مهسا، ژینا، شنه؛ به روایت مادرش مژگان افتخاری

همه خانواده، «ژینا» صدایش می‌زدند. اما مادرش می گوید به دلیل محدودیت‌هایی که برای انتخاب نام کردی وجود داشت، نامش را در شناسنامه «مهسا» گذاشتند. و در نهایت «مهسا امینی» به یک نام بین‌المللی تبدیل شد و حتی برخی در کنار «جنبش ژینا» از «جنبش مهسا» هم برای توصیف اعتراض‌های یک سال اخیر ایران استفاده می‌کنند؛ کسی که کشته شدنش در بازداشتگاه گشت ارشاد، موجودیت حکومت «جمهوری اسلامی» را به چالش کشید.

https://www.bbc.com/persian/articles/c2jzxvppp2po

مهسا (ژینا) امینی در تاریخ ۱۷ مهر ۱۳۷۹ در شهر سقز به دنیا آمد. به دلیل اینکه یک سال از مدرسه عقب نماند، در شناسنامه تاریخ تولد او ۲۵ شهریور نوشته شده است.

مژگان افتخاری، مادر مهسا امینی، او را «حضرت عشق» خطاب می‌کند و درباره اینکه چرا دخترش دو نام دارد، به بی‌بی‌سی فارسی می‌گوید: «خودم نامش را ژینا گذاشتم، به معنی زندگی تازه، جلوه واقعی اسمش در زندگی من بود و به زندگیم تازگی بخشید.»

خانم افتخاری توضیح می‌دهد که به دلیل نگرانی از داشتن نام کردی در زمان ثبت‌نام در مدرسه و دانشگاه، تصمیم گرفتند که در شناسنامه نامش را «مهسا» بگذارند: «مهسا هم زیباست، یعنی ماه زیبا، ولی همیشه ژینا صدایش می‌کردیم.»

اما پدربزرگش او را «شنه گیان» صدا می‌کرد، به معنی «نسیم جان». او در روز خاکسپاری «نسیم جان» این شعر را از شیرکو بیکس برای عزاداران خواند:

«به روی هیچ‌کس نمی‌خندد

تهران

که یاور مرگ است

تهران

پیراهن عزا به تن شعر پوشاند

و موسیقی را ول کرد

چون بیوهای تنها

تهران»

ر سنگ مزارش نیز هر دو نام «مهسا» و «ژینا» نقش بسته است؛ مزاری که سنگ رویش را افراد ناشناس تخریب کردند و خانواده مجبور شد آن را بازسازی کند.

مادرش می‌گوید با «ژینا جان» احساس خوبی داشته است و او کودکی «سالم و آرام» بود.

مژگان افتخاری دخترش را چون فرشته‌ای توصیف می‌کند که خدا به او ارزانی کرده بود، به همین خاطر وقت زیادی با او می‌گذراند: «شب‌ها تا صبح برایش آواز و لالایی می‌خواندم … خانم جان همه دل‌خوشی و زندگیم شده بود. وقتی یک‌ساله شد بچه‌های محله‌مان را هر روز به خانه می‌آوردم تا با او بازی کنند.»

مادر ژینا هم مثل هر مادری دیگری برای فرزندش آرزوها و برنامه‌های زیادی در سر داشت و در کودکی او را به کلاس شنا، نقاشی و موسیقی فرستاد.

قبل از دبستان ژینا را به مهدکودکی فرستادند که آموزش عالی دریافت می‌کرد. سپس او را در دبستان «رسالت» که در نزدیکی خانه آنها بود، ثبت نام کردند.

خانم افتخاری می‌گوید خودش هر روز ژینا را به مدرسه می‌برد و به خانه بازمی‌گرداند:

«هر روز خودم دستش را می‌گرفتم و به مدرسه می‌بردم. به قدری هم‌دیگر را دوست داشتیم که می‌گفت مامان باید بیایی معلم من شوی. من همیشه به مدرسه سر می‌زدم و هر سال خودم را عضو انجمن اولیا و مربیان مدرسه می‌کردم، هم برای رسیدگی به ژینا جانم و هم بچه‌های دیگر…»

به گفته مادر مهسا (ژینا) امینی، او بسیار دانش‌آموز خوب و با ادبی بود و از خنده‌هایی می‌گوید که همیشه بر لب‌هایش نقش بسته بود.

مژگان افتخاری می‌گوید با گذر زمان روحیه انسان‌دوستی و خدمت به انسان در وجود ژینا جان گرفت، به همین دلیل زمانی که به دبیرستان رفت رشته پزشکی و داروسازی را انتخاب کرد: «به قدری به پزشکی علاقه داشت که همه وسایل‌های پزشکی را خریده بود. خانم جان حتی دوره تکنیسین داروخانه را هم گذراند. او همیشه می‌گفت تنها هدفم خدمت به انسان‌هاست، دوست دارم روح انسان‌ها را از خواب بیدار کنم.»

ژینا چند ماه قبل از مرگ در دانشگاه ارومیه برای رشته میکروبیولوژی ثبت نام کرده بود و قصد داشت برای زندگی و تحصیل به ارومیه برود.

پدرش هم برای او مغازه لباس‌فروشی در شهر سقز راه‌اندازی کرده بود، اما به گفته مادرش به این کار علاقه نداشت، به همین خاطر زیاد به مغازه نمیرفت.

عاشق گویندگی بود

«سلام و عرض ادب خدمت تمامی ببیندگان عزیز و شنوندگان محترم و مادر عزیز و گرامیام، بنده ژینا هستم، شما را به خدای بزرگ میسپارم…»

ژینا عاشق گویندگی بود و همیشه تمرین می‌کرد تا گوینده خوبی شود، این جملات کوتاه از یک فایل صوتی به دست آمده است که ژینا برای تمرین گویندگی ضبط کرده و برای مادرش ارسال کرده است.

مادرش تعریف می‎‌کند که ژینا دوست و رفیق زیادی نداشت، بلکه تنها دوستش مادرش بود و آنها بیشتر وقت‌شان را با هم می‌گذراندند و از این کار خوشحال بودند.

مهسا امینی تنها یک برادر به نام اشکان داشت که چهار سال از خودش کوچک‌تر بود و به گفته خانم افتخاری «اشکان همه زندگی‌ ژِنا بود» و او را بسیار دوست داشت: «جانِ خانم به جانِ اشکان بند بود.»

آخرین سفر به پایتخت

مژگان افتخاری می‌گوید شهریور ماه سال گذشته از سقز برای سفر به شمال رفتند و از شمال هم به تهران: «مهسا با فامیل‌هایش رفت پایتخت و شهر تهران را ببیند، نمی‌دانستیم این آخرین سفر او خواهد شد. در روز روشن، مقابل چشمان همه جانش را به لبش رساندند، گلم ژینا پرپر شد، همسفر نسیم شد.»

اشکان امینی شب‌هایی که خواهرش در بیمارستان کسری در کُما به سر می‌برد، تا صبح جلوی در بیمارستان بیدار می‌ماند، به امید اینکه او دوباره چشم‌هایش را باز کند و ببیند برادرش دم در منتظر است.

اشکان امینی زمانی که خواهرش در بیمارستان کسری بستری بود، برای او چنین نوشت: «فقط یه شب بی‌محلی کنی شاید خدا داداشتو به صُبح نرسونه… ببین دم در منتظرتم، بیا دیگه راهمون دوره، باید برگردیم، چشماتو باز کن، چشماتو باز کن داداش فدات شه…» برگرفته از بی بی سی

اینرا هم بخوانید

دستگیر شدگان سالگرد جمعه خونین زاهدان باید همگی فورا آزاد شوند

طبق گزارشات منتشر شده در جریان گرامیداشت سالگرد جانباختگان جمعه خونین زاهدان تعدادی بازداشت شدند …