در سی سال اخیر بحثها و رویکردهای متفاوتی نسبت به مفهوم طبقه و اهمیت تحلیل طبقاتی در میان جریانهای رسمی و غیررسمی چپِ داخل ایران در گرفته است، از جریانهای به اصطلاح روشنفکری دهه هفتاد (یا به عبارتی روشنفکران غیر ارگانیک) تا چپهای سنتی( یا به عبارتی مارکسیستهای ایدئالیست). برخی در تلاش بودند که نشان دهند اساساً طبقه کارگر دیگر وجود خارجی ندارد و با تغییر شکل سرمایهداری در قرن جدید دیگر نه طبقه کارگر در مقام سوژه تاریخ و نه نظریات مارکس قادر به تغییر و تحلیل وضع موجود نیستند، آنان برای غلبه بر این فقدان خود پنداشته، تلاش کردند در عین اینکه نام مارکسیست را با خود به یدک میکشند مارکس را به موزه تاریخ منتقل کنند. نکته تعیین کننده و مشترک در بین تمام طیفهای چپ و راست این جریان، بیاعتباری قانون ارزش و مبارزه طبقاتی در دستگاه مفهومی مارکسیسم بود. در اینجا فرصت کافی برای برسی دقیق و علمی رشد این جریانات نیست اما مختصراً باید گفت فروپاشی بلوک سوسیالیستی، تکوین نئولیبرالیسم در سطح جهانی، شیوع ویروس پستمدرنیسم و البته تغییر توازن طبقاتی در ایران، که دست بالا پیدا کردن تمایلات و گرایشهای خردهبورژوایی را به همراه داشت نتیجاً امکانی برای ظهور و بروز این جریانات فراهم کرد. از سوی دیگر مجموعهای از افراد و جناحهای باقیمانده از چپ سنتی حضور دارند که اگر فردی در مرکز تهران از آنان بپرسد طبقه کار به چه کسانی گفته میشود؟ دچار لکنت میشوند و سراسیمه فرد مورد نظر را به حاشیه تهران و نزدیکی جاده مخصوص برده و با اشاره انگشت کارگران شاغل در کارخانههای تولید صنعتی را به عنوان یگانه جمعیتی که میتوان از آنها به عنوان طبقه کارگر نام برد نشان میدهند. البته تازه این آغاز ماجراست، چون در این کشف و شهود رازآمیز برای پیدا کردن طبقه کارگر فقط باید به سراغ کارگر «مولد» رفت، و سایر کارگران در بخشهای دیگر جامعه در زمره طبقه کارگر نخواهند بود و با عناوینی مثل کارگر نامولد، خدماتی، کارمند و… نام گذاری میشوند. نهایتاً طبقه کارگر تبدیل به اقلیتی خواهد شد که بار کل تاریخ را به دوش خواهد کشید و اکثریت جامعه را از یوغ سرمایه رها خواهد کرد. با این وصف انقلاب نه حرکتی تودهای و با اتکاء به اکثریت مردم بلکه حاصل اقدام اقلیتی در درون یک اقلیت دیگر به نام طبقه کارگر است. در خوشبینانهترین حالت این بلانکیسم است و نه مارکسیسم.
در خلاصهترین وموجزترین تعریف برای طبقه کارگر باید گفت که مجموعه انسانهایی که در فرآیند تولید سرمایهدارانه 1. فاقد ابزار تولید هستند 2. اجبار به فروش نیروی کار خود دارند3. فاقد کنترل بر فرآیند کار هستند، در زمره طبقه کارگر به حساب میآیند، به عبارتی تمامی افرادی که فقط از طریق فروش نیروی کار خود در بازار، قادر به بقاء و ادامه زندگی هستند و در بستر روابط کالایی و نظام مزدی نیروی کار آنها به مثابه کالا تعین مییابد( تعینی بتواره) عضوی از طبقه کارگر میباشند. این بیان مختصر در سراسر آثار بنیانگذاران مارکسیسم قابل ردیابی بوده و نیازی به اضافهگویی نیست.به اینترتیب معلمان، پرستاران، کارگران صنعتی، کارگران خدماتی، کارمندان اداری، با تعریف فوق در زمره طبقه کارگر قرار خواهند گرفت. جریاناتی که بخش عمدهای از طبقه کارگر را از دایره مبارزه طبقاتی خارج میکنند، در واقع از توان مبارزاتی کارگران میکاهند و موقعیت را برای ایجاد شکاف و تفرقه در بین صفوف طبقه کارگر فراهم مینمایند، در حالی که در سالیان اخیر بخشهای مختلف طبقه کارگر از طریق اعلام همسرنوشتی و طرح مطالبات مشترک توانستهاند دستاوردهایی عظیم در امر سازمانیابی و اتحاد عمل به دست آورند، مواضعی تا این حد مکانیکی دیگر محلی از اعراب ندارد، در اصل واقعیت اجتماعی موجود و سطح مبارزات جاری طبقه کارگر دیگر حتی ضرورت سیاسی عملی برخورد تئوریک را هم از دستور کار خارج کرده است. ممکن است این پرسش مطرح شود که پس این متن از چه رو و برای چه منظوری تهیه شده است. پاسخ به این پرسش دراهمیت جنبش عظیم معلمان و تاثیرات آن بر سایر جنبشهای اجتماعی است که ضرورت این برسی مختصر را ایجاب میکند. پیش از بیان نکاتی در این رابطه لازم است تاکید کنم به هیچ عنوان بنا ندارم تلاشها، رزمندگیها و پایداری محمد حبیبی در پیگیری مطالبات معلمان را نادیده بگیرم، از سوی دیگر چون فضای عمومی را بستری برای در معرضِ نقد قرار گرفتن مواضع و عملکردهای فعالین اجتماعی میدانم، قصد ندارم به ورطه نوعی محافظهکاری بیفتم و محمد حبیبی را صرفاً یک زندانی سیاسی در نظر بگیرم و به واسطهی در معرض سرکوب عریان قرار گرفتن، از نقد مواضع ایشان صرف نظر کنم. به عبارتی نه برخوردی از سرِ فرقهگرایی و نه برخوردی صرفاً همدلانه جایز نیست، بلکه اعتبار مبارزاتی حبیبی ایجاب میکند که دقیقا با او از زاویهای انتقادی برخورد کرد. از سوی دیگر شرح مختصری از دو رویکرد مهم در رابطه با مفهوم طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی این امکان را در ادامه متن فراهم خواهد کرد تا جایگاه حبیبی و نوسانات او در این بین را بهتر درک کنیم، با این وصف تلاش خواهم کرد با برسی برخی از مطالبی که در این سخنرانی مطرح شده نکاتی را طرح کنم. اوهامی به نام طبقه متوسط حبیبی با یک پیش فرض مغشوش و گُنگ بحثهای خود را پیش میبرد، او مدام از طبقه متوسط و طبقه فرودست صحبت کند و همزمان از قشرهای مختلف نام میبرد. او معلمان، کارگران و پرستاران را در زمره اقشار اجتماعی در نظر میگیرد، بدون اینکه توضیح دهد این «اقشار» اساساً درکدام طبقه اجتماعی قرار گرفتهاند.
درحالی که حبیبی در مقام سخنگوی کانون صنفی در رسانهها حاضر میشود لازم است با دقت بیشتری از این عبارات استفاده کند. طبقه متوسط اساساً چه تعینی دارد؟ با چه ابزارِ مفهومی قادر خواهیم بود مجموعهای از افراد را ذیل تعریفی به نام طبقه متوسط مشخص نماییم؟ البته رفع این ابهامات نه به عهده ما بلکه متوجه تشکلی است که حبیبی به عنوان سخنگو در فضای عمومی مواضع آن را نمایندگی میکند، اما برای ادامه بحث لازم است به نکاتی اشاره کنم.در اغلب سنتهای فکری و سیاسیِ چپ، مفهومی تحت عنوان طبقه متوسط وجود ندارد، یا بعضاً از طبقه به اصطلاح متوسط نام میبرند، با اختلافاتی اندک در بین این سنتها،معمولاً تاکید بر این است که طبقه به مثابه مفهومی اجتماعی نمیتواند واجد تعینی صرفاً اقتصادی باشد، یعنی به صرف میزان درآمد نمیتوان طبقات مختلف را صورتبندی کرد ، به این دلیل که تقسیم کار موجود در سرمایهداری باعث شده طیفهای درآمدی بیشماری، متناسب با نیازهای گوناگونِ سازمانهای کار به وجود آید و نهایتاً این تفاوتها در سطح درآمد توضیح دهنده تفاوت اجتماعی و نسبت این افراد با فرآیند تولید و ساختار قدرت را بیان نمیکند. از سوی دیگر اگر طبقه را صرفاً با جایگاه به اصطلاح فرهنگی و یا نمادین آنها برسی نماییم، در واقع در زمین وضع موجود یا روابط قدرت موجود عمل کردهایم. به عبارتی توجه صرف به این جایگاه، در واقع بیان بتواره واقعیت، از طریق نادیده گرفتن عنصر اساسی حیاتِ اجتماعی، یعنی ساحتِ تولید است. انتظار میرود کانون تهران و محمد حبیبی نه از طریق بازتولید منزلت نمادینی دیگر، به نام طبقه متوسط بلکه با فراروی از این چارچوب از رادیکالیسم مبارزه جاری در جامعه عقب نمانند. طبقه متوسط اسم رمز تمام جریانات اصلاحطلب در جهان و ایران است تا با ساختن مجموعههایی از نرمهای اجتماعیِ تحکیم کننده وضع موجود، بخشی از جامعه را از طریق ایجاد این توهم که از سایر بخشها متمایز هستند، از فرایند مبارزه طبقاتی خارج نماید. لازم به یادآوری نیست که زبان سیاسی طبقهی حاکمه نباید در بین یکی از پیشروترین بخشهای جامعه به صورتی گوش خراش باز تولید شود.در ادامه به بخشی از صحبتهای حبیبی در این زمینه اشاره میکنم. «دفاع ما از آموزش رایگان یعنی دفاع از منافع طبقات فرودست جامعه، دفاع ما از آموزش غیر ایدئولوژیک یعنی دفاع ما از منافع طبقات متوسطجامعه»،«آموزش ایدئولوژیک در 42 سال اخیر به شدت باعث افت آموزشی در ایران شده است». از این جملات چه برداشتی میتوان کرد؟ یعنی آموزش غیر ایدئولوژیک خواسته طبقات فرودست نیست؟ یا اینکه در دوران رژیم سابق با آموزش غیرایدئولوژیک و مستقل طرف بودهایم؟ حبیبی برداشتی عجیب از ایدئولوژی دارد و احتمالاً ایدئولوژیک بودن آموزش در ایران را فقط در وجود عناوین مذهبی در کتب درسی درک میکند، اما باید گفت اساس آموزش عمومی در تمام کشورهای جهان مبتنی بر ساختار طبقاتی حاکم در جامعه است و اتفاقاً برای توجیه و بازتولید همین روابط تدوین شده وجنبه سراسری و اجباری پیدا کرده است، به غیر از این مسئله این تفکیک صورتگرفته در جملات بالا چیزی جز انشقاق و جدایی را در پی نخواهد داشت، بیان اینکه بخشی از جامعه دارای اولویت معیشتی هستند و بخش دیگر دارای اولویت «فرهنگی»، مانع از اتحاد یا به قول خود حبیبی همگرایی بخشهای مختلف جامعه میشود. حبیبی در رابطه با افزایش نقش زنان معلم در اعتراضات و سازماندهی کانونها میگوید« من معتقدم ما معلمان عضوی از طبقه متوسط جامعه ایران هستیم و تغییراتی که در میان معلمان رخ میدهد ارتباط مستقیمی با تحولاتی دارد که در طبقه متوسط جامعه ایران رخ میدهد، همانطور که زنان امروز یکی از پیشروترین گروههای مطالبهگر در جامعه ایران هستند و با مخالفت خود با مسئله حجاب این واقعیت را نشان دادهاند….. معلمان زن هم از این مسئله جدا نیستند.» به این معنا مسئله مبارزه با حجاب اجباری هم در زمره دستاوردها و در انحصارِ بخش خاصی از جامعه بوده و این طبقهی موهومیِ متوسط است که تا به امروز بر علیه آن مبارزه کرده!!! حبیبی باید توجه خود را بیشتر به واقعیتهای اجتماعی حال حاضر جامعه ایران جلب کند، موضوع حجاب اجباری علاوه بر پیوند ناگسستی که با شکل عمدهی سلطه، یعنی سلطه سرمایهدارانه دارد، ستمی مضاعف بر دوش تمام زنان است و فعالین و کنشگران حوزه زنان در تمام بخشهای جامعه بر علیه این محدودیت به پا خواستهاند و محدود کردن آن به خواستههای بخشی از جامعه به هیچ وجه قابل پذیرش نیست. در اینجا لازم است مختصراً به موضوع اتحاد عمل و همبستگی بین جنبشهای موجود اشارهای کنم، حبیبی در این رابطه مطالبی مفیدی را طرح میکند، اما متاسفانه وقتی این موارد را در کلیت بحث او قرار میدهیم به تناقضات بیشتری در رویکرد او میرسیم. او با اشاره به اهمیت تبدیل کردن مسئله معلمان به یک مسئله عمده در میان مردم و حرکت از حاشیه به متن جامعه، از اتحاد بین معلمان و خانواده دانشآموزان یاد میکند «خانوادههای ایرانی باید بدانند که حل مشکل معلمان، ارتباط مستقیمی با آموزش و توسعه در کشور دارد، با مسئلهی افزایش توانمندسازی انسانی دانشآموزان دارد….. اگر این درک به وجود بیاید مطالبه معلمان یک مطالبه جمعی خواهد شد…. اگر روزی خانوادههای ایرانی به این درک برسند که مسئله معلمان یک مسئله عمومیست و نه مربوط به قشر معلم، آن وقت اتفاقات جالبی در جامعه ایران خواهد افتاد». اما مجموعه مواضع حبیبی، جز انشقاق و چند پاره کردن جامعه نتایجی در بر نخواهد داشت، البته او راهکار خاص خود را ارائه میدهد « تلاش ما آگاهی سازی و فرهنگ سازی از طریق تلاشهای رسانهای و در قالب بیانیهها و یادداشتها و… غیره بوده است» در رابطه با ضعف سایر اقشار هم میگوید« مشکل ما در ایران این است که اقشار مختلف اجتماعی، متاسفانه تشکلهای قوی را ندارد، مثلا پرستاران». حبیبی برداشتی قیممعابانه به افزایش آگاهی در جامعه دارد، گویی آگاهی فقط در دستان یا مغز بخشِ خاصی از جامعه است که باید آن را به سایرین منتقل کرد، به عبارتی نتایج این رویکرد مابهازای خود را در تناقضگوییهای مداوم او نشان میدهد.آیا پیوند اجتماعی میان خانواده دانشآموزان با جنبش معلمان، فقط از طریق عباراتی مثل فرهنگسازی ممکن است؟ یا صرفاً با طرح این موضوع که چون آموزش رایگان مطالبه اقشار فرودست است و معلمان این شعار را در جامعه مطرح کردند، باید همراهی و همگرایی حاصل شود؟که اگر این اتفاق تاکنون رخ نداده یا به خاطر ضعفِ آگاهی و مسئلهای فرهنگی بوده و یا به خاطر ناتوانی در ایجاد تشکل!!!. این سطح از سادهسازی به میانجی وارونه جلوه دادن واقعیت اجتماعی نشان از نقص جدی در دستگاه فکری حبیبی و ضعف تعهد اجتماعی برای درک مصائب و مشکلات جامعه دارد، هرچند او به موضوع سرکوب اشاره میکند و آن را مانعی برای پیشبرد جنبشها میداند ولی طرح این موضوع هم از وجود ضعفهای بیان شده نمیکاهد. پیوندهای اجتماعی در جوامع مختلف، محصول نوعی هم سرنوشتی و حول خواستههای عمومی و فراگیر شکل میگیرد که اتکاء اصلی آن بر تضادها و تعارضات عمده در آن جامعه است، به این ترتیب فقط بعد از ترسیم تضاد عمده و اصلی و نسبت بخشهای مختلف جامعه با این تضاد است که میتوان تحلیل دقیقی از وضع موجود ارائه داد و برای تغییر آن برنامه عمل خاصی را تدوین کرد، تاکید وسواسگونه و غیر علمی بر مفاهیمی چون ایدئولوژی و ناکارآمدی نظام سیاسی، قادر نخواهد بود ابزار مناسبی برای تحلیل و تغییر وضع موجود را فراهم نماید. توجه به مناسباتِ تولید اجتماعی، توازن قوای طبقاتی، جایگاه ایران در بازار جهانی و…. ضروری است، از این رو، وضعیت امروز تمامی بخشهای طبقه کارگر از جمله معلمان، به واسطه شکل خاصی از سازماندهی اجتماعی که دارای وجهی عام در سراسر جهان است، توسط حاکمیتی استبدادی در ایران به شکلی خاص بازتولید میشود. فقط از این مسیر قادر خواهیم بود همراهی اکثریت مردم را برای رفع تمام مشکلات اجتماعی، آن هم به بنیادیترین شکل ممکن حاصل نماییم. صنفی یا سیاسی محمد حبیبی در جریان این گفتگو چندین بار به صنفی و معیشتی بودن اعتراضات معلمان اشاره کرد. در ابتدا باید گفت حبیبی شجاعانه از نظام استبدادی و غیردموکراتیک سخن میگوید، اما رعایت برخی مسائل امنیتی برای جلوگیری از پروندهسازی دستگاه سرکوب کاملاً قابل درک است. در این رابطه با اشاره به موارد اتهامی که منجر به حبس وی شده بود، میگوید«یکی از اتهامات من، تلاش در جهت ایجاد وحدت و همگرایی بین جنبش معلمان، دانشجویان و کارگران بود». در ادامه به برخورد نیروهای امنیتی با عضویت در تشکلهای معلمان به این نکته اشاره دارد که«یکی از صحبتهای ثابت بازجویان و نهادهای قضایی این است که کانون صنفی معلمان و شورای هماهنگی قانونی نیست و شما در تشکلی غیر قانونی فعالیت میکنید».با بیان این موارد، معلوم نیست چرا حبیبی کماکان یک دوگانگی صنفیسیاسی را در صحبتهای خود پیش فرض گرفته است؟ مثلا در جایی میگوید« ما در مسائل سیاسی و انتخاباتی مداخله ایجابی و سلبی نمیکنیم». حبیبی با توجه به تجربه فعالیت اجتماعی و برخورد امنیتی که با این فعالیتها صورت گرفته، باید بهتر از هر فرد دیگری بداند که اساساً در جامعه و نزد دستگاه دولت هیچ تمایزی بین فعالیت صنفی و سیاسی وجود ندارد، مخصوصاً در کشوری مثل ایران با این حد از سرکوبِ عریان، هر فعالیتی که در جهت قدرتمند کردن بخشی از جامعه صورت پذیرد به سرعت با سد سرکوب مواجه میشود، ریشه این مسئله اما دقیقاً در سیاسی بودن این امور است، به عبارتی هر تلاش عمومی و اجتماعی برای افزایش توان مردم نتیجتاً از بخشی از قدرت سیاسی نظام موجود میکاهد؛ به همین خاطر است که تمامی دولتها در ایران همیشه در تلاش هستند با ساختن نهادهای وابسته به خود، مانع از مطالبهگری و سازماندهی اعتراضات شوند، خود حبیبی در بخشهایی از مصاحبه به درستیاز شیوه برخورد جریانهای اصلاحطلب حاضر در میان معلمان اشاره میکند و از برخوردهای دوگانه آنها در قبال دولتهای مختلف سخن میگوید. اما زمانی که قرار است از کانون صنفی تهران یا شورای هماهنگی صحبت کند تاکید غیر ضروری بر امر صنفی در مقابل سیاسی میگذارد. برای پیگیری ریشههای این پیش فرض حبیبی به غیر از مرور مواردی که پیشتر به آن اشاره شد، باید به نکته دیگری هم توجه کرد. اصرار بیش از حد حبیبی بر ماهیت سندیکایی تمامی تشکلهای معلمان.« از نظر من مجموعه کانونها و شورا هماهنگی یک سندیکا هستند و در چارچوب سندیکایی مطالبات صنفی معلمان را پیگیری میکنند» «تمام تشکلهای معلمان پایهی صنفی و کارکرد سندیکایی دارند». این میزان تاکید بر سندیکایی بودن تشکلهای معلمان به چه دلیل است؟ آیا روش خاصی در برابر کاهش میزان سرکوب است؟ کمی بالاتر خود حبیبی به این پرسش پاسخ منفی داد. یا اینکه تلاشیست در جهتفعالیت در چارچوب قوانین موجود در ایران؟ حبیبی میگوید« با توجه به کارشکنیهای وزارت کشور، اخیراً به همکاران گفتیم که اصلی نیازی به مجوز وزارت کشور نیست، و بدون اقدامی در این زمینه تشکل خودتان را ایجاد نمایید». به این ترتیب پاسخ به این پرسش هم منفی است، به نظر میرسد حبیبی برداشت محدودی از سازمان طبقاتی دارد، البته وقتی معلمان بخشی از طبقه متوسط هستند احتمالاً سازمان طبقاتی این بخش از طبقه متوسط هم سندیکا میشود. البته سندیکا فی نفسه دارای ایرادی نیست اما در حالی که معلمان در سطح سراسری و با وسعتی این چنین، اعتصابات و اعتراضات خود را سازماندهی میکنند چه دلیلی دارد در چارچوب محدود سندیکا باقی ماند. زمانی که معلمان از طریق مشورت و خرد جمعی (چه در فضای مجازی و چه در محل کار) تمامی تصمیمات و اقدامات خود را سامان میدهند دیگر چه اهمیتی دارد اعضای هیئت مدیره، دبیر، سخنگو و…. چه کسانی باشند. مگر دقیقاً به دلیل همین ویژگی شورایی، یعنی اتکاء به اراده جمعی و منعطف بودن سازمان طبقاتی نیست که حاکمیت در امر سرکوب کلافه و مستأصل شده است. حبیبی بهتر از هر کسی میداند که احکام سنگین برای فعالین معلمان و دستگیریهای اخیر در جهت متوقف کردن سازماندهی اعتراضات معلمان انجام گرفته، اما با همه این سرکوبها قدرت معلمان نه از شکل سندیکایی و آن نوع از نمایندگی نیابتی بلکه برعکس از شکل اداره شورایی و اتکاء به اراده جمعی آنها نشأت میگیرد، در این میان دولت از سویی با فریبکاریهای بروکراتیک، طرح رتبهبندی را در سالنهای مجلس و شورای نگهبان سرگردان کرده و از سوی دیگر با برگزاری جلساتی با نمایندگان فرمایشی معلمان، سعی دارد اعتراضات را از مسیر رادیکال خود منحرف نماید، شورای هماهنگی و اتفاقاً خود حبیبی به درستی در برابر این نمایشهای نخنما موضع گرفتند و اعلام کردند که مطالبات قابل مذاکره نیست و صحنه مبارزه همان اعتصاب و اعتراضات خیابانی است و نه چانهزنی در پشت درهای بسته. لازم به ذکر است که مسئله بر سر اسامی و نام یک تشکل نیست، بلکه همانطور که حبیبی گفت بر سر کارکرد و ماهیت آن است، اما بر خلاف نظر حبیبی، ماهیت و کارکرد شورای هماهنگی و نتیجتاً عملکرد آن، دارای خصلت شورایی است، قصد ندارم نوع خاصی از سازمان طبقاتی را به معلمان ایران تحمیل کنم( نه قادر هستم و نه علاقهمند) اما هر ناظری با کمی کنکاش و دقت متوجه میشود که با توجه به شدت سرکوب موجود در کشور، تداوم اعتراضاتی در این سطح از عهده یک سازمان پویا و دموکراتیک که بر اراده جمعی اکثریت اعضاء خود اتکاء دارد ممکن است، آنچنان که کارگران پروژهای نفت و کارگران نیشکر هفت تپه توانستند دستاوردهای درخشانی را در تاریخ مبارزاتی طبقه کارگر رقم زنند.
جمعبندی
پیش از بیان نکات پایانی لازم است به موارد دیگری که در گفتگو اخیر، از جانب حبیبی به شکلی مبهم بیان شد اشاره مختصری کنم. متاسفانه حبیبی در پایان بحث خود همانطور که مفهوم ایدئولوژی را با بیدقتی عجیبی به کار برده بود از مفاهیم دیگری چون خصولتی و غارت نیز به همین شیوه استفاده کرد. در اینجا فرصت نیست به کاربرد اشتباه این واژگان در صحبتهای حبیبی اشاره کنم اما صرفاً جهت یادآوری باید بگویم برای استفاده از این واژگان لازم است مبنا و بستر جامعهای که از طریق این مفاهیم در صدد تحلیل آن هستیم در نظر گرفته شود، اگر از نظر حبیبی ایرادی ندارد، در ایران فرماسیون اجتماعی سرمایهداری و بورژوازی در مقام یک طبقه و دولت به عنوان کارگزار این طبقه نزدیک به یک قرن دارای قدمت هستند،و مناسبات تولید سرمایهداری به عنوان تنها شکل مسلط انباشت ثروت، دارای وجه بینالمللی است. با این وصف غارت در این فرماسیون، غارت سرمایهدارانه و خصوصیسازی هم یکی از اشکال انباشت سرمایهدارانه است. در نظر گرفتن ویژگیهای خاص دولت ایران در این موارد نباید ما را به ورطهی بیبند و باری مفهومی بیندازد.
در نهایت باید گفت اگر جملات ابتدایی این متن را در یک محور قرار دهیم و دو جریان یاد شده را دو سر آن، محمد حبیبی را میتوان در رفت و آمدی کسل کننده در چپ و راست این محور فرض کرد. حبیبی ظرفیت این را دارد که نماینده یا سخنگوی هر دو جناح باشد، استفاده از واژگانی چون قشر به جای طبقه یا ایجاد دوگانهای موهومی به نام طبقه کارگر و طبقه متوسط، بیان جامعه مدنی به عنوان عرصه کنشگری طبقه متوسط، طرح مفهوم ایدئولوژی دقیقاً به معنای بورژوایی آن، استفاده از مفهوم توسعه ذیل صورتبندی سرمایهدارانه و مواردی از این دست، این باور را تقویت میکند که حبیبی خواهان منزلتی نمادین در میان این دو طیف است، به نحوی که از جانب هر دو گروه تاییدی نسبی دریافت کند، این وضعیت در بهترین حالت جا ماندن از جریان مبارزاتی معلمان و سایر بخشهای طبقه کارگر و در بدترین حالت اپورتونیسم و فرصتطلبی را در پی خواهد داشت. اما این تنها امکانهای پیش روی حبیبی نیست، سابقه مبارزاتی و جدیت او در همراهی با معلمان بیانگر وجود ظرفیتی مترقی و رادیکال بوده که نیازمند بالفعل شدن است. این فرایند نه یک سلوک عارفانه برای درک مفاهیمی دشوار و راز آلود، بلکه فراروی از انتخابِ کالاهای درون ویترین است. این فراروی نیز، جز با مراجعه به جنبشهای موجود ممکن نخواهد شد. فقط کافیست تمام الگوهای متعارف اجتماعی موجود( همان کالاهای درون ویترین) را برای لحظاتی کنار گذاشت و به رادیکالیسم و ظرفیتهای مترقی درون این جنبشها که نویددهندهی بدیلهای اجتماعی هستند، دقت کرد.