سوگواری بدون عزاداران!

اردشیر زاهدی رفت و کسی جرئت نکرد برایش مراسم سوگواری بگیرد. اردشیر زاهدی در عزاداری قاسم سلیمانی تروریست شرکت کرد، پیغام داد، او را سرباز وطن نامید، ولی جمهوری اسلامی حاضر نشد متقابلن در سوگواری خود اردشیر زاهدی شرکت کند. چوب دو سر طلا معنی دقیق این وضعیت است!


نه فقط جمهوری اسلامی، که حتی ملی گراها و وطن پرست ها هر چه این پا و آن پا کردند دیدند به صرفشان نیست در این موقعیت یاد مردی را گرامی بدارند که وقتی جوانهای تهران عکسهای سلیمانی را پاره و به آتش میکشیدند، ایشان وی را سردار و سرباز وطن نامید و یکبار دیگر نشان داد که این « منافع ملی» چه تسمه های مشترکی با بنیادهای فکری و عقیدتی جمهوری اسلامی دارد. اردشیر زاهدی نه خنگ بود، نه نادان، ایشان درست در روزهایی که آبان را به خون کشیدند به جمهوری اسلامی پیام داد که در عزای آنها برای سلیمانی شریک است. برای بچه های آبان پیام نداد، برای جمهوری اسلامی که این بچه ها را به خون کشیده بود و دست بر قضا همه جا اعلام کرده بودند که سلیمانی سرکوب دیماه و آبان را مهندسی کرده بود، پیغام داد.


ملی گراها ترسیدند، چون در تاریخ ایران عکس زیاد داریم که شاه و شیخ کنار هم ملت را سرکوب کرده اند. اما بخصوص بعد از آبان حتی عکس گرفتن با کسی که از میان آنها به جبهه کنار دستشان پریده و با یک تروریست جانی عکس شش در چهار گرفته، ساده نیست. حالا رضا پهلوی گوشی دستش بود و سکوت کرد، ولی اردشیر زاهدی چنان به جمهوری اسلامی علامت داد و چشمک زد که علی مطهری پیشنهاد کرد پیامش را در مجلس بخوانند و اصولگراها پا در میانی کردند که اجازه بدهند زاهدی به ایران باز گردد. سلطنت طلب ها که قاعدتن صاحب عزا بودند، خرمایی برداشته، زیر لب دعایی خوانده، چراغ خاموش رد شدند. جنبش هایی که سنتن مرده پرست و گذشته پرستند، از خیر این یکی گذشتند. سوال این این است این شبح چیست، کدام است، که اینها را ترساند، دست به عصا کرد؟ همین چند وقت پیش همین اتفاق در باره بنی صدر هم به نوع دیگری افتاد.


سرنگونی طلبی الان فقط گفتمان مسلط بر جامعه نیست، سرنگونی طلبی و نه گفتن مردم مرکز احوال جامعه و مادر همه ارزشهاست. هر چیزی، از کمبود گوشت مرغ تا کرونا، از عشوه های شتری اصغر فرهادی و اسکارهایش تا رپ توماج صالحی، از خشکی زاینده رود تا مرگ اردشیر راهدی با این محور سنجیده میشود. جالب است توماج صالحی در اخرین ویدئویش در باره تفاوت رپ ایران با غرب صحبت میکرد، در باره خودش و کلام محور بودن رپ هایش در کف جامعه. اما یک لحظه تصور کنید همین توماج فردا یک سطر ترانه ای را بسراید که یک گوشه اش ماله کشی باشد، با همین سرعتی که وسط و زیر نورافکن قرار گرفته، مثل برق به بیرون پرتاب میشود. علت اقبال او در نزد مردم نه رپ است، نه لوکیشن ترانه ها و نه راستش حتی شخص خودش. علتش مقبولیت سرنگونی طلبی است.


اردشیر زاهدی در سکوت رفت، چون حتی جنبش خودش هم ترسید به این میزان الحراره وسط جامعه نزدیک بشود. سکوت جنبش راست و ملی گراها در باره اردشیر زاهدی ما را یاد سکوت طولانی سلطنت طلبان در اوائل انقلاب ۵۷ می اندازد. سلطنت طلبی جنبشی نیست که در نه گفتن به جمهوری اسلامی در دهه شصت شریک باشد. وجه مشخصه فعل این جنبش در آن دوره فرار است. بعده ها که آبها از آسیاب افتاد و جمهوری اسلامی انقدر جنایت کرد که بازگشت به دوران گذشته را هم در کنار اصلاح طلبی وارد لیست انتخاب میان بد و بدتر کرد، کم کم عروج کرد. علت اینکه سلطنت طلب ها آن دوره هم سکوت کردند، حتی برای مقامات حکومت خودشان هم عزاداری نگرفتند فاکتورهای مشترکی با وضعیت امروز دارد. بطور مثال فرماندهان ارتش شاه برای خمینی نامه نوشتند، اعلام آمادگی برای پیوستن به او کردند. از جبهه شاه به جبهه شیخ رفتند. در چنین مومنتومهایی که این دو تا جنبش با همدیگر فالوده میخورند، که در تاریخ ایران زیاد اتفاق افتاده، هر دو در حال سکوت سر و تهش را هم می آورند. اردشیر زاهدی با سر و صدا رفت. رضا پهلوی که مدام در حال ماله کشی به فرماندهان سپاه و ارتش هست، ترجیح داد در سکوت سیاهپوش شود. حتی جواب مدافعینش را هم نداد که چرا در جریان مرگ سلیمانی خودش را گم و گور کرد.

اگر جامعه آرام باشد، این میهمانیهای میان شاه و شیخ عادی است. اما وقتی جامعه ملتهب است، حمله کرده حکومت آخوند را زیر بکشد، آنوقت دیگر مرزبندیها روشن است. اردشیر زاهدی به خاطر نه مردم به نظام، جنازه اش وسط ماند! کسی جرئت نکرد زیر تابوتش را بگیرد.
این درسی باشد برای جنبش راست در ایران!

اینرا هم بخوانید

فال حافظ و رشد بلاهت و خرافات به جای خرد!

در همین چند روز اخیر در صفحات افراد زیادی مشاهده کردیم که نه به شوخی، …