پاسخ نیویورک به ترامپیسم
انتخاب زوهران ممدانی به سمت شهرداری نیویورک، تنها یک تغییر مدیریتی در سطح محلی نیست، بلکه نشانهای است از تحولی سیاسی و اجتماعی در درون جامعهای که دهههاست سوسیالیسم، از هر نوعش، را به حاشیه رانده و حتی واژه آن را تابو کرده است. در دل یکی از نابرابرترین شهرهای جهان، جایی که والاستریت نماد قدرت سرمایه و شکاف طبقاتی است، یک سوسیالیست جوان با تکیه بر مطالبات طبقه کارگر، مهاجران، و اقلیتهای فراموششده، توانسته به جایگاهی برسد که تا همین چند سال پیش برای چپ آمریکا رؤیایی دور از دسترس بود.
برای فهم اهمیت این واقعه باید عینک تحلیل را تمیز کرد و از قضاوتهای شتابزده پرهیز نمود. در فضای مجازی و میان برخی فعالان سیاسی، انتخاب ممدانی با بیتوجهی یا حتی بدبینی روبرو شده است. بعضی او را “مسلمان شیعه” معرفی کردهاند، آنهم در حالی که این برچسبگذاری بیشتر بازتاب تبلیغات رسانههای نزدیک به جریانهای اسلامی و بهویژه جمهوری اسلامی ایران است تا واقعیتی در مورد هویت سیاسی او. برخی دیگر او را “پوپولیست” نامیدهاند، گویی هرگونه سخن گفتن از نیازهای مردم عادی و عدالت اجتماعی، بیدرنگ باید در قالب “عوامفریبی” تعریف شود. بعضی ها نوشته بودند که “لغو کار مزدی” در وعده های کارزار انتخاباتی اش نیست! (شاید بشود در فیسبوک و اینستاگرم کارمزدی را لغو کرد). عدهای هم معتقدند که “او را جلو انداختهاند تا شکست بخورد و سوسیالیسم بیاعتبار شود”.
اما آنچه در این میان مغفول مانده، ظهور دوباره واژه “سوسیالیسم” در گفتار عمومی آمریکاست. این که در کشوری که هنوز رئیسجمهورش دانلد ترامپ است ـ کسی که بیپروا سیاستهای فاشیستی و نژادپرستانه را بسیار فراتر از مرزهای آمریکا به پیش برده ـ یک سوسیالیست بتواند به مقام شهرداری نیویورک برسد، خود بهتنهایی حادثهای تاریخی است. باید تصور کرد اگر بهجای ممدانی، یکی از چهرههای سنتی قدرت مانند جولیانی، کومو یا بلومبرگ شهردار میشدند، امروز رسانههای راستگرا چگونه از “فتح نیویورک توسط محافظهکاران” سخن میگفتند و ترامپ و هوادارانش آن را پیروزی دیگری بر “کمونیستها” و “لیبرالها” قلمداد میکردند.
زوهران ممدانی از اعضای جریان “سوسیالیستهای دمکرات آمریکا” (Democratic Socialists of America) است؛ سازمانی که در سالهای اخیر کوشیده است سوسیالیسم را از چارچوبهای خشک ایدئولوژیک بیرون آورد و آن را به زبان زندگی روزمره بازگرداند. سازمانی که بسیاری از ماها با مجله “ژاکوبن” می شناسیم. ممدانی در کارزار انتخاباتی خود وعدههایی داده که هرکدام بازتابی از نیازهای واقعی مردم نیویورکاند: بالا بردن حداقل دستمزد، انجماد کرایه خانهها، حملونقل عمومی رایگان و پاکتر، افزایش تعداد واحدهای مسکن عمومی و ارزان، مهدکودک عمومی رایگان، خدمات مراقبت از کودکان برای خانوادههای کارگر، حمایت از حقوق مهاجران و اقلیتها، و مالیات بیشتر برای ثروتمندان. ممکن است ممدانی نتواند همه این وعدهها را عملی کند، همانطور که فشار نظام سرمایهداری و ساختارهای پیچیده قدرت شهری در آمریکا هر روز سد تازهای در برابر اصلاحات اجتماعی ایجاد میکند. اما نکته اصلی جای دیگری است: این وعدهها اکنون از زبان یک سوسیالیست در یکی از مهمترین مراکز سرمایهداری جهانی بیان میشوند. این خود یک پیروزی فرهنگی و سیاسی برای جنبش چپ است. اگر حتی تلاشهای او با مانع روبرو شوند، مردم خواهند دید که چه کسانی در برابر عدالت اجتماعی ایستادهاند: سرمایهداران، لابیهای مالی، نهادهای مذهبی آدمخوار و راست افراطی ترامپیست.
کارزار انتخاباتی ممدانی، صرفا یک حرکت انتخاباتی نبود، بلکه تبدیل شد به نقطه تلاقی جنبشهای اجتماعی مختلف. از فعالان جنبش زنان گرفته تا فعالین جنبش کارگری، مدافعان محیط زیست، حامیان حقوق مهاجران، و اعضای جنبش “جان سیاهان اهمیت دارد”، همگی در کنار هم در این کمپین حضور داشتند. این هماهنگی تصادفی نیست؛ بلکه نشان میدهد که چپ جدید آمریکا، برخلاف گذشته، دیگر محدود به دانشگاهها یا حلقههای روشنفکری نیست. این چپ نوین، ریشه در خیابان دارد، در میان خانوادههایی که اجارهخانهشان عقب افتاده، کارگرانی که دو و بعضا سه شغل دارند تا زنده بمانند، زنانی که از هزینه مهدکودک ناتواناند، و جوانانی که از بدهی تحصیلی رنج میبرند.
در برابر این واقعیت، آنانی که هنوز از پشت دیوار بدبینی و نخوت نظری به جهان نگاه میکنند، چیزی جز تکرار نومیدی نمیبینند. کسانی که با دیده تحقیر به چنین پیروزیهایی مینگرند، احتمالا عینکشان را ماههاست تمیز نکردهاند. اگر سیاست را تنها در چارچوب کتابها و نظریههای انتزاعی ببینیم، طبیعی است که هر حرکت واقعی را “ناکافی” یا “انحرافی” بخوانیم. و طبیعی تر اینکه همیشه حاشیه ای و منزوی بمانیم. اما سیاست، بهویژه در دل جامعهای مانند آمریکا، میدان نبردی است میان نیروهایی که در هر لحظه میکوشند معنای عدالت، آزادی و برابری را بازتعریف کنند.
اهمیت انتخاب زوهران ممدانی دقیقا در همینجاست: او نه فقط شهردار نیویورک، بلکه نمادی از امکان بازگشت زبان عدالت اجتماعی به عرصه رسمی سیاست است. حضور او یادآور این است که هنوز میتوان از “سوسیالیسم” سخن گفت بیآنکه به حاشیه رانده شد. در جهانی که فاشیسم دوباره سر برآورده و نابرابری به اوج رسیده، همین بازگشت مفهومی، گامی بلند بهسوی بازسازی امید سیاسی است.
شاید تحقق وعدههای ممدانی دشوار باشد، اما حتی اگر بخشی از آنها به سرانجام برسد، هزاران نفر از مردم عادی نیویورک، بهویژه کارگران و مهاجران، تغییر را در زندگی خود لمس خواهند کرد. و اگر هم نهادهای سرمایهداری در برابر او بایستند، همانگونه که احتمالا خواهند ایستاد، جامعه خواهد دید که چه کسانی مانع بهبود زندگی مردم میشوند. در هر دو حالت، حضور او پیامی روشن دارد: دوران سکوت سوسیالیسم در آمریکا و به تبع آن در کل جهان، به پایان رسیده است.
زوهران ممدانی نماینده نسلی است که از دل بحران اقتصادی، جنگ، نژادپرستی و بیعدالتی سر برآورده و از سیاست بهعنوان ابزار تغییر واقعی سخن میگوید. پیروزی او شاید آغاز مسیر تازهای باشد که در آن واژه “سوسیالیسم” دیگر نه تهدید، بلکه امید تلقی شود. و این، در قلب نیویورک ـ پایتخت سرمایهداری جهانی ـ رخدادی است که بهحق باید درنگ کرد و آن را جدی گرفت.
۷ نوامبر ۲۰۲۵
——————————–
احترام به عقیده؟ یا زنجیر بر دست آزادی؟
ناصر اصغری
برای انسانی که میخواهد از قید سنتهای پوسیده رها شود، هیچ جملهای خطرناکتر و فریبندهتر از این نیست: “به عقیده دیگران احترام بگذار.” جمله ای که در ظاهر نشانه مدارا و تمدن است، منتها در عمل، بارها و بارها به ابزار دفاع از جهل، ستم و بردگی تبدیل شده است.
در طول تاریخ، بیشترین جنایات با نام “عقیده” توجیه شدهاند. سوزاندن جوردانو برونو در قرن شانزدهم، که تنها “عقیدهاش” این بود که جهان بیپایان است، به نام احترام به ایمان مسیحی زمانهاش انجام شد. و یا تا دوقدمی سوزاندن بردن گالیله برای داشتن عقیده ای که خلاف عقیده مسیحیت بود! بردهداری در آمریکا، تا نیمه قرن نوزدهم، با استناد به “عقاید مذهبی” درباره فرودستی نژاد سیاه ادامه یافت. هنوز هم در بسیاری از جوامع، تبعیض علیه زنان و اقلیتها پشت واژه ظاهرا بیضررِ “احترام به باورهای فرهنگی” پنهان میشود.
اما کدام عقیده سزاوار احترام است وقتی انسان را تحقیر میکند؟ باور به اینکه زن ناتوانتر از مرد است، یا اینکه انسانها باید بهخاطر دین، رنگ یا جنسیت از هم جدا شوند، عقیده نیست، سم است. اگر آزادیخواهان جهان در هر زمان از ترس برچسب “بیاحترامی” خاموش میماندند، امروز هنوز جادوگران را میسوزاندیم، بردگان را میفروختیم، دختران را یا زنده بگور می کردیم و یا از حق آموزش محروم میکردیم.
سیمون دو بوار، یکی از پیشگامان آزادی زنان، در دهه ۱۹۴۰ گفت: “هیچ ستمی پایدار نمیماند مگر آنکه در قالب عقیدهای مقدس درآید.” درست میگفت، زیرا حتی بسیاری از زنان و رهبران سیاسی آزادیخواه نیز در دام این ترفند افتادند: به جای نقد ریشهای باورهای ضدزن و ضدآزادی، به نام “احترام به فرهنگها” سکوت کردند. نتیجه چه شد؟ زنجیرها ماند، فقط رنگشان عوض شد.
باید میان احترام به انسان و احترام به عقیده خطی پررنگ کشید. انسان، صرفنظر از باورش، محترم است؛ اما هیچ عقیدهای، حتی اگر نصف دنیا هم به آن باور داشته باشد، محترم نیست و نباید از نه گفتن به آن مصون بماند. عقیده هر کسی شاید برای خودش محترم باشد، اما نباید جامعه را مجبور به احترام گذاشتن به عقیده کسی کرد و یا نباید حتی این ایده مضر را هیچ جائی تبلیغ کرد.
آزادی در لحظهای آغاز میشود که بگوییم من به تو احترام میگذارم، اما به اندیشهای که تو را و دیگران را در زنجیر میخواهد، هرگز.
***
در جواب به دوستی، در یک جمع خودمانی می خواستم این یادداشت را بنویسم، اما تصمیم گرفتم که آن را در سطحی وسیع تر، روی دیوار فیسبوکم، منتشر کنم.
روزنه rowzane خبری – تحلیلی