در اسطوره های یونان، اوژیاس پادشاه الیس اصطبلی بزرگ با سه هزار گاو داشت. این اصطبل سی سال تمیز نشده بود. بوی گندش همه جا را گرفته بود. تا اینکه هرکول یک روز آب دو رودخانه بزرگ را منحرف کرد و آن اصطبل را شسست و تمیز کرد.
کثافتی که اصطبل جمهوری اسلامی را گرفته است البته قابل مقایسه با اصطبل اوژیاس نیست.
آنجا اصطبل گاوها بود و اینجا اصطبل آیت الله هاست.
آنجا سه هزار گاو زندگی میکردند، اینجا بیش از سه هزار آیت الله و حجت الاسلام و همکیشان کت و شلوارپوششان مشغول کشتن زندگیها هستند!
آنجا سی سال فضولات گاوها تمیز نشده بود. اینجا را 40 سال است گند و کثافت آیت الله ها گرفته است!
آنجا را یک هرکول و دو رودخانه میتوانست تمیز کند. اینجا را ده هرکول و ده رودخانه هم نمتیوانند تمیز کنند.
اصطبل آیت الله ها تمیز شدنی نیست. باید ویرانش کرد. باید مدفونش کرد. باید آنچنان مدفونش کرد که دیگر هرگز هرگز نتواند زندگی بشر را آلوده کند.
و این کار فقط از عهده هرکولی بر میاید که نه قصد تمیز کردنش بلکه قصد نابودیش را دارد. و این هرکول همان است که فقط گوشه ای از زور بازویش را در خیزش کارگران، در قیامهای 96 و 98 به آیت الله ها، به حکام اسلامی، به جمهوری اسلامی سرمایه داران و به جنبش اسلامی نشان داد. این هرکول همان است که بعد از قتل عام آبان در کمین حکومت نشست و و بعد از قتل عام موشکی 176 انسان بیگناه درهوا به خیابانها برگشت و فریاد زد: “کشته ندادیم که سازش کنیم، رهبر قاتل را ستایش کنیم”، “جمهوری اسلامی، نابود باید گردد” و …!
ناسیونالیسم باز هم گند زد!
گند و کثافت اصطبل اسلامی فقط فضولات آیت الله ها نیستند. طیفی که در مراسم سینه زنی برای قاسم سلیمانی، شانه هایشان را زیر تابوت این جنایتکار بردند نشان میدهد که در اصطبل اسلامی کسان دیگری هم سهیم هستند: ملی- مذهبی های به “اپوزیسیون” پرتاب شده و بقایای سرگردان از ناسیونالیستهای سطلنت سرنگون شده در این میان شاخص بودند.
کسی که به “برکت” ددمنشیها و رذالتهای جنبش اسلامی فراموش کند که ناسیونالیسم به همان اندازه جنبش اسلامی ارتجاعی است؛ حتما تعجب خواهد کرد وقتی ببیند چه کسانی در بازار گرمی برای کارناوال شنیع جنازه چرخانی حکومت اسلامی سر از پا نشناختند.
وقتی به صف عزاداران قاسم سلیمانی نگاه میکنید فورا این چهره ها را تشخیص میدهید که پای همدیگر را لگد کردند تا در صف اول سینه زنی برای سردار قاتل دیده شوند:
عطاءالله مهاجرانی وزیر ارشاد خاتمی که “سردار اسلام” خامنه ای برای او “قهرمان ملی ایران و اسلام” است!
مسعود بهنود، ژورنالیست نان به نرخ روز خور مشهور که صندلی ثابت در بی بی سی دارد، کسی که “سردار اسلام” خامنه ای برایش “سردار عارف” است!
محمود دولت آبادی نویسنده توده ای فرومایه ای که “سردار اسلام” خامنه ای برای او “فرزند شایسته این آب و خاک” است که مرگش مثل “خاری در دل نشسته” است!
مشتی سلبریتی بی همه چیزکه همه چیزشان را در قبال رانت فرهنگی یک حکومت آدمخوار فروخته اند. کسانی که لابد انتظار دارند سینه زدن برای “سردار اسلامی” خامنه ای، لقمه بزگتری از سفره چپاول اسلامی – هر چقدر خونین و چرکین – نصیبشان خواهد کرد!
اردشیر زاهدی، وزیر خارجه سلطنت سرنگون شده که “سردار اسلامی” خامنه ای برای او ” سربازی دلاور برای وطن ما”، “افسری شرافتمند و میهنپرست” است!
و بالاخره، رضا پهلوی که هر وقت شبح سرنگونی نزدیکتر میشود، فورا خواب قدرت می بیند و دست به دامن سرداران سپاه میشود که کمک کنند ماشین سرکوب دست نخورده بماند! (انصافا باید گفت که او طوری در این مراسم شنیع ظاهر شد که هم خدا و هم خرما را یکجا داشته باشد. سکوت کرد تا از یکطرف، پیش مردم متنفر از نظام اسلامی و سپاه پاسدارانش خیلی خراب نزند و از طرف دیگر دل سرداران سپاه را بدست بیاورد. و اتفاقا به همین دلیل حتی در میان بخشی از هواداران خودش هم به چوب دوسر نجس تبدیل شد!)
به خاطر بیاورید که اغلب این بی آبروهای سیاسی آنهایی هستند که قبلا در داخل وخارج برای رئیس جمهور شدن رفسنجانی، بعدا خاتمی و بعدا روحانی مجاهدتهای زیادی کرده اند و تا کنون در تداوم عمر حکومت اسلامی نقش رذیلانه ای ایفا کرده اند. شرمشان باد!
یک اشاره تاریخی:
این اولین بار نیست که این دو جریان ارتجاعی به سمت همدیگرغش میکنند. اسلام و ناسیونالیسم دو ایدئولوژی و دو جریان سیاسی شناخته شده در تاریخ ایران هستند که مثل دو قلوی ایدئولوژیک – سیاسی در تاریخ سیاسی ایران یا باهم و در کنارهم بوده اند و یا در رقابت با همدیگر برای کسب هژمونی و بدست گرفتن قدرت سیاسی و سازماندهی قدرت سیاسی برای طبقه سرمایه دار در رقابت بوده اند. به این اعتبار هر دو نقش ارتجاعی در مقابل جنبش برای آزادی و برابری ایفا کرده اند و خواهند کرد.
آنها دشمن مشترکی دارند که هر گاه در مقابلش احساس خطر کنند دست یاری به سوی هم دراز میکنند. آن دشمن مشترک جنبش سومی است که هدفش پایان دادن به دیکتاتوری، نابرابری، استثمار، حاکمیت اقلیت سرمایه دار بر اکثریت کارگران و جامعه است. جنبشی است که برای ساختن جامعه ای از شهروندان آزاد و و برابر و مرفه مبارزه میکند. طبقات حاکم در تاریخ ایران، برای مقابله با این جنبش، یا به ناسیونالیسم متوسل شده اند یا به مذهب و یا به هر دو باهم.
انقلاب مشروطه و انقلاب 57 دو رخداد تاریخی مهم و دو گواه تاریخی این حقیقت سیاسی هستند.
در انقلاب مشروطه ناسیونالیسم دست بالا پیدا کرد و به ایدئولوژی اصلی طبقه حاکم تبدیل شد اما از همان اول با گماردن پنج مجتهد به نمایندگی از جریان اسلامی برای انطباق قوانین با شریعت اسلام جای دوقلوی تاریخی اش را محفوظ نگه داشت.
در انقلاب 57 جریان اسلامی قدرت را از جریان ناسیونالیستی تحویل گرفت و حکومت اسلامی را سازمان داد. حکومتی که امروز در یک سرازیری با شیب بسیار تند قرار گرفته است. حکومتی که همان جنبش سوم به میدان آمده است تا به عمر سراپا خون و جنایت و کثافتش پایان دهد.
تحرک همین جنبش سوم است که امروز هر دو جریان اسلامی در حکومت و ناسیونالیستی در اپوزیسیون، این دوقلوی تاریخی را بشدت نگران کرده است. آنقدر نگران که هر دو جریان تا میتوانند زیر بغل دیگری را میگیرند که این جنبش قدرت نگیرد.
میدانید که مدتهاست سران حکومت اسلامی برای پناه گرفتن در مقابل تعرض قدرتمند همین جنبش سوم، به ناسیونالیسم پناه میبرند. آنها به وضوح می بینند این جنبش به میدان آمده است تا حکومتشان را همراه با ایدئولوژی اسلامیش جارو کند. دخیل بستن احمدی نژاد به لوح کورش و چفیه انداختنش برگردن کورش و کاوه آهنگر فقط یک جلوه از دست دراز کردن اسلام به سوی ناسیونالیسم است.
از سوی دیگر، شاخه های مخلتف ناسیونالیسم حواسشان هست که در تندپیچهای سیاسی زیر بغل حکومت اسلامی را بگیرند تا در مقابل تعرض این جنبش سوم زمین نخورد. تکلیف جریانات ملی – مذهبی که معلوم است. عنوانشان به اندازه کافی گویاست. آنها بخشی از حکومت بودند و هستند که به زور آنهم بخشا مجبور شده اند در نقش “اپوزیسیون” ظاهر شوند. اما حتی ناسیونالیسم پرو غرب که بعد از انقلاب 57 به اپوزیسیون تبدیل شد و امروز تلاش میکند به آلترناتیو تبدیل شود، به هر تلاشی دست خواهد زد که اگر کار از کار گذشته باشد، جمهوری اسلامی طوری زمین بخورد که اولا، همه ارگانهایش – ارگانهایی که بعدا برای ادامه حاکمیت طبقه سرمایه دار لازم خواهد شد – در هم نشکند و جا باز کردن برای آخوند خوب و اسلام خوب و پاسدار خوب در آینده ایران همین هدف را دنبال میکند و ثانیا، جنبش سوم، جنبش آزادی و برابری، یعنی جنبش کمونیسم کارگری در جریان سرنگونی حکومت اسلامی دست بالا پیدا نکند.
به طور خلاصه، علت مشخص سیاسی دل دادن و قلوه گرفتنها میان دو جنبش و دو ایدوئولوژی ارتجاعی اسلام وناسیونالیسم در دوره حاضر این است که جنبش اسلامی در قدرت است و در سراشیبی سقوطش و برای بقایش به سمت ناسیونالیسم دست دراز میکند و ناسیونالیسم در اپوزیسیون است و برای ایفای نقش در آینده سیاسی به خرافه مذهبی و اسلام خوب و آخوند خوب و پاسدار خوب عشوه گری میکند.
در آخر:
متعاقب قیام 96 و 98 جامعه ایران در یک نقطه عطف تاریخی تعیین کننده ای قرار گرفته است. مردم در فاصله دو سال دو بار با شعار “جمهوری اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم” و برای به پایین کشیدن حکومت اسلامی قیام کردند. هردو قیام با توحش حکومت اسلامی مواجه شد. بازگشت جنبش سرنگونی به خیابانها علیرغم کشتار آبان و علیرغم قدرت نمایی پوشالی بر سر جنازه قاسم سلیمانی این بار با شعارهایی حتی تندتر علیه شخص خامنه ای و کل حکومت اسلامی نشان میدهد که جامعه با شتاب بیشتری به مقاطع تعیین کننده تری نزدیکتر میشود. مقاطعی که مشخصه اش تزلزل بیشتر در صفوف بالاییها، عزم بیشتر در صفوف پایینیها، و نهایتا ساقط کردن حکومت اسلامی و باز شدن فرجه برای قدرت گرفتن جنبش سوم است.
هر چقدر به این سمت بیشتر پیش برویم همانقدر شاهد اشکال تازه تری از تحرک انواع ناسیونالیستها در مقابل جنبش سوم خواهیم بود. همان غریزه طبقاتی مشترک که ناسیونالیسم و جنبش اسلامی را تاریخا و بارها در کنار هم قرار داده است، امروز هم در مقابل پیشروی و پیروزی جنبش سوم این دو جنبش را به هم نزدیک خواهد کرد.
تنها با پایان دادن قطعی به حیات حکومت اسلامی و قدرت گرفتن جنبش سوم است که میتوان ناسیونالیسم، این دو قلوی تاریخی اسلام را حاشیه ای کرد و در نهایت جامعه را همراه خرافه مذهبی و اسلامی از خرافه مخرب ناسیونالیسم هم رها کرد. *
26 دی 1398 – 16 ژانویه 2020