اعتراف محسن رفیق دوست اولین وزیر سپاه پاسداران رژیم به مسئولیتش در ترورهای مخالفان جمهوری اسلامی و اعدامها.وی میگوید «فرمانده» ترور اویسی، بختیار و فریدون فرخزاد بود!
وی در گفتوگو با برنامه «تاریخ شفاهی دیدهبان ایران» اعتراف کرده است که شخصا «سفارش قتل» چند نفر از مخالفان جمهوری اسلامی در خارج از کشور را «فرماندهی» کرده است. ترور تیمسار غلامعلی اویسی، فریدون فرخزاد، شاپور بختیار و شهریار شفیق (پسر اشرف پهلوی) از طرف جمهوری اسلامی سازماندهی شده بود.
وی در این اعترافات می گوید:به رئیس جمهور فرانسه گفتم اگر سفارتخانه شما منفجر شد یا یک هواپیمای شما را ربودند دیگر گله نکنید!به جدایی طلبان “باسک اسپانیا” پول دادیم که برخی ترورها را انجام دهند.به سفیر ایران در فرانسه گفتم تو اینجا مترجم حاج محسن هستی، سفیر نیستی!او همچنین نقش محسن رضایی، فرمانده سابق سپاه پاسداران در این ترورها را تایید میکند. علاوه براین جنایتکار به موضوع بازجویی ها در زندان و اعدام ها و .. می پردازد. دو فیلم هم در این مورد از لینک زیر
https://www.facebook.com/100005835611597/videos/pcb.2868301856707640/1337370607583105?locale=de_DE
*******************
بخشی از گفت و گو ی این جنایتکار با وب سایت دیده بان ایران؛
🗣️روایت رفیق دوست از دادگاه واعدام ژنرال های شاه:
🔴تیمسار رحیمی زمان بازداشت به گفت ببین بچه در رگ ما خون شاهی است
سردار محسن رفیق دوست در گفت وگو با دیده بان ایران به ماجرای اعدام های ۴ ژنرال شاه پرداخت.
🟢برگزاری دادگاه ۴نفر جهانبانی، خسروداد، نصیری و رحیمی، چگونه برگزار شد؟
دادگاه این ۴ نفر که آقای خلخالی هم اعدام دادگاهیشان کرد زیاد طول نکشید.
🟢میگویند شما فرمانده افرادی بودید که این اعدام را انجام دادند. درست است؟
من فرمانده بیت امام، فرمانده مدرسه رفاه و فرمانده مدرسه علوی بودم. فرمانده که یعنی خودم فرمانده کرده بودم. آن روز رفتم پشت بام دیدم بعد چهار طرف ایستادهاند. گفتم: «خب تیرهایتان به همدیگر میخورد.»
🟢نمیدانستند چطور باید بایستند؟
نه دیگر. هول بودند. ولی میگفتند خسروداد از دیوار راست بالا میرود. نصیری هم همینطور. اما هر زمانی که از پلهها بالا میرفتند زانوهایشان از ترس بهم میخورد.
🟢اتهام خسروداد چه بود که اعدامش کردند؟
نمی دانم، اما ناجی در اصفهان خیلی آدم کشته بود. ناجی هم متهم میدان شهدا ۱۷ شهریور و رحیمی فرماندار نظامی تهران بود. داستانی هم از رحیمی بگویم. آقای عراقی و برادر من (محمد) رفته بودند پاریس. محمد با برادر این تیمسار رحیمی سرهنگ رحیمی رفیق بود. آن زمان فرمانده نظامی تهران هر روز آدم میکشت و گفته بودند اگر از طرف امام به تیمسار رحیمی پیغامی بدهند، دست از کشتار برمیدارد. خلاصه ما داداش او را پیدا کردیم و گفتم: «میخواهم اخوی شما که فرماندار نظامی تهران است را ببینم.» او هم وقت گرفت و ما رفتیم. یک اتاق بزرگ و با یک میز بزرگ که پایههایش پنجه شیر بود. تا وارد اتاق شدم گفت: «همانجا بایست. اینجا چکار میکنی؟» گفتم: «از پاریس به من پیغام دادند که به شما بدهم.» دو، سه قرم جلو رفتم. گفت: «بایست. پیغامت چیست؟» گفتم: «برادر من پاریس و با برادر شما رفیق است. آقای عراقی به من زنگ زد که پیش شما بیایم و بگویم اگر شما دست از کشتار مردم بردارید، همینطور میگویند خصلتهای مردانگی هم دارید، ما بعد از انقلابمان که همین روزا پیروز میشود و ما به شما…» گفت: «ببین بچه ما در این رگهایمان خون شاهی است.» بعد ایستاد و کلاهش را از روی میز برداشت و بالای چوبرختی گذاشت و گفت: «اگر این شاه برود پسر شاه هست. اصلاً اگر این کلاه شاهی رو بالای سر این چوب بذارند، من به آن سلام میدهم. برو به اربابات بگو فکری به حال خودشان بکنند.» اولین کسی که گرفتند او بود. انقلاب ۲۲ بهمن پیروز شد و رحیمی را ۲۱ بهمن گرفتند و تحویل من دادند. گفتم: «چی شد؟» گفت: «شما پیروز شدید.» همان روزی که میخواستیم اعدامش کنیم گفت: «این سرنوشت قطعی ماست.» ناجی و نصیری میلرزیدند اما رحیمی نه. حتی خواهش کرد که چشمش را نبندیم. به قول یکی از بزرگان میگفت: «در کفر خودش مؤمن بود.»/ دیده بان ایران