تحزب سوسیالیستی، پراتیک انقلابی و هژمونی سیاسی در مسیر قدرت نو- ناصر اصغری

تحزب در مبارزه برای آزادی و برابری، صرفا یک شکل سازمانی نیست، بلکه ضرورتی است استراتژیک در مسیر تحول سیاسی و اجتماعی. حزب علی العموم ابزاری است برای سازماندهی و جهت‌دهی نیروهای اجتماعی که در میدان واقعی مبارزه، با اراده‌ای جمعی، به دنبال تغییر بنیادین در مناسبات قدرت و مالکیت‌اند. بدون تحزب آگاهانه و سوسیالیستی، انرژی پراکنده جنبش‌ها به‌سرعت جذب نیروهای محافظه‌کار یا فرصت‌طلب می‌شود و مسیر رهایی به بی‌راهه می‌رود.

برای من تحزب در مبارزه دو جنبه اساسی دارد. نخست آنکه باید فعالین سیاسی و اجتماعی را حول برنامه‌ای مشخص و عملی گرد آورد؛ برنامه‌ای که نه بر پایه وعده و شعار، بلکه بر اساس حضور واقعی و قابل مشاهده در میدان مبارزه شکل گرفته باشد. فعالین امروز به هیچ جریان سیاسی چک سفید امضا نمی‌دهند. آنها پیش از هر چیز، عملکرد، پایداری و شفافیت یک جریان را در صحنه واقعی مبارزه می‌سنجند. حزب تنها زمانی معنا پیدا می‌کند که در دل میدان و در تماس مستقیم با توده‌ها ساخته شود، نه در اتاق‌های بسته و جلسات تئوریک جدا از زندگی واقعی مردم. در وهله نخست، حزب باید در صف مقدم مبارزه برای سرنگونی دولتی قرار گیرد که مردم آماده‌اند بر ضد آن برخیزند. چنین حزبی باید بتواند از طریق پیوند با فعالین و پیشروان اجتماعی، رهبری سیاسی و فکری توده‌ها را در جریان انقلاب به دست گیرد. توده‌ها معمولا برای رهایی از فقر، بی‌حقوقی و سرکوب به میدان می‌آیند و خواهان تحقق فوری مطالبات خود هستند. اما حزب آگاه، به‌ویژه در سطح رهبری، می‌داند که سرنگونی تنها آغاز راه است. پس از سقوط دولت کهنه، گام‌های دشواری برای استقرار دولت نو، تثبیت دستاوردهای انقلاب و سازماندهی اقتصادی و اجتماعی تازه در پیش است.

از این‌رو، مبارزه سیاسی دو مرحله به‌هم‌پیوسته دارد: ۱) مبارزه برای سرنگونی، ۲) تشکیل دولت نو. در مرحله نخست، حزب باید بتواند نیروهای اجتماعی را حول هدف مشترک سرنگونی رژیم مسلط متحد کند، بی‌آنکه به ائتلاف‌های سازشکارانه‌ای تن دهد که جوهر رهایی را تضعیف می‌کنند. در مرحله دوم، حزب باید ظرفیت آن را داشته باشد که از حالت صرفا انقلابی به نیرویی سازنده و سازمان‌دهنده تعیین کننده در بدنه دولت بدل شود که بتواند مطالبات بنیادی مردم را در عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی محقق سازد.

تجربه‌های تاریخی نشان داده‌اند که هر دو مرحله به یک اندازه تعیین‌کننده‌اند. حزب بلشویک در روسیه نمونه‌ای برجسته از پیوند میان سرنگونی و ساختن دولت نو است. بلشویک‌ها توانستند با رهبری انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ دولت موقت بورژوایی را سرنگون کنند و، با وجود همه دشواری‌ها، پایه‌های یک دولت کارگری را بنا گذارند. اما همین تجربه نشان می‌دهد که تثبیت دولت نو بدون پاسخ به تضادهای درونی و بدون برخورد روشن به گرایشات گوناگون در درون حزب ممکن نیست. اختلافات میان بلشویک‌ها بر سر “جنگ یا صلح”، یا سیاست “کمونیسم جنگی” و “نپ”، بیانگر همین تضادهای درونی و ضرورت حل سیاسی و نظری آن‌ها بود.

در درون هر حزب انقلابی، تنوع دیدگاه‌ها و گرایش‌های مختلف هم در رهبری و هم در بدنه و کادرهای میدانی وجود دارد. این گرایش‌ها در دوره‌های مختلف مبارزه و پس از تشکیل دولت نیز نمود پیدا می‌کنند. چنین تنوعی اگر در چارچوب یک حزب واقعی و زنده هدایت شود، نه تهدید بلکه نیرویی خلاق برای رشد نظری و سیاسی حزب است. اما سخن از احزابی است که در میدان واقعی مبارزه حضور دارند، به جنبش‌ها پاسخ می‌دهند و رهبری مبارزه‌ای منظم و قاطع را در دست می‌گیرند، نه فرقه‌هایی که از جامعه بریده‌اند و صرفا در قالب بحث‌های مجازی یا محفلی به حیات خود ادامه می‌دهند.

کسی که به‌طور جدی در فکر تغییر دنیاست، نمی‌تواند در انزوا و پشت کامپیوتر به توده‌ها فراخوان انقلاب بدهد و در ذهن خود سودای رهبری انقلاب سوسیالیستی را بپروراند. انقلاب از درون کار جمعی، سازماندهی، برخورد و همبستگی در میدان واقعی زاده می‌شود. باید کار جمعی کرد، پیوندهای زنده برقرار نمود و در مقابل گرایشاتی که می‌کوشند مسیر انقلاب را به بیراهه ببرند، تحزب سوسیالیستی را تقویت کرد. حزب، نه یک نام یا عنوان، بلکه تجسم عینی اراده جمعی برای دگرگونی جهان است.

در سوی دیگر، نمونه‌هایی چون احزاب انقلابی در انقلاب‌های عربی یا حتی برخی احزاب چپ در آمریکای لاتین نشان دادند که اگر حزب تنها در مرحله سرنگونی فعال باشد اما برای قدرت سیاسی و برنامه‌ریزی پس از پیروزی آماده نباشد، نیروهای ارتجاعی یا بورژوایی به‌سرعت خلأ قدرت را پر می‌کنند. در مصر ۲۰۱۱، نیروهای انقلابی توانستند دولت مبارک را سرنگون کنند، اما ناتوانی از ساختن حزبی متحد و برنامه‌دار، راه را برای بازگشت ارتش و محافظه‌کاران هموار کرد.

احزاب، خواه کوچک و نوپا، خواه باسابقه و بزرگ، بر اساس عملکرد و درک تاریخی خود از شرایط سیاسی، جایگاهشان را در صحنه مبارزه تعیین می‌کنند. حزب کوچک اما رادیکال می‌تواند در لحظه‌ای تاریخی به نیرویی تعیین‌کننده بدل شود، همان‌گونه که حزب بلشویک در روسیه یا حزب کمونیست چین در دهه ۱۹۴۰ چنین کردند. در مقابل، احزابی با سابقه درخشان می‌توانند با اتخاذ سیاست‌های نادرست، از مرکز صحنه به حاشیه رانده شوند، چنان‌که بسیاری از احزاب سوسیال‌دموکرات اروپا پس از جنگ جهانی دوم در مسیر سازش با سرمایه‌داری، پایگاه طبقاتی خود را از دست دادند.

بنابراین، حزب نه صرفا یک سازمان سیاسی، بلکه ارگانیزمی زنده و پویاست که باید بتواند میان دو وظیفه اصلی – سرنگونی و دولت‌سازی – توازن برقرار کند. حزب واقعی در میدان مبارزه ساخته می‌شود، در ارتباط زنده با توده‌ها رشد می‌کند، از تضادها و تنوع درونی‌اش می‌آموزد، و تنها با وفاداری به اهداف آزادی، برابری و رهایی انسانی می‌تواند نقش تاریخی خود را ایفا کند.

***

آنچه که در این یادداشت آمده، در واقع بلند بلند فکر کردنم به دنبال تعمقی بیشتر در راهی که بلشویک‌ها، چه در اپوزیسیون و چه در قدرت، رفتند و ما این روزها سالگرد انقلاب ۱۹۱۷ را جشن می گیریم.

۴ نوامبر ۲۰۲۵

اینرا هم بخوانید

یک رکن فراموش شده مبارزه طبقاتی- ناصر اصغری

آدم بعضا، هر چقدر هم از بحث با کسی، در آن لحظه احساس کند که …