درس امروز- شمی صلواتی 

ای بچه‌ها…

درس امروز ما —

درس زیستن است.

زیستن،

در ویرانه‌های خجلت،

در شهری که روشنایی‌اش را

به تاریکی فروخته است.

ما از خاکستر خویش برمی‌خیزیم…

اما —

بی‌صدا،

بی‌خود،

با ایمانی پوسیده

که از دل می‌جوشد.

ای بچه‌ها…

طناب…

چوبه‌دار…

چه کسی گفت تقدیر ماست؟

ما خود ریسمان بافته‌ایم،

و گردن‌هایمان را

با دستان خود

هدیه داده‌ایم.

بی‌چهره‌ایم…

بی‌صدا…

در خواب فراموشی پوسیده‌ایم.

قرن‌هاست

که در ایمان کور

خود را دفن کرده‌ایم.

ما خودِ کتمانیم —

کر،

لال،

کور…

در سکوتی که نمی‌شکند.

برای رهایی،

به قهرمانان پوشالی چنگ زدیم،

به خدایانی از وهم،

به مذهبی که بوی مرگ می‌دهد.

آری…

این آفت جان،

این دشمن شادی،

باید

به زباله‌دان تاریخ سپرده شود.

تا نسیم فهم

بار دیگر بوزد…

تا روشنی

از پشت شب برخیزد…

و انسان

خود را دوباره یاد آورد.

ما انسانیم…

سزاوار اندوه نیستیم…

در این جهان بی‌رحم

تنها دوام آورده‌ایم —

نه زیسته‌ایم.

ای بچه‌های بغض‌گرفته…

کی تصویرتان

در قلم کم‌رنگ من جان می‌گیرد؟

از دل دود و باروت،

انسانیت گریخت —

به ژرفای دریا،

به پناه سکوت،

به خواب سپید بی‌خون…

آری، بچه‌ها…

تا زنده‌ام،

لعنت می‌فرستم بر ایمان کور،

بر معلمین اخلاق،

و بر هر حدیث کهنه‌ای

که چتر جهل

بر سر ما گشود.

بچه‌ها، درس امروز

از خاکستر و سیاهی بود…

درس فردا،

گفتن از رهایی است —

رهایی از زنجیر ایمان کور،

رهایی از سایه‌های بی‌رحم،

رهایی از خود فراموش‌شده.

باید دوباره آموخت

که انسان

سزاوار روشنایی است،

سزاوار خنده و زندگی،

سزاوار پرواز…

پس بچه‌ها…

چشم‌هایتان را باز کنید،

گوش‌هایتان را تیز کنید،

و در انشایتان

نسیم فردا را بسازید.

شمی صلواتی 

۲۸ اکتبر ۲۰۲۵ میلادی

اینرا هم بخوانید

رفیق همیشگی: شمی صلواتی

مقدمه: ناهید عزیز، این سروده پژواکِ خون و مقاومت بستگان جانباخته‌ات است، و ستایشِ تو، …