
تنش میان طالبان و جمهوری اسلامی که ظاهراًبهخاطراجتناب طالبان از دادن حقآبه ایران از آب رودخانه هیرمند شروع شده است، بار دیگر نشان داد که ناسیونالیسم ایرانی چه ظرفیت آمادهای برای خدمت به جمهوری اسلامی دارد. در جریان این تنش، “تمامیت ارضی، خاک پاک، مام میهن، تاریخ پرافتخار” رگ غیرت ملی و فاشیستی این جریان را متورم کرد و همچنان که انتظار میرفت در خدمت جمهوری اسلامی به خط شد.
این البته اولینبار نیست و آخرین بار هم نخواهد بود که ناسیونالیسم ایرانی درکنار جمهوری اسلامی قرار میگیرد. تاریخا ناسیونالیسم و اسلام بهعنوان دو ایدئولوژی ارتجاعی و ضدانسانی و احزاب و جریانات متعلق به این دو ایدئولوژی در عین رقابت برای قدرت، زیر بغل هم را گرفتهاند. در همین دوره ۴۴ساله حاکمیت جمهوری اسلامی، در مقاطع زیادی ناسیونالیسم ایرانی علناً کنار جمهوری اسلامی قرار گرفتهاند. به این برمیگردیم.
صورتمسئله چیست؟
ظاهر قضیه این است که طالبان حقآبه ایران از هیرمند را نداده است؛ سران حکومت اسلامی در دفاع از حق “ملت ایران” به میدان آمدهاند؛ ابراهیم رئیسی در دفاع از حق مردم سیستان و بلوچستان اولتیماتوم داده که “به مسئولان و حاکمان افغانستان اخطار میکنم که حق مردم و منطقه سیستان و بلوچستان را سریعاً بدهند” و فرمانده شناخته شده طالبان هم با نشان دادن بشکه زرد انتحاری او را تمسخر کرده است و باقی قضایا.
اولتیماتوم رئیسی مخصوصاً از نظر مردم سیستان و بلوچستان یک ژست مضحک وتهوعآور است. هنوز خون صدها معترض که در اعتراض به تجاوز یک فرمانده نظامی به یک دختر در این استان به خیابان آمدند و توسط نیروهای سرکوب همین رئیسجمهورقتلعام شدند خشک نشده است.علاوه بر این، مردم در ایران خوب میدانند که حکومت اسلامی خود مسئول مستقیم خشکشدندریاچهها و تالابها و رودخانهها و کلاً بحران بیآبیدرایران و مخصوصاً در سیستان و بلوچستان است. مردم سیستان و بلوچستان حتی زمانی که در دوره جنگ داخلی میان باندهای اسلامی در افغانستان بیشترین آب از هیرمند به این استان وارد میشد، یا زمانی که بهخاطر بارش زیاد دریاچه هامون پرمیشد، از کمبود مفرط آبخصوصاً آب آشامیدنی رنج میبردند.اتفاقات غمانگیزقطع دستوپای کودکان معصوم این استان هنگام تهیه آب ازبرکههای دوردست توسط سوسمارهای گرسنه مربوط به ۴۴ سال حکومت اسلامی است که امکانات جامعه را نه برای تأمین آب برای این کودکان و خانوادههایشان بلکه برای گسترش نیروهای سرکوبی به کار برده است کهخانوادههای همین کودکان همراه با خود کودکان را کشتار کنند.
در افغانستان هم مسئله این نیست که گویا طالبان دلش به حال ۱۱ میلیون انسانی سوخته است که زندگیشان مستقیماً به آب هیرمند گره خورده است. یکی از فرماندهان طالبان گفته است در مقابل هر بشکه آب باید دو بشکه نفت تحویل داده شود. به نظر میرسد دزد اسلامی آنسوی مرز نیاز به پول دارد و در فکر اخاذی از دزد اسلامی اینسوی مرز است که خودش استاد اخاذی است.
در یک سطح پایهایتر، فراز و نشیب رابطه طالبان و جمهوری اسلامی با هر بهانهایاساساً مربوط به این است که اینها دو باند و دوشاخه یک جنبش – جنبش اسلامی – هستند که در دو کشور و دو جغرافیا بساط ارتجاع و آدمکشی و قاچاق و جنایتشان را پهن کردهاند که اتفاقاً مرز طولانی باهم دارند. اینها اگر چه از نظر ایدئولوژیک هم خانواده هستند، اما درعینحالبهعنوان شاخه سنی و شیعی رقیب هم هستند. طالبان اگر دستش میرسیدمیخواست امت اسلامی در جهان را پشت امیرالمؤمنین خودش ملاعمر به صف کندو جمهوری اسلامی هم که قصد داشت پرچم خمینی و اسلامدوازدهامامیرا در خود کاخ سفید به اهتزاز در آورد. هر دو هم البته میخواستند دنیا را زیر بیرقی به لجن بکشند که رویش چهار کلمه خونبار لاالهالاالله نقش بسته است.
از طرف دیگر، اگر چه آمریکا در بهقدرترسیدن هر دوشاخه نقش اصلی داشته است، اما اینها در ضدیت با تمدن غرب تحت پوشش ضدآمریکاییگری در یک جبهه هستند. بیدلیل نیست که جمهوری اسلامی موقعش به طالبان پناه داد.ملا اختر منصور رهبر طالبان هنگام خروج از ایران بود که در مرز پاکستان با پهپادهای امریکا به قتل رسید. بیدلیل نیست که سران حکومت اسلامی این برادران آدمکششان را با القابی از قبیل “جنبش اصیل در منطقه” و “برادران مجاهد” خطاب کردهاند و وقتی آمریکا طالبان رامجدداً بر زندگی مردم افغانستان مسلط کرد، فوراً کلید سفارت افغانستان را تحویلش دادند.
جمهوری اسلامی خوشحال بود که آمریکا از افغانستان میرود؛ اما دوست نداشت فقط طالبان مسلط شود و تمام تلاشش را کرد که تحت نام “مذاکره بینالافغانی” نیروهای شیعی افغانستان هم در سناریوی بعد از تسلط طالبان سهم و نقش داشته باشند که نفوذ جمهوری اسلامی را تأمین کنند.
تنش بر سر حقآبه در چنین متن تاریخی و سیاسی قابلدرک است. این تنش فقط یکی از جلوههایفراز و نشیب رابطه این دوشاخه جنبش اسلامی است. دو نیروی هم خانوادهکه از نظر ایدئولوژیک هم سنخ هستند و از نظر سیاسی و اجتماعی و در مقابله با ارزشها و تمدن غرب تحت پوشش ضدآمریکاییگری در یک جبهه قرار دارند؛ ولی درعینحالهر کدام داعیه نمایندگی جهان اسلام را دارند و اگر دستشان برسد خرخره همدیگر را میجوند.
این را هم اضافه کنم که این دو نیروی مطرودو منفور در میان مردم که بهطورجدی از طرف مردم به چالش کشیده شده اند، تصور میکنند در متن ورشکستگی کامل ایدئولوژی اسلامیشان،با تنشهایی که بتوان به آن رنگ و بوی سرزمینی و ملی در مقابل بیگانه داد، شاید بتوانند ضدیت مردم با خودشان را موقتاً هم که شده کاهش دهند که البته آب در هاون میکوبند.
ناسیونالیسم ایرانی در خدمت ارتجاع اسلامی
بهانه حقآبه و تنش موقت با طالبان بار دیگر فرصتی هر چند گذرا فراهم کرده استکه سران حکومت اسلامی از روی ارابه درهمشکسته اسلام، رویارابه ناسیونالیسم بپرند و همانها که با ایدئولوژی اسلامی ورشکستهشان”ملت” را به خاک سیاه نشاندهاند، این بار با توسل به رجزهایی با دوزبالای “ملی – میهنی”شایدبتوانند “ملت” را چند صباحی سرکار بگذارند. ناسیونالیسم ایرانی در اپوزیسیون هم مثل همیشه روی همین ارابه پرید، کنار سرداران سپاه جا خوش کرد، جاهایی همصدا و هم دل با مقامات جمهوری اسلامی و جاهایی در رقابت برای در دستگرفتن افسار اسب این ارابه ظاهر شد.
تویت رضا پهلوی در این میان خصلت نماست. اوبهعنوان یک ناسیونالیست عظمت طلب ایرانی،ناراحت است که در کشمکش میان دو باند از تروریسم اسلامی، طرف ایرانی که بههرحالمتعلق به سرزمین “خودی” است بهخاطر اینکه قبلاً “ارتش قدرتمند ایران را که حافظ تمامیت ارضی کشور” بوده تضعیف کرده، “یونیفرم نظامی را به نماد سرکوب و کشتار مردم ایران” تبدیل کرده، “تا امروز ناتوان از پاسخ در خور به تروریستهایی” بوده که “به خاک کشورمان تعرض کردهو جان سربازان میهن را گرفتهاند.” برای ناسیونالیست دوآتشهای مثل رضا پهلوی چقدر واقعاًغمانگیز است که تروریست اسلامی هموطندر اینسوی مرز که البته چون هموطن است باید از ۴۴سال تروریسمش در ایران و جهان چشمپوشی کرد، نتوانسته است در مقابل تروریست غیرهموطن در آنسوی مرز اقتدار نشان دهد!
“اقتدار”! چه کلمه دلنشین و غرورآفرینی برای ناسیونالیسم عظمت طلب. برای نشان دادن همین “اقتدار” ایرانی در مقابل “عربها” همین شاهزاده قبلاً اعلام کرده بود که میخواهد در کشتار متقابل خمینی و صدام در خدمت جمهوری اسلامی و با پرچم جمهوری اسلامی بهعنوان خلبان شرکت کند. بیدلیل نیست که یک تروریست اسلامی بینالمللی به نام قاسم سلیمانی برای این خانواده سردار پرافتخار است. وقتی او که ازپوزهاش خون صدها هزار انسان از جمله کودکان سوریه میچکید کشته شد و مردم شادی کردند، رضا پهلوی زانوی غم در بغل گرفت و روزهای زیادی با سکوت معنادار گذراند. اردشیر زاهدی وزیر خارجه محمدرضا پهلوی هم این تروریست اسلامی را “خون ایران”، “افتخار ایران” نامید و اعلام کرد “من به او افتخار میکردم، افتخار میکنم و افتخار خواهم کرد، کسی که جان خودش را در راه مملکتش فدا کرد”.
در همین راستا، در هفتههای گذشته بساط تماشایی با حضور طیف متنوعی از ناسیونالیسم ایرانی در کلابهاوس پهن شده بود که بهراستی بوی تعفن میداد. در این بساطکلابهاوسیسرداران سپاه ذوب شدهدر ولایتفقیه، اصلاحطلبان سرگردان درون و بیرون حکومت که هر چقدر اسلام منفورتر میشود دوز ناسیونالیسمشان بیشتر میشود، دلالان سیاسی بی همه چیزی مثل هوشنگ امیراحمدیکه افتخار میکند با همه جانیان حاکم در ایران از همه جناحهاآمدوشد داشته است، ناسیونالیستهای عظمت طلب از سلطنتطلب گرفته تا جمهوریخواه، و البته تودهایاکثریتیهاییکه به پادویی برای اسلام و ناسیونالیسم عادت کردهاند کنار هم نشسته بودند و داشتند در باره استراتژی و تاکتیک درست توسط جمهوری اسلامی، در باره نحوه ضربشستنشان دادن جمهوری اسلامی به طالبان همفکری و همدلی و غور و تفحصمیکردند. میلیونهاپناهجوی افغانستان در ایران قاعدتاً بر صورت این جماعت تف میکنند وقتی میشنونددر همین بساط ناسیونالیستی – فاشیستی کلابهاوسحتی پیشنهاد میشد که جمهوری اسلامی از میلیونها “افغانیهای مقیم ایران” استفاده کند که منطقه را میشناسند و میتوانند خوب بجنگند و البته تلفات “هموطن” هم کم میشود. میبینید که فاصله میان ناسیونالیسم و فاشیسم چقدر کوتاه و چقدر سرراست است.
جالب است که نماینده زابل در مجلس اسلامی که مثل رضا پهلوی و این دارودسته کلابهاوسینگران “اقتدار ملی” است و معتقد است”بیش از این نباید عظمت و عزت ما در مقابل طالبان خدشهدار شود” راهحل مشابهی در مقابل حکومتش قرار داد و پیشنهاد کرد به دلیل امتناع طالبان از دادن حقآبه، هفت میلیون افغانستانی که در ایران زندگی میکنند اخراج شوند”!
اگر میخواهید بیشتر به عمق تعفن و ضدیت ناسیونالیسم ایرانی با انسان و انسانیت پی ببرید، اگر میخواهید بدانید چگونه در این لجنزار خون و لجن باهم آمیختهاند، در این جملات تعمق کنید:
“اولاً این آقایی که در افغانستان بزرگتر از دهنش حرف زده و صحبت از فتح تهران و اینا میکنه باید بزرگتراش بزنند تو دهنش و بگن که یادآوری کنند که ضرب شمشیر نادر را نچشیدند از ایرانیها. دفعه آخرش باشه از این حرفا میزنه. گوشش را باید بزگتراشون بگیرند… ضمناً باید به طالبان گفت که حواسش باشه که چند میلیون افغانی در ایران هستند اگر درگیری شدت بگیره آنوقت جلوی احساسات مردم را نمیشه گرفت. ممکنه ظلمهایی هم به افغانهای مقیم ایران بشود.”
البته منظور از “احساسات مردم” احساسات خود گوینده است. اما حدس میزنید افتخار این تهدید فاشیستی علیهمیلیونها انسان به جرم اینکه آنسوی مرز متولد شدهاند و از جنگ و انفجار و آدمکشی، ازدست عمامه داران خونریزطالبان فرار کردهاند از زبان چه کسی جاری شده است؟ محسن سازگارا. کسی که از پادویی خمینی در نوفللوشاتوبرای شکستدادن انقلاب ۵۷ خیلی زود به شرکت در راهانداختنو مهندسی سپاه پاسداران اسلامی ارتقا یافت و امروز لباس اپوزیسیون برتن کرده است.
برق شمشیر نادر را لازم نیست مردم افغانستان امروز بچشند. وقت خودش مردم افغانستان و هندوستان چشیدهاند. بیرحمیجنونوارش را مردم همین ایران از جمله اهالی خانواده خود نادرشاه هم چشیدهاند. این “اسطوره ملی”، این سمبل “یکپارچگی امپراطوری عظیم ایران”، وقت خودش در کشورگشاییهای مکررش آنقدر جنایت علیه مردم سرزمینهای دیگر کرده است که حتی تصورش مو بر تن هر کسی که بویی از انسانیت برده باشد سیخ میکند. او کسی است که چون مشکوک شده بود پسرش در یک توطئه علیهاو نقش دارد، دستور داد چشمانش را درآورده و در سینی تقدیمش کردند و زمانی که بعداًپشیمان شد، همه بختبرگشتههایدربارش را دستهجمعی به دار کشید که چرا مانعش نشدند! این “مظهر اقتدار ایرانی”در آخر عمرش آنقدر چشم درآورده بود که در پادگانش هر طرف نگاه میکردی تعداد زیادی نابینا میدید که به دستور او کور شده بودند.
باید انسان و طبیعت را از دست هیولاها نجات داد
اگر در دو طرف مرز دو حکومتی سرکار بودند که طبیعت برایشان منبع سود و ثروت افزایی نبود؛ طبیعت را در خدمت انسان و انسان را در خدمت طبیعت سازمان میدادند؛ نیازهای انسانها را مستقل از اینکه در کدام طرف مرز کذایی زندگی میکنند مبنا قرار میدادند؛ آنگاه قاعدتاً نباید تنشی بر سر چپاول آب رخ میدادو اگر هم به هر دلیلی مردم با مشکل کمآبی مواجه میشدند بر مبنای رفع نیاز مردم در هر دو طرف و در یک فضای سیاسی متمدنانه و انسانی راهحل پیدا میشد.
کوههاو سرچشمههارودخانهها ودریاچهها و کلاًطبیعت مقصر نیستند. برای آنها کشاورز افغانستان و ایران فرق نمیکند. آنها برای بهرهمندی انسان ویزای اقامت نمیخواهند. طبیعت و انسان مکمل هم هستند اگر اسیر درندههایی مثل طالبان و جمهوری اسلامی نشوند. مسبب بحران کنونی آب در منطقه و بحرانیتر شدنش همین هیولاها هستند که نه به انسان رحم میکنند و نه به طبیعت. اگر میخواهیم طبیعت و انسان کنار هم و یارویاور هم باشند، باید قبل از هر کاری، این هیولاها راآنچنان درهم کوبید و درهم شکست که هرگز نتوانند سربلند کنند.*