جنگ در اوکراین، اهداف و پیامدها- محمد آسنگران

در مورد جنگ روسیه در اوکراین تا کنون گفته ها و نوشته های زیادی منتشر شده است. همه آنها به علت و اهداف جنگ پرداخته اند و تمایل خود و آرزوهای خود را بیان کرده اند. همزمان هر فرد و جریانی تلاش کرده است جایگاه خود را در قبال این جنگ تعیین کند. اما با کمی تعمق متوجه خواهیم شد که اعلام سیاست در این زمینه در عین حال متد و جایگاه طبقاتی و گرایشی هر کدام از این جریانات و افراد را هم تعیین کرده است.

در یک سطح ماکرو همه پذیرفته اند که دلایل بروز این جنگ به دو فاکتور برمیگردد. یکی رقابت دو قدرت جهانی آمریکا و روسیه و بالتبع رقابت ناتو و روسیه، دوم عروج روسیه بعد از حدود دو دهه در حاشیه ماندن بعد از فروپاشی بلوک شرق، به عنوان یک قدرت جهانی. اما پذیرفتن این حد از واقعیت به عنوان دلیل و علت جنگ هنوز نشان نمیدهد اهداف دو قطب رقیب کدامها هستند.

دلایل روسیه و آمریکا برای ورود به این جنگ!

اولین دلیل حاکمان روسیه برای ورود به این جنگ این بود که قطب رقیب به رهبری آمریکا بعد از فروپاشی بلوک شرق نخواست روسیه را به عنوان شریک بپذیرد. از دهه نود میلادی تا سال 2008 حاکمان روسیه تلاش کردند با محدودیتهای تحمیل شده از طرف دولتهای غربی کنار بیایند. نه تنها این، بلکه تلاش کردند به عنوان شریک اتحادیه اروپا و آمریکا جایگاهی برای خود کسب کنند. اما پذیرفته نشدند. هنگامیکه بورژوازی روسیه متوجه شد به عنوان عضوی از ناتو یا به عنوان عضو کشورهای اتحادیه اروپا و یا شریک قدرتهای سیاسی و نظامی جهان پذیرفته نمیشود، با باد زدن ناسیونالیسم روس تلاش کرد بر تحقیری که از جانب رقیب دوره جنگ سرد علیه او اعمال میشود قد علم کند.

ابزار قد علم کردن روسیه پسا بلوک شرق نمیتوانست قدرت اقتصادی و یا نفوذ سیاسی او باشد. زیرا در این دو عرصه توان رقابت نداشت. تنها وسیله ابراز وجود بورژوازی روسیه از یک طرف سرو سامان دادن به ناسیونالیسم روس با قدرت تبلیغات و پروپاگاند و از طرف دیگر اتکا به قدرت نظامی برای نشان دادن زور بازو بود. زیرا روسیه هم بزرگترین ذخایر بمب اتمی دنیا را در دست داشت هم در زمینه تولید سلاحهای مدرن و کارآمد از امکاناتی برخوردار بود که توان رقابت با رقبای غربی خودش را داشت.

همزمان با پیشبرد این دو سیاست روسیه تلاش کرد نفت و گاز ارزان قیمت در اختیار کشورهای اروپایی قرار دهد و جایگاه خود را در تقابل با آمریکا تحکیم کند. تا جایی که حدود 40 درصد گاز و نفت اروپا از طریق روسیه تامین شد. راه اندازی لوله گاز “نورد ستریم دو” *1 یکی از مهمترین پروژه های انرژی انتقال گاز روسیه به اروپا بود.

علاوه بر مسئله گاز و نفت، صادرات ارزان قیمت آلمینیوم و فولاد و غلات و مواد روغنی و دیگر مواد روسیه به اروپا، بورژوازی آمریکا را روز به روز بیشتر نگران میکرد. زیرا منابع وسیع روسیه بعلاوه تکنولوژی اروپا میتوانست بعد از چین رقیب دوم و بسیار مهمی برای اقتصاد آمریکا باشد. برای بورژوازی آمریکا روشن بود که بعد از پایان جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق، دلیل عمده ای برای اروپا و کشورهای صنعتی وجود ندارد که تحت اتوریته آمریکا باقی بمانند. بنابر این باید برای تحکیم موقعیت جهانی بورژوزی آمریکا و تحمیل سرکردگی خود از راههای دیگری و با سیاست دیگری در جهان بازی میکرد.

اشغال کشور افغانستان و ساقط کردن طالبان در سال 2001 و متعاقب آن اشغال عراق در سال 2003 بر خلاف تصورات محدود نگرانه بسیاری از مفسرین آن زمان نه برای نفت خاور میانه بود و نه علیه تروریسم و نه برای گسترش دمکراسی. بلکه اساسا برای تحمیل قدر قدرتی آمریکا به رقبای دوره پسا جنگ سرد بود. اما آمریکا نه تنها به هدف خود نرسید، بلکه در سال 2011 با عقب نشینی اوباما از عراق و ترک افغانستان در سال 2021 از جانب بایدن رسما از آن سیاست دست برداشت. حتی میتوان گفت آمریکا در رسیدن به اهداف خود در این دو کشور و تا حدودی در سوریه که قرار بود تاثیرات جهانی خودش را داشته باشد و رقبایش را مرعوب و مطیع کند، هم شکست خورد.

در بطن این اتفاقات فوق در جهان، بورژوازی روسیه در احیای ناسیونالیسم روس و در تحکیم روابط اقتصادی خود با اروپا و جهان قدمهای مهمی را به جلو برداشته بود. این خرس قطبی تا جایی اعتماد به خود را برگرداند که در سال 2008 با دخالت نظامی در گرجستان اولین قدرتنمایی را در مقابل غرب بویژه آمریکا از خود نشان داد. در بحران چچن با مشت آهنین غرور ناسیونالیسم روس را تقویت کرد. آمریکا علیرغم ناکامی سیاستش در خاورمیانه تلاش کرد دامنه نفوذ ناتو را گسترش دهد و بحرانی را در سال 2014 در اوکراین درست کردند که دولت نزدیک به روسیه جای خود را به دولت نزدیک به غرب داد. اینجا بود که روسیه برای اولین بار دست به الحاق کریمه زد و این اقدام مستقیما در تقابل با سیاست غرب اجرایی شد. بلافاصله در همین سال بود که تدارک دخالت مستقیم در سوریه دیده شد و با حمایت از اسد عملا کشور سوریه را تحت تسلط خود گرفت و در رقابت با دولتهای غربی موفقیتش را به رخ رقبایش کشید.

این دو اقدام مهم پیشروی بورژوازی روس در رقابت با بورژوازی غرب محسوب میشد. آمریکا و کشورهای اروپایی عمـلا دو سیاست متفاوت را در قبال روسیه در پیش گرفتند. آمریکا از هر طریق ممکن تلاش داشت که موقعیت روسیه را تضعیف کند و مانع نزدیکی کشورهای اروپایی به روسیه بشود. بورژوازی اروپا ضمن همراهی ظاهری با سیاستهای آمریکا روابط اقتصادی و سیاسی خود با روسیه را پیش میبرد و در تدارک این بود که از نظر امنیتی قدم به قدم روی پای خود بایستد.

بحران اوکراین وقتی بالا گرفت که پروسه عضویت این کشور در ناتو جدی شد. روسیه نمیخواست تحت هیچ شرایطی اینرا بپذیرد. زیرا مسئله فقط به عضویت ناتو محدود نمیشد این اقدام اوکراین قرار بود در جهت سیاستهای آمریکا به تضعیف بورژوازی روسیه تعبیر بشود. بورژوازی روسیه تصمیم به جنگ با اوکراین گرفت. این نعمتی برای آمریکا بود که در مقابل روسیه سازش نشان ندهد و روسیه هم با مشاهده شکستهای آمریکا در خاورمیانه و موقعیت ناپایدار آمریکا در رقابت با چین تا حد زیادی دست خود را باز میدید که با حمله به اوکراین موقعیت سیاسی نظامی خود را بیش از پیش تثبیت کند و به عنوان قدرتی جهانی در نزد رقبایش به حساب بیاید.

آمریکا هنگامیکه تصمیم سیاسی نظامی روسیه را دید، با تمام قدرت و ترفند تلاش کرد که کوتاه نیاید و روسیه وارد این جنگ بشود. همزمان سیاستی را در پیش گرفت که جنگ روسیه در اوکراین در قدم اول با ایجاد ترس و نگرانی در اروپا پیش برود تا همه حاکمان کشورهای اروپایی نجات خود را ایستادن در کنار آمریکا بدانند. تا از این طریق کشورهای اروپایی را تماما مطیع سیاست خود بکند.

اما همزمان طولانی و فرسایشی شدن جنگ یکی دیگر از سیاستهایی بود که آمریکا در مقابل روسیه قرار داد و با کمک به ارتش اوکراین عملا این سیاست تا کنون پیش رفته است. از این طریق آمریکا موفق شد رابطه اقتصادی اروپا و روسیه را زیر ضرب بگیرد. اروپایی که هنوز نتوانسته بود از نظر امنیتی روی پای خود بایستاد ناچار شد قدم به قدم و با اکراه در جبهه آمریکا قرار بگیرد. مهمترین پروژه گاز رسانی به اقتصاد آلمان که همان لوله نوردستریم 2 باشد، عملا از دور خارج شد. اکنون اروپا ناچار شده است دست به دامان آمریکا برای تامین گاز خود بشود و در حال معامله گرانتر و سازش بیشتر با کشورهای دارای ذخایر نفت و گاز از جمله خود آمریکا باشد. جنگ روسیه و اوکراین را باید بر این بستر دید و ارزیابی کرد.

پیامدهای جنگ اوکراین

اولین پیامد جنگ روسیه علیه اوکراین این است که بخشهای زیادی از کشور اوکراین به ویرانه تبدیل شده است. زیرساختهای اقتصادی این کشور عمدتا ویران شده و در آتش جنگ سوخته است. ابعاد کشتار و بیرحمی در میدان جنگ به جایی رسیده است که دوران توحش را یادآور میکند. مردم اوکراین عملا به گوشت دم توپ رقابتهای جهانی دو قدرت غدار و بیرحم تبدیل شده اند. جنبشهای ناسیونالیستی و وطن پرستانه در اوکراین و روسیه و دیگر مناطق جهان بیش از پیش باد زده میشوند. بخشهایی از مردم روس و اوکراین تحت تاثیر این جنگ ویرانگر با ایدئولوژی ناسیونالیسم روس و اوکراین به جان هم افتاده و همدیگر را دشمن میدانند و همدیگر را لت و پار میکنند. هر کدام از این دو طرف رهبر خود را قهرمان و قهرمان طرف مقابل را دشمن میدانند.

در یک بعد وسیعتر این جنگ بورژوازی آمریکا را فعلا و تا اطلاع ثانوی در موقعیت بهتری قرار داده است. بورژوازی اروپا را ناچار کرده است یک بار دیگر در زیر سایه آمریکا سیاستش را پی بگیرد. نا امنی و سایه جنگ و ویرانی حتی خطر جنگ اتمی را بر بالای سر جهان قرار داده است و اروپا بیش از هر منطقه دیگر جهان خود را در معرض تهدید میبیند. موج آوارگان جنگی و پناهنده شدن میلیونی مردم اوکراین به کشورهای اروپایی موقعیت اروپا را در شرایط سختی قرار داده است. در بعد اقتصادی اکنون گاز و نفت ارزان و نزدیک روسیه به اروپا در زیر سایه جنگ دچار مشکل جدی شده است. آهنگ رشد اقتصادی اروپا با افت قابل توجهی مواجه شده است. گرانی همه مایحتاج زندگی مردم به شکل غیر قابل تصوری شهروندان اروپا و جهان را تحت فشار فزاینده ای قرار داده است.

تا جایی که حتی دسترسی به نان و روغن و انرژی برای بخشهایی زیادی از شهروندان جهان و اقتصاد جهانی آینده ای ناروشن را تحمیل کرده است. یکی از دلایل این امر تحریمهایی است که آمریکا و کشورهای متحدش علیه روسیه اعمال کرده اند. طبق آمار منتشر شده چیزی حدود 25% غلات جهان در روسیه و اوکراین تولید میشود و امروز دچار مشکل صادرات است.

علاوه بر همه اینها فضای جهان رو به میلیتاریزه شدن بیشتر رفته و شرکتهای تولید سلاح بازارشان گرم شده است. در کشوری مثل آلمان که بعد از جنگ جهانی دوم تا کنون اجازه ارسال سلاح به مناطق جنگی را نداشت، امروز با وضع قوانین تازه اینرا مجاز دانسته و فقط در یک قلم صد میلیارد یورو بودجه نظامی در مجلس این کشور تصویب شد.

ناتو این پیمان نظامی دوره جنگ سرد که بعد از فروپاشی بلوک شرق عـملا اهمیت و جایگاهش را حتی برای آمریکا از دست داده بود، دوباره جان گرفته و کشورهایی که تا کنون خارج از این پیمان بودند اکنون یکی بعد از دیگری تقاضای پیوستن به آن را دارند. همین یک قلم نشان میدهد که بودجه های نظامی بیش از پیش دوباره بر روی میز طبقات حاکم در کشورهای جهان قرار بگیرد.

تا اینجا دلایل و اهداف جنگ اوکراین از نظر طرفین جنگ و پیامدهای آن و تاثیرش بر زندگی مردم را به اختصار بررسی کردیم. در ادامه سعی میکنم راه حلها و سیاست جریانات و جنبشهای مختلف ایرانی که برای خوانندگان این سطور مهم هستند را نگاهی بیندازم.

سیاست جریانات راست پروغرب ایرانی در قبال این جنگ!

همه نحله های جنبش ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی بدون ابهام و چون و چرا تبلیغات رسانه های غربی را پذیرفته و اعلام کرده اند حق با ناتو و آمریکا است. آنها سیاست دیگری در قبال این جنگ ندارند. منتظر مانده اند که ناتو و بورژوازی غرب بورژوازی روسیه را سر جای خود بنشاند. از نظر این جریانات، بورژوازی حاکم در کشورهای غربی و مشخصا آمریکا “مدافع دمکراسی و حقوق بشر هستند و سیستم پارلمانی دارند و حکومت اوکراین هم در این کمپ قرار میگیرد” بنابر این باید در کنار این کمپ بود.

آنها اعلام کرده اند این بلوک یعنی ناتو با هر امکانی که در دسترس دارد باید در اوکراین دخالت کند و روسیه را سر جای خود بنشاند. بعضا از قاطع نبودن و کوتاهی ناتو و کشورهای غربی علیه روسیه زبان به گلایه میگشایند. رسانه های فارسی زبان پر مخاطب مانند بی.بی.سی. و صدای آمریکا و تلویزیونهای ایران اینترنشنال و من و تو و… بعلاوه همه طیفهای ناسیونالیست پرو غرب و سلطنت طلب و جمهوری خواه و… تماما در این کمپ قرار گرفته اند.

از نظر این طیف، روسیه به دلیل مکان جغرافیایی و تاریخی اش در یک مقطع از تاریخ یعنی 1917 گناه کبیره ای مرتکب شده و به ساحت مقدس سرمایه داری تعرض کرده است پس مردم آن دیار همچنان سزاوار سرکوفت هستند و پوتین را ادامه همان سیاست معرفی میکنند.

قهر و عصبانیت طیف راست پرو آمریکایی نسبت به بورژوازی حاکم در اروپا، انعکاس قهر بورژوازی آمریکا علیه بورژوازی روسیه و رقبایش در اروپا است. تمام فعالین و متفکرین این طیف میدانند و پذیرفته اند که زلنسکی قهرمان بورژوازی آمریکا در جنگ نیابتی با روسیه است. به همین دلیل کل این طیف راست، او را میستایند و قهرمان خطابش میکنند.

برای این طیف مهم این است به کمونیسم حمله کنند و اعمال و جنایات استالین و برژنف و پوتین و… را به پای کمونیستها بنویسند و با تعرض به کمونیسم سیاست امروز خود را پی بگیرند. روشن است علیرغم چند دهه تبلیغات که میگفتند کمونیسم مرده است امروزمحورهای اصلی پلاتفرمشان همچنان ضدیت با کمونیسم تعریف میشود. دشمنی آنها با آزادی و عدالت طلبی و جنبش علیه استثمار است و بورژوازی آمریکا در ضدیتش با این موارد روشن و قاطع است. حتی مشکل آنها این نیست که مردم اوکراین در زیر بمب و آتش جنگ لت و پار میشوند.

برای اینها مهم نیست مردم روسیه در زیر چکمه پوتین و بورژوازی حاکم در روسیه له شده اند. حتی مهم نیست بیش از 15 هزار فعال ضد جنگ در روسیه دستگیر و زندانی شده اند. از نظر این طیف راست همه مردم روسیه باید در محاصره اقتصادی جان به لبشان برسد و نیست و نابود بشوند تا آمریکا به عنوان فرشته نجات به مقام نجات دهنده اوکراین عروج کند.

بنابر این روشن است بحث ما و آنها در مورد این جنگ و دلایل و اهداف آن نمیتواند تاثیر بلافصلی در این جنگ و رقابت داشته باشد.

آنچه برای دو طرف چپ و راست این مباحث مهم است تصویری است که هرکدام از ما به مخاطب فارسی زبان خود میدهیم. این تصویر که مردم باید چشم به راه بایدن و ناتو باشند و کشورهای غربی به رهبری آمریکا فرشته نجات مردم معرفی شوند، تصویری است که این طیف راست مخابره میکند.

بر عکس تصورات و سیاستهای ارتجاعی این طیف، ما فکر میکنیم با اتکا به قدرت خود مردم آزاده جهان و جنبش های ضد جنگ و عدالت طلبانه و انسان دوستانه، دولتهای دخیل در این جنگ را باید ناچار به پایان دادن این کشتار و ویرانی کرد. از نظر ما کمونیستها جنگ بورژواها بر سر سهم خواهی و منطقه نفوذ دولتهای آن، ربطی به منفعت مردم هیچ کشوری ندارد. زیرا نتیجه این جنگ برای مردم فقط کشتار و ویرانی و تفرقه و گرانی و بیکاری و فقر بیشتر است.

در مقابل کمپ راست پرو آمریکایی، کمپ پرو پوتین را میبینیم. اینها خود را مدافع سیاست کشتار و بیرحمی پوتین معرفی میکنند. جمهوری اسلامی و اسد و حزب الله و تمام جریانات ضد فرهنگ غرب که خود را ضد آمریکایی معرفی میکنند بعلاوه چپهای “ضد آمریکا” امیدشان را به پیروزی پوتین گره زده اند. در این طیف هم علیرغم هر تفاوتی که در بیان سیاست داشته باشند ضد آمریکایی گری پای ثابت متدلوژی آنها است. تمام جریانات پرو اسلامی و ضد امپریالیستی و بخش قابل توجهی از چپ سنتی سابقا پرو سویت خود را در این کمپ قرار داده اند.

روشن است که این جریانات دو طیف فوق که خود را مدافع سیاست یک طرف جنگ میدانند و در کنار یکی از کمپهای بورژوایی قرار گرفته اند سیاست همیشگی خود را نمایندگی میکنند. بجز این انتظار دیگری از آنها نبوده و نیست. حتی اگر بخشی از این نیروها امروز در این کمپ و فردا در کمپ مقابل قرار گیرند در ماهیت بورژوایی و عقب مانده آنها تغییری ایجاد نمیکند. همچنانکه بخش قابل توجهی از جریانات داخل و حاشیه حکومت جمهوری اسلامی، دیروز ضد غرب و امروز پرو غرب تشریف دارند. حتی بخشی از آنها که تا دیروز شریک حکومت جمهوری اسلامی و علیه حکومت سلطنت پهلوی بودند امروز در کنار ناسیونالیستهای پروغرب قرار گرفته و بخشا خواهان بازگشت به دوران سلطنت هستند.

در مقابل هر دو کمپ ارتجاعی فوق نیروها و جریانات چپ و جنبشهای انقلابی و آزادیخواه قرار گرفته اند. سیاست کمونیستهای کارگری و جنبشهای مترقی در تقابل با دو کمپ ارتجاعی فوق بر چند اصل پایه ای تاکید دارند. اول اینکه کمونیستها و جنبشهای انقلابی و کارگری همیشه علیه و در مقابل سیاست دولتهای بورژوایی هستند. به این اعتبار در هیچ شرایطی در کنار دولتهای بورژوایی قرار نمیگیرند. دوم اینکه منافع طبقاتی و افق سیاسی خود را در هیچ شرایطی کم رنگ و یا فراموش نمیکنند و بالاخره سوم اینکه منفعت طبقاتی طبقه کارگر و مردم تحت ستم کشورهای درگیر در جنگ را با سیاست و منفعت دولتهای مربوطه یکی فرض نمیکنند. بنابر این همبستگی و همسرنوشتی با مردم جنگ زده و طبقه کارگر کشورهای درگیر جنگ را وظیفه انترناسیونالیستی خود میدانند و در تقابل با منافع دولتهای بورژوایی حاکم بر این کشورها قرار میگیرند.

با اتکا به این سه اصل پایه ای همسرنوشتی و همنوع پنداری با مردم کشورهای درگیر در جنگ، به بهانه دفاع از مردم جنگ زده، مدافع و یا مجیزگوی سیاست دولتهای بورژوایی درگیر جنگ نمیشوند. حتی فراتر از این از نظر ما کمونیستها اینکه چه کسی جنگ را آغاز کرده و یا چه کسی خواهان ادامه جنگ است و…. معیاری برای تعیین ماهیت جنگ نیست. این فاکتورها فقط نوع تبلیغات و تحلیل و بررسی جنگ را در اختیار ما قرار میدهد. از نظر ما کمونیستها تحلیل هر جنگی را باید با توجه به ماهیت و شرایط زمان و مکان آن جنگ بررسی کرد.

با اتکا به متد فوق ما امروز میتوانیم در تحلیل جنگ اوکراین به راحتی سره را از ناسره جدا کنیم و اجازه ندهیم کسانی که تا دیروز خود را چپ میدانستند امروز با پرچم دروغین دفاع از مردم روسیه و اوکراین دفاع ارتجاعی خود از سیاست پوتین و ناتو را بخواهند دفاع از مردم روسیه و اوکراین قلمداد کنند.

سیاست دفاع آشکار یا ضمنی از این یا آن کمپ درگیر در این جنگ، ادامه همان سیاست نیروهای دو کمپ راست است که فوقا به آن اشاره شد که دو روی سکه ارتجاع بورژوایی را نمایندگی میکنند. خوشبختانه در میان نیروهای جنبش کارگری و جریانات مترقی و انسان دوست فعال در صحنه سیاست ایران این دو سیاست ارتجاعی جایگاهی جدی ندارند. قطعنامه های اول مه و شعارها و مطالبات جنبشهای اعتراضی تا همین حالا نشان داده است که این دو کمپ ارتجاع نتوانسته اند کمترین سمپاتی در میان مردم معترض ایران پیدا کنند.

جنبشهای اعتراضی علیه گرانی و اخیرا گرانی نان و روغن و لبنیات و… که در همین چند روز گذشته یک بار دیگر در ایران اوج گرفته است روشن است که میدانند جمهوری اسلامی یکی از مدافعین سیاست دولت روسیه است و مردم نسبت به آن توهمی ندارد. جنگ روسیه در اوکراین تا همین حالا فجایعی را خلق کرده است که مورد نفرت اکثریت بالای در جامعه بشری است.

از طرف دیگر مردم جهان میدانند گرانی انواع غله و روغن خوراکی، دانه های نباتی و لبنیات و انرژی و… یکی از دلایلش محاصره اقتصادی روسیه از جانب دولتهای غربی به رهبری آمریکا است و اینرا علیه منافع خود میدانند. همزمان همین مردم آزادیخواه خواهان قطع جنگ روسیه در اوکراین و علیه سیاستهای آمریکا و متحدینش برای ادامه جنگ فرسایشی در اوکراین هستند.

بنابراین صف مردم معترض به گرانی و سرکوب و جنگ و نا امنی و… در ایران و حتی در جهان، عملا منافعش در مقابل صف دولتهای هر دو کمپ جنگ و در مقابل نیروهای راست مدافع هر دو کمپ است.

مه 2022

اینرا هم بخوانید

تعرضات وسیعتر کارگری علیه حکومت، پاسخ به دستمزد چهار برابر زیر خط فقر- مهران محبی

کارگر کمونیست ۸۲۴ طبق معمول هر سال در آخرین روز اسفند 1402 شورایعالی کار حداقل …