوانان تشکیل شدند. همه این نهادها از شورای پتروگراد دستور می‌گرفتند.

اما رهبران منشویك و سوسیالیست انقلابی نمی‌خواستند شوراها حکومت روسیه را در دست گیرند. شوراها نماینده طبقه کارگر و بخش بزرگی از دهقانان بودند، به‌ویژه میلیون‌ها دهقانی که به‌عنوان سرباز به ارتش فراخوانده شده بودند. تقریبا همه سوسیالیست‌های روس، از جمله بیشتر بلشویک‌های حاضر در پایتخت، باور داشتند روسیه برای داشتن یک دولت سوسیالیستی هنوز بیش از حد از نظر اقتصادی عقب‌مانده است؛ چرا که حکومت مستقیم شوراها به معنای چنین دولتی بود. به‌ویژه آنکه طبقه کارگر، عامل بالقوه انقلاب سوسیالیستی، تنها اقلیت کوچکی از جمعیت بود و حدود ۸۰ درصد ساکنان کشور را دهقانان تشکیل می‌دادند.

به نظر منشویك‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی، انقلاب فوریه همان انقلاب بورژوایی‌ای بود که انتظارش را می‌کشیدند. بورژوازی که در دولت موقت نمایندگی می‌شد، قدرت را به دست گرفته بود و مستحق حمایت کارگران بود. وظیفه شوراها، از دید آن‌ها، نظارت بر اقدامات دولت موقت و واداشتن آن به دموکراتیک‌تر شدن بود. پس از پایان جنگ، قرار بود مجلس موسسان انتخاب شود و احزاب سوسیالیست در قالب اپوزیسیونی قانونی و نیرومند عمل کنند، همانند حزب سوسیال‌دمکرات آلمان (SPD). سپس، پس از صنعتی شدن روسیه توسط بورژوازی، زمان حکومت طبقه کارگر با رهبری سوسیالیست‌ها فرا می‌رسید. این همان نظریه پذیرفته‌شده مارکسیستی “مرحله‌بندی رشد” بود که تقریبا کسی، حتی در میان بلشویک‌ها، فعلا درستی آن را زیر سؤال نمی‌برد.

یکی از منشویك‌ها به نام نیکلای سوخانوف دیدگاه حزبش را چنین خلاصه کرد: “دولتی که باید جایگزین تزاریسم شود باید منحصرا بورژوایی باشد. این تنها راه موفقیت انقلاب است و در غیر این صورت، انقلاب نابود خواهد شد.”

با وجود آن‌که کارگران پتروگراد خودکامگی را سرنگون کرده بودند، منشویك‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی سرسختانه بر این موضع ایستادند. سوخانوف نوشته است که هیأتی از سران شورا در دیدار با میلیوکوف به او اعلام کردند “شورا تشکیل دولت موقت را به گروه‌های بورژوایی واگذار خواهد کرد.” میلیوکوف به‌خوبی فهمید که بدون رضایت شورا هیچ دولتی نمی‌تواند تشکیل شود یا دوام آورد. او دریافت که قدرت واقعی در دست کمیته اجرایی شورا قرار دارد و دیدگاه “میانه‌رو و عاقلانه” اعضای آن او را شگفت‌زده و خشنود کرده است.

با این حال، دولت موقت و شورا گاه در مسیرهایی متناقض حرکت می‌کردند. برای نمونه، بسیاری از وزیران دولت می‌خواستند خانواده سلطنتی را بی‌سروصدا از کشور خارج کنند، شاید به انگلستان. اما شورا پافشاری کرد که تزار، تزارینا و پنج فرزندشان باید در حبس خانگی بمانند تا نتوانند در توطئه‌های ضدانقلابی نقشی بازی کنند.

جنگ نیز از نخستین و بزرگ‌ترین محورهای اختلاف بود. گرچه در آغاز، سوسیالیست‌ها حاضر بودند از سیاست دولت موقت در ادامه جنگ حمایت کنند. بیشتر منشویك‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی، و همه بلشویک‌ها، در دوران تزار با جنگ مخالفت کرده بودند. اما اکنون استدلال می‌کردند که ارتش روسیه برای دفاع از انقلاب می‌جنگد. دولت موقت می‌خواست با تحکیم انضباط در ارتش جنگ را پیش ببرد، در حالی‌که شورا بر خلاف آن، معتقد بود تنها راه تقویت روحیه سربازان دموکراتیک کردن ارتش است. از همین رو، شورای پتروگراد در ۱۴ مارس “فرمان شماره یک” را صادر کرد که بر اساس آن، یگان‌های نظامی باید به دست کمیته‌های انتخابی اداره شوند و افسران تنها در میدان جنگ حق فرماندهی داشته باشند. خود این اقدام ـ یعنی صدور دستوراتی مستقیم به ارتش بدون مشورت با دولت موقت ـ نشان می‌داد که شورا در مسیر ایفای نقش رقیب دولت، نه صرفا ناظر آن، گام برمی‌دارد.

با وجود این تنش‌ها، ماه‌های نخست پس از انقلاب زمانی پرشور و مملو از احساس وحدت بود. حکومت خودکامه تقریبا بدون خون‌ریزی سرنگون شده بود و روسیه یک‌شبه به آزادترین کشور جهان بدل شده بود. آزادی کامل بیان، مطبوعات، اجتماع و مذهب برقرار شده بود. زنان نیز حق رأی به دست آورده بودند. اقلیت‌های قومی، از جمله یهودیان، از برابری حقوقی برخوردار شدند.

اما آن‌گونه که ولادیمیر استانکویچ، از رهبران حزب سوسیالیست انقلابی، در خاطرات خود نوشت، احساس واقعی طبقات بالا چنین نبود: “به ظاهر جشن می‌گرفتند، انقلاب را می‌ستودند، برای آزادی فریاد «هورا» سر می‌دادند، روبان‌های سرخ می‌زدند و زیر پرچم‌های سرخ راه می‌رفتند. همه می‌گفتند «ما»، «انقلاب ما»، «آزادی ما». اما در دل‌هایشان وحشت کرده بودند و خود را اسیر نیرویی بیگانه و مهارناپذیر می‌دیدند که به راهی نامعلوم پیش می‌رفت. هرگز چهره رودزیانکو (مالک بزرگ و رئیس دومای دولت) از یادم نمی‌رود؛ مردی فربه و باشکوه که در میان صفوف آشفته سربازان در کاخ تاوْریدا، با سیمایی رنگ‌پریده و گرفته عبور می‌کرد، در حالی‌که در ظاهر آرام بود اما از درون به ناامیدی عمیق گرفتار شده بود. گفته می‌شود نمایندگان بلوک ترقی‌خواه در خانه‌های خود از درماندگی گریسته‌اند.”

این نیروی “غیرقابل مهار و بیگانه”، در حقیقت، بیداری طبقه کارگر و دهقانان بود. جان رید، روزنامه‌نگار آمریکایی، از صحنه چنین نوشت: “روسیه در درد زایمان بود و جهانی تازه به دنیا می‌آورد. خدمتکارانی که روزی با بی‌مهری با آنان رفتار می‌کردند، حالا استقلال می‌یافتند. پیشخدمت‌ها و کارگران هتل‌ها سازمان یافته بودند و از گرفتن انعام خودداری می‌کردند. سراسر روسیه تشنه دانستن شده بود. همه‌جا کتاب و روزنامه و جزوه می‌خواندند ـ درباره سیاست، اقتصاد و تاریخ ـ چون مردم می‌خواستند بفهمند. در هر شهر و بیشتر شهرستان‌ها و در خطوط مقدم جنگ، هر حزب روزنامه خود را داشت و گاهی چند تا. هزاران سازمان صدها هزار جزوه پخش می‌کردند و آن‌ها به کارخانه‌ها، روستاها و جبهه‌ها سرازیر می‌شدند. عطش آموزش پس از سال‌ها سرکوب با انقلاب منفجر شده بود. روسیه نوشته را چون شن داغ آب می‌نوشید، سیری‌ناپذیر. و بعد «سخنرانی» شروع شد: جلسات، بحث‌ها، مناظره‌ها، سخنرانی‌ها… در کارخانه‌ها، میدان‌های روستا و سنگرهای جبهه… چه صحنه باشکوهی بود وقتی کارخانه پوتیلوف با چهل هزار کارگرش به سخنرانی‌های سوسیال‌دمکرات‌ها، سوسیالیست‌های انقلابی و آنارشیست‌ها گوش می‌داد، به هر که حرفی برای گفتن داشت! در قطارها، ترامواها، هرجا، گفت‌وگوهای خودجوش درمی‌گرفت… رزمندگانی که در سنگرها از سرما و گرسنگی رنج می‌بردند، وقتی ما را دیدند، بی‌درنگ پرسیدند: «چیزی برای خواندن آورده‌اید؟»”

اما این آزادی و بیداری سیاسی میل به خواسته‌هایی را برانگیخت که دولت موقت حاضر به برآوردنشان نبود. بسیاری از اقلیت‌ها چیزی فراتر از حقوق برابر می‌خواستند: استقلال کامل. دهقانان زمینی می‌خواستند که همیشه رؤیایش را دیده بودند و شروع کردند به تصرف آن. در سراسر کشور املاک اشراف مصادره می‌شد. کارگران خواستار مشارکت در اداره کارخانه‌ها بودند و بسیاری اصلا دلیلی برای ادامه مالکیت سرمایه‌داران نمی‌دیدند. و اکثریت بزرگ مردم از جنگ جان‌به‌لب شده بودند.

اما مردان دولت موقت اعتقاد راسخی به قداست مالکیت خصوصی داشتند. آنان وعده می‌دادند که دهقانان پس از تشکیل مجلس مؤسسان زمین بیشتری خواهند گرفت، اما به‌شدت با تصرف آنی املاک مخالفت می‌کردند. (دهقانان این منطق را نمی‌پذیرفتند: کسی برای سرنگونی تزار منتظر مجلس مؤسسان نمانده بود، پس چرا برای گرفتن زمین باید صبر می‌کردند؟) دولت موقت هرچند اجازه تشکیل اتحادیه‌ها و اعتصاب را به کارگران داد، اما از صاحبان کارخانه‌ها پشتیبانی می‌کرد که نه قصد داشتند کنترل خود را با کارگران تقسیم کنند و نه از مالکیت دست بکشند.

در باب جنگ و اقوام غیرروسی نیز رهبران دولت موقت ملی‌گرایان دوآتشه و در واقع امپریالیست‌هایی بودند. آنان نه‌تنها جدایی بخش‌های غیربومی امپراتوری را نمی‌پذیرفتند، بلکه رویای گسترش سرزمین را نیز در سر داشتند. دولت‌های متفق در زمان تزار پیمان‌های محرمانه‌ای بسته بودند که در آن وعده داده می‌شد روسیه پس از جنگ کنترل قسطنطنیه و بخش‌هایی از امپراتوری عثمانی، مانند ارمنستان، و حتی قسمت‌هایی از اتریش-مجارستان را به دست آورد. از دید دولت موقت، این توافق‌ها همچنان معتبر بودند، هرچند شورا خواستار پایان فتوحات و تعریف مجدد جنگ به‌عنوان نبردی صرفا دفاعی بود. دولت موقت استقلال لهستان را پذیرفت، اما فقط چون چاره دیگری نداشت ـ لهستان آن زمان در اشغال آلمان بود. اما در مقابل، استقلال‌طلبی فنلاند، اوکراین و سه جمهوری بالتیک (لیتوانی، لتونی و استونی) را به‌شدت رد کرد.

با این حال، مسئله جنگ برای دولت موقت بسیار حساس بود. احساسات ضدجنگ در میان مردم شدید بود و شورا بازتاب این احساسات محسوب می‌شد. بنابراین، برای حفظ ظاهر و جلوگیری از بروز تعارض، دولت موقت به‌طور علنی اعلام کرد: “هدف روسیه آزاد سلطه بر ملت‌های دیگر یا اشغال زورگویانه سرزمین‌های بیگانه نیست، بلکه برقراری صلحی پایدار بر پایه حق تعیین سرنوشت ملت‌هاست. ملت روسیه نمی‌خواهد قدرت خود را به بهای سرکوب ملت‌های دیگر افزایش دهد.”

اما این بیانیه کوچک‌ترین تطابقی با نقشه‌های واقعی دولت موقت نداشت.

“صلح، زمین و نان”

شانزدهم آوریل، لنین وارد پتروگراد شد. او هنگام آغاز انقلاب در سوئیس گیر کرده بود و بی‌تاب می‌کوشید راهی برای بازگشت پیدا کند. اما اروپا در میانه جنگ بود و صدها کیلومتر سرزمین آلمان و اتریش-مجارستان میان او و روسیه قرار داشت. بازگشت ناممکن به نظر می‌رسید تا اینکه پیشنهادی عجیب به دستش رسید: دولت آلمان می‌خواست به لنین و همراهان تبعیدی‌اش اجازه دهد با قطاری ویژه از خاک آلمان بگذرند و از طریق دریای بالتیک و سپس سوئد، به روسیه برسند.

چرا دولت قیصر حاضر بود به چنین انقلابی مشهوری کمک کند؟ ژنرال اریش لودندورف، که در کنار پل فون هیندنبورگ عملا بر آلمان حکم می‌راند، امیدوار بود لنین به‌عنوان سوسیالیستی آشکارا ضد جنگ، نیروهای روسیه را تضعیف و جنگ را به نفع آلمان پیش ببرد. لنین قصد آن‌ها را به‌خوبی می‌فهمید و می‌دانست پذیرش این پیشنهاد ممکن است او را در چشم مردم به یک “عامل آلمان” بدل کند. با این‌حال، درنگی کوتاه کرد و گفت از طرح دشمن می‌توان به سود انقلاب استفاده کرد. هدفش بازگشت و رهبری دادن به انقلابی دیگر در روسیه بود، این‌بار انقلابی سوسیالیستی؛ و او مطمئن بود با پیروزی طبقه کارگر در روسیه، کارگران اروپا ــ به‌ویژه آلمان ــ نیز از آنان پیروی خواهند کرد. در نهایت، این خود لودندورف و نظامی بود که نمایندگی می‌کرد که سقوط می‌کردند.

بنابراین، لنین همراه با همسرش، نادژدا کروپسکایا، و چند صد انقلابی دیگر ــ از جمله بلشویک و منشویك ــ سوار قطار شدند و به سوی انقلاب روانه گشتند. (مارتوف، رهبر منشویك‌ها، با قطاری بعدی آمد.)

ورود لنین به ایستگاه فنلاند پتروگراد در شب شانزدهم آوریل صحنه‌ای تاریخی بود. نیکلای چخیدزه، رهبر منشویك و رئیس شورای پتروگراد، در سالن انتظار ایستگاه به استقبال او آمد و به نمایندگی از کمیته اجرایی شورا سخنرانی کوتاهی کرد. او ضمن خوشامدگویی، بر لزوم وحدت و ادامه جنگ علیه آلمان تأکید کرد، اکنون که روسیه گویا برای دفاع از “دموکراسی نوین خود” می‌جنگید.

در حالی‌که چخیدزه سخن می‌گفت، لنین توجهی نشان نمی‌داد، به سقف خیره بود و با دسته‌گل بزرگی که از کسی گرفته بود بازی می‌کرد. به‌محض پایان سخنان او، لنین به سوی مردم عادی که در سالن گرد آمده بودند برگشت و بی‌اعتنا به هیئت رسمی استقبال‌کننده گفت: “رفقای عزیز، سربازان، ملوانان و کارگران! خوشحالم که در شما چهره انقلاب پیروزمند روسیه را می‌بینم و شما را پیشاهنگ ارتش جهانی پرولتاریا می‌نامم. ساعتی دور نیست که به فراخوان رفیق ما، کارل لیبکنشت، ملت‌ها اسلحه‌های خود را علیه سرمایه‌داران خودشان برخواهند گرداند… انقلاب سوسیالیستی جهانی آغاز شده است، آلمان در جوش و خروش است، و شاید هر روز شاهد فروپاشی همه سرمایه‌داری اروپا باشیم. انقلاب روسیه، کار شما، راه را گشوده و دوره‌ای تازه آغاز کرده است. زنده باد انقلاب سوسیالیستی جهانی!”

وقتی خواست سوار اتومبیل شود، مردم او را بر روی یک خودروی زرهی نشاندند و خواستار سخنرانی دیگری شدند. در زیر نورافکن، لنین رهبران منشویك و سوسیالیست انقلابی را “دست‌نشاندگان بورژوازی” نامید و فریاد زد: “ما جمهوری پارلمانی نمی‌خواهیم، دموکراسی بورژوایی نمی‌خواهیم، هیچ حکومتی جز حکومت شوراهای کارگران، سربازان و دهقانان نمی‌خواهیم!”

در دیدارش با سازمان بلشویک پتروگراد، لنین مجموعه‌ای از دیدگاه‌هایش را معرفی کرد که به “تزهای آوریل” معروف شد و هم‌حزبی‌هایش را به اندازه منشویك‌ها شگفت‌زده کرد. او تقریبا با همه سوسیالیست‌های روسی در تفسیر ماهیت انقلاب ۱۹۱۷ اختلاف داشت. به گفته لنین، کارگران و سربازان تزاریسم را برانداخته بودند، اما به دلیل انفعال و خطای رهبری منشویك‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی، قدرت به دست بورژوازی افتاده بود. این اشتباهی فاجعه‌بار بود و باید پایان می‌یافت. لنین خواستار برچیدن “قدرت دوگانه”، سرنگونی دولت موقت و جایگزینی آن با حکومتی شورایی شد. او حضور روسیه در جنگ را همچنان خدمتی به اهداف امپریالیستی می‌دانست و خواهان خروج فوری از آن بود.

در واقع، لنین اکنون از تبدیل بی‌درنگ انقلاب روسیه به انقلابی سوسیالیستی سخن می‌گفت؛ نظریه‌ای که نخستین‌بار لئون تروتسکی در سال ۱۹۰۶ مطرح کرده بود. (تروتسکی در همان زمان با دشواری از ایالات متحده راهی روسیه بود.) مخالفان سوسیالیست در برابر او استدلال می‌کردند که روسیه برای سوسیالیسم بیش از حد عقب‌مانده است، اما لنین پیش‌بینی می‌کرد که اروپا در آستانه انقلاب است و فقط کافی است طبقه کارگر روسیه قدرت را به دست گیرد تا آتش انقلاب در آلمان، اتریش، فرانسه، ایتالیا و دیگر کشورها شعله‌ور شود. انقلاب روسیه، در نگاه او، سرآغاز انقلابی جهانی بود و به زودی با پیروزی کارگران اروپا تکمیل می‌شد.

لنین باید بی‌وقفه استدلال می‌کرد تا بلشویک‌ها را قانع سازد، اما سرانجام آنان تزهایش را پذیرفتند. از این پس شعار آن‌ها شد: “تمام قدرت به شوراها.” هرچند، چنان‌که خود لنین هشدار داد، رسیدن به این هدف فوری نبود. هنوز منشویك‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی کنترل شوراها را در دست داشتند و نمی‌خواستند قدرت را بگیرند. وظیفه بلشویک‌ها این بود که با صبر و پافشاری، در میان کارگران و سربازانی که به آن سوسیالیست‌های میانه‌رو رأی داده بودند روشنگری کنند و نشان دهند منشویك‌ها و SRها در اشتباه‌اند و بلشویک‌ها راه درست را نشان می‌دهند. هنگامی که بلشویک‌ها اکثریت شوراها را به دست می‌آوردند، آنگاه زمان برانداختن دولت موقت فرا می‌رسید.

کسب پشتیبانی دهقانان نیز اهمیتی حیاتی داشت، زیرا باید خواسته آن‌ها برای زمین تأیید می‌شد و پاسخی فوری به مسئله جنگ داده می‌شد؛ جنگی که پسران، برادران و شوهرانشان را می‌کشت. با این موضع، بلشویک‌ها میان دهقانان و دولت موقت شکاف می‌انداختند، دولتی که پافشاری می‌کرد جنگ باید ادامه یابد و به دهقانان می‌گفت برای گرفتن زمین تا تشکیل مجلس مؤسسان صبر کنند. و چنین بود که شعار تازه‌ای جان گرفت: “صلح، زمین و نان.”

در موضوع جنگ، اکنون سه موضع وجود داشت:

دولت موقت خواهان ادامه جنگ تا پیروزی کامل متحدان بود؛

رهبران سوسیالیست میانه‌رو شورای پتروگراد نیز خواستند ارتش روسیه همچنان بجنگد، اما هم‌زمان از دو بلوک متخاصم می‌خواستند جنگ را بدون الحاق و غرامت پایان دهند؛

در مقابل، بلشویک‌ها خواستار انقلاب سوسیالیستی در همه کشورهای درگیر بودند، سربازان روس را به برقراری برادری و دوستی با سربازان آلمانی و اتریشی در جبهه شرق تشویق کردند و خواهان خروج فوری روسیه از جنگ شدند.

در زمینه زمین نیز اختلاف‌ها روشن بود. کادت‌ها، مصادره املاک اشراف از سوی دهقانان را حمله‌ای غیرقابل‌تحمل به مالکیت خصوصی می‌دانستند. آنان وعده می‌دادند مسئله زمین در مجلس مؤسسان حل شود، اما امیدوار بودند برپایی انتخابات تا پایان جنگ به تعویق بیفتد. سوسیالیست‌های میانه‌رو با دهقانان همدلی داشتند ولی از ترس خشم بورژوازی با تصرف زمین‌ها نیز مخالف بودند. در مقابل، بلشویک‌ها دهقانان را تشویق می‌کردند که املاک مالکان را خود به‌دست گیرند.

ویکتور چرنوف، رهبر حزب سوسیالیست انقلابی، سال‌ها بعد در خاطراتش از تبعید نوشت که سرکوب دهقانان به دستور دولت “دیوانگی محض” بود: “هیچ‌چیز به اندازه فرستادن ارتشی که ۹۰ درصدش از دهقانان تشکیل شده بود برای درهم‌شکستن قیام میلیون‌ها دهقان دیگر، نمی‌توانست روحیه ارتش را نابود کند.” در استان سامارا، همسران سربازان به شورش برخاستند و فریاد زدند: “بگذارید برویم و غله اشراف را درو کنیم! چرا شوهران ما سه سال است رنج می‌برند؟” هنگامی که مالکان سربازانی از شهر خوالینسک فراخواندند، سربازان که خود دهقان بودند، به‌جای سرکوب شورشیان، داس به دست گرفتند و به درو پرداختند. آنان اسلحه را بر زمین گذاشتند، با دهقانان غذا خوردند و سپس با شور بیش‌تری کار کردند.

در استان تامبوف نیز هنگامی که نیروهایی به فرمان پرنس ویاژنْسکی رسیدند، مردم با فریاد پاسخ دادند: “شما آمده‌اید از شاهزاده دفاع کنید؟ آمده‌اید پدران خود را بزنید؟ این شیطان‌ها را به رودخانه بیندازید!” فرمانده شلیک هوایی کرد، اما بلافاصله سنگی به او خورد و سربازان از اطاعت سر باز زدند. او با اسبش از میان خشم جمعیت گریخت، نیروهایش متفرق شدند و مردم شاهزاده را بازداشت کردند. کمی بعد، هنگامی که او را به ایستگاه نزدیک می‌بردند، دسته‌ای از سربازان سیبریایی در راه جبهه، او را حلق‌آویز کردند.

در سال ۱۹۱۷، با این‌همه، رهبران منشویك و سوسیالیست انقلابی توده مردم را ساده‌دل و ناپخته سیاسی می‌دانستند. از نظر آنان، کارگران، سربازان و دهقانان بی‌صبر و تندخو بودند و برای حفظ ائتلاف با بورژوازی باید مهارشان کرد. آنان لنین و بلشویک‌ها را عوام‌فریبانی خطرناک می‌دیدند که برای به دست آوردن قدرت، آگاهانه بر آتش نارضایتی توده‌ها می‌دمند.

بحران‌های فزاینده

در ماه مه بحران تازه‌ای در گرفت وقتی مردم از یادداشتی که میلیوکوف، وزیر خارجه، به دولت‌های متحدان فرستاده بود، باخبر شدند. در این یادداشت، او اطمینان داده بود که روسیه از تعهد خود برای ادامه جنگ تا شکست کامل قدرت‌های مرکز عقب‌نشینی نخواهد کرد. در واقع، میلیوکوف به متفقین می‌گفت پندهای شورا درباره صلح مذاکره‌شده یا بیانیه‌های خود دولت موقت در خصوص لغو فتوحات را جدی نگیرند. هدف همچنان همان بود: پیروزی کامل بر دشمن و تقسیم غنایم پس از آن.

انتشار خبر “نامه میلیوکوف” موجی از خشم در سراسر کشور برانگیخت. تظاهرکنندگان به خیابان‌ها آمدند و فریاد زدند: “مرگ بر میلیوکوف” و “مرگ بر سیاست امپریالیستی”. برخی پلاکاردهایی داشتند که خواستار سرنگونی دولت موقت بودند، هرچند بیشترشان هنوز به اندازه بلشویک‌ها رادیکال نبودند. در نهایت، کمیته اجرایی شورای پتروگراد راه سازشی یافت: با استعفای میلیوکوف و چهار وزیر دیگر از جناح لیبرال و پیوستن پنج وزیر سوسیالیست از شورا، دولت موقت بازسازی شد. الکساندر کرنسکی، که پیش‌تر تنها سوسیالیست کابینه بود، به مقام مهم وزیر جنگ رسید. بدین ترتیب، دولت موقت اکنون شکلی از یک دولت ائتلافی داشت، با ده وزیر سرمایه‌دار و شش وزیر سوسیالیست.

وقتی چخیدزه، تسرتلی، چرنوف و دیگر وزیران تازه سوسیالیست خواستند شورا از این ائتلاف حمایت کند، چهره‌ای آشنا اما غایب دیرین در سالن انستیتوی اسمولنی دیده می‌شد: لئون تروتسکی، قهرمان سال ۱۹۰۵. او همراه همسرش ناتالیا سدوا و دو پسرشان، پس از پنج هفته سفر از نیویورک، سرانجام به پتروگراد رسیده بود. در میانه مسیر، بریتانیایی‌ها کشتی او را هنگام توقف در بندر هالیفکس نوا اسکوشیا بازرسی کردند و تروتسکی را به اردوگاه اسیران آلمانی انداختند. بیشتر زندانیان، ملوانانی از زیردریایی‌ها بودند. تروتسکی بلافاصله در آنجا به سخنرانی و پخش جزوه‌های ضد جنگ پرداخت. وقتی سرانجام آزاد شد، اسیران آلمانی دروازه اردوگاه را بستند و به افتخار او سرود “انترناسیونال” خواندند.

اکنون، در نشست کمیته اجرایی شورا، از تروتسکی نظر خواستند. او گفت انقلاب “آغازی بود بر دوره‌ای نو، دوره نبرد نه میان ملت‌ها، بلکه میان طبقات رنج‌دیده و سرکوب‌شده با فرمانروایانشان.” این سخن خشم وزیران سوسیالیست را برانگیخت که به ادامه جنگ باور داشتند و می‌پنداشتند مشارکتشان در دولت موقت ضامن ماهیت غیرامپریالیستی آن است. تروتسکی بی‌پرده ائتلاف را محکوم کرد و خواستار آن شد که “گام بعدی ما انتقال تمام قدرت به دست شوراها باشد.” او آشکارا در کنار لنین قرار گرفت و خیلی زود به حزب بلشویک پیوست.

افکار بلشویکی در حال گسترش بود، هرچند هنوز بیشتر در پتروگراد ریشه داشت و نفوذ لنین در استان‌ها محدود بود. این واقعیت در نتایج کنگره سراسری شوراها در ۱۶ ژوئن آشکار شد. در آن کنگره، نمایندگان ۳۵۰ شورا از سراسر روسیه گرد آمده بودند و یک کمیته اجرایی سراسری برای رهبری سراسری شوراها انتخاب کردند. از نمایندگان، ۲۸۵ نفر از سوسیالیست‌های انقلابی، ۲۴۵ نفر منشویك و تنها ۱۰۵ نفر بلشویک بودند. بنابراین ترکیب کمیته جدید نیز مانند کمیته پتروگراد، زیر نفوذ منشویك‌ها و SRها باقی ماند.

اکنون که ائتلاف جدید تلاش جنگی روسیه را “کاملا دفاعی” اعلام کرده بود، دولت موقت تصمیم گرفت تهاجمی بزرگ برای عقب‌راندن نیروهای آلمان و اتریش-مجارستان آغاز کند. کرنسکی، وزیر جنگ، همراه با دیگر وزیران، چه سوسیالیست و چه لیبرال، باور داشتند سربازان اکنون آماده جنگ‌اند. اما سخت در اشتباه بودند. چند پیروزی اولیه در اواخر ژوئن به دنبال داشت، اما به‌زودی جبهه فروپاشید و هنگ‌هایی از ارتش از ادامه جنگ سر باز زدند.

شکست تهاجم ژوئن اعتبار دولت موقت را به شدت فرسایش داد و جذابیت شعار صلح بلشویکی را دوچندان کرد. در شانزدهم ژوئیه، شورشی در پتروگراد رخ داد. بلشویک‌ها در آغاز فقط خواستار تظاهراتی صلح‌آمیز علیه جنگ بودند، اما توده‌های خشمگین کارگر، سرباز و ملوان، بسیاری مسلح، بر خیابان‌ها سرازیر شدند و فریاد سر دادند که دولت موقت باید سرنگون شود. چهار روز پیاپی درگیری شدید میان تظاهرکنندگان و بخشی از نیروهای ارتش که هنوز وفادار به دولت بودند، جریان داشت.

بلشویک‌ها در موقعیتی دشوار افتادند. از یک سو می‌دانستند قیام در آن لحظه زودرس است؛ در بیشتر شوراهای روسیه هنوز اکثریت نداشتند و تسخیر قدرت فقط در پایتخت می‌توانست منزوی و شکست‌خورده باقی بماند. از سوی دیگر، نمی‌خواستند وقتی توده‌های حامی‌شان زیر گلوله‌اند، از آنان فاصله بگیرند. بنابراین لنین و رهبران بلشویک‌ها در رویدادهایی که به “روزهای ژوئیه” معروف شد، حضور داشتند ولی می‌کوشیدند قیام‌کنندگان را تا حد امکان کنترل کنند.

با این‌همه، روزهای ژوئیه ضربه‌ای سخت به بلشویک‌ها زد. تظاهرات سرکوب شد، هزاران کارگر و سرباز روحیه‌باخته شدند و حس شکست در میانشان گسترده گشت. بسیاری از روس‌ها روایت منشویك‌ها را از ماجرا پذیرفتند: “اقدام مسلحانه چند هنگ، به تحریک آشوب‌طلبان بی‌پروا از حزب بلشویک، و در برخی نقاط به دست ماجراجویانی صرف، بخشی از کارگران را به خیابان‌ها کشاند. همه با تهدید خواستار سرنگونی دولت موقت و انتقال کامل قدرت به شوراها شدند… کاخ تاوریدا، محل تشکیل کمیته‌های مرکزی شوراها، با سرنیزه و تیربار محاصره شد و به اعضای کمیته‌ها، از جمله رفیق چرنوف، تعرض شد.”

گروه‌هایی از سربازان، به‌همراه جاسوسان و تحریک‌کنندگان مشهور، با خودروهای دزدی در شهر می‌چرخیدند و به‌سوی مردم آتش می‌گشودند. نتیجه، ده‌ها کشته، صدها زخمی، اعتصاب‌هایی ویرانگر، غارت فروشگاه‌ها و خانه‌ها، و تشدید نفرت خرده‌بورژوازی از کارگران بود. نیروهای ضدانقلاب که پراکنده بودند، حالا حول این وقایع انسجام یافتند.

هم‌زمان، دولت موقت بلشویک‌ها را به خیانت متهم کرد و رهبرانشان را “عاملان آلمان” خواند. تروتسکی به زندان افتاد، و لنین برای فرار از دستگیری ریش خود را تراشید، لباس مبدل پوشید و به فنلاند گریخت تا مخفی شود.

ماجرای کورنیلوف

رویدادهای “روزهای ژوئیه” به تغییرات تازه‌ای در دولت موقت منجر شد. شماری دیگر از لیبرال‌ها استعفا دادند، چند وزیر سوسیالیست دیگر وارد کابینه شدند و کرنسکی جای لووف را به‌عنوان نخست‌وزیر گرفت. در این زمان، کادت‌ها، طبقه متوسط، زمین‌داران و افسران ارتش اعتماد خود را به دولت موقت از دست داده بودند و آن را ناتوان در مهار توده‌ها می‌دانستند. از نظر آنان، شورا ــ به‌ویژه شورای پتروگراد ــ منبع اصلی بی‌نظمی بود و باید منحل می‌شد.

مالکان دیگر تحمل تصرف گسترده زمین‌ها توسط دهقانان را نداشتند، تصرف‌هایی که دولت موقت و رهبران شورا گرچه رسما محکوم می‌کردند، اما نمی‌توانستند جلویش را بگیرند. مالکان کارخانه از جسارت روزافزون کارگران به تنگ آمده بودند. افسران از فرماندهی خود بر نیروها محروم شده بودند. سیاستمداران حزب کادت با اضطراب از سفیران کشورهای متحد می‌شنیدند که می‌ترسیدند روسیه از جنگ کناره بگیرد.

کنگره بازرگانی و صنعت، که بزرگ‌ترین سازمان سرمایه‌داران روس بود، در بیانیه‌ای اعلام کرد: “دولت در ماه‌های گذشته اجازه داده مردم و ارتش روسیه مسموم شوند و همه نظم و انضباط از بین برود، چون از شوراها پیروی کرده است. مسئولیت رسوایی و خواری روسیه و ارتش روسیه بر عهده همان شوراهاست.”

طبقات دارا اکنون چشم امید به ژنرال لاور کورنیلوف، فرمانده نیروهای مسلح، دوخته بودند. هم‌زمان الکساندر کرنسکی، با روحیه خودکامانه‌ای که داشت، کم‌کم رؤیای آن را در سر می‌پروراند که خود، بی‌نیاز از شوراها، نقش “رهبر قدرتمند” را در کشور ایفا کند.

در ماه اوت توطئه‌ای برای سرکوب شورای پتروگراد شکل گرفت. جزئیات این رویداد هنوز هم در ابهام است، اما به نظر می‌رسد که در آغاز کورنیلوف و کرنسکی با یکدیگر هم‌دست بودند. نقشه این بود که نیروهای “قابل اعتماد” از جبهه به پایتخت آورده شوند تا کنترل شهر به دست نیروهای نظامی بیفتد. اما در میانه راه، کرنسکی ناگهان از طرح عقب نشست و با فریاد “نجات انقلاب” مردم را به مقاومت فراخواند.

در نهم سپتامبر، وقتی نیروهای کورنیلوف چند کیلومتر بیش‌تر تا پتروگراد فاصله نداشتند، مردم شهر بسیج شدند تا از پایتخت و شورا دفاع کنند. بلشویک‌ها از زندان آزاد شدند تا در این مقاومت مشارکت کنند، و خیلی زود رهبری عملیات دفاعی را نیز بر عهده گرفتند. اسلحه میان مردم توزیع شد، سنگرهایی در حومه شهر ساخته شد، و مبلغان بلشویک به اردوگاه کورنیلوف نفوذ کردند تا سربازان او را از جنگیدن علیه انقلاب بازدارند. نقشه کورنیلوف به شکست کامل انجامید. پیش از آن‌که به پتروگراد برسد، نیروهایش پراکنده شدند و فروپاشیدند.

بلشویک‌ها از ماجرای کورنیلوف با اعتباری بسیار بیش‌تر از پیش بیرون آمدند، در حالی‌که کرنسکی تقریبا از هر سو منزوی شد. کارگران و سربازان که به روابط پنهانی‌اش با کورنیلوف مشکوک بودند، به او اعتماد نداشتند، و طبقات دارا نیز او را برای ضعف و بی‌قاطعیتی‌اش تحقیر می‌کردند.

این ماجرا توده‌ها را متقاعد کرد که دولت موقت پوسته‌ای توخالی است، پر از خائنان به انقلاب، و تنها شوراها می‌توانند از منافعشان دفاع کنند. شعار بلشویکی “تمام قدرت به شوراها” اکنون در سراسر کشور طنین‌انداز شد. حتی بعضی از اعضای احزاب دیگر سوسیالیست نیز در نظریه خود ــ که انقلاب روسیه نمی‌تواند از محدوده بورژوایی فراتر رود ــ تردید کردند.

مارتوف و اقلیتی از منشویك‌ها به این نتیجه رسیدند که شوراها باید قدرت را به دست گیرند، هرچند بیشتر رهبران منشویك، از جمله چخیدزه و تسرتلی، همچنان سرسختانه مخالف بودند.

حزب سوسیالیست انقلابی به‌طور کامل از هم گسست. نسل جوان‌تر و رادیکال‌تر حزب با تصرف زمین‌ها توسط دهقانان موافق، با جنگ مخالف، و در مسئله قدرت شورایی همسو با بلشویک‌ها بودند. آنان شاخه تازه‌ای ساختند که به “انقلابیون چپ” معروف شدند، در حالی‌که رهبران قدیمی‌تر حزب، از جمله ویکتور چرنوف، به شاخه “انقلابیون راست” شهرت یافتند.

انقلاب اکتبر

در اوایل سپتامبر، انتخابات تازه شورای پتروگراد در کارخانه‌ها و پادگان‌های شهر برگزار شد. نتیجه که در سیزدهم سپتامبر اعلام شد، پیروزی بلشویک‌ها بود. منشویك‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی از کمیته اجرایی کنار رفتند و تروتسکی به ریاست شورا رسید. یک هفته بعد همان اتفاق در مسکو افتاد، و پس از آن، یکی پس از دیگری در شهرها و در ارتش و ناوگان، قدرت به دست بلشویک‌ها افتاد. با این‌حال، هنوز در سطح ملی، کمیته اجرایی سراسری شوراها که در ژوئن انتخاب شده و اکثریتی منشویك-سوسیالیست داشت، بر جای خود بود.

لنین، که از پناهگاهش بازگشته بود، حزب را به اقدام فوری برای سرنگونی دولت موقت فراخواند. دومین کنگره سراسری شوراها به‌زودی تشکیل می‌شد، و چون اکنون تقریبا همه شوراهای محلی در دست بلشویک‌ها بود، آنان انتظار داشتند در کمیته اجرایی سراسری هم به اکثریت برسند. لنین معتقد بود که لحظه انقلاب سوسیالیستی فرا رسیده و بیم داشت بلشویک‌ها فرصت را از دست دهند. او مطمئن بود کارگران در قیام مشارکت خواهند کرد، دهقانان از آن پشتیبانی می‌کنند، و دولت موقت ناتوان از مقابله است. مهم‌تر از همه، باور داشت انقلاب اروپا در آستانه شعله‌ور شدن است و تنها به جرقه‌ای از روسیه نیاز دارد. لنین می‌گفت: “بحران به نهایت رسیده است. سرنوشت تمام آینده انقلاب روسیه در میان است… سرنوشت انقلاب جهانی کارگران برای سوسیالیسم در میان است.”

با این حال، دو رهبر نامدار حزب، لو کامنف و گئورگی زینوویف، با او مخالفت کردند و هشدار دادند که توده‌ها از قیام پشتیبانی نخواهند کرد. آنان خواستار برگزاری انتخابات مجلس مؤسسان بودند تا جانشین قانونی دولت موقت شود. لنین پاسخ داد که کامنف و زینوویف شجاعت خود را باخته‌اند؛ انتظار برای مجلس مؤسسان ممکن است چند ماه طول بکشد، و وقتی تشکیل شود، دیگر دیر خواهد بود. تروتسکی از لنین پشتیبانی کرد و سرانجام با تلاش مشترکشان، اکثریت حزب به ضرورت قیام رأی داد.

بلشویک‌ها با شتاب، شورای پتروگراد را به مرکز سازمان‌دهی قیام بدل کردند. مؤسسه اسمولنی شبانه‌روز در تب‌وتاب فعالیت بود؛ در راهروها تیربارها جابه‌جا می‌شد و منشویك‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی وحشت‌زده از درها بیرون سرک می‌کشیدند. تروتسکی شخصا ریاست کمیته نظامی انقلابی شورا را بر عهده گرفت؛ این کمیته همه تدارکات لازم برای سرنگونی دولت موقت را برنامه‌ریزی کرد. قیام مقرر شد هم‌زمان با گشایش دومین کنگره سراسری شوراها، در روز هفتم نوامبر، انجام شود.

عصر ششم نوامبر، واحدهای مسلح گارد سرخ کنترل ادارات دولتی و مراکز ارتباطی پتروگراد را در دست گرفتند: پل‌ها، ایستگاه‌های قطار، اداره پست و تلگراف. ملوانان انقلابی از پایگاه دریایی کرونشتات، ناوسنگین “آرورا” را به نزدیکی کاخ زمستانی، مقر دولت موقت، بردند. نیمه‌شب، انبوهی از گاردهای سرخ، سربازان و ملوانان به کاخ حمله بردند که فقط گروهی از دانشجویان مدرسه نظام و یک گردان از سربازان طبقه متوسط از آن دفاع می‌کردند. “آرورا” چند گلوله بی‌هدف شلیک کرد، مدافعان وحشت‌زده گریختند، و مهاجمان با فریاد از پلکان‌های مرمر بالا رفتند. در تالاری که وزیران دولت موقت دور میزی نشسته بودند، آنتونوف-اووسینکو، رهبر گروه، بر میز پرید و فریاد زد که همه در بازداشت‌اند. ساعت دو و ده دقیقه بامداد هفتم نوامبر بود. کرنسکی پیش‌تر با اتومبیلی که سفارت آمریکا در اختیارش گذاشته بود گریخته بود. قیام پیروز شده بود، بدون آن‌که حتی یک نفر کشته شود.

در اسمولنی، کنگره شوراها از غروب پیش آغاز شده بود. از میان ۶۵۰ نماینده سراسر روسیه، ۳۹۰ نفر بلشویک و حدود صد نفر سوسیالیست انقلابی چپ بودند. تنها ۸۰ منشویك حضور داشتند که نیمی از آنان وابسته به جناح مارتوف بودند. در رأی‌گیری مقدماتی، ۵۰۵ نفر به انتقال قدرت به شوراها رأی دادند. در انتخاب کمیته اجرایی جدید، بلشویک‌ها ترکیب آن را ۱۴ بلشویک، ۷ سوسیالیست انقلابی و ۳ منشویك پیشنهاد کردند. سوسیالیست‌های راست که هم‌حزبانشان در کاخ زمستانی به محاصره افتاده بودند، از مشارکت خودداری کردند، اما هفت نفر از جناح چپ پذیرفتند. منشویك‌ها تردید داشتند.

ناگهان خبر رسید کاخ زمستانی سقوط کرده و دولت موقت بازداشت شده است. در این لحظه، سوسیالیست‌های راست و نیمی از منشویك‌ها قیام را “غیرقانونی” خواندند و با فریاد اعتراض از جلسه بیرون رفتند، در میان تمسخر پر سر و صدای دیگر نمایندگان. مارتوف میان همدردی‌اش با انقلاب شورایی و وفاداری‌اش به رهبران منشویك سرگردان بود و سرانجام تصمیم گرفت به دوستانش بپیوندد.

تروتسکی بعدها نوشت: “نمایندگان جناح راست، یکی پس از دیگری بر تریبون می‌روند. این سوسیالیست‌ها و دموکرات‌هایی که با هر نیرنگی با بورژوازی امپریالیست سازش کرده‌اند، اکنون آشکارا از سازش با خلق در حال قیام سر باز می‌زنند… نماینده منشویك‌های راست، خینچوک، بیانیه‌ای می‌خواند: ‘توطئه نظامی بلشویک‌ها کشور را به آشوب داخلی می‌کشاند، مجلس مؤسسان را نابود می‌کند و خطر فاجعه نظامی و استقرار ضدانقلاب را در پی دارد. تنها راه نجات، مذاکره با دولت موقت است.’ در میان فریادها و همهمه و حتی هو کردن‌ها، سخن او گم می‌شود. حزبش اعلام می‌کند همکاری با بلشویک‌ها ناممکن است و خود کنگره شوراها را فاقد مشروعیت می‌داند.”

تروتسکی می‌گوید: “آنچه رخ داده، توطئه نیست، انقلاب است. قیام توده‌ها نیازی به توجیه ندارد… قیام ما پیروز شده، و حال اینان می‌گویند از پیروزی‌تان دست بکشید و سازش کنید. با چه کسانی؟ با آن مشتی درمانده که هم‌اکنون بیرون رفته‌اند؟ در روسیه دیگر هیچ‌کس با آنان نیست. آیا میلیون‌ها کارگر و دهقان نماینده این کنگره باید با کسانی سازش کنند که می‌خواهند بار دیگر آنان را به دستان بورژوازی بسپارند؟ نه، هیچ سازشی در کار نیست. به آنان باید گفت: شما مردمان ترس‌خورده‌ای هستید، ورشکستگان، نقش‌تان تمام شده. بروید، جایی که به آن تعلق دارید ــ در زباله‌دان تاریخ!”

ساعت شش صبح، نمایندگان خسته جلسه را موقتا تعطیل کردند. آن شب دوباره گرد آمدند تا درباره سه موضوع تصمیم بگیرند: پایان دادن به جنگ، تقسیم زمین میان دهقانان و تشکیل دولت شورایی. لنین سخنرانی کوتاهی کرد و در میان تشویق پرشور گفت: “از این لحظه ما به ساختن نظم سوسیالیستی می‌پردازیم.”

کنگره با صدور قطعنامه‌ای درباره جنگ آغاز کرد که خواهان آتش‌بس فوری در همه جبهه‌ها و مذاکره برای صلحی عادلانه و دموکراتیک، بدون الحاق یا غرامت بود. در قطعنامه همچنین پیمان‌های محرمانه با متحدان لغو، و وعده داده شد همه آن‌ها منتشر شوند تا ماهیت امپریالیستی جنگ آشکار گردد. در پایان، از کارگران همه کشورهای درگیر خواسته شد سرمایه‌داری را سرنگون کنند؛ تنها راه دستیابی به صلحی پایدار.

در لحظه رأی‌گیری هیجانی وصف‌ناپذیر سالن را فرا گرفت؛ آن زمان همه دریافتند تصمیم‌شان تأثیری جهانی دارد. روسیه از نظام پیمان‌های امپریالیستی خارج شده و به اروپا خسته از جنگ صلح پیشنهاد می‌کرد. امکان انقلاب جهانی احساس می‌شد.

تروتسکی این لحظه را چنین توصیف می‌کند: “نمایندگان این بار به یک قطعنامه یا بیانیه رأی نمی‌دادند؛ آنان به عملی دولتی رأی می‌دادند با اهمیتی بی‌ اندازه. بشنوید ای ملت‌ها! انقلاب به شما صلح عرضه می‌کند. شاید متهم شود به شکستن پیمان‌ها، اما از این افتخار می‌کند. برپا کردن جامعه‌ای نو بزرگ‌ترین خدمت تاریخی است. بلشویک‌ها جرئت این کار را داشتند. فقط آنان جرئت کردند. غرور در دل‌ها می‌جوشید، نگاه‌ها می‌درخشید، همه برخاسته بودند. هیچ‌کس دیگر سیگار نمی‌کشید، گویی هیچ‌کس نفس نمی‌کشید. ناگهان صدای هم‌آوای ‘انترناسیونال’ از همه دهان‌ها برخاست. سربازی سالخورده مانند کودک می‌گریست، الکساندرا کولونتای اشک‌هایش را پاک می‌کرد. طنین نیرومند آواز از تالارها گذشت، شیشه‌ها را لرزاند و به آسمان آرام شب شتافت…”

قطعنامه زمین اعلام می‌کرد: “مالکیت زمین‌داران بر زمین بلافاصله و بدون هیچ غرامتی لغو می‌شود. تمام زمین‌ها به مالکیت عمومی درمی‌آیند، اما حق استفاده از زمین برای همه شهروندانی محفوظ است که مایل‌اند با کار خود آن را کشت کنند.” شوراهای محلی موظف شدند زمین‌ها را بر پایه نیاز میان دهقانان تقسیم کنند.

برای تشکیل دولت جدید، کنگره شورایی مرکب از هفت “کمیسار خلق” برگزید (واژه “وزیر” بیش از حد بورژوایی دانسته شد). همه اعضا بلشویک بودند: لنین به‌عنوان رئیس شورا و تروتسکی به‌عنوان کمیسار امور خارجه. بلشویک‌ها می‌خواستند با سوسیالیست‌های انقلابی چپ ائتلاف کنند، اما آن گروه هنوز میان شورا و هم‌حزبان راست‌گرایشان دودل بود و در آغاز نپیوست. چند هفته بعد، سه تن از رهبرانشان به دولت ملحق شدند و دولت شوروی کامل‌تر شد.

مجلس مؤسسان

اکنون سوسیالیست‌های انقلابی راست و منشویك‌ها، انتخابات پیش‌روی مجلس مؤسسان را فرصتی دیدند تا کنترل را از شوراها پس بگیرند. انتخابات در اواخر نوامبر برگزار شد و در ۱۸ ژانویه ۱۹۱۸، مجلس مؤسسان در پتروگراد تشکیل گردید. از مجموع ۷۰۷ نماینده، ۳۷۰ نفر از سوسیالیست‌های انقلابی راست، ۴۰ نفر از جناح چپ آن‌ها، ۱۷۵ نفر بلشویک، ۱۵ منشویك، ۱۷ کادت و حدود ۸۰ نفر از احزاب کوچک‌تر بودند. اکثریت در دست جناح راست سوسیالیست‌های انقلابی بود و ویکتور چرنوف به ریاست مجلس برگزیده شد. مجلس فورا خود را “دولت قانونی روسیه” اعلام کرد.

اما آیا واقعا نماینده مردم بود؟ نتایج ظاهرا نشان می‌داد که بیشتر روس‌ها از سوسیالیست‌های انقلابی راست حمایت کرده‌اند نه از بلشویک‌ها، امری که بازتاب ترکیب دهقانی کشور بود؛ بیش از هشتاد درصد جمعیت را دهقانان تشکیل می‌دادند که طبیعی بود به حزبی رأی دهند که ریشه در سنت دهقانی و پوپولیستی داشت. اما این برداشت گمراه‌کننده بود. رأی‌دهندگان به فهرست‌های حزبی رأی می‌دادند، نه به افراد. یعنی مثلا دهقانی که می‌خواست به سوسیالیست‌های انقلابی رأی دهد، باید به فهرستی رأی می‌داد که رهبران حزب پیش‌تر تهیه کرده بودند. این فهرست‌ها اما پیش از انشعاب حزب به دو شاخه راست و چپ تنظیم شده بود. تنها در چند ناحیه، جناح چپ توانست فهرست جداگانه‌ای ارائه دهد و به همین دلیل فقط ۴۰ نفر از آنان وارد مجلس شدند. در جاهای دیگر، دهقانان ناچار بودند به فهرست رسمی حزبی رأی دهند که عملا حالا دو حزب شده بود.

از آنجا که سوسیالیست‌های انقلابی راست با تصرف زمین مخالف بودند و خواستار ادامه جنگ، بعید است در پایان ۱۹۱۷ هنوز بازتاب‌دهنده آرای واقعی مردم بوده باشند. در مقابل، سوسیالیست‌های انقلابی چپ دقیق‌تر خواست دهقانان را نمایندگی می‌کردند؛ و در آن چند حوزه‌ای که جداگانه نامزد شدند، با اکثریتی قاطع جناح راست را شکست دادند.

بلشویک‌ها مجلس مؤسسان را نهادی بی‌فایده و بالقوه ضدانقلابی می‌دانستند. بی‌فایده، چون شوراها هم‌اکنون به‌عنوان شکلی واقعی‌تر و مردمی‌تر از حکومت دموکراتیک کار می‌کردند و با طبقه کارگر و دهقانان پیوندی نزدیک‌تر داشتند. خطرناک، چون آشکار بود که سوسیالیست‌های میانه‌رو می‌خواستند از مجلس برای براندازی حکومت شورایی استفاده کنند و در صورت لزوم به خشونت نیز متوسل شوند. به همین دلیل، فردای تشکیل مجلس، سربازان بلشویک وارد تالار شدند و از نمایندگان خواستند مجلس را ترک کنند.

واقعیت این بود که مجلس مؤسسان تقریبا هیچ حمایت مردمی نداشت. تعطیلی آن با هیچ اعتراض جدی روبه‌رو نشد و عملا کسی در روسیه به آن توجهی نکرد. اما در خارج، این رویداد را نشانه‌ای از تصمیم بلشویک‌ها برای استقرار “دیکتاتوری” دانستند.

صلح برست-لیتوفسک

برنامه صلح بلشویک‌ها به‌سختی پیش می‌رفت. متحدان روسیه به درخواست آتش‌بس توجهی نکردند. آلمان، اما، در دسامبر ۱۹۱۷ با توقف موقتی درگیری موافقت کرد و مذاکرات در شهر مرزی برست-لیتوفسک آغاز شد. نمایندگان آلمان شرایطی تحمیلی گذاشتند: در ازای صلح، روسیه باید بخش گسترده‌ای از سرزمین‌ها و منابع خود را واگذار می‌کرد. این شرایط فاجعه‌بار بود. تروتسکی، که ریاست هیئت مذاکره‌کننده بلشویک را داشت، برای خریدن زمان، به کارگران آلمانی مستقیما پیام داد و از آنان خواست به انقلاب روسیه بپیوندند و دولت‌شان را برای عقب‌نشینی تحت فشار بگذارند.

این فراخوان بی‌تأثیر نماند: در ژانویه ۱۹۱۸ نیم میلیون کارگر فلزکار آلمانی در همبستگی با بلشویک‌ها اعتصاب کردند. به‌زودی شمار اعتصاب‌کنندگان در آلمان به یک میلیون نفر رسید. اما جنبش به سرعت سرکوب شد و روسیه مجبور بود تصمیم بگیرد: پذیرش یا رد اولتیماتوم آلمان. رد آن یعنی ادامه جنگ. جناح چپ سوسیالیست‌های انقلابی و برخی بلشویک‌ها خواستار مقاومت بودند، اما لنین پاسخ داد این ناممکن است، چون ارتش روسیه عملا “با پاهایش رأی داده” بود، یعنی میلیون‌ها سرباز از جبهه گریخته و به خانه بازگشته بودند. سرانجام، سوم مارس ۱۹۱۸، پیمان برست-لیتوفسک امضا شد.

طبق این پیمان، آلمان لیتوانی، لتونی و استونی را اشغال کرد و بزرگ‌ترین دستاوردش تصرف اوکراین بود، سرزمینی پربار با نزدیک به تمام منابع آهن و زغال سنگ و بخش مهمی از صنایع روسیه. روسیه همچنین مجبور شد غرامت سنگینی بپردازد.

لنین این معاهده را عقب‌نشینی موقتی می‌دانست. اطمینان داشت که کارگران آلمانی به‌زودی از شکست خود در ژانویه رها می‌شوند، قیصر را سرنگون می‌کنند و پیمان را لغو خواهند کرد ــ اتفاقی که دقیقا هشت ماه بعد افتاد. اما در کوتاه‌مدت، تأثیرات معاهده وحشتناک بود: بدون غله و زغال اوکراین، کارخانه‌ها تعطیل شدند، قحطی آغاز شد، و حدود نیمی از کارگران پتروگراد برای یافتن غذا به روستاها رفتند. پیامدهای سیاسی نیز سنگین بود: سوسیالیست‌های انقلابی چپ در اعتراض از دولت جدا شدند و بلشویک‌ها برای نخستین بار تنها ماندند؛ وضعیتی که لنین و حزبش در آغاز انقلاب هرگز تصورش را نکرده بودند.

دولت و انقلاب

لنین در دوران اختفای خود پس از “روزهای ژوئیه” رساله‌ای بلند با عنوان “دولت و انقلاب” نوشت که در آن نظریه مارکسیستی دولت و شکل حکومت آینده روسیه پس از پیروزی شوراها را بررسی کرد. او گفت تقریبا همه کارهای دولتی را می‌توان توسط هر فرد باسواد انجام داد و مقام‌های رسمی باید از هرگونه امتیاز و تجمل خالی باشند. در دولت کارگری آینده، همگی منتخب مردم خواهند بود، “در هر لحظه قابل برکناری‌اند، و حقوقشان برابر با حقوق یک کارگر معمولی است.” در چنین نظامی، همه کارگران و دهقانان در اداره دولت مشارکت خواهند داشت و دیگر “طبقه‌ای جدا از حاکمان” وجود نخواهد داشت.

اما لنین هشدار داد ثروتمندان به‌سادگی قدرت را واگذار نخواهند کرد. ازاین‌رو حکومت شورایی به معنای آن است که “همزمان با گسترش وسیع دموکراسی برای توده‌های فقیر، دموکراسی حقیقی برای مردم و نه برای پولداران، دیکتاتوری پرولتاریا آزادی ستمگران و سرمایه‌داران را محدود خواهد کرد… مقاومت آنان، در صورت اقدام به شورش مسلحانه یا خرابکاری اقتصادی، باید با زور درهم شکسته شود.”

بلشویک‌ها در آغاز قصد نداشتند احزاب دیگر را سرکوب یا اشرافیت قدیم را از حقوق مدنی محروم کنند. لنین بارها تأکید کرد که سلب حق رأی یا آزادی از طبقات سابق حاکم، جزئی از اصول بلشویسم نیست و ضرورتی هم برای انقلاب‌های دیگر ندارد. اما سرمایه‌داران و زمین‌داران که تحمل سلطه کارگران و دهقانان را نداشتند، به سرعت سر به شورش برداشتند. آنان کارخانه‌های خود را تخریب کردند، شهرها را ترک گفتند و با همکاری اشراف و افسران تزاری، جنگ داخلی علیه حکومت شورایی را آغاز کردند.

دیرى نپایید که رهبران منشویك‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی راست نیز به این ضدانقلاب پیوستند. حتی سوسیالیست‌های انقلابی چپ پس از برست-لیتوفسک به شورش مسلحانه برخاستند.

اصطلاح “دیکتاتوری پرولتاریا” در معنای مارکسیستی‌اش هرگز به مفهوم حکومت فردی یا گروه کوچک نبود. مراد این بود که اکثریت مردم ــ یعنی پرولتاریا و در مورد روسیه، پرولتاریا و دهقانان ــ بر اقلیت ممتاز و سرمایه‌دار چیره شوند. اگر انقلاب نتواند به‌شدت ضدانقلاب را سرکوب کند، سرمایه‌داری دوباره بازمی‌گردد و انقلاب، همچون کمون پاریس در سال ۱۸۷۱، در خون غرق خواهد شد. اما برای اکثریت کارگران و زحمتکشان، دموکراسی وسیع و آزادی حداکثری برقرار می‌شود.

دولت شورایی که در هفتم نوامبر ۱۹۱۷ زاده شد، از هر نظامی در تاریخ بیش‌تر به الغای جدایی میان “حاکمان” و “حکومت‌شوندگان” نزدیک بود. شوراها شکل تازه‌ای از دموکراسی را به وجود آوردند که می‌توان آن را “دموکراسی نماینده-مستقیم” یا “دموکراسی تفویضی” نامید. در آن، قدرت نه از بالا، بلکه از پایین به بالا جریان داشت: از واحدهای کارگاهی، محلات، شهرها و سپس به سطح ملی. نمایندگان شوراها کاملا به انتخاب‌کنندگان خود وابسته بودند و در هر زمان قابل فراخوانی. تصمیم‌گیری‌ها در مجامع کارگری صورت می‌گرفت، نه در حوزه‌های جغرافیایی منفصل از یکدیگر. گفت‌وگو، مباحثه و حس همبستگی در محل کار، پایه حیات سیاست جدید بود.

لنین و سایر بلشویک‌ها بر این باور بودند که کشور توسط کارگران از طریق شوراها اداره می‌شود و در درون شوراها آزادی کامل بحث، انتخابات‌های مکرر و وجود احزاب سیاسی گوناگون برقرار خواهد بود. اما متأسفانه هیچ‌یک از این امیدها تحقق نیافت.

در شش ماه نخست پس از نوامبر، دولت شورایی کم‌وبیش مطابق تصور لنین پیش رفت. اما کمتر از یک سال بعد، روسیه شوروی به دولتی تک‌حزبی و اقتدارگرا تبدیل شد. چگونگی این دگرگونی، موضوع مقاله دیگری است.

اینرا هم بخوانید

پیروزی زوهران ممدانی راه پیش رو را نشان می‌دهد- اریک بلانک

مقدمه: آنچه که درزیر میخوانید نوشته ای از اریک بلانک در باره پیروزی زوهران ممدانی …