شارلی ابدو، تقابل ارتجاع و بالندگی! کاظم نیک‌خواه

این روزها خبری در رسانه‌ها منتشر شده بود که نشریه شارلی ابدو ویژه‌نامه‌ای به مناسبت دومین سالگرد انقلاب زن زندگی آزادی منتشر کرده است. وقتی به شارلی ابدو فکر می‌کنم یاد چند سال پیش می‌افتم که جنایتی فجیع در حق گردانندگان این نشریه رقم خورد. دو نفر از تروریست‌های اسلامی روز ۷ ژوئن سال ۲۰۱۵ با کلاشنیکف وارد دفتر کار این نشریه شدند و همه را به رگبار بستند. ۱۲ نفر از گردانندگان و کاریکاتوریست‌ها و نویسندگان این نشریه درجا کشته شدند. تروریست‌ها فریاد الله‌اکبر سر می‌دادند و فریاد زدند که ما انتقام محمد را از آنها گرفتیم.
پس از این جنایت اما انتشار نشریه متوقف نشد؛ بلکه نشریه در ۸ میلیون نسخه منتشر شد و رکوردهای قبلی خود را شکست. شارلی ابدو گناهش این بود که مذهب، از مسیحیت تا اسلام را نقد و طنز می‌کرد و همچنان به کار خود فعالانه ادامه می‌دهد و امروز با انتشار ویژه‌نامه زن زندگی آزادی دارد می‌گوید که کجا ایستاده است.
داستان شارلی ابدو داستان دنیای امروز ماست. داستان دو جبهه ارتجاع و انسانیت، تحجر و مدرنیسم، توحش و آزادی، گذشته و آینده، و از همه مهتر داستان دنیای مرگ و دنیای شکوفایی است.
داستان شارلی ابدو داستان ما مردم ایران است. داستان مهسا و نیکا و سارینا و مجیدرضا رهنورد و همه مردمی است که کشته می‌دهند، شکنجه می‌شوند، محرومیت می‌کشند، اما با هر جنایت و ترور و تجاوز و محرومیتی، جسورتر و مصمم‌تر به خیابان می‌آیند، صدایشان بلندتر می‌شود. صفوفشان بزرگ‌تر می‌شود. ارمانشان عمیق‌تر می‌شود. اهدافشان سازش‌ناپذیرتر می‌شود.
ارتجاع مذهبی و عقب‌مانده دارد در این دنیا یکه‌تازی می‌کند. قدرت را در دست دارد. هر روز جنایتی در ایران و یا افغانستان و ترکیه و یا جاهای دیگر خلق می‌کند و عربده‌کشان پیروزی خود را جشن می‌گیرد.
این جبهه دارد مرگ را فریاد می‌زند. ترس ایجاد می‌کند. دهان‌ها را می‌بندد. نه فقط در ایران و ترکیه و افغانستان. بلکه در همه جای جهان هرجا شما علیه مذهب، علیه سرمایه‌داری، علیه تعصبات و سنت‌های ملی و قومی و مذهبی بحث کنید، شعار دهید، مقاله بنویسید، افشاگری کنید، مورد تهاجم قرار می‌گیرید. ابعاد تحمل در مناطق و کشورهای مختلف بسته به تاریخچه هر منطقه‌ای متفاوت است. اما اساس مسئله یکی است. ارتجاع میرنده، تحمل آزادی عقیده و بیان و نقد و طنز و افشاگری و بحث را ندارد. تلاش می‌کند دهان‌ها را ببندد و صداها را خاموش کند و یکه‌تازی نماید. چرا که موجودیت خود را در خطر می‌بیند. جنبش اسلامی آشکارا این وضعیت را دارد. در جهت میرنده تاریخ ایستاده است. می‌خواهد دنیای گذشته، ارزش‌های گندیده و عقب‌مانده، سنت‌های فروخفته را زنده کند و بر زندگی انسان‌ها حاکم گرداند.
به جمهوری اسلامی نگاه کنید! این حکومت نماینده چیست؟ چه می‌خواهد؟ چه امیدی دارد؟ چه هدفی دارد؟
آیا کسی در دنیای امروز در دنیای اینترنت و هوش مصنوعی هست که نداند که دوره حدیث و معجزه و رمالی و روضه‌خوانی و دعا و خرافه گذشته است؟ اینها خودشان هم می‌دانند که دوره‌شان تمام شده است به همین دلیل به‌شدت عصبی و برافروخته و ضد زندگی هستند. می‌جنگند و اعدام می‌کنند و شکنجه می‌کنند و به‌سوی معترضین شلیک می‌کنند و تجاوز می‌کنند، تا با ایجاد رعب، سکوت و سکون، چند صباحی بمانند. این جبهه، جبهه مرگ است. جبهه در حال مرگ، جبهه محکوم به فنا. نیروهای تماماً متضاد با تمام ارزش‌ها و جهت‌گیری‌ها و دستاوردهای پیشرو اجتماعی و علمی و انسانی.
بقای این نیروی مخرب واپس‌گرا مطلقاً به دلیل خرافه‌پرستی مردم نیست. برعکس، آن دولت‌های مدافع ستم و سرمایه که خود را مدافع “حقوق بشر” و ارزش‌های غربی و مدرن معرفی می‌کنند، خود در کنار این نیروی واپس‌گرای تاریخ هستند. این دولت‌ها هستند که از ترس مدرنیسم و چپ و انسان‌گرایی و آزادی‌خواهی، امثال طالبان و جمهوری اسلامی و خاخام‌ها و کشیش‌ها را باد می‌زنند و آنها را با پول و سلاح و تئوری‌ها و تبلیغات مجهز و پروار می‌کنند و به جان مردم می‌اندازند. اما خود را به‌شدت زیر فشار میلیون‌ها و ده‌ها میلیون شارلی ابدو در دوروبر خود می‌بینند.
شواهد دنیای امروز نشان می‌دهد که مرگ جبهه عقب‌ماندگی حتمی است. جمهوری اسلامی باید برود و خواهد رفت. طالبان باید برود و خواهد رفت. صدای سرنگونی‌شان از درون زندان‌هایشان نیز شنیده می‌شود. میلیون‌ها و میلیاردها شارلی ابدو در دنیا هست که ایستاده است و کوتاه نمی‌آید. میلیون‌ها مجیدرضا رهنورد و محمد حسینی و ژینا و مهدی و سارینا هستند که زیر چوبه دار لبخند می‌زنند و علی‌رغم اینکه خطر مرگ و تجاوز را مقابل خود می‌بینند، کوتاه نمی‌آیند. نمی‌توانند کوتاه بیایند. زندگی و موجودیت انسانی برایشان جز کوتاه‌نیامدن در برابر ارتجاع و فساد و اختلاس و تبعیضات و بی‌رحمی‌ها و همه لجن تاریخ معنایی ندارد.
شارلی ابدوها در همه جای جهان هستند و بسیارند. متحجرین هم همه‌جا هستند؛ اما بسیاربسیار کمترند. در حال آب رفتن‌اند و مهم‌تر اینکه در حال موت‌اند. محکوم به مرگ‌اند. باید بروند. دوره‌شان تمام است. هیچ ترور و جنایت و ثروت و قدرتی نجاتشان نخواهد داد.
این داستان دنیای ماست. داستان دوره ماست. داستان جدال دو جبهه ارتجاع و انقلاب که در این دوره داغ‌تر از همیشه است. ما می‌مانیم. ژیناها و مجیدرضاها می‌مانند. نیکاها و ساریناها می‌مانند و صدایشان هر روز رساتر خواهد شد. چرا که خواست‌هایشان، اهدافشان، آرمانشان محکوم به پیروزی است و امثال طالبان و جمهوری متعفن اسلامی با تمام جنایات و تعصبات و رجزخوانی‌ها و کف بر دهان آوردن‌ها، باید بروند و خیلی زود خواهند رفت. جبهه ارتجاع و تروریسم و چپاول و بی‌رحمی، باید برود. تاریخ مصرفش تمام شده است. هرکس که باور ندارد می‌تواند صبر کند و روند تاریخ را نگاه کند تا ببیند تاریخ اجتماعی چه صحنه‌های زیبایی در آستین دارد. زنده‌باد زن زندگی آزادی!

اینرا هم بخوانید

قانون عمومی که افت و خیز دستمزد و سود را تعیین می کند- از کارل مارکس – کار مزدی و سرمایه – بخش ۴

کارگر کمونیست ۸۴۸ کاظم نیکخواه  گفتیم  که: «دستمزد، سهم کارگر از کالاهای تولیدی او نیست. …