بی بی سی:روایت قربانیان شکنجه در زندانهای ایران در دو دهه اخیر
هر از چندگاهی گزارشهایی از شکنجه زندانیان در ایران منتشر میشود، گزارشهایی که تاکنون مقامات قضایی حاضر به آن تایید نشدهاند. براساس اصل ۳۸ قانون اساسی در ایران شکنجه ممنوع است. اما بسیاری از زندانیان اعم از سیاسی، عقیدتی، قومیتی و عادی شکنجه را در زندانها و بازداشتگاههای مختلف ایران چه پیش و چه پس از انقلاب ایران تجربه کردهاند.
اخیرا انتشار روایت اسماعیل بخشی از شکنجهاش در دوران بازداشت، مساله شکنجه را مجددا در مرکز توجه قرار داده است.
آقای بخشی دو روز پیش در اینستاگرام خود نوشت که در دوران بازداشتش آنقدر شکنجه شده که سه روز نمیتوانسته حرکت کند. آقای بخشی، محمود علوی، وزیر اطلاعات ایران را به “مناظره زنده تلویزیونی” دعوت کرد تا درباره پرونده او پاسخگو باشد.
برخی از فعالان اجتماعی، کارگری، عقیدتی و سیاسی که در دوران بازداشت خود شکنجه شدهاند، روایتهایشان را بازگو کردهاند.
رضا شهابی ۱۹ ماه انفرادی بود
یکی از بستگان رضا شهابی درباره آنچه بر این فعال کارگری در زندان گذشته به بیبیسی گفت: رضا شهابی زکریا، راننده و عضو هیات مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد در ۲۲ خرداد ۸۹ در حال رانندگی اتوبوس حامل مسافران بازداشت شد. در طول مسیر انتقال به اوین چند ساعتی او را مورد ضرب و شتم قرار داده و به سر، پهلو و گردنش ضرباتی وارد می کنند که باعث مصدومیت جدی در گردن میشود. آقای شهابی تا مهرماه سال ۹۰ به مدت ۱۹ ماه در سلول های انفرادی بند ۲۰۹ اوین زیر نظر وزارت اطلاعات بود و مدام شکنجه و فشار روحی و روانی شده است.
یکی از شکنجهها این بوده که “او را بر صندلی نشانده و دست و پایش را با چسب به صندلی بسته به سر، پا و گردنش ضربه زدند که به دلیل ضربات در طول دوره بازجویی، گردن و کمر او به شدت مصدوم شد که سال ها بعد از ناحیه کمر و گردن تحت عمل جراحی قرار گرفت.”
“همچنین او را در سلولهایی با بوی بد فاضلاب، صدای بلند هواکش و چراغی که همیشه روشن بود نگهداری می کردند. در طول ۱۹ ماه بازجویی، آقای شهابی در حالی که چشم بند داشته و رو به دیوار نشانده شده بوده، بارها مورد ضرب و شتم با دست و پا، باتوم و ابزارهای دیگر قرار میگیرد.”
به گفته یکی از بستگان آقای شهابی، این فعال کارگری “در دوره بازجویی به علت مصدومیت، توان نشستن و ایستادن نداشت و او را درمان نمیکردند، فقط قرص هایی که باعث منگی او شده به او می دادند. وقتی او زیر شکنجه، حاضر به پذیرش خواسته بازجویان نشد، به او می گویند اعدام می شود و حتا حکم اعدام را به او نشان می دهند و وقتی نمی پذیرد که اعترافات مورد نظر بازجویان را تایید کند ضرب و شتم میشود. بعدها به او می گویند اگر خواسته بازجو را قبول نکند به او حکم ۲۰ سال زندان می دهند، اجازه هواخوری و ملاقات هم به او نمی دادند.”
در یک مرحله به آقای شهابی می گویند حکم بازداشت همسر و خواهرش نیز صادر شده و حتی حکمی در این مورد به او نشان میدهند و سپس او را در سلولی میبرند که صدای زنان میآمده و تا این تصور ایجاد شود که اعضای خانواده بازداشت شدند.
“مادر آقای شهابی بر اثر فشارهای عصبی ناشی از ‘دستگیری فرزندش ‘ سکته میکند و فوت میکند اما به آقای شهابی اجازه حضور در خاکسپاری مادرش داده نمیشود. یک بار که در بند ۲۰۹ آقای شهابی را به علت مصدومیت نزد پزشک بند میبرند، پزشک می گوید وضع جسمی ات خراب است چرا اعتراف نمی کنی که راحت شوی و بروی؟ آقای شهابی نیز می گوید تو پزشکی یا بازجو. پزشک هم به جای دستور اعزام او به بیمارستان فقط مقداری قرص تجویز میکند.”
با پیگیری همسرش، ربابه رضایی و فشار افکار عمومی، آقای شهابی را به بیمارستان منتقل کردند و مدتی هم به مرخصی پزشکی رفت.
رضا شهابی در اعتراض به شرایطش چند مرحله اعتصاب غذا کرد، از بیست روز تا بیش از پنجاه روز. بعدها هم او را به زندان رجایی شهر تبعید کردند.
قاضی صلواتی در جلسه اول دادرسی به آقای شهابی می گوید: “حکم تو اعدام است اگر قبلی ها را اعدام می کردیم پر رو نمی شدید آقای شهابی اعتراض کرده و به دادستان نامه می دهد که چطور دادگاه برگزار نشده قاضی حکم میدهد؟در جلسه بعدی نماینده دادستان به قاضی صلواتی می گوید این چیزی در پرونده اش نیست، آقای صلواتی می گوید گردش کار اطلاعات را نگاه کن شهابی اعتراض می کند.”
بنا به اظهارات همکاران آقای شهابی، تنها محتوای موجود برای محکوم کردن آقای شهابی اعتراف کذب یکی از همکارانش بوده در حالی که اعتراف شخص دیگر علیه متهم، حتی طبق قوانین قضائی ایران، سندیت ندارد. استناد به اعتراف همکار برای محکوم کردن رضا شهابی را دولت ایران در گزارشی رسمی به سازمان جهانی کار نیز به طور عمومی منتشر و اعلام کرده است.
آقای شهابی ۶ سال حبس گرفت و بعد در زندان اوین بنا بر شکایت سازمان زندانها یک سال دیگر نیز به حکمش اضافه می شود پس از ۷ سال و همچنین هفت ماه حبس اضافه که منجر به اعتصاب غذای آقای شهابی میشود، در اسفند۹۶ از زندان رجایی شهر آزاد میشود.
آقای شهابی از کار اخراج و حقوقش قطع شده است و در طول این چند سال خانوادهاش تحت فشار اقتصادی بودهاند. به همین دلیل این فعال کارگری با همسرش ربابه رضایی رب و محصولات غذایی خانگی درست میکنند. او کماکان از مصدومیت های دوره زندان رنج میبرد.
سپیده قلیان “تهدید به قتل“ شده است
یکی از نزدیکان سپیده قلیان درباره آنچه بر این فعال اجتماعی در زندان گذشته نیز به بیبیسی چنین گفت: “سپیده قلیان در ۲۷ آبان در شهر شوش و در جریان تجمعات کارگران هفت تپه بازداشت و از همان ابتدا و در محلی که مربوط به بخش ‘امنیتی نیروی انتظامی است مورد ضرب و شتم شدید قرار میگیرد. محلی که چند تن دیگر از کارگران و ازجمله آقای اسماعیل بخشی در آن بازداشت شده بودند ‘. ماموران و حتی مسئولان امنیتی حاضر ‘شدیدترین توهینهای جنسی ‘ را به او میکنند که این موضوع مورد اعتراض کارگران بازداشتی قرار میگیرد و از جمله آقای بخشی به ضرب و شتم و فحاشی علیه خانم قلیان اعتراض میکند که او را نیز به شدت کتک میزنند. در انتقال از شوش به اطلاعات اهواز در ون نیز زندانیان مورد ضرب و جرح قرار میگیرند، آقای بخشی که در جلوی ون بوده بیهوش میشود و خانم قلیان نیز از شدت درد و ضربات وارده فکر کرده گردنش شکسته است.”
براساس این روایت در بازداشتگاه اطلاعات، به مدت چند روز خانم قلیان را مورد ضرب و شتم قرار میدهند “با کابل به کف پا و دستهایش میزنند و باطوم در کمرش میکوبیدند؛ چشم بند زده او را لگد می زدند و به در و دیوار میکوبندش. بازجوها به او میگویند آنقدر علیه تو شایعه خواهیم ساخت و ماجرا درست می کنیم که به دست بستگان یا کارگران به قتل برسی .”
“وقتی خانواده در اولین ملاقات خانم قلیان را میبینند از ‘شدت شکنجه توانایی راه رفتن نداشته ‘ است، او را سپس به بند عمومی امنیتی میفرستند و به بازداشت شدگان با اتهام ارتباط با داعش گفته بودند ‘او کمونیست است و نجس و خدا را قبول ندارد ‘ تا بتوانند بدون دخالت خود ماموران برای خانم قلیان مشکلی ایجاد کنند، اما این اقدامشان با شکست مواجه شد و این بازداشت شدگان به سپیده قلیان گفتهاند حاضرند شهادت بدهند که آثار ضرب و شتم و کبودی و زخم را بر بدن او دیده اند و دیده اند که چه بر این زندانی گذشته است.”خانم قلیان فشار روانی برای مصاحبه تلویزیونی هم تحت فشار روانی بوده که او نپذیرفته است.
خانم قلیان پس از آزادی نیز مدام “تهدید به قتل” میشود. مقامات امنیتی تاکنون به دستور دادستانی شوش مبنی بر اعزام سپیده قلیان به پزشکی قانونی برای تایید ضرب و شتم و شکنجه واکنشی نشان ندادهاند و شکایت وکلای سپیده قلیان از ماموران بابت شکنجه و ضرب و شتم تا کنون بی نتیجه مانده است.
درویش گنابادی: ما را لخت مادرزاد کردند
روایت یکی از دروایش گنابادی تازه آزاده شده از زندان درباره شکنجه که برای بیبیسی فرستاده نیز حاکی است: “پس از بازداشت وضرب و شتم شدید در حادثه گلستان هفتم روانه بیمارستان شدم. به هوش که آمدم متوجه شدم در اتاق عمل هستم. سر و صورتم به شدت آسیب دیده بود و قادر نبودم چشمانم را باز کنم. با این حال من را با دستبند و پابند به تخت بیمارستان بسته بودند. ماموران امنیتی رکیک ترین ناسزاها را میگفتند و حتی روی تخت بیمارستان هم ما را میزدند. از بیمارستان ما را به زندان فشافویه منتقل کردند. در ورودی زندان وقتی از ما عکس میگرفتند از شدت جراحت وارد شده می فهمیدند از دراویش هستیم و می گفتند پوستتان را میکنیم. وقتی راهی بندهای زندان شدیم تونلی از سربازان تدارک دیده بودند و با باتوم از ما استقبال کردند.”
این زندانی سابق نوشته است: “در زندان از امکانات اولیه پزشکی محروم بودیم و هیچ رسیدگی به وضعیت وخیم ما نمیشد. با این حال دوره بازجوییهای سخت از پلیس امنیت و اطلاعات سپاه تا وزارت اطلاعات شروع شد. برای بازجویی به سلول های انفرادی منتقل میشدیم. یک روز هم در هواخوری نگهم داشتند و با لباس پارهای که به تن داشتم در سرما لرزیدم . بازجوییها همراه با ضرب و شتم توهین به اعتقادات و تحقیر زندانی بود. در هفت شهریورماه در اعتراض به ضرب و شتم زنان در زندان قرچک تحصن کردیم. تحصن سه ماه ادامه داشت، با گارد ویژه زندان به ما حمله ور شدند، با باتوم و شوکر به شدت مورد ضرب و جرح قرار گرفتیم به حدی که سرها و دست ها شکسته شد و تمام لباس هایمان خونی شد. پس از آن برای تحقیر ما را لخت مادرزاد کردند و به سلول های انفرادی منتقل شدیم .
بهنام موسیوند: در صندوق عقب به زندان منتقلم کردند
بهنام موسیوند، فعال سیاسی که در اعتراضات دی ماه ۹۶ بازداشت شده بود، روایتش از شکنجه را در توییتر خود منتشر کرده است.
“چهار راه ولیعصر جلوی کفش ملی، با ضربه زانو در شکم بازداشت شدم. مقابل چشم مردم، شالم رو به دور گردنم بستند، روی زانو نشاندنم. سرم را به دیوار سیمانی کفش ملی میکوبیدند و ضربات مشت و لگد از پشت سر، روی گردن و کمرم مینشست. قبل از بازداشت، آجری به بازوی چپم خورده بود و دستم آویزان و بیحرکت شده بود و به همین علت لباس شخصیها مشکوک شدند. قدرت بلند کردن دستم را نداشتم تا از برخورد ضربات به سرم جلوگیری کنم.”
“یک لباس شخصی آمد و زیر گوشم گفت که ‘شالت را دور چشمانت می بندم، تا کمتر کتک بخوری، واکنشی نشان نده. ‘ مشتها کمتر شد. در این ضرب و شتمها سرم شکست. ماشینهای بدون آرم بازداشتیها را سوار میکردند. یک پژوی مشکی رنگ با شیشه دودی آمد جا نداشت و من را در صندوق عقب گذاشتند. صندوق پر از گاز اشک آور و اسپری فلفل، قمه و زنجیر بود. وقتی رسیدیم هر کس پیاده میشد با شوکر و باتوم و مشت و لگد پذیرایی میشد. راننده گفت یکی صندوق عقبه، لباس شخصی بودن و کسایی که لباس بسیج (نظامی) به تن داشتند گفتند این حتما از اون خراب کارها است که صندوق عقب گذاشتند. ”
بهنام موسیوند در ادامه نوشته است: “وحشت کرده بودم، ترس تعرض جنسی داشتم. دست درازی کردن که با ناله خواهش کردم که هرکاری میکنند، این کارو نکنند. خندیدند و گفتند تازه اولشه، قراره بری کهریزک. در همین حال چشم بند و دست بند زدند. بین انگشتانم شوکر زدند، ناخنهایم کبود شد و انگشتانم بی حس.”
به روایت آقای موسیوند آنها را مجددا سوار ون کردند و چشم بند زده به جای دیگری منتقل میکنند.
“هفت نفر بودیم، سلول نهایت ظرفیتش گنجایش ۲ نفر بود. کاسه توالت ایرانی با یه پرده مشمایی آویزون و نصفه و یه دیوار به ارتفاع ٣٠ سانت از سلول جدا شده بود. نگهبان پیری آمد و آمار گرفت. وحشت زده پرسیدیم آقا اینجا کجاست؟ با شیطنت خاصی گفت کهریزک. یکی که از همه ما بزرگتر بود گفت نترسید، دروغ میگوید، کهریزک رو بستند. قلاب بگیرید از پنجره سلول بالا رفتیم به زحمت تونستیم از پنجره بیرون را نگاه کنیم. پسر گفت: دیدید گفتم اینجا اوین است، اتوبان یادگار از اینجا معلوم است؛ همه خوشحال شدیم.”
مجید توکلی: توهین و تحقیر حد و مرزی ندارد
مجید توکلی، فعال دانشجویی که در سال ۸۸ بازداشت شد نیز به تازگی روایتش از شکنجه را در توییترش نوشته است.
آقای توکلی آورده است: “ضربات معمولا به پیشانی، فرق سر و پشت وارد میشود که آثاری نداشته باشد. البته وقتی بازجو کم میآورد که به همهجا ضربه میزند. این ضربات بسیار دردآور و سخت است. درد اصلی پس از آن در شب و بعدش تا روزها نیز پابرجاست.
در اتاقهای با دیوارهای آکوستیک ۲۰۹، کوبیدن سر به آن دیوارهای دارای حفاظ بسیار معمول است. کیفیت نامناسب آن دیوارها گاهی موجب جراحت سر با میخ یا لبههای چوبی میشود اما به طور معمول دردی بدون جراحت است.
تا زمانی که شکنجه جسمی برقرار است، شکنجههای روحی، تهدید، فحاشی، توهین و تحقیر اهمیتی ندارد. اما مشاهده شکنجه دیگران و افزایش شمار بازداشتیها و صدای شکنجه آنها درهمشکننده است. بهویژه خود فرد عامل شکنجه و تهدید دوستان و خانوادهاش معرفی میشود.
شکنجههای دستهجمعی از بدترین شکنجههاست. گذاشتن کف کفش روی صورت وقتی که آدم روی زمین افتاده و بعدش با لگد بلندکردن و بدتر از همه بلندکردن با گرفتن موی سر و زدن ضربات متعدد مشت به سر و بدن در همان هنگام که از مو به سمت بالا میکشند.
توهین و تحقیر حد و مرزی ندارد و بیشتر به بازجو بستگی دارد. اما تهدیدها بسته به پرونده، شرایط سیاسی کشور، تمرکز و نظارت دستگاه قضایی مرتبط است. با ۷ سال زندان و مجموعا یک سال انفرادی در سه بازداشت و بیش از ۷۰۰ ساعت بازجویی؛ میدانم شکنجه و انفرادی، توهین، تحقیر، تهدید و با یک زندانی چه میکند.”
این بخشی از روایتها بود، براساس روایتهای رسیده به بیبیسی فارسی شرایط در زندانهای شهرستانها نامناسبتر از مرکز است. اما به دلیل قابل شناسایی بودن افراد و نگرانی از فشار نیروهای امنیتی اکثرا از روایت آنچه بر آنها رفته سرباز میزنند. زندانیان میگویند از اواسط دهه ۸۰ تاکنون به زندانیان قرصهای روان گردان داده میشود. ضرب و شتم زندانی در مراحل مختلف بازجویی و در طول شبانه روز ادامه دارد و بازجو به زندانی میگوید: “او تصمیم گیرنده اصلی است و کسی نمیتواند و نخواهد توانست برای زندانی کاری انجام دهد.”