
طنز انتقادی
بابا، دیکتاتور؟! داستان پرماجرای رضا پهلوی و عقده “پدر”
همایش مونیخ تمام شد، کفها زده شد، اشکها ریخته شد، عکسها گرفته شد، بیعتها بسته شد، و ناگهان… رضای دوم با ژستی از تبار پدر بزرگش و لبخندی بر لب فرمان داد: «من پدر شما هستم».
نه عزیزم! اشتباه آمدی. اینجا دیگر سال ۱۳۱۰ نیست، مردم بچهی مدرسهای نیستند، و ملت قرار نیست در دفتر انشاء بنویسند و بخوانند: «بابای من بهترین پدر دنیاست!»
در دنیایی که رهبران را با صندوق رأی میسنجند نه با ژن برتر، کسی که خودش را «پدر ملت» مینامد یا در قرن اشتباهی گیر کرده یا رؤیای سلطنت مطلقه در سر دارد. «پدر بودن» در سیاست، همانقدر خندهدار است که «معلم انشا در جلسه حقوق بشر» و «شاهزاده در قرن ۲۱».
تاریخ پر است از این پدران: پدر ملت (استالین)، پدر امت (خمینی)، پدر ملت مجاهد (صدام)، پدر همیشگی (مالک کره شمالی!) و حالا هم گویا نوبت ماست؟! بابای دیکتاتور؟! واقعاً؟ احتمالاً کمی کور خواندهای!!
اگر قرار باشد کسی «پدر ملت» باشد، لااقل باید جواب پس بدهد: بابا، بودجهات از کجاست؟ پروژههایت کو؟ حزبات کجاست؟ اگر پدری، چرا حتی یک نقد را تحمل نمیکنی؟!
پیشنهاد میکنیم بهجای «پدر ملت»، از واژهی مناسبتری استفاده شود: مثل «عمو». عمو لااقل شوخی دارد، ولی پدر… پدر یعنی فرمان، نه انتخاب؛ یعنی اطاعت، نه نقد؛ همان چیزی که نسل ما علیهاش طغیان کرد.