کاظم نیکخواه
روی کار آمدن مجدد ترامپ در آمریکا و تصمیمات و سیاستهای غیرمعمول او دنیا را در نگرانی فروبرده است. مصوبات و تصمیمات همین یک ماه دولت ترامپ نشان میدهد که او همانگونه که انتظار میرفت مسیر و سیاستهایی را دنبال میکند که با معیارها و سنتهای معمول و پذیرفته شده بینالمللی و سیاستهای اعلام شده اکثر دولتهای جهان و بهویژه کشورهای غربی و خود جناح راست آمریکا متفاوت است. نه فقط شخص ترامپ بلکه دارودسته و طرفداران ترامپ روال و سنت و زبان و فرهنگ ویژه خود را دارند. به همین دلیل عجیب نیست که ما از پدیدهای بنام “ترامپیسم” سخن بگوییم. به عبارت روشنتر دولت ترامپ از تمام دولتهای ارتجاعی دنیا ناسیونالیستتر است و صریحتر و آشکارتر علیه ارزشهای انسانی و اجتماعی و حقوق شهروندی و پناهندگی و عدالت اجتماعی سخن میگوید و او و طرفدارانش به این رفتار و موضعگیریها میبالند و افتخار میکنند. موضعگیریهایی که کاملاً با گرایشات فاشیستی انطباق و خوانایی دارد.
امروز سؤال اساسی این نیست که چرا ترامپ، یک مولتیمیلیاردر آمریکایی اینگونه مثل افراد بیمغز و فاشیست و ازخودراضی و خارج از عرف رفتار میکند و میاندیشد. او همیشه اینگونه بوده است و کم نیستند سرمایهدارانی که شبیه او عجیب و خارج از عرف و ازخودراضی و ضد زن و ضد همه تاریخ بشری هستند و اینها و بدتر از اینها را بروز میدهند. سؤال این است که چرا سرمایهداری آمریکا امروز به چنین شخصیتی و چنین سیاستهایی روی آورده و او را به صدر کشانده است؟ قبل از اینکه به این سؤال جواب دهیم بگذارید یک سری اقدامات و تصمیمات ترامپ در همین مدت کوتاه سرکار آمدنش را تیتروار ذکر کنیم:
– بیرونکشیدن آمریکا از معاهده پاریس در زمینه محیطزیست و از صدها معاهده محیط زیستی دیگر و انکار مسئلهای بهعنوان خطر گرمایش زمین.
– حمله به سازمان ملل تحت عنوان آمریکاستیزی و اسرائیلستیزی. ترامپ در چارچوب چنین ادعایی، اتهامهایی را متوجه آژانسها و نهادهای سازمان ملل کرد.
– کنار کشیدن آمریکا از شورای حقوق بشر سازمان ملل و حمله به این سازمان.
– حمله به دادگاه بینالمللی لاهه، و طرح ادعاهایی بیپایه علیه این نهاد و حتی طرح تحریمهایی علیه دستاندرکاران اصلی این دادگاه.
– حمله راسیستی و پلیسی به مهاجران که در حال شدتگرفتن است. سیاستهای ترامپ وحشت و ناامنی وسیعی را در میان میلیونها نفر از مهاجران و پناهندگان دامن زده است. حتی اوکراینیهایی که از جنگ فرار کردهاند از این تهاجم بینصیب نماندهاند.
– خروج از سازمان بهداشت جهانی و انتصاب رابرت اف کندی جونیور بهعنوان وزیر بهداشت که با بسیاری از پروتکلهای بینالمللی سلامتی و پزشکی از جمله واکسیناسیون مخالف است.
– حذف و لغو تمام قوانین آمریکا در حمایت از حقوق افراد تراجنسیتی و ال جی بی تی کیوها و ایجاد فضای تهدید و تحقیر علیه آنها.
– آزادکردن ۱۵۰۰ فاشیست دست راستی و افراطی که در تلاش برای کودتای۶ ژانویه۲۰۲۱دستگیر و محکوم شده بودند و تهدید و تحتفشار قراردادن دادستانهایی که این اوباش را تحت تعقیب قرار داده بودند.
– لغو قوانین مرتبط با عدالت نژادی و جنسیتی که در برخی نهادها شامل تسهیلات برای معلولان نیز میشود.
– قطع کمکهای خیریهای دولت آمریکا به کودکان و جنگزدگان در آفریقا و دیگر کشورهای جهانسومی.
– طرح تعرفههای اقتصادی تنبیهی علیه کشورهایی مثل کانادا و مکزیک. تعرفه علیه اروپا و چین و ژاپن هم در مورد آلومینیوم و چند کالای دیگر عملی شده است.
– تهدید به اشغال پاناما و گرینلند و کانادا. تهدیداتی که آنها را میتوان گرایش به قلمروگشایی و در حوزه امپریالیسم قلمداد کرد.
– حمله به آژانس امدادرسانی و کاریابی آوارگان فلسطینی (UNRWA)
– متأخرترین و نه آخرین این نوع اقدامات طرح اشغال غزه توسط آمریکا و گسیل مردم آواره و رنجکشیده فلسطین به کشورهای عربستان و مصر و اردن است که با عکسالعمل وسیع بینالمللی مواجه شده است.
ترامپ حمایت از اوکراین در برابر تهاجم روسیه را نیز کنار گذاشته و از قبل وعده الحاق بخشهایی از اوکراین به روسیه را به پوتین داده و دارد بدون حضور دولت اوکراین با پوتین مذاکره میکند.
ترامپ حتی تلاش دارد اگر بتواند حقوق شهروندی بر اساس تولد را که بعد از جنگ داخلی آمریکا در قرن نوزده با تلاش سربازان سیاهپوست و سفیدپوست به دست آمد و در متمم چهاردهم قانون اساسی ایالات متحده ثبت شده، لغو کند.
علاوه بر اینها میتوان صدها مورد از رفتارهای ضد زن و سکسیستی، حمله به معلولین و سازمانهای حقوق بشری و امثال اینها را هم ذکر کرد.
چرا چنین شخصیتی به رأس سیاست آمریکا کشیده میشود؟ چرا چنین شخصیتی در انتخابات آمریکا انتخاب میشود؟ چرا بخش وسیعی از مردم به چنین کسی علیرغم اینکه کارنامه او وسیعاً شناخته شده است و یک دور قبل هم رئیسجمهور بوده رأی میدهند؟
خود ترامپ جواب را اینگونه میدهد “جنبش ما درباره جایگزینکردن یک نظام سیاسی شکستخورده و فاسد با دولتی جدید است که تحت کنترل شما، مردم آمریکا، باشد… سیستم سیاسی حاکم (establishment) باعث نابودی کارخانهها و مشاغل ما شده است، زیرا این مشاغل به مکزیک، چین و دیگر کشورهای جهان منتقل میشوند. این یک ساختار قدرت جهانی است که مسئول تصمیمات اقتصادیای بوده که طبقه کارگر ما را غارت کرده، ثروت کشورمان را به یغما برده و آن پول را به جیب تعداد اندکی از شرکتهای بزرگ و نهادهای سیاسی سرازیر کرده است”
زبان پوپولیستی و مردمفریبانه آشکارا در این جملات قابلمشاهده است. اساس سیاست ترامپ توسل به پوپولیسم و مردمفریبی و ناسیونالیسم افراطی است. تمام اقدامات و تبلیغات ترامپ تحت لوای بازگرداندن “عظمت آمریکا” انجام میشود. مهاجران باید بیرون انداخته شوند، حقوق بشر باید دور انداخته شود، واردات کالاهای خارجی باید محدود شود، بحث در مورد حقوق و ارزشهای انسانی باید کنار زده شود چرا که همه اینها به قول ترامپ آمریکا را فلج کردهاند. آمریکا باید یکبار دیگر عظمت خود را بازیابد!
این آن نقطهای است که سرمایهدار آمریکایی و رأیدهنده آمریکایی علیرغم هر ایرادی که در شخصیت ترامپ میبیند، با او همراه میشود. چرا که سرمایهداری آمریکا بیمار است، خود را بازنده و هر روز رو به افول میبیند و ترامپ دست روی مشکل این سیستم بیمار گذاشته است. او میگوید میخواهد عظمت را به سرمایهداری آمریکا بازگرداند. چگونه؟
وقتی بهاصطلاح راهکارهای ترامپ را دنبال کنید جز جنجال علیه پناهندگان و مهاجران، یکمشت ادعاهای ارضی مسخره نسبت به گرینلند و کانادا و کانال پاناما، و طرح تعرفه به کالاهای وارداتی چیزی نمیبینید. اما مردم و سرمایهدارانی که به دنبال او روان میشوند برایشان مهم نیست که ترامپ راهکار قابل تعمقی ندارد. بلکه این مهم است که او بدون لکنت سخن میگوید. علیه سیستم سنتی حکومتی است، یک سرمایهدار موفق است و سرمایهداران بسیار موفقی مثل ایلان ماسک و جف بزوس و امثال آنها را نیز در کنار خود دارد. بخشهایی از مردم فکر میکنند یا امیدوارند که شاید اینها با ثروتها و سرمایههای نجومیشان بتوانند کاری بکنند و فکر میکنند که سیاستمداران سنتی از سیاستهایی دفاع میکنند که شکست و بنبست آنها بارها ثابت شده است. این به زبان ساده علت اساسی جلو آمدن ترامپ است.
گفتیم سرمایهداری آمریکا بیمار است. این بیماری چیست؟ بیماری رکود، افت استانداردهای زندگی، افت موقعیت هژمونیک آمریکا در اقتصاد جهانی و چشمانداز افول فزاینده اقتصاد آمریکا در سطح جهان. در همین رابطه نه فقط به دلایل اقتصادی، بلکه به دلایل اجتماعی و سیاسی نیز مردم از سرمایهداری، از “استبلیشمنت” یا نیروها و احزاب سنتی حکومتی خسته شدهاند. بعداً به این برمیگردم. اما بیکاری گسترده و فزاینده، بیتامینی، افت استانداردهای زندگی و نگرانی از آینده، اینها فاکتورهایی است که بخشهای وسیعی از مردم را در نگرانی فروبرده است. در آمریکا با رونق اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم سطح زندگی بسیار بالا رفت. بیکاری کاهش یافت. در عرض ۸ سال یعنی از ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۳ سهم کالاهای تولیدی آمریکا در سطح جهانی از حدود ۹ درصد، به بالای ۳۰ درصد رسید و در سالهای بعد این رقم مدام افزایش یافت. دلار به وضعیت بسیار پایداری رسید و به پول اصلی دنیا تبدیل شد. اما بعد از ۱۹۷۳ این رشد به پایان رسید و با بحران و رکود عمیق اقتصاد جهانی در سال ۲۰۰۸ اوضاع به نحو بسیار متفاوتی پیش رفت. سرمایهداری دچار بحران لاینحل شد و از این بحران کمر راست نکرد.
در این سالها رشد اقتصاد آمریکا با سرعت زیادی از رشد اقتصادی چین و هند و کشورهای بریکس عقب افتاد. اقتصاددانان پیشبینی میکنند که طی سالهای پیش رو اقتصاد کشورهای بریکس که چین در رأس آن قرار دارد با فاصله زیادی از آمریکا جلو خواهد زد. هم اکنون رشد اقتصادی چین و کشورهای بریکس سالانه ۵ درصد است و رشد اقتصادی آمریکا زیر ۲ درصد است.
افول اقتصادی آمریکا بازتاب خود را در افت استانداردهای زندگی در داخل آمریکا نشان میدهد که بهویژه با رشد بیکاری و بیتامینی همراه است. در این زمینه میشود فاکتهای بسیار دیگری را هم اضافه کرد. اما مشکل آمریکا فقط اقتصادی نیست.
اسلام سیاسی
یک فاکتور مهم در رشد فاشیسم در اروپا و آمریکا و جلو آمدن امثال ترامپ، تحرکات و جنایات اسلامیها و تروریستهای اسلامی است. تروریسم اسلامی در کشورهای مختلف اروپایی و در خود آمریکا ترورهای متعددی انجام داده است و کلاً فضایی از ناامنی را دامن زده است. تحرکات جریانات اسلامی و جمهوری اسلامی در دنیا، افکار عمومی را وسیعاً علیه جمهوری اسلامی و جریانات اسلامی حساس نموده است. در این فضا مردم از سیاستمداران انتظار راهحل دارند. انتظار مقابله جدی با نیروهای اسلامی و حکومت اسلامی را دارند. دراینرابطه قاعدتاً انتظار میرفت که چپها و سوسیالیستها با دفاع از ارزشهای پیشرو انسانی و حقوق انسانی، در برابر ارتجاع اسلامی و بهویژه جمهوری اسلامی قد علم کنند. اما گرایش قدرتمند ضدآمریکاییگری و “ضدامپریالیستی” ارتجاعی باعث شده است که چپ تا حد زیادی چشمش را به این جنایات و تحرکات اسلامیها ببندد یا به نحوی در برابر اسلام سیاسی آچمز شود. این وضعیت بر خلاف ایران که چپ جامعه آشتیناپذیرترین نیرو در مقابل جمهوری اسلامی و کلاً ارتجاع اسلامی است، در غرب باعث شده است که راستها و بهویژه فاشیستها خود را پرچمدار مبارزه علیه تروریسم اسلامی قلمداد کنند. این جریانات، ضدیت مردم با اسلام سیاسی را به سمت ضدیت با پناهندگان و مسلمانان و مهاجران کانالیزه میکنند و در نتیجه راسیسم و فاشیسم بر متن این گرایش شروع به رشد کرده است. بخشهایی از مردم مستأصل در آمریکا، ترامپ و دولتش را نماینده مقابله با اسلامیها و جمهوری اسلامی میبینند و از این زاویه از او حمایت میکنند. گرچه او جز حملاتی کلامی، گامی در این جهت برنداشته است و حتی در تلاش است بدون توجه به تروریسم و جنایات تروریسم اسلامی با جمهوری اسلامی به سازش برسد.
مردم نیاز به این دارند که کسی به آنها بگوید چگونه میشود از شر اسلامیستها، از شر جمهوری اسلامی و کلاً تروریسم اسلامی خلاص شد و امنیت را به جامعه بازگرداند و به امنیت و رفاه دستیافت. جریانات دست راستی با توسل به مهاجرستیزی و اخراج پناهندگان و شعارهای دهنپرکن به این سؤالات مردم جواب فریبندهای میدهند و مردم چه گرایش به راسیسم داشته باشند یا نه، در وضعیتی مستأصل به آنها رأی میدهند. در این مورد جامعه ایران استثنا است. جواب قاطع علیه جمهوری اسلامی و اسلامیها از جانب چپ و جریانی مثل حزب کمونیست کارگری داده میشود و راست میخواهد با جناحهایی از پاسداران و بخشهایی از ارتجاع اسلامی و آخوندها سازش کند که فعلاً اینجا مورد ایران مورد بحث ما نیست. نکتهام این است که گرچه ترامپ حرف روشنی در مورد اسلامیها نزده است؛ اما در پس سیاست پناهندهستیزی او بخشهایی از مردم نوعی سیاست ضداسلامی و ضد حکومت اسلامی را میبینند و از او حمایت میکنند.
نتیجه:
به طور خلاصه ویژگی ترامپ این است که شدیداً ناسیونالیست و شوونیست و ضد سیستم سنتی حکومتی (establishment) قلمداد میشود که مردم از آن خسته و زده شدهاند. ترامپ از زبان و سیاست متعارف شخصیتها و احزاب دولتی استفاده نمیکند. میخواهد “عظمت” را به آمریکا بازگرداند و درعینحال سرمایهدار موفقی است و به این دلیل توهم ایجاد اشتغال و رفاه را به مردمی که در بیتامینی و نگرانی و ناامنی به سر میبرند، میدهد. یکی از موفقیتهای ترامپ این است که این بار حمایت کسانی مثل ایلان ماسک و جف بزوس و شماری دیگر از ثروتمندترین سرمایهداران جهان را هم با خود دارد. چرخش این سرمایهداران به سمت ترامپ نیز دقیقاً از سر مصالح سوداندوزی شخصی و همین فاکتورهایی است که اشاره کردم.
به طور خلاصه مردم در آمریکا امنیت میخواهند، اشتغال و رفاه میخواهند و منزلت و افتخار میخواهند و از سیستم حاکم ناامید شدهاند. ترامپ با توسل به همین گرایشات در میان مردم تبلیغات کرد و به کمک سرمایهدارانی مثل ایلان ماسک و بقیه، موفق شد.
آینده؟
ترامپیسم همانگونه که تمام سیاستهای ترامپ نشان میدهد، یک جریان فاشیستی است. اما نه همچون نازیستها و فاشیسم قرن بیست، بلکه فاشیسم قرن بیست و یکم! و این نکته مهمی است. فاشیسم از نظر ویژگیها یعنی جریانی که به نحوی افراطی ناسیونالیست است، ضد حقوق اجتماعی است، نژادپرست است، عوامفریب است، با ارزشهای پیشرو بشری دشمنی دارد، به سنتها و سیستم موجود اعتقاد ندارد و ترامپ همه اینها را دارا است. اما آمریکای ترامپ، آلمان و ایتالیای دوره هیتلر و موسلینی نیست. از جنبههای زیادی قدرتمندتر است. اما نقطهضعفش این است که برخلاف آلمان قرن بیست، چشمانداز رشد با جنگ و بسیج تودهای با کوبیدن بر طبل ناسیونالیسم افراطی را مقابل خود ندارد. بقای سرمایهداری این قرن به مناسبات جهانی بین کشورها گرهخورده است.
در کل دوره یکهتازی فاشیسم گذشته است و فاشیسم در قرن بیست و یکم جایگاه جدی ای نخواهد داشت. با ناسیونالیسم افراطی و زدن زیر ارزشهای انسانی نمیشود راه به جایی برد. قرن بیست و یکم قرن میداندار شدن تعصبات ملی و جنگهای جهانی نیست. با فشاردادن دکمه جنگ، دنیا و از جمله خود سرمایهداری و سرمایهداران نابود خواهند شد.
بعلاوه از نظر اقتصادی نیز فاشیسم ترامپ حتی در حد فاشیسم هیتلری طرح اقتصادی عملی ندارد. ترامپ با شکست و بنبست فریدمنیسم اقتصادی بهویژه بعد از بحران ۲۰۰۸ و بی آلترناتیوی اقتصادی غرب، به رأس قدرت سوق داده شده است. اما او مطلقاً استراتژی و طرح روشن اقتصادی ندارد و با بازی با جنبههایی از همان دکترین شکستخورده فریدمن میخواهد به آمریکا “عظمت” برساند. فریدمنیسم به طور خلاصه یعنی سرمایهداری فقط باید در پی سوداندوزی باشد و دولتهای سرمایهداری نباید مشغله حقوق شهروندی و رفاه و تأمینات اجتماعی و امثال اینها را دنبال کنند. او بر آن بود که بازار آزاد همه مسائل را جواب خواهد داد و بحرانها را حل خواهد کرد. اما با بحران ۲۰۰۸ کل این ساختمان از اساس فروریخت. اکنون ترامپ با همین تز با حمله به تمام حقوق اجتماعی و شهروندی و تعرض به پناهندگان و مهاجرین که بخش عظیمی از اقتصاد آمریکا روی دوش آنها میچرخد، و نفی تمام سیاستهای اجتماعی، میخواهد آمریکا را مجدداً در رأس دنیا قرار دهد و مانع افول اقتصادی این کشور شود. در مجموع ترامپ کاریکاتور هیتلر است. فاشیسم در فاز کمدی. به نظر میرسد تنها نتیجه اقتصادی ترامپیسم پر کردن جیب خود ترامپ و ایلان ماسک و مولتیمیلیاردرهای دوروبرش خواهد بود و احتمالاً خود ترامپ و ترامپیستها نیز انتظار بیشتری از کل سیاستهایشان ندارند. اما این سیاستها بهزعم من میخی بر تابوت هژمونی آمریکایی خواهد بود و به این هژمونی برای همیشه مهر پایان خواهد زد.
در پایان این را هم اشاره کنم که اینکه در اپوزیسیون ایرانی جریاناتی در میان اپوزیسیون راست و سلطنتطلب با روی کار آمدن ترامپ قند در دلشان آب شده و رؤیای پوچ به قدرت پرتابشدن بر شانه ترامپ را دارند و به مبلغ دولت او تبدیل شدهاند و حتی با رفتارهای فاشیستی علیه مخالفین خود نسخه ترامپی را کپی میکنند، تنها بی ربطی کامل آنها به اوضاع سیاسی ایران را نشان میدهد. در ایران انقلاب زن زندگی آزادی و کل فضای اعتراضی و اجتماعی نشان میدهد که مردم عمیقاً به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی و دستیابی به حقوق و منزلت و زندگی انسانی هستند و تمام حقوق اجتماعی را بیکموکاست میخواهند و برای آنها مبارزه و انقلاب میکنند. روشن است که مردم از فشار بر جمهوری جنایت اسلامی در سطح بینالمللی در هر سطحی استقبال میکنند و خواهان انزوا و بایکوت کامل این حکومت توسط همه دولتهای جهان هستند. اما مبارزه میکنند و میخواهند تا با انقلاب خود سکان امور را خود به دست گیرند و روند اوضاع را، نه با هدایت و مهندسی دولتهای ارتجاعی، بلکه با ابتکار و بر اساس مصالح خود تعیین کنند. این خواست و آرزوی اجتماعی درست نقطه مقابل ترامپ و ترامپیسم و جریانات مرتجع مدافع آن است.*