سلام خانم احدی در اینستاگرام شما دیدم که نوشته اید باید کاری کنیم، دهانها باز شود و زنان در مورد عمیقترین دردها در این دنیا یعنی درد تجاوز حرف بزنند. نمیدانم آیا تا کنون کسی جرات کرده است از ایران در مورد تجاوز بخودش حرفی بزند چون من تا جایی که بدانم زنها خیلی میترسند، بویژه اگر بحث ناموس خانواده در میان باشد.
راستش با کلی تردید دارم این نامه را مینویسم، من نمیخواهم اسم خودم را بدهم و همه چیز باید محفوظ بماند، چرا که من بدلیل شغلم در جریان این واقعه قرار گرفتم و میخواهم آنرا برای شما بگویم. البته اضافه کنم اگر مملکت ما عادی بود، هیچگاه مجبور نمیشدیم این حرفها را علنی بزنیم، بلکه شکایت میکردیم و کار تمام میشد ، اما الان حاکمین تجاوز میکنند و شکایت به معنای از دست دادن زندگیمان است…
مینای عزیز همانطور که گفتم بدلیل شغلم در جریان اتفاقاتی در دانشگاه بهشتی قرار گرفته ام که فکر میکنم باید علنی بشود.
به بخشی از حرفهای یکی از قربانیان توجه کن :
من در مرکز رشد دانشگاه بهشتی کار میکردم. حوادث زندگی من عادی بود تا اینکه رییس عوض شد. این مرد آقای دکتر رعنایی “سید امید رعنایی سیادت”بود که از دوستان نزدیک و رفیق صمیمی آقای تهرانچی، ” محمد مهدی طهرانچی” بود که آن زمان رئیس تشکیلاتی دانشگاه بهشتی بود. در واقع تهرانچی رئیس انرژی هسته ای بود و این منصب کاملا تشکیلاتی به او داده شده بود برای اهداف سکیوریتی. میگفتند پارتی رعنایی خیلی کلفت بوده که رییس مرکز رشد شده. چون مرکز رشد مرکز کلاهبرداری مسئولین از حق و حقوق دانشجویان مخترع بود.
از همان بدو ورودش همه شاهد دزدیها و رانتخواریها و پدرسوختگیهایش بودند.
هرکه را میخواست اخراج میکرد و هر آدم بی تخصصی را میخواست جایش میگذاشت. از اجبار همه به خروج از اداره برای نماز جماعت و زیارت عاشورا و قفل کردن درب ساختمان پشت سرشان گرفته تا امتیاز دادن به چادریها از نمایشهای زشت این مرد بود. اما از همه بیشتر ضعف شخصیتی و عدم بلوغ روانی او در مقابل زنها و تحریک شدنهای فاحش او بود که همه را نگران کرده بود. حتی نمیتوانست ظاهر را حفظ کند و همه خانمها با ورود او به اتاق نگران میشدند.
ادامه داستان چیزی نیست که بخواهم علنی شود فقط اینکه…
…. و او به من تعرض کرد و بعد از اتاقش که دربهایش با ریموت قفل میشد بیرونم کرد ….
بعد ماهها درگیری روانی و افسردگی و تهدید و تطمیع رعنایی موفق شدم بخش کاری ام را عوض کنم. او هم در مقابل سوالات همکارانم گفته بود این زن یعنی من تعادل روانی نداشتم و بدخلق بودم و حتی تهمت زده بود که در کار دزدی کرده ام.
گاهی فکر میکردم میتوانم تهدیدش کنم و به او میگفتم که به رئیس دانشگاه خبر میدهم ولی حتی پشت خط اداری هم من را به راحتی تهدید می کرد که اگر بخواهی این رویه غلط را پیش بگیری، مادرم دخترخاله خامنه ای است و خیلی دستم باز است.
تا چند ماه بعد کماکان اشک میریختم و به راه کار میاندیشیدم.
مینای گرامی
این بخشی از نامه یک نفر از این دانشگاه است. نفر دومی هم هست که من خودم به او مراجعه کردم، زنی که آشناهای من گفتند همیشه از این فرد میترسیده، زنی که باردار بوده و هراسان.
به او مراجعه کردم. او را در فضایی خارج از اداره ملاقات کردم و جریان را گفتم. او فقط گریه میکرد و میگفت من جرات ندارم حرف بزنم. گفتم بیایید هر چند نفر که مورد تعرض قرار گرفته اید شکایت کنید منهم کمک میکنم. گفتم بروید پیش پیش تهرانچی و ماجرا را کاملا واضح بگویید، پیشنهاد این خانمها از ترس این بود که تو برو اینها را بگو ما هم بعدا وارد میشویم. وقتی من بعنوان فرد مورد اعتماد این چند زن ، به همراه یک خانم به دفتر تهرانچی رفتم و بالاخره بعد از کلی سر کار گذاشتن و نه ساعت پشت در بست نشستن از سنگرش بیرون امد و من ماجرای شکایت این زنان را گفتم ، بنظر میرسید که قبلا هم از این مسائل شنیده و خبر دارد، وقتی حرفهایم را میزدم و با احساسات کامل میگفتم نباید در نظام اسلامی چنین رفتاری با خانمها بکنند ، انگار به لالایی گوش میدهد خمیازه میکشید و با عصبانیت در و دیوار را نگاه میکرد انگار نمیخوا ست گوش به این واقعیات تلخ بدهد. بعد با سردی تمام به موکل من گفت تو برو خانه من رسیدگی میکنم.
بعدا شنیدم رعنایی با لحن تمسخر آمیزی گفته خووووب میروید پیش حاجی شکایت منو میبرید ؟!! نمیدونید حاجی یه موی گندیده منو با هیکل شما ها عوض نمیکنه.
و بعد شنیدم تهدید افراد شروع شد، از اینکه خانواده تان را نابود میکنم تا تهدید کودکان خانواده ها و همه خانواده ام حتی برادر و خواهرها ی این زنان را تهدید کرده که هر کاری بخواهد میکند و گفته ما با کسی شوخی نداریم اگر بخواهیم کاری کنیم میکنیم پس آدم باشید و بروید زندگیتان رو ادامه بدهید..
مینا جان فکر میکنم قدم در راه سختی گذاشته ای اگر میخواهی این داستانها علنی بشود. ما فقط با متجاوز طرف نیستیم با دستگاهی طرف هستیم که آدمکش حرفه ای د
ارد و الان که زهرا نوید پور را کشتند، ما بیشتر میترسیم.
١٧ ژانویه ٢٠١٩ / ٢٧ دی ماه ١٣٩٧
