کارگران حق داشتند رژیم پهلوی را سرنگون کنند! در حاشیه اظهارات مهرانگیز کار

مهرانگیز کار در سلسله مقالاتی تحت عنوان “مروری بر فقر کارگری” در سایت “ایران وایر” به مسائلی از جنبش کارگری – هم – پرداخته است که در سطوحی باید جواب بگیرند. ایشان با برشمردن مشاهداتی درست – فقر و اجحافاتی که در جمهوری اسلامی بر کارگران رفته است، – نوشته خود را آغاز می کند و از این موقعیت جامعه نکاتی را مطرح می کند که کل حکومت ابتدا “گورستان آریامهری” را مظلوم و پاسدار حقوق بشر نشان دهند. و اما فقط آنجا توقف نمی‌کند، بلکه کل انقلابیگری و چپ را همدست اسلامیون در وضعیتی که بر جامعه مستولی شد، معرفی می‌کند. در این یادداشت کوتاه قصد من وارد شدن به یک بحث همه جانبه در رابطه با نوشته فوق نیست. بلکه اشاره به چند نکته مهم از نوشته فوق است که بی انصافی ایشان را نشان دهد.

 

فقر حقیقت گوئی

مهرانگیز کار می گوید: “انقلاب اسلامی با بهره‌برداری از حقوق صنفی و سندیکائی که اعتصاب کارگران نفت بر پایه آن صورت گرفت پیروز شد.”

چند تحریف و خلط مبحث در این پاراگراف کوتاه هست. گویا کارگران در زمان شاه حقوق صنفی و سندیکائی داشتند و کارگران نفت با استفاده از این حقوق، انقلاب کردند. در سوتیتر “فقر منطق” به این ادعای پوچ جواب داده ام. خواننده علاقمند را به نوشته های متعدد محمد مزرعه کار و یدالله خسروشاهی درباره اعتراضات و اعتصابات کارگران شرکت نفت رجوع می دهم که چگونه این اعتراضات شکل گرفتند. ابدا در اینکه گویا سندیکاهای دست ساز حزب رستاخیز ایران، کارگران را برای انقلاب سازمان می‌دادند، حقیقتی وجود ندارد. این یک تحریف تاریخ است. این سندیکاها، که در بین فعالین کارگری بعنوان “سندیکاهای زرد شاهنشاهی” مشهور و معروف بودند، اگر کاری می‌کردند، قبل از هر چیز جلوگیری از گسترش اعتراضات کارگری بود.

خلط مبحث دیگری که در پارگراف نقل قول شده بالا هست، این است که گویا انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را کارگران سر کار آوردند. این خلط مبحث دیگر فقط مختص به مهرانگیز کار نیست. یک طیف وسیعتری که از بختک جمهوری اسلامی بر جامعه می خواهند ضدیت با هر نوع انقلابی و بخصوص ضدیت با انقلاب بر علیه رژیم پهلوی را حقنه کنند، می خواهند انقلاب بر علیه رژیم پهلوی را با سر کار آمدن جمهوری اسلامی یکی بدانند. مردم حق داشتند بر علیه “گورستان آریامهری” انقلاب کنند. مردمی که ایران را با ذخایر و منابع طبیعی سرشار از ثروت می دیدند که در آن یک عده قلیلی میلیاردها تومان و دلار به هم زده و بخش وسیعی در فقر و حلبی آبادها دست و پا می زدند، حق خود می دانستند که بر علیه این سیستم به پا خیزند. اتفاقا جمهوری اسلامی حاصل سرکوب همین انقلاب است!

“مصائب دوران پس از انقلاب در ایران را باید بپای مسببین آن نوشت. مردم حق داشتند رژیم سلطنت و تبعیض و نابرابری و سرکوب و تحقیری را که شالوده آن را تشکیل میداد نخواهند و به اعتراض برخیزند. مردم حق داشتند که آخر قرن بیستم شاه نخواهند، ساواک نخواهند، شکنجه گر و شکنجه گاه نخواهند. مردم حق داشتند در برابر ارتشی که با اولین جلوه های اعتراض کشتارشان کرد دست به اسلحه ببرند. انقلاب ٥٧ حرکتی برای آزادی و عدالت و حرمت انسانی بود. جنبش اسلامی و دولت اسلامی نه فقط محصول این انقلاب نبود، بلکه سلاحی بود که آگاهانه برای سرکوب این انقلاب، هنگامی که ناتوانی و زوال رژیم شاه دیگر مسجل شده بود، به میدان آورده شد. برخلاف نظرات رایج، جمهوری اسلامی وجود خود را در درجه اول مدیون شبکه مساجد و خیل آخوندهای جزء نبود. منشاء این رژیم قدرت مذهب در میان مردم نبود، قدرت تشیع، بیعلاقگی مردم به مدرنیسم و انزجارشان از فرهنگ غربی، سرعت بیش از حد شهرنشینی و کمبود “تمرین دموکراسی”، و غیره نبود. این خزعبلات ممکن است بدرد کاریر شغلی “شرق شناسان” نیم بند و مفسرین رسانه ها بخورد، اما سرسوزنی به حقیقت ربط ندارد. جریان اسلامی را همان نیروهایی به جلوی صحنه انقلاب ٥٧ کشیدند که تا دیروز زیر بغل رژیم شاه را گرفته بودند و ساواکش را تعلیم میدادند. آنها که پتانسیل رادیکالیزاسیون و دست چپی از آب در آمدن انقلاب ایران را میشناختند و از اعتصاب کارگران صنعت نفت درس خود را گرفته بودند. آنها که به یک کمربند سبز در کش و قوسهای جنگ سرد نیاز داشتند. برای “اسلامی” شدن انقلاب ایران پول خرج شد، طرح ریخته شد، جلسه گرفته شد. هزاران نفر، از دیپلوماتها و مستشاران نظامی غربی تا ژورنالیستهای همیشه باشرف دنیای دموکراسی ماهها عرق ریختند تا از یک سنت عقب مانده، حاشیه ای، کپک زده و به انزوا کشیده شده در تاریخ سیاسی ایران، یک “رهبری انقلاب” و یک آلترناتیو حکومتی برای جامعه شهری و تازه – صنعتی ایران سال ٥٧ بسازند. آقای خمینی نه از نجف و قم و در راس خیل ملاهای خر سوار دهات سر راه، بلکه از پاریس آمد و با پرواز انقلاب. انقلاب ٥٧ تجسم اعتراض اصیل مردم محروم ایران بود، اما “انقلاب اسلامی” و رژیم اسلامی محصول جنگ سرد بود، محصول مدرن ترین معادله سیاسی جهان آن روز. معماران این رژیم، استراتژیستها و سیاست گذاران قدرتهای غربی بودند. همانها که امروز از درون لجنزار نسبی گرایی فرهنگی، هیولای مخلوق خودشان را به عنوان محصول طبیعی “جامعه شرقی و اسلامی” و درخور مردم “جهان اسلام” یکبار دیگر مشروعیت میبخشند. کل امکانات اقتصادی و سیاسی و تبلیغاتی غرب برای ماهها قبل و بعد از بهمن ٥٧ برای به کرسی نشاندن این رژیم و سر پا نگاهداشتن آن بسیج شد.” (منصور حکمت؛ “تاریخ شکست نخوردگان”)

 

فقر منطق

مهرانگیز کار می گوید: “هر چند قانون کار مصوب ١٣٦٩ نسبت به شاخص های اقتصادی ایران در آن زمان  زیاده مترقی بود و به علت مزایائی که برای کارگران به خصوص زنان شاغل پیش بینی کرده، به اشتغال زنان و ادامه اشتغال آنان در آن دسته از مراکز شغلی که مشمول این قانون شده اند ضربه زده است، ولی از حیث حقوق صنفی و سندیکائی کارگران به شدت نارسا و عقب افتاده است. حقوق صنفی و سندیکائی در دو قانون کار که پیش از انقلاب یکی در سال ١٣٢٦ و دیگری در سال ١٣٣٧ از تصویب گذشته، به رسمیت شناخته شده بود.”

بگذارید با یک سئوال شروع کنیم. آیا حق نداریم از ایشان، که یک مطلب ١٠ بخشی نوشته بپرسیم این “مترقی بودن نسبت به شاخص‌های اقتصادی” یعنی چه؟ هر مخاطبی اولین سئوالی که از گوینده می پرسد این است که چه چیزی را در نظر دارید که نسبت به آن مترقی و زیاده خواهی است؟! صرف اینکه شما اسمتان مهرانگیز کار است باید از شما بپذیریم که چنین است؟

اما در جواب به این بی منطقی که گویا قانون کار مترقی تصویب شده است، باید بگویم قانون کار جمهوری اسلامی یک قانون کار به تمام معنا ارباب – رعیتی است. قانون کاری که ابزار ناطر بر اجرا شدن آن را از کارگر می گیرد، هر چه بگوید هم، ارتجاعی و عقبمانده است. قانون کاری که کارگر را ضعیف و صغیر فرض کند و اجرای بندهای آن را به غیر از کارگر واگذار می کند، ارباب – رعیتی است. کارگر نه در تصویب آن دستی داشته و نه برای اجرایش ابزاری دارد. ارباب برای رعیتش حق و قانون تعیین می کند! این را هیچوقت کارگران بعنوان یک قانون کار مترقی اسم نبردند. تنها آدمهای مثل احمدی نژاد، رفسنجانی، جمشید اسدی، روحانی و اکنون هم، مهرانگیز کار مترقی و لوکس می نامند.

مهرانگیز کار همان حرفها و منطق احمدی نژاد و روحانی را تکرار می کند که این قانون کار برای شاخصهای اقتصاد ایران زیادی لوکس است. باید برای به بردگی بیشتر کشیدن از کارگر “اصلاح” شود! واقعا باید این را با همین زبان گفت که روشنفکر طبقه بالادست، بخصوص ایرانی جماعت، تصویری که از کارگر می دهد، تصویر یک عده آدم غیرمنطقی و زورگو، که بدون توجه به دور و برش و بدون توجه به اقتصاد و چهارچوب و توانائی های اقتصادی جامعه، زور آورده که الا بلا باید چنین و چنان شود! آقا جان شما برای یک لحظه این فرهنگ آخوندی را کنار بگذارید و به کارگر با زبان زور و اسلحه و ساواک صحبت نکنید تا ببیند چقدر در تصویب قوانین منطقی است!؟

در مورد قانون کار شاهنشاهی هم در پاراگراف بالا می گوید: “حقوق صنفی و سندیکائی در دو قانون کار که پیش از انقلاب یکی در سال ١٣٢٦ و دیگری در سال ١٣٣٧ از تصویب گذشته، به رسمیت شناخته شده بود.” اگر سندیکاهای حزب رستاخیز ملاکتان است، قانون کار جمهوری اسلامی هم که مترسکهای خانه کارگر را به رسمیت شناخته است. آیا قانون کار سالهای ١٣٢٦ و ١٣٣٧، استقلال کارگر برای ایجاد تشکل خود را عملا – تأکید کنم، “عملا” به رسمیت شناخته بود؟ پس چرا فعال کارگری را تا دم مرگ شکنجه می کردند. معنای واقعی “عملا” این است که اگر کارگر بخواهد تشکل درست کند، مأموران حزب رستاخیز و رفقای شکنجه گرشان در ساواک سراغش نروند.

می دانید چرا کارگران انقلاب کردند؟ برای اینکه همین حقوق ابتدائی شان را رعایت نکردند. برای اینکه عملا حق متشکل شدن را ازشان گرفته بودند. برای اینکه کارگران چیت ری را، که برای همین نوع مطالباتی که امروزه با رژیم جمهوری اسلامی درگیرند مبارزه می کردند، به گلوله بستند. یاددتان هست که در سالهای اواخر عمر رژیم پهلوی، سالهای ٥٥ و ٥٦، کارگران صدها کارگاه و کارخانه هر روزه دست به اعتراض و اعتصاب می زدند. برای همین اجحافات و بی حقوقی ها بود. در نتیجه اگر می خواهید برای کارگر کاری بکنید، به گذشته رجوعش ندهید. گذشته هیچ امیدی برایش نداشت.

 

فقر حقیقت در دفاع از کارگران زن

مهرانگیز کار در این نوشته ظاهرا چنان در لباس فمینیسم ظاهر می شود و از اشتغال زنان حرف می زند که یک انسان با گارد ضعیف در برابر این همه “زنان، زنان” کردن از خود بیخود می شود و متوجه دشمنی سرمایه دارانه ایشان با زنان نخواهد شد. می گوید که قانون کار جمهوری اسلامی به اشتغال زنان ضربه زده؛ اما نه به خاطر قوانین اسلامی اش، بلکه بخاطر “نسبت به شاخص‌های اقتصادی ایران در آن زمان  زیاده مترقی بود و به علت مزایائی که برای کارگران به خصوص زنان شاغل پیش بینی کرده، به اشتغال زنان و ادامه اشتغال آنان در آن دسته از مراکز شغلی که مشمول این قانون شده اند ضربه زده است”. احتمالا منظور ایشان از این “لوکس بودن” قانون کار در خصوص زنان این است که در آن درباره حقوق و مرخصی دوره زایمان، ساعات شیردهی به نوزاد، ممنوع بودن کارهای سخت و زیان آور و غیره حرف زده شده است. اینها، همچنانکه گفتم فقط حرف توخالی هستند که در قانون کار آمده اند و هیچ ضمانت اجرائی هم ندارند. اما همین حرفهای بی مالیات را هم ایشان برای کارگران زن لوکس و غیرواقعی می داند! تاچریسم محض!

 

کعبه سازمان ملل و سازمان جهانی کار

مهرانگیز کار می خواهد همراه حقنه “حقوق بشر”ش سازمان جهانی کار را هم به کارگران حقنه کند. او در بخشی از نوشته اش نقل قول مانندی می آورد که حقیقتا معلوم نیست حرف خود ایشان است یا حرف “سازمان جهانی کار”. اما با فحوای نوشته ایشان و با توهمی که نسبت به سازمان ملل و سازمان جهانی کار و “حقوق بشر” می پراکند، نتیجه ای که می شود گرفت، همین است که این نظر خود ایشان است. می گوید: “حراست از حقوق بنیادین کارگران علت وجودی سازمان جهانی کار است.” اگر ما حضور نمایندگان دولت و نمایندگان کارفرمایان را به حضورشان برای “حراست از حقوق کارگران” تعبیر کنیم، حتما گفته مهرانگیز کار درباره “علت وجودی سازمان جهانی کار” درست است. اما هیچ آدم سیاسی ای یکشبه چشمش را به سیاست باز نکرده. در بخشی از نوشته خانم کار آمده است: “در سال ١٣٩٣ خبرگزاری ایرنا گزارش داده که “ایران به عنوان عضو اصلی هیات مدیره سازمان بین المللی کار انتخاب شده است. مقامات وزارت کار اعلام کردند برای دومین بار ایران به عضویت هیات مدیره سازمان بین المللی کار انتخاب شد و سپس توضیح داده اند، در جریان رای گیری که ١٢ خرداد ١٣٩٣ در مقر سازمان بین المللی کار در شهر ژنو صورت گرفته، گروه آسیا و اقیانوسیه، از عضویت ایران حمایت کرده‌اند و رای برای عضویت ایران قاطع بوده است.” در جای دیگری می‌نویسد: “دولت ایران تا کنون دو بار وارد هیات مدیره سازمان بین المللی کار شده”. کارگران ایران، به قول بهنام ابراهیم زاده: “ما به سکوت سازمان جهانی کار در برابر اینهمه بیحقوقی و بیعدالتی اعتراض داریم.”

 

فقر انصاف – ١

مهرانگیز کار می‌نویسد: “ترور شخصیتی مدیران صنایع ایران (کوچک و بزرگ) به خواست سردمداران اولیه انقلاب و به دست بخشی از کارگران صورت گرفت که تصور می کردند مدیران صنایع زمان شاه، عموما دزد و چپاولگرند و باید مصادره و اخراج بشوند. دستجاتی از کارگران تحریک شدند تا با هتک حرمت از آن‌ها و بستن راه ورودشان به صنایعی که خود با خون دل برپا ساخته بودند، به مدیریت آن‌ها پایان داده و خود در جای انجمن ها و شوراهای اسلامی مدیریت صنایع را در دست بگیرند. این گونه به آن ها القا شده بود که آن مدیران برجسته خون کارگران را در شیشه کرده اند و کارگران باید به نیروی انقلاب، آن ها را راه ندهند.” از همین پاراگراف می شود حدس زد که این مطلب طولانی چقدر بی انصافی به کارگر کرده. چقدر تحقیرآمیز به کارگر برخورد می کند. تا چه اندازه شعور آدمهای شرکت کننده در آن انقلاب را دست کم گرفته است. چهل سال از آن روزها می گذرد. یک رژیم به مراتب هارتر و سرکوبگرتر از رژیم پهلوی سر کار است که صدها هزار قتل و اعدام در پرونده اش دارد. کارگر را به مراتب فقیرتر کرده است. با این وجود من با صدائی رسا اعلام می کنم: “مدیران و صاحبان صنایع ایران در زمان پهلوی، نه عموما، بلکه جملگی، دزد، چپاولگر، زورگو و همدست (یا صریح و یا ضمنی) ساواک و دم و دستگاه پهلوی بودند و کارگران حق داشتند که بر علیه آن بساط انقلاب بکنند.”

با این منطق وارونه مهرانگیز کار، این نه سرمایه‌داران و مدیران صنایع بودند که خون کارگران را تو شیشه کرده بودند و قانونا کارگران را چپاول می‌کردند؛ بلکه این کارگران بودند که با بی‌منطقی “حاصل خون دل آن مدیران و سرمایه‌داران را مصادره کردند”. این کارگران “آلت دست این و آن آخوند شدند”. دروغ است که گویا انجمن‌ها و شوراهای اسلامی در کارخانجات پا گرفتند که مدیریت این صنایع را به دست بگیرند. نه! این انجمن‌ها و شوراهای اسلامی حاصل شکست انقلاب بودند. شوراهای کارگری – نه شوراهای اسلامی – بودند که در ادامه انقلاب صنایع را مدیریت می کردند تا اینکه حزب الله به آنها حمله کرد و فعالین آن را به زندان انداخت و شکنجه و اعدام کرد.

 

فقر انصاف – ٢

مهرانگیز کار از سازمان مجاهدین سال ١٣٦٠ بعنوان “یک گروه سیاسی سازمان یافته و انقلابی و هوادار آیت الله خمینی” نام می برد. سازمان مجاهدین یک جریان سیاه اسلامی است. اینکه کسی بخاطر توجیه اعمال و سیاستهای رژیم شاه سازمان مجاهدین سال ٦٠ را، که در انقلاب برای سرنگونی رژیم شاه فعالانه شرکت کرد، “یک سازمان هوادار خمینی” معرفی کند، دروغی بیش تحویل خواننده نداده است. آن سازمان، همانند بسیاری از سازمان و احزاب اپوزیسیون و چپ دیگر، در اوایل انقلاب با خمینی کنار آمد. سازمانی بود که بیشتر می شود آن را چپ و در زمره هواداران سوسیالیسم (نوع خودش) شناخت تا یک جریان هوادار خمینی.

 

فقر انصاف – ٣

مهرانگیز کار در بخشی از مطلبش به هواداران سازمانهای فدائیان اقلیت، مجاهدین و پیکار اشاره می کند که با حزب اللهی ها درگیر شده اند. می نویسد: “این ها تا چندی پیش همرزم بودند. با هم در برابر لانه جاسوسی (سفارت امریکا) شعار می دادند. با هم پرچم امریکا را می سوزاندند.” بحث مهرانگیز کار این نیست که همه اینها ضد آمریکائی و ضدامپریالیست بودند. بحث او این است که اینها همرزم بودند. واقعیت این است که حتی در برابر حمله به سفارت آمریکا هم اینها دارای یک موضعگیری سیاسی نبودند. تازه، صرف اینکه نیروهائی در کنار اعتراض به سفارت آمریکا و در بحبوحه یک انقلابی میلیونی یک جائی در کنار هم قرار گرفتند، شدند “همرزم”! بابا کمی هم انصاف برای شرافت انسان چیز بدی نیست، والله. جمهوری اسلامی اولین اعدامی را از همین پیکار انجام داد! تقی شهرام را می گویم. یادتان هست؟ حتما یادتان هست که فدائیان اقلیت از سر برخورد و تحلیل سیاسی نزدیکی به جمهوری اسلامی و حزب الله از فدائیان اکثریت جدا شد.

اگر می خواهید از رژیم شاه دفاع کنید، همین را بگوئید. شرافتمندانه تر است. دروغ تحویل مردم ندهید. مردم شعور دارند. در آن وقایع حضور داشتند.

 

درباره نوشته مهرانگیز کار، صدها صفحه می شود نوشت؛ اما همین حدود هم برایش زیادی “لوکس” است. کسی که “دفاع از زن و کارگر” را پوششی برای حمله به انقلاب و زن و کارگر کند، زیادی ناشیانه به کاهدان زده است.

کارگر کمونیست 447

ناصر اصغری

١ ژوئیه ٢٠١٧

اینرا هم بخوانید

نقطه ضعف راست- ناصر اصغری

چپ و راست در انقلاب جاری در حال سازماندهی هستند و قبل از اینکه انقلاب …