مذهب امر خصوصی افراد است

روز سه شنبه 16 نوامبر سیما بهاری مصاحبه ای داشت با بابک یزدی و کاظم نیکخواه در برنامه ی نگاه روز از تلویزیون کانال جدید در مورد تبعیضات مذهبی و بهائی ستیزی رژیم اسلامی. چون در مصاحبه وقت محدود بود در اینجا متن کامل تر پاسخ های بابک یزدی را مشاهده خواهید کرد.


سیما بهاری:
روزهای پایان حکومت شاه و شروع حکومت جدید از جمله توأم بود با حمله به بهاییان و اقلیتهای مذهبی. خانه هایشان را آتش زدند، غارتشان کردند و آنها را فراری دادند. آواره شدند و دیگر هرگز به خانه و محل سابقشان بازنگشتند. امروز چهل و اندی سال از آن روزها میگذرد. بهائیان همچون سایر بخشهای جامعه به جرم باور به چیزی غیر از آنچه حکومت میخواهد، دستگیر میشوند، از کار محروم میشوند، احکام دراز مدت زندان میگیرند، و اعدام میشوند. در برنامۀ گفتگو با کاظم نیکخواه و بابک یزدی نگاهی می اندازیم به این تراژدی اجتماعی
ـ ابعاد فشار به اقلیتهای مذهبی در ایران چقدر وسعت دارد؟
بابک یزدی:
با درود به شما و کاظم نیکخواه و بینندگان عزیز
ببینید رژیم اسلامی ایران به دلیل ارتجاعی بودن و عقب مانده بودن، هیچ جریان و تفکری غیر از خودش را علی الموم بر نمی تابد.
این رژیم خیلی از یهودی ها را هم به عنوان جاسوس اسرائیل گرفته و یا کشیش های مسیحی را هم ترور کرده و حتی امام جمعه اهل سنت را هم کشته. ولی مذاهب ابراهیمی که قبل از اسلام بوده اند را ظاهرا رسمیت می شناسد.
اما وقتی به بهائیان می رسد چون بهائی ها مدعی هستند که تکامل اسلام و تکامل شیعه می باشند و ریشه در خود ایران هم دارند، رژیم آنها را نه تنها به عنوان مذهب رسمی قبول ندارد بلکه آنها را “فرقه ضاله” می خواند! فرقه ضاله بهائیت. وگرنه پیروان بقیه مذاهب ظاهرا میتوانند دانشگاه بروند و درس بخوانند و علنی اظهار وجود کنند، ولی بهائی ها نمی توانند. بهائیت ظاهرا کمی از اسلام جلوتر هست و در اویل ظهورش هم تا حدودی جنبشی اعتراضی و علیه وضع موجود بوده و مردم مذهبی هم بخشا برایشان جذاب تر از خود اسلام و شیعه هست و اگر آزاد باشند برخی از مردم به این گرایش مذهبی روی می آوردند. به همین دلیل از روز اول و بعد تر هم در زمان شاه آخوندها به ویژه گرایش حجتیه که از مرتجع ترین اسلامی ها هست کینه عمیقی نسبت به بهائی ها داشته و دارد. همین دید را رژیم تقریبا به مجاهدین هم دارد.که به آنها هم میگن منافق.
ببینید ما در کانون خاوران مدارکی داریم که رژیم رهبران بهائی ها را در دیگ های آب جوش سوزانده و به این طریق کشته اند. حالا بر طبق کدام آیه قرآن و یا فتوای کدام آیت الله نمی دانم؟ ولی میدونید که این ها هر کاری که می کنند بر طبق فتوا ها و آیه هایی که دارند انجام می دهند. و یا توجیه میکنند.

سیما بهاری: شما وقتی که نوجوان بودید در انجمن حجتیه رفت و آمد داشتید. یک انجمن ضد بهائیت. کمی از این انجمن بگویید. تأثیر اینگونه انجمن ها، این گونه تبلیغات، به خصوص روی کودکان و نوجوانان را چطور ارزیابی میکنید؟

یک کینه ی عمیقی در خیلی از این مذهبیون قشری به ویژه حجتیه ای ها هست نسبت به بهائی ها. هرچیزی که دوست ندارند و یا متنفرند و یا بدشان می آید را به بهائیت نسبت می دادند. یا می گفتند طرف بهائی است، و مواردی هم سنی و یا کمونیست. یعنی سه تا فحش داشتند بهائی، سنی و کمونیست. من حدود 13 سالم بود که من را به جرم خواندن کتاب شریعتی از انجمن بیرون کردند! در انجمن حجتیه اینقدر نسبت به بهائی ها بد گفته بودند و ما که چیزی از بهائی ها نخوانده و نمی دانستیم. در حجتیه مرتب تبلیغ می کردند که بهائی ها ناموس ندارند و خواهر و مادر حالیشون نیست، کافرند و …
علی شریعتی آن زمان در حسینیه ارشاد برو بیایی داشت و مرتب سخنرانی و یه حرف هایی زده بود و کتاب هایی نوشته بود و یه جوری به شکل خفیف تز “اسلام منهای روحانیت” را مطرح کرده بود. و این آخوند ها ی به ویژه حجتیه ای خیلی ناراحت بودند و مرتب علیه شریعتی هم تبلیغ میکردند. البته از این جنگ حیدر نعمتی رژیم شاه هم خوشش می آمد. و دامن می زد. چون مجاهد و فدائی زندان بودند ولی حجتیه علیه بهائیت آزادانه فعالیت می کرد و کتاب چاپ میکردو انتشارات راه انداخته بود و جلسات علنی هم داشت. من که از بهائیت چیزی نمی دانستم کمی کنجکاو شدم که ببینم بهائی ها چه می گویند و چون انجمن حجتیه شریعتی را بهائی می نامید من رفتم کتاب های شریعتی را یواشکی شروع کردم به خواندن. تاببینم بهائی های کافر و بی دین و … چه می گویند؟ هر چی بیشتر خواندم دیدم اتفاقا شریعتی خیلی هم مسلمان و خیلی هم شیعه هست. یا حد اقل بیشتر از این انجمن و آخوندها درک و شعور داره و می فهمه. یه روز من در میان مجلس از آخوند سخنران و مدرس پرسیدم “بالاخره این شریعتی سنی هست، یا بهائی و یا کمونیست”؟ چون وقتی علیه شریعتی حرف می زدند یکی او را بهائی، دیگری سنی، و یکی هم کمونیست خطاب میکرد. من چون زیاد سوال می کردم و خیلی از جواب های من را هم نداشتند گفت” بچه تو چرا اینقدر سوال های بی ربط میکنی؟ این بابا از هر سه تاشون هم بدتر هست” . من در آن لحظه کتابهای شریعتی را از کیف در آوردم و ریختم جلوی آنها و گفتم ” نه خیر خیلی هم مسلمان و خیلی هم شیعه هست از شما هم شیعه تر هست”! که همانجا حکم تکفیر من صادر شد و من را از جلسه به همراه کتابام انداختند بیرون!

سیما بهاری: آزادی داشتن یا نداشتن مذهب به چه معناست؟

بابک یزدی : به باور من هر عقیده ای باید آزاد باشد. از تفکرات خرافی و کپک زده و عقب مانده تا خداپرستی و گاو و خر و آتش پرستی. اما هرچه سطح سواد و آگاهی و دانش افراد و جامعه پایینتر باشد خرافات و مذهب و جهل و عقب ماندگی شانس رشد بیشتری دارد.در دنیای علم و صنعت و تکنولوژی خرافات شانس کمتری برای رشد دارد. می بینید که در سده های گذشته پیامبری ظهور نکرده، معجزه ای رخ نداده و شما در کشورهای اروپائی و مدرن چنین تفکراتی در این سطح عقب مانده و کپک زده کمتر می بینید. تا حدود صد سال قبل آخوندها و مکاتب محل یادگیری سواد و کتابت و به شکلی مدرسه بودند و طبیعتا از همانجا مغزشوئی جامعه و مردم شروع می شد. . خود من قبل از رفتن به مدرسه مدتی به مکتب رفتم و با قرآن شروع کردم. مدرسه به شکل فعلی شاید از زمان رضاشاه در شهرهای ایران شکل گرفت ولی در روستاها هنوز آخوند ها و ملا ها این امکانات را داشتند و ادامه اش می رسید به مسجد و منبر و محراب و تبلیغات و عوام فریبی و از این طریق شستشوی مغزی مردم، و اینکه کی مسلمان و کی کافر، و کی پاک و نجس هست و کی خونش حالا هست و میشه کشتش.
در زمان شاه در یکی از روستاهای یزد به نام سخوید که نام محلیش سخود است بیش از سی بهائی را مردم در اثر تحریکات آخوند مرتجع فلسفی از رادیوی سراسری که گفته بود “این بهائی ها میگن امام زمان اومده، و کافرند وخونشان حلال هست” یک محل کوچک را تقریبا قتل عام کردند. روستایی هست در پشتکوه یزد شاید کاظم عزیز هم با آن آشنا باشه. حتی به مرغ و خروس های این بهائی های عزیز هم رحم نکردند.
بعد ها تعدادی را گرفتند ولی آیت الله بروجردی گویا ضمانت شان کرد و آزاد شدند هیچ کدام بیش از شش ماه زندان نکشیدند با اینکه قتل عمد و قتل عامی در یک محل مرتکب شده بودند. من یادم هست که یکی از افسر های کلانتری تعریف میکرد که از هر کس بازجوئی می کردیم که فلان بچه ی بهائی را کی کشته همه می گفتند من کشتم، مغزشویی و وعده ی رفتن به بهشت! تا این حد. یعنی این انجمن های حجتیه زمان شاه هم خیلی قوی بودند رو به بیرون تبلیغات و مغزشویی و نفرت و کینه ایجاد می کردند و رو به داخل در بیشتر محلات فعالیت و جلسه داشتند و بهائی ها را شناسائی می کردند و همان زمان شاه هم مورد اذیت و آزار قرار می دادند ولی حداقل در آن زمان با اینکه مذهب رسمی شیعه اثنی عشری بود و خود شاه هم مذهبی و مسلمان و شیعه و خرافی و به قول خودش کمر بسته امام رضا بود و ابوالفضل او را از زمین خوردن از اسب نجات داده بود، ولی بهائی ها به این شکل فجیع مورد آزار و اذیت نبودند. حد اقل دانشگاه و مدرسه می رفتند و مورد تعهدی حکومتی ها نبودند.

اتفاقا من و چند نفر از دوستانم بعد از انقلاب و تا پایان سال 58 در همین روستا معلم بودیم. اوایل بعد از انقلاب هنوز شوراهای مردمی و شورای شهر و روستا دست بالا را داشتند و خیلی از ماها در راس این شوراها بودیم و دست بالا را داشتیم. رئیس حزب رستاخیز در این روستا در زمان شاه فردی بود به نام مجیدخان که خیلی اذیت کرده و از اکثر مردم باج گرفته بود و زورگویی کرده بود و کمتر کسی بود که شامل آزار و اذیت او نباشد. مثلا هر کشاورزی باید یک ماه مجانی برای او کار کند و یا هر کی میخواسته ازدواج کند بایداول هزار تومن (در آن زمان) به ایشان می داده! از اون زورگو هایی که هم مثلا کدخدا بوده و هم رئیس حزب رستاخیز و هم خان ده، خلاصه به کسی رحم نکرده بود. ما پس از تشکیل شورای مردم در روستا موفق شدیم مردم را توی شرکت تعاونی جمع کرده و در عرض دو هفته 300 تا شکایت از او آمد. خلاصه ما از طریق این شورا توانستیم حدود 90 هزار تومن بدهی او به مردم را بگیریم و به مردم بدهیم. این فقط بخشی از مردم بودند که شهامت کرده و پا جلو گذاشته و شکایت کرده بودند. به همین دلیل ما توی ده خیلی پایگاه داشتیم و مردم یه جوری به ما خیلی احترام می گذاشتند. در مجموع مردم روستاها به معلم ها احترام خاصی قائل بودند.
از طرفی این آخوند یعنی شیخ علی بمان یواشکی باخان ساخته بود و مقداری رشوه از او گرفته و قول داده بود که غائله را بخواباند و نگذارد دیگر کسی از او شکایت کند و اگر توانست بخشا پول های مردم را هم پس بگیرد.
آخوند ده از طرفی بر علیه ما تبلیغ راه انداخته بود که این معلم ها کافر و ضد انقلاب و منافق هستند و باید از این ده بروند!
ما خیلی باید احتیاط می کردیم چون سابقه بهائی کشی مردم روستا را می دانستیم. ولی بخش عمده ی روستا پشتیبان ما بودند چون از طریق ما تا حدودی به حق خودشان رسیده بودند.
من یه روز وقتی وارد مدرسه شدم دیدم یکی از معلم های همکار من که گرایش مجاهدی داشت وسط حیاط مدرسه و با حضور اکثر دانش آموزان با شیخ علی بمون وارد بحث جدی شده و آخوند هم علیه ما معلمها تبلیغ می کند، که ما ضدانقلاب و منافق و کافریم وبایداز این روستا برویم، و رفیق ما هم میگه این آخوند رشوه گرفته و پول مردم را خورده و ضد انقلاب هست و بایداز این روستا برود!
من وقتی رسیدم مثلا خواستم بحث را به پایان برسانم و خطاب به دوست معلم خودم گفتم “حسین جان نگفتم سر به سر این آخوند بی سواد عقب مانده نگذار ؟ این که آدم نیست!”
آخوند هم یک دفعه نزدیک من که لب پله ها ایستاده بودم آمد و گفت:
“آقا مدیر خودت آدم نیستی، شماها همه تون کافر هستید”!
من که جلوی دانش آموزان خودم نمی خواستم کم بیارم جلو رفته و یکی محکم زدم پشت گردن آخوند. آخوند بیچاره هم چون بالای پله ها ایستاده بود، کله معلق تا پایین پله ها رفت و خودش به یک طرف افتاد و عمامه اش هم به یک طرف دیگر . من که در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بودم یک داد هم سرش زدم که “گم شو وگرنه به بچه ها میگم عمامه ات را آتش بزنند”! عمامه آتیش زدن برای آخوندها خیلی بد بود در آن زمان. .آخوند هم فرار کرد و رفت.
من بلافاصله به بچه ها گفتم ” زود برید به پدر مادرها تون بگید شب توی مسجد جمع شوند مدیر میخواد صحبت خیلی مهمی با شما داشته باشد”.
ما با اینکه دلهره داشتیم ولی انتخاب دیگری هم نداشتیم. در حکومت اسلامی شیخ ده را زده بودیم. یا باید برای همیشه ده را ترک می کردیم و یا خیلی حساب شده شیخ را فراری می دادیم. البته چندتا از دانش آموزان هم مرتب خبر می آوردند که مثلا شیخ رفته پاسگاه ژاندارمري و فقط یکی از استوارها طرف اوست. و سربازان و افسران وظیفه طرف ما هستند. . یا در خود ده چند نفری رانتوانسته بیشتر به سمت خودش ببرد!
ما شب رفتیم توی مسجد و صحبت کردیم و گفتیم این آخوند رشوه گرفته به شما خیانت کرده و کنار مجیدخان رئیس حزب رستاخیز قرار گرفته و عملا با ضدانقلاب همکاری می کند. شما باید تصمیم بگیرید یا ما را می خواهید که از حقتون دفاع کنیم و یا این آخوند اگر بیش از این اینجا بماند ما همه ی معلم ها از این روستا خواهیم رفت. و شما هم معلمانی که امین و پشتیبان شما باشند به زودی پیدا نخواهید کرد!.
خلاصه مردم رای به ماندن ما دادند! آخوند هم اصلا جرئت نکرد حتی توی مسجد پا بگذارد، و فردایش هم رفت شیراز ، و تا یک سال بعد یعنی اخراج ما از آموزش و پرورش به روستا باز نگشت! البته سال 59 و بعد از انقلاب فرهنگی رژیم و جناب عبدالکریم سروش و … ماها را اخراج و به قول خودشان پاکسازی کردند و شیخ هم دوباره بازگشت و همه کاره شد.
می بینید که اگر شرایط طوری باشد که مردم به منافع خود آگاه شوند در چنین دهی که سمبل بهائی کشی و تعصب و شیعه گری هم بود، ما که به قول آنها کافر و ضدانقلاب و منافق بودیم آخوند ده را پس گردنی هم زدیم و فراری هم دادیم. می بخشید که داستان کمی طولانی شد


سیما بهاری:
شما معتقد به آزادی بی قید و شرط بیان هستید. یکی از ترمزهای آزادی بیان نقد مذاهب هست. در این رابطه شما چه میگوئید؟
بابک یزدی
ببینید در طول تاریخ همیشه مذهب و مذهبی ها آزاد بوده و بی دینی و بی خدایی و غیر مذهب رسمی حاکم فکر کردن و یا تبلیغ کردن ممنوع بوده، حتی همین الان در کشورهای مدرن و متمدن هم مذاهب کمتر محدودیت دارند، ولی بی خدایان و بی دین ها و ضد مذهبی ها همیشه محدودیت هایی داشته و دارند. فرانسه البته توانسته تا حدودی میراث انقلاب کبیرش را حفظ کند و تفاوت های مثبتی دارد. ولی به قول مارکس نقد هر چیزی از نقد مذهب می گذرد.
بحث ما این است که همان قدر که در طول تاریخ مذهبی ها آزاد بوده اند و تبلیغ و ترویج و مغزشویی می کردند به روشنفکران، بی دین ها، بی خدایان، و ضد دین ها هم اجازه بدهند که حرفشان را بزنند و تبلیغ کنند و در مدیا هم بطور مساوی حق حضور داشته باشند.
ببینید فرض کنید یه مناظره ای در سی ان ان و سی بی سی و یا بی بی سی (که به آیت الله بی بی سی معروف هست) که همیشه مدافع مذهب و به ویژه اسلام بوده یه مناظره ای بگذارند بین یک رهبر مذهبی و آیت الله و به طور مثال حمید تقوائی، یا مینا احدی و یا مریم نمازی و یا حتی همین بحث من و شما و کاظم نیکخواه را از مدیای رسمی پخش کنند. بعد از چند تا از این مناظره ها انعکاس جامعه طور دیگری خواهد شد.
به طور مثال اینها روز دهم محرم را می گند عاشورا هست، و امام حسین شان بایزید که پسر عمویش بوده و سر قدرت دعواشون شده ،کشته شده و اون علم شنگه ها در هر سال.
خوب ما میگیم اجازه بدید اینها روایت خودشون را داشته باشند ولی ما هم همزمان اجازه داشته باشیم که روایت خودمان را بگوییم. بگیم بابا دو تا پسر عمو 1400 سال پیش بر سر قدرت خانوادگی و فامیلی دعواشون شده و ربطی هم به مردم و منافع مردم نداشته اند. یکی به روایت آخوندها نماز نمی خونده و مشروب میخوره و سگ باز بوده! یعنی حیوان دوست بوده ویکی هم نماز میخونه و مشروب نمی خورده و سگ هم براش نجس بوده! هر جوان امروزی متمدن قرن بیست ویکمی از ایندو روایت سمت یزید را خواهد گرفت!
وقتی بتوان با دلیل و مدرک و منطق داستان و روایتها را گفت. بدون اینکه آنها بتوانند فتوا بدهند و بکشند و ترور کنند و جنایت بیافرینند. دو طرف حق آزادی بیان را داشته باشند ولی طبق موازین انسانی و شهروندی. نه اینکه مثلا سلمان رشدی یک کتاب رمانی بنویسد توی انگلیس و خمینی در ایران فتوای قتلش را بدهد. یا تسلیمه نسرین شرح زندگی خودش را نوشته، فتوای قتلش را دادند چون منافع شیخ محل را زیر سوال برده، و یا من زندگی خودم را نوشتم که چگونه با مطالعه و تحقیق از حجتیه و خرافات و جهل و ناآگاهی در پروسه ای مشخص به کمونیسم کارگری رسیدم. خوب الان نوشتن این گونه کتاب ها در ایران با مجازات مرگ مواجه میشود.

بحث ما این نیست که مذهب آزاد نباشد و یا مذهبی ها آزاد نباشند. بحث این هست که ما هم به اندازه آنها آزاد باشیم. بطور نمونه همین جنبش اکس مسلم و یا تلویزیون اکس مسلم با تلاش دوستانمان میلاد رسایی منش و عطیه نیک نفس در همین حدی که کارشان و امکاناتشان اجازه داده ببینید چه استقبالی ازش شده. حالااین را ضرب کنیم در فردای سرنگونی رژیم و مدیای آزاد و میلیونی و سراسری و رسمی.
بنابراین جواب اینها از یک طرف علم و دانش است در مقابل خرافات و جهل و مذهب، و از طرفی آزادی بدون قید و شرط همه ی باورها و آزادی نقد همه ی آنها.
باتشکر از شما

اینرا هم بخوانید

کارگران نفت و سرنوشت رژیم- بابک یزدی

کارگر کمونیست ۸۰۶با سلام به شما و بینندگان عزیزاجازه بدید من قبل از هرچیز آزادی …