طبق آمار منتشر شده از سوی سازمان آموزشوپرورش، ۷میلیون و ۴۰۰ هزار بیسواد مطلق در کشور وجود دارد.
منظور از بیسوادان مطلق کسانی است که حتی قادر به خواندن و نوشتن نام خود هم نیستند. این رقم شامل بیش از ۱۰ درصد از کل جمعیت بالای شش سال است. به بیان دیگر نرخ بیسوادی در ایران بالای ۱۰ درصد است. به این رقم باید ۳ میلیون نفر بازماندگان از تحصیل را نیز اضافه کرد تا بتوان به ابعاد فاجعه پی برد.
سواد خواندن و نوشتن اگر نگوییم مهمترین و اصلیترین، دستکم یکی از مهمترین شاخصهای توسعه و پیشرفت در جهان است. معضل بیسوادی دههها است که در اکثر کشورهای جهان حل شده و در بدترین حالت به یک عارضه کوچک محدود شده است. بیشتر کشورها در دنیا دههها پیش بیسوادی را مطلقاًریشهکن کردهاند و مردم اکنون از این مشکل مانند خاطرهای دور یاد میکنند. در چنین شرایطی در ایران از هر ده نفر، یک نفر مطلقاًبیسواد است.
کارشناسان علوم تربیتی و آموزشی در ایران علل فراوانی را برای این فاجعه برمیشمارند از جمله: عدم تخصیص بودجه کافی به آموزشوپرورش، پولی بودن آموزش حتی در پایینترین سطوح، ناکارآمدی ساختاری در نظام آموزش و نمونههای دیگر ازایندست. واقعیت این است که در تمام این موارد انگشت اتهام تنها بهسوی حکومت و بیتوجهی آن به امر آموزش بهطورکلی است. روشن است که این بیتوجهی خود را در اشکال نامبرده شده در بالا نشان میدهد؛ اما این موارد همه معلول سیاستهای کلان رژیم هستند و نه علل افزایش نرخ بیسوادی.
جمهوری اسلامی در دهههای۶۰ و ۷۰ با راهانداختن نهضت سوادآموزی و تبلیغات کرکننده حول آن سعی کرد که وجههای متفاوت از خود نشان دهد تا بهزعم خود بیسوادی را برای همیشه ریشهکن کند. فارغ از نیات و تبلیغات حکومت، نهضت سوادآموزی به دلیل عزمی که در جامعه وجود داشت همراه فداکاری معلمان توانست تا حدودی از آمار بیسوادی بزرگسالان جامانده از تحصیل بکاهد؛ اما این آمار از نسلی به نسل دیگر منتقل شد چرا که ریشههایاین مشکل حلنشده و دستنخورده باقی ماند.وقتی کودکان همین امروز از تحصیلات ابتدایی محروم میمانند، تلاش برای سوادآموزی به نسلهای پیشین در نهایت امر آب در هاون کوبیدن است.
مشکلات بزرگ معیشتی و اجبار اقتصادی برای ورود کودکان به بازار کار از سنین پایین یکی از مهمترین عوامل گسترش بیسوادی است. پدیده آشنا و رو به گسترش کودکان کار و خیابان نمایانگر بخشی از همین موضوع است. طبیعی است که کودکانی که ناچارند برای تأمین معاش خود و خانواده از سنین بسیار پایین وارد بازار کار شوند امکان پرداختن به تحصیل را نخواهند داشت. مافیای کثیفی که بخشی از این کودکان را سازمان داده و مشغول بهرهکشی از آنها است دغدغهاش تحصیل این کودکان نیست.
پدیده کودکان کار و خیابان فقط مختص شهرهای بزرگ نیست و همین داستان در ابعادی دیگر در روستاها نیز در جریان است. خالیشدن روستاها از نیروی جوان بسیاری از خانوادهها را مجبور به استفاده از کار کودکان در مشاغل کشاورزی و غیره کرده است ضمن این که شرایط برای تحصیل در بسیاری از روستاها و مناطق دورافتاده اساساً مهیا نیست. همه ما تصاویر مدارس فرسوده و کاهگلی و کلاسهایی که در یک کپر دایر شدهاند را بارها دیدهایم.
اما همانطور که پیشتر گفتیم مهمترین عامل این اوضاع را باید حکومت اسلامی و سیاستهای کلان آن دانست. میان مردم و رژیم هرگز یک رابطه متعارف وجود نداشته است و به همین دلیل آن چه در اکثر نقاط جهان بهعنوان وظیفه دولتها و حقوق شهروندان شناخته میشود در ایران کاملاًبیمعنا است. این حکومت بنا به تعریف رایج، فلسفه وجودی و وظیفهاش رفع نیازهای مردم و رشد و گسترش آموزش همگانی و سایر مواردی ازایندست نیست. حکومت اسلامی خیلی روشن، دشمن مردم است، قاتل آنها است. وظیفه این رژیم اشاعه جهل و خرافه میان مردم و ایجاد فرصت برای پر کردن جیبهای گشاد خود یعنی همان یکدرصدیهای حاکم و آیتاللههای میلیاردر است.
با آغاز انقلاب جاری و عریانتر شدن تقابل آشکار میان مردم و حاکمیت دیگر بر کسی پوشیده نیست که مردم بدون اعمال فشار و اعتراض حتی قادر به گرفتن حقوق ماهیانه خود از این رژیم نیستند. در سایر موارد نیز از این “امامزاده” مدتها است که مردم را انتظار “معجزهای” نیست. ضمن استمرار مبارزه برای سرنگونی جانیان حاکم باید از هر فرصتی برای ایجاد کوچکترین تغییر به نفع مردم سود جست.مبارزه و پیکار با بیسوادی نیز مانند بسیاری خواستهای دیگر با سرنگونی جمهوری اسلامی پیوند دارد.