جنگ غزه و جنگ مردم ایران. حمید تقوایی

 جنگ غزه و جنگ مردم ایران.تدوین شده بر مبنای سخنرانی در تورنتو و ونکور، ٢٥ و ٢٦ نوامبر ٢٣

 عنوان این سخنرانی جنگ غزه و جنگ مردم ایران است. منظور از جنگ مردم ایران روشن است، جنبش عظیمی است که بیش از یکسال است شروع شده.  ممکن است سئوال شود که انقلاب در ایران و جنگ در غزه چه ربطی با هم دارند؟ این رابطه به نظر من چند بعد دارد. اول اینکه جمهوری اسلامی که الان زیر ضرب انقلاب مردم قرار دارد یک پای مهم این جنگ است. میدانید که در این جنگ میان دو قطب اسلامیون و دولت اسرائيل، جمهوری اسلامی ستون فقرات نیروهای اسلامی است. حزب الله که اصلا  دست ساز جمهوری اسلامی است و حماس هم همه جانبه همیشه مورد حمایت حکومت اسلامی بوده. بنابراین در خود جبهه جنگ جمهوری اسلامی جای ویژه ای پیدا می کند. از سوی دیگر جمهوری اسلامی زیر فشار انقلاب در ایران است و به این ترتیب حلقه رژیم ایران این دو جنگ را به هم وصل می کند.

وقتی از جنگ غزه صحبت می کنیم باید توجه کنیم که این جنگ سه جبهه دارد و نه دو جبهه. یک جبهه نیروهای اسلامی هستند، یک جبهه دولت اسرائیل است، و جبهه سوم مردم اند. نه مردم غزه و فلسطین و نه مردم اسرائیل بوسیله نیروهائی که مشغول جنگ هستند نمایندگی نمیشوند. این دو نیرو، به هر دلیلی وارد این جنگ شده اند – که بعدا واردش میشویم – ربطی به مردم ندارند. مردم با گفتمانها و تبلیغات جنگی طرفین همراه نیستند. نتانیاهو، که به عنوان نماینده دموکراسی در مقابل تروریستها خودش را معرفی میکند، مدتهاست تحت فشار مردم خود اسرائیل است. این جنگ باعث شد که فعلا اعتراضات در اسرائیل فروکش کند و حکومت اسرائیل بتواند باصطلاح خودش را کمی جمع و جور کند.

در سوی دیگر هم قبل از این جنگ موقعیت نیروهای اسلامی، حماس و بویژه جمهوری اسلامی بعنوان حامی اصلی حماس، در منطقه کاملا ضعیف شده بود. در خود ایران هم جمهوری اسلامی تحت فشار انقلاب مردم بیش از همیشه رسوا و بی اعتبار و متزلزل شده بود. جنگ برای این نیروها هم این حسن را داشت که بتوانند دوباره خودشان را مطرح کنند، تلاش کنند انقلاب ایران را تحت الشعاع قرار دهند و به این ترتیب فرصتی برای خود بخرند.

جبهه سوم علیه هر دو سوی این جنگ است و به نطر من مردم ایران در راس آن هستند.  به قول خود مردم سر مار اسلام سیاسی در ایران است و مدتهاست مردم ایران سر مار را هدف قرار داده اند. از این طریق هم جنگ مردم ایران علیه رژیم، به جبهه سوم، به جنبش جهانی ضد جنگ و اعتراضات مردم دنیا علیه این ارتجاعیونی که در دو طرف جنگ عزه هستند ، مربوط میشود.

 جنگ غزه را از دو جنبه میتوان بررسی کرد: از جنبه انسانی و از نظر سیاسی. از جنبه انسانی کشتار و توحش این جنگ بیسابقه و تکاندهنده است. دو نیروی آدمکش و تروریست بجان مردم افتاده اند و از هیچ جنایتی فروگذار نمیکنند. دنیا نیروی حماس را بدرست یک نیروی تروریستی میشناسد ولی دولت اسرائیل هم جزء تروریستها است. دو نیروی تروریست مقابل هم قرار گرفته اند.

 از نظر سیاسی نیز این جنگ تماما ارتجاعی و ضد انسانی است. ظاهرا قضیه بر سر مسئله مسئله فلسطین و آوارگی مردم فلسطین است ولی وقتی  دقت کنید میبینید برای نیروهای درگیر در جنگ مساله اصلا این نیست. هم دولت اسرائیل و هم حماس هر دو با تنها راه حل سیاسی و عادلانه مساله فلسطین، یعنی طرح دو دولت مخالفند. در پیمان اسلو در سال ١٩٩٣راه حل تشکیل دولت مستقل فلسطینی در کنار دولت اسرائیل مطرح شد و مورد توافق طرفین قرار گرفت. نخست وزیر وقت اسرائیل اسحاق رابین و رهبر الفتح یاسر عرفات این پیمان را امضا کردند. ولی حتی این پیمان و نیروهای امضا کننده آن در این جنگ معین نمایندگی نمیشوند.  

ببینید انور سادات که اولین کسی بود که پیمان صلح با اسرائیل را امضا کرد بوسیله اخوان المسلمین، پایه گذار حماس، ترور شد. یاسر عرفات هم از جانب اسلامیون خائن به مردم فلسطین خوانده شد و طرد شد. در سوی دیگر اسحاق رابین که پیمان اسلو را امضا کرده بود بوسیله افراطیون اسرائیلی، نیروهای طرفدار حزب لیکود، ترور شد. به این ترتیب این نیروهائی که امروز سر کار هستند خود جزو ترور کنندگان راه حل سیاسی مساله فلسطین هستند. روشن است که امر و هدف اینها اساسا حل مساله فلسطین نیست. یکی میخواهد اسرائیل را بدریا بریزد و دیگری هم به بهانه مبارزه با تروریسم میخواهد سلطه دولت اسرائیل را به کل منطقه، حتی مناطق اشغالی بعد از جنگ ٦ روزه، بسط بدهد و دوباره فلسطینی های ساکن در این مناطق را آواره دنیا بکند.

بنابرین حل مساله فلسطین در قالب این جنگ اصلا معنا ندارد. دو نیروی تروریست که حتی امضا کنندگان پیمان اسلو را ترور کرده اند بقدرت رسیده اند و بر سر تثبیت قدرت خود میجنگند. استراتژی حزب لیکود پاکسازی قومی فلسطینی ها است و استراتژی جنبش اسلام سیاسی تثبیت موقعیت منطقه ای اش از طریق اسرائیلی ستیزی و غربستیزی. تحقق طرح دو دولت، و یا هر راه حل سیاسی عادلانه دیگری، مشروط به جارو کردن این دو نیروی  ارتجاعی اسلامیون و راست افراطی اسرائیل، از منطقه است.

مشخصا برای جمهوری اسلامی اسرائیلی ستیزی یک امر هویتی است. کسانی که همسن من هستند حتما بیاد دارند که یک شعار رژیم در همان ابتدای بقدرت رسیدن این بود: “مرگ بر سه مفسدین، کارتر و سادات و بگین”. اینها امضا کنندگان قرار داد صلح بین مصر و اسرائیل بودند. بالاخره سادات را ترور کردند، یاسر عرفات و الفتح را منزوی کردند و نیروهای اسلامی در منطقه قدرت گرفتند.

این بجلو رانده شدن نیروهای اسلامی موقعیت نیروهای افراطی مذهبی- نژادی را نیز در اسرائیل تقویت کرد. امروز نتانیاهو با ظاهری حق بجانب ادعا میکند بعنوان نماینده دموکراسی و تمدن غربی دارد با تروریستها می جنگد. اجازه  بدهید این چارچوب “جنگ با تروریستها” را هم اینجا بررسی کنیم. 

دولت آمریکا در دهه هشتاد قرن گذشته استراتژی ایجاد کمربند سبز ( ایجاد و تقویت نیروهای اسلامی) به دور شوروی را دنبال میکرد. بر این مبنا در افغانستان مجاهدین و بدنبال آن طالبان، و در ایران هم خمینی و جمهوری اسلامی، اساسا بوسیله دولت آمریکا و کمپ غرب در مقابله با حضور شوروی در افغانستان و نگرانی از نفوذ شوروی در ایران بعد از شاه، بجلو رانده شدند.

بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی و مجاهدین و طالبان در افغانستان جنبش فوق ارتجاعی ای  در منطقه شکل گرفت که حماس و حزب الله و حشدالشعبی و حوثی و غیره همه بخشهائی از آن هستند. این نیروها بخصوص بعد از فروپاشی شوروی و روی آوری کل کمپ غرب به مذهب و ناسیونالیسم و قومی گرائی در همه دنیا به نیروئی هژمونیک در جنبش فلسطین تبدیل شدند. تاثیر این امر بر مساله فلسطین این بود که به آن معنی و قالبی مذهبی داد. مساله تبدیل شد به جنگ اسلام و یهودیت و این امر برای دولت اسرائیل یک مائده آسمانی بود.

 تا قبل از فروپاشی شوروی و قبل از سر برآوردن نیروهای اسلامی مساله فلسطین چارچوب ملی داشت که اساسش آوارگی مردم فلسطین از خانه و زندگیشان بود. اشغال فلسطین بوسیله اسرائیل و حق مردم آواره برای بازگشت به سرزمینشان اساس و محور مساله فلسطین را تشکیل میداد.

روشن است که مساله فلسطین با جنبش اسلام سیاسی شروع نشده است. از سال ٤٨ تا امروز مساله آوارگان فلسطینی یک زخم عمیق بر پیکر خاورمیانه است. ولی امروز تبیین و چارچوب طرح این مساله و همچنین چیدمان نیروها و بلوکبندیها در رابطه با مساله فلسطین کاملا تغییر کرده است. تا قبل از سر بلند کردن نیروهای اسلامی مساله در چارچوب ناسیونالیستی و ستم ملی و حتی لیبرال چپی خودش را مطرح میکرد. نیروهائی که برای حق مردم فلسطین می جنگیدند اساسا مساله آوارگی مردم فلسطین را مطرح میکردند و هدف خود را بازگشت آوارگان به سرزمینشان اعلام کرده بودند. این نیروها در کمپ شوروی قرار میگرفتند. سازمان آزادیبخش فلسطین ( الفتح) متمایل به کمپ شوروی بود، چهره هائی در رهبری الفتح  مانند نایف حواتمه و ژرژ حبش خود را چپ و کمونیست میدانستند، و کلا الفتح نیروئی سکولار بود – امروز هم محمودعباس و تشکیلات خودگردان در کرانه غربی خود را سکولار میدانند- که از حق تعیین سرنوشت آوارگان فلسطینی دفاع میکرد. حال با زبان ناسیونالیستی و یا “سوسیالیسم عربی” مثل ناصریسم و یا بعثیسم و غیره. به این ترتیب مساله فلسطین و نیروهائی که برای حل این مساله مبارزه میکردند در کمپ شوروی در برابر کمپ غرب، که مدافع بی چون و چرای دولت اسرائیل بود، قرار میگرفتند. کمپ غرب در منطقه هم تشکیل میشد از دولت اسرائیل و اردن و ایران دوره شاه و عربستان سعودی و غیره.

 فروپاشی شوروی همه چیز را تغییر داد. امروز در منطقه اسلام سیاسی در برابر کمپ غرب قرار گرفته است و این امر همانطور که گفتم برای دولت اسرائیل یک مائده آسمانی است. دولت اسرائیل همیشه حقانیت و اعتبار خود را از تورات و یهودیت میگرفته است. در ٢٠١٨ دولت اسرائیل شرط مذاکره با محمود عباس را، که موجودیت اسرائیل را برسمیت شناخته بود، این قرار داد که باید “دولت یهودی” اسرائیل را برسمیت بشناسد. تا آن زمان اسرائیل رسما خود را سکولار میدانست و کسی از دولت یهودی اسرائیل صحبت نمیکرد. امروز حزب لیکود  آشکارا خود را دولت یهودی اسرائیل مینامد و به این ترتیب یهودیت در مقابل اسلامیت نیروهای فلسطینی، حکومت یهودی در مقابل حکومت اسلامی که حماس مدعی آنست، به یک رکن تقابل این نیروها تبدیل شده است.

زمینه جهانی کل این مقابله مذهبی چارچوب نظم نوین بعد از جنگ سرد بود. دیدیم چه بلائی بر سر یوگسلاوی آوردند، در رواندا جه نسل کشی هائی براه افتاد و چطور همه جا هویتهای مذهبی- قومی برجسته شد و در محور تحولات سیاسی قرار گرفت. هر مساله دیگر هم در این چارچوب مذهبی- قومی باز تعریف شد و خود را مطرح کرد.

در همین جنگ اخیر در یکی از رسانه های مین استریم اروپائی در مورد جنگ غزه مناظره ای ترتیب داده بودند. میدانید چه کسانی مناظره میکردند؟ یک خاخام یهودی و یک آخوند اسلامی! اینها در مورد زمینه های جنگ غزه و سرنوشت جنگ و آینده فلسطین و غیره بحث میکردند! هر دو با روایتهای مذهبی خودشان و ارتجاع و تحجر قرون وسطائی که تنها میتوان در جنگهای صلیبی نمونه اش را دید. تا ٤٠ سال قبل کسی تصورش را هم نمیکرد که مساله فلسطین ابزار میدانداری چنین نیروهائی بشود. اینها همان تروریستهای طرح دو دولت هستند و خودشان جزئی از صورت مساله اند و نه راه حل آن.

 مساله فلسطین در کنه خودش شنیع ترین و فاجعه آمیزترین نوع ستم ملی است. مردم منطقه ای را از سرزمینشان اخراج کردند و بجایش کشور دیگری ساختند. این فراتر از اشغال است. وقتی هیتلر لهستان را اشغال کرد و یا پاریس را گرفت مردم را بیرون نکرد. وقتی چنگیزخان به ایران حمله کرد اسم کشور را عوض نکرد. اما در فلسطین مردم را از خانه و سرزمینشان بیرون راندند و بجایش کشور دیگری، با جمعیت و زبان و مذهب و نام و تاریخچه دیگری، برپا کردند. این حتی اشغال هم نیست، نابودی یک سرزمین است.

 تاریخا منطقه فلسطین جزئی از امپراتوری عثمانی بود با یک جمعیت عرب زبان متشکل از فلسطینی ها و یهودی هائی که در کنار هم میزیستند.  بعد از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی دولت انگلستان بر منطقه فلسطین مسلط شد و بعد از جنگ جهانی دوم دولت اسرائیل را در آنجا برپا کردند. معمولا وقتی امپراتوری ای فرو می پاشد مناطق مختلفی از آن جدا میشوند و بنا به سابقه و تاریخچه ای که دارند دولت- کشور جدیدی تشکیل میدهند. یک نمونه جمهوریهای جدا شده از شوروی سابق است. جمهوری ارمنستان و تاجیکستان و آذربایجان و قرقیزستان و غیره. ولی برای فلسطین این اتفاق نیفتاد. منطقه فلسطین از امپراتوری عثمانی جدا شد ولی تحت قیمومیت انگلیس به کشور تماما متفاوتی، به اسرائیل، دگردیسی پیدا کرد و با آواره کردن بیش دو میلیون مردم آن منطقه، به موجودی تبدیل شد که هیچ رابطه ای با سابقه و موقعیت و هویت قبلی خود نداشت. این دیگر اشغال نیست، نفی موجودیت یک سرزمین و ساکنین آنست. انکار حق زندگی مردم یک منطقه در خانه و سرزمین خود است.

اخیرا فیلم مستندی دیدم از اخراج یک فلسطینی از خانه اش در اورشلیم. اگر بخاطر داشته باشید این مساله در سال ٢٠٢١ به جنگ دیگری بین اسرائیل و فلسطینیان منجر شد. این قیلم مستند زنی را نشان میدهد که از توی خیابان فریاد میزند خانه مرا دزدیده اید. و در طرف دیگر مردی در کنار در ایستاده و با کمال خونسردی میگوید چرا داد میزنی؟ اگر من خانه ات را نمیگرفتم کس دیگری این کار را میکرد! یعنی همان مساله کهنه و مزمنی که از سال ١٩٤٨ شروع شد، در ٢٠٢١ هم به این شکل نمادین تکرار شد: دزدیدن خانه ها!

و امروز این درد را هیچکس نمایندگی نمیکند. در مقابل دولت اسرائیل که همچنان مشغول بسط شهرک نشینهای یهودی در نوار غزه است، نیروهائی قرار دارند مانند حماس و جمهوری اسلامی و دیگر نیروهای اسلامی که از رنج و درد مردم فلسطین ابزار و توجیهی ساخته اند برای تحمیل عقب مانده ترین و ضد انسانی ترین سیاستها و قوانین به مردمی که ادعای نمایندگی آنها را دارند. امروز وضعیت شهروندان، بویژه زنان فلسطینی ساکن اسرائیل به مراتب بهتر از مردم تحت حاکمیت حماس و یا جمهوری اسلامی و کلا ساکنین کشورهای اسلامزده است.

سر برآوردن چنین نیروهای مافوق ارتجاعی بنوبه خود به دولت اسرائیل امکان میدهد در برابر نیروهای متحجر اسلامی بعنوان نماینده جهان متمدن ظاهر شود و جنگ علیه مردم غزه را تحت لوای جنگ با تروریسم اسلامی به پیش ببرد. در حالی که دولت نتانیاهو نماینده تمدن غرب نیست، نماینده فاشیسم غرب است. همانطور که دولت بوش در حمله به عراق نماینده جهان متمدن نبود بلکه هژمونی طلبی میلیتاریستی آمریکا را نمایندگی میکرد.

 به نظر من دولت نتانیاهو در این جنگ یک نقشه عمل پنهان، یک

 ”  ”  hidden agenda دارد که البته چندان هم پنهان نیست. برنامه اش اینست که غزه را برای فلسطینی ها غیر قابل سکونت بکند. این را البته علنا نمیگویند ولی از اظهار نظرهای مقامات اسرائیلی میتوان به این جهتگیری پی برد. در همین هفته های اخیر  مصاحبه های متعددی از مقامات کابینه نتانیاهو یا نیروهای نظامی و پارلمانی اسرائیل دیده ام که برخی را اینجا ذکر میکنم.

معاون رئیس پارلمان اسرائیل میگوید” ما باید فلسطینی ها را سوار قایق کنیم و به هر جائی که برای انها مناسب باشد بفرستیم. دولت اسکاتلند آنها را میپذیرد؟ آنها را تحویل خواهیم داد!” این اظهار نطر عکس العملی است به اعتراض مقامات اسکاتلندی علیه جنایات دولت اسرائیل در نوار غزه.

 یک مقام وزارت دفاع اسرائیل میگوید “ما باید در غزه یک بحران انسانی ایجاد کنیم، و ده ها هزار یا حتی صدها هزار نفر را مجبور کنیم که از مصر و یا کشورهای خلیج تقاضای پناهندگی کنند. تمام جمعیت غزه یا به مصر و یا به خلیج منتقل میشود.”

 اظهار نظر یک مقام وزارت دفاع اسرائیل “ما نهایتا غزه را به شهر چادرنشینها تبدیل خواهیم کرد. ساختمانی برجا نخواهد ماند.”

یکی از مقامات کابینه نتانیاهو از قول او در یک مهمانی شام قبل از جنگ اخیر نقل میکند که “در جنگ بعدی اگر درست عمل کنیم این شانس را خواهیم داشت که همه عربها را بیرون بیاندازیم. میتوانیم کرانه غربی و اورشلیم را پاکسازی کنیم.”

اینها نمونه های گویائی از جهتگیری و استراتژی واقعی دولت اسرائیل است. نکته مهم اینست که دولت اسرائیل برای پیاده کردن این سیاست به نیروئی مانند حماس نیاز دارد. حماس و دیگر نیروهای اسلامی با کوبیدن بر طبل به دریا ریختن اسرائیل به جریان راست افراطی در این کشور اجازه میدهند تا زیر پرچم “دفاع از موجودیت کشور اسرائیل” سیاستهای پاکسازی قومی خود را به پیش ببرد. تروریسم اسلامی و تروریسم فاشیستی دولت اسرائیل لازم و ملزوم یکدیگر و دو روی یک سکه اند. نه تنها از نظر استراتژیک بلکه شواهدی هست که از نظر عملی- تاکتیکی نیز همسوئی دولت اسرائیل و حماس را عیان میکند. نیروهای حکومتی اپوزیسیون نتانیاهو افشا کرده اند که او در جلسات متعددی با مقامات حکومتی گفته است هر کس دوست اسرائیل است باید حامی حماس باشد. در همین جهت دولت نتانیاهو اقدامات مشخصی را انجام داده است. ایهود اولمرت نخست وزیر اسبق اسرائیل میگوید حدود یک میلیارد دلار از جانب قطر به حماس کمک شده و واسطه انتقال پول دولت نتانیاهو بوده است. این مبلغ بطور نقد و در چمدان به حماس تحویل داده شده است. ( به همان شیوه که دولت اوباما پول نقد به جمهوری اسلامی پرداخت کرد). دلیل این حمایت عملی روشن است. میخواهند در برابر محمود عباس و دولت خودگردان فلسطینی در کرانه باختری، حماس را تقویت کنند تا هم در صفوف فلسطینی ها تفرقه بیفتد و هم طرح دو دولت که از جانب محمود عباس پذیرفته شده عملا منتفی بشود. دولت اسرائیل به یک نیروی اسلامی که ضد موجودیت اسرائیل باشد نیاز دارد تا بتواند سیاستهای فاشیستی- مذهبی- نژادی خود را توجیه کند. تا بتواند مساله آوارگان فلسطینی را تحت الشعاع جنگ اسلام و یهود و دفاع از موجودیت اسرائیل در برابر تروریستهای اسلامی قرار دهد و سلطه خود را حتی بر نواحی اشغالی بعد از جنگ شش روزه بسط بدهد و تثبیت کند. تا بتواند پیمان اسلو و تشکیل دولت فلسطینی در نوار غزه و کرانه باختری را موکول به محال کند. نتانیاهو اخیرا اعلام کرد پیمان اسلو یک اشتباه مهلک بوده است! حماس و جمهوری اسلامی و حزب الله هم عینا همین را میگویند. جنگ جاری ثمره همین ضدیت طرفین با حل سیاسی مساله و نتیجه سیاست تقویت حماس در برابر الفتح است. دولت اسرائیل به استقبال این جنگ رفت چون بقول خود نتانیاهو فرصت پاکسازی فلسطینی ها را از مناطق اشغالی و از اورشلیم فراهم میکند.

 این تمام صورت مسئله است. هدف دولت اسرائیل آنست که پاکسازی قومی فلسطینی های را به انتها برساند و هدف نیروهای اسلامی آنست که رژیمی شبیه طالبان و جمهوری اسلامی در منطقه بر پا کنند! اینها اهداف واقعی طرفین این جنگ ارتجاعی و ضد انسانی است.

بعد از حمله وحشیانه حماس در ٧ اکتبر و شروع بمباران نوار غزه بوسیله اسرائیل یکی از دوستان میپرسید “دولت اسرائیل چه کار دیگری میتوانست بکند؟ خب باید از موجودیت خودش دفاع میکرد”. پاسخ من این بود که اولا اگر به پیمان اسلو وفادار میماند و حل سیاسی مساله را دنبال میکرد کار به اینجا نمیکشید. ثانیا بعد از حمله حماس هم میتوانست فورا با محمود عباس تماس بگیرد، الفتح و تشکیلات خودگردان را بعنوان تنها نماینده مردم فلسطین برسمیت بشناسد، آمادگی خود را برای عملی کردن طرح دو دولت اعلام کند و از نیروهای فلسطینی بخواهد که آمران و عاملان حمله وحشیانه ٧ اکتبر را معرفی کنند تا بعنوان جنایتکاران جنگی محاکمه شوند. اگر این موضع را میگرفت مطمئن باشید خود مردم غزه علیه حماس میشوریدند. اما چنین نمیکند چون همانطور که توضیح دادم اصلا هدفش حل مساله فلسطین نیست. منتطر چنین جنگی بود تا بقول خودشان عزه را تبدیل بکنند به “شهر چادرنشینها”.

به بیمارستان شفا در نوار غزه حمله میکنند با این توجیه که در تونلهای زیر این بیمارستان ستاد فرماندهی حماس است. اما حتی اگر چنین باشد حمله به بیمارستان مجاز نیست. باید پرسید اگر تروریستها بیمارستانی را در تل اویو اشغال کرده بودند آیا باز هم ارتش اسرائیل به آنجا حمله میکرد؟ آیا حمله به بیمارستان به همان اندازه استفاده جنگی از بیمارستان ضد انسانی و وحشیانه نیست؟ پاسخ برای هر کس که بوئی از تمدن برده باشد روشن است ولی از نیروهای فوق ارتجاعی درگیر در این جنگ چنین انتظاراتی نمیتوان داشت.

 جنبش جهانی ضد جنگ وظیفه دارد با خواست قطع فوری جنگ (و نه صرفا آتش بس)، آزادی همه گروگانها، محاکمه طرفین درگیر در جنگ بعنوان جنایتکاران جنگی، و مطرح کردن راه حل دو دولت و اعمال فشار به دولتها و نهادهای بین المللی برای عملی ساختن آن، در برابر این توحش بایستد و آنرا متوقف کند.

در این میان مردم و انقلاب ایران میتواند نقش تعیین کننده ای داشته باشد.  قسمت دوم بحث، جنگ مردم ایران علیه جمهوری اسلامی، در این مورد است.

به نظر من تنها نیروئی که بطور واقعی و عملی، و نه فقط در حرف و موضعگیری، میتواند به این تخاصم مذهبی- قومی بر سر مساله فلسطین نقطه پایان بگذارد نیروی انقلابی است که در ایران جریان دارد. چون همه می دانند با تضعیف جمهوری اسلامی کل جنبش اسلامی در منطقه ضعیف می شود و به همراه آن تمام جبهه لیکودی ها نیز تضعیف خواهد شد.

 در اسرائیل انقلابی در کار نیست. در غزه و در کرانه غربی  انقلابی در کار نیست. نفرت از نیروهای تروریست اسلامی و نفرت از دولت اسرائیل هست ولی این به یک نیروی مادی که بتواند تحولی ایجاد کند به نفع بشریت و به نفع واقعا مردم فلسطین تبدیل نشده است. این نیرو را تنها در ایران می بینیم.

اینکه انقلاب زن زندگی آزادی از نظر میدانی و تظاهرات و تجمعات فروکش کرده به این معنا نیست که مضمون و محتوا و شعار و فضای سیاسی ایران عوض شده و مردم آرام گرفته اند و یا مرعوب شده اند و رژیم خودش را تثبیت کرده.

 ببینید در رابطه با همین جنگ اولین کاری که جمهوری اسلامی کرد در یک استادیوم ورزشی پرچم فلسطین را بلند کرد. در مقابل، مردم در یک شعار فی البداهه چوب پرچم را به مزدورانی که آنرا در استادیوم میچرخاندند حواله کردند. رژیم در پیاده روها عکس پرچم اسرائیل را کشید، مردم آنرا دور زدند و از رویش رد نشدند. در بیانیه ها و اطلاعیه های فعالین انقلاب و در مدیای اجتماعی گفتمانی در نقطه مقابل تبلیغات حکومتی شکل گرفت و گسترش پیدا کرد. میخواهم بگویم مردم این اسرائیلی ستیزی و فلسطین پناهی جمهوری اسلامی را به خوبی میشناسند. میدانند بیرقی برای حفظ سلطه سیاه حکومت بر جامعه ایران و بر منطقه است و در برابر آن می ایستند. مردم مدتهاست دست اینها را خوانده اند و شعار میدهند “فلسطین را رها کن فکری به حال ما کن”. این امر به معنی آن نیست که کشته شدن حدود ٥٠٠٠ کودک فلسطینی در طی این جنگ برای مردم ایران مهم نیست، بلکه به این معنی است که مردم نمیخواهند در کنار حکومتی قرار بگیرند که از مساله فلسطین ابزاری ساخته است برای تحمیل عقب مانده ترین و ضدانسانی ترین سیاستها و نیروها، چه در ایران، چه در سوریه و عراق، و چه در کل منطقه.

یکی از دوستان می گفت که چرا الان که در همه دنیا حرکت های اعتراضی اساسا علیه جنایات دولت اسرائیل و برای قطع جنگ شکل گرفته در ایران شاهد این حرکت نیستیم؟  پاسخ من این بود که مبارزات مردم ایران یک نیروی موثر در همین جبهه مردم دنیا است چون جمهوری اسلامی را هداف گرفته است. اینکه مردم جهان در مبارزه ای کنار هم قرار می گیرند به این معنی نیست که در همه کشورها شعارهای یکسانی میدهند. در آمریکا مردم علیه اسرائیل به خیابان می آیند چون دولت آمریکا با تمام قوا پشت اسرائیل است. حتی بخشی از یهودی های جامعه آمریکا در برابر کنگره آن کشور علیه دولت اسرائیل تجمع و اعتراض کردند. اعلام کردند به اسم ما کشتار نکنید

  not in our name) ) و از دولت بایدن خواستند از حمایت دولت اسرائیل دست بردارد. در ایران همین مبارزه را علیه قطب دیگر جنگ، علیه جمهوری اسلامی مشاهده میکنید. بعضی از دوستان بمن یادآوری میکنند که مردم ایران علیه هر دو طرف جنگ نیستند و فقط علیه جمهوری اسلامی و حماس اعتراض میکنند . جواب من اینست که من هم در ایران بودم چنین میکردم. من هم با تمام نیرو در برابر جمهوری اسلامی و تبلیغات توخالی ضد اسرائیلی اش می ایستادم.

 ببینید در جنگ اول جهانی شعار بلشویکها که خواهان قطع جنگ بودند این بود”همه تفنگها به سوی دولت خودی”. یعنی در آلمان کارگران و مردم شریف آلمان باید علیه دولت آلمان مبارزه کنند و در روسیه علیه دولت روسیه. این دو حرکت به نظر متناقض میرسد ولی در واقع هم جهت است. یک جا مردم را علیه دولت آلمان به مبارزه فرامیخوانید و یک جا علیه دولت روسیه و تاکتیک درست همین است. اگر در همه کشورهای درگیر در جنگ جهانی اول مردم علیه دولت خودی بمیدان می آمدند جنگ فورا پایان میگرفت. انقلاب روسیه این کار را کرد. دولت تزاری را در حین جنگ سرنگون کرد و با دولت آلمان پیمان صلح بست. اگر نیروهای انقلابی مثل بلشویکها در کشورهای دیگر هم فعال بودند این می توانست در همه کشورها رخ بدهد و جنگ و کشتار به قدرت مردم خاتمه بیابد.

 در مورد جنگ غزه هم این امر صادق است. مردم ایران علیه جمهوری اسلامی بعنوان رکن و محور نیروهای اسلامی در این جنگ مبارزه میکنند، و مردم اسرائیل هم  علیه دولت نتانیاهو بعنوان عامل مستقیم کشتار هر روزه مردم غزه. پیشرو ترین بخش جامعه اسرائیل هم اکنون اعتراضش با شعار ” نه به اسم ما” آغاز شده است.

 مفسری میگفت معمولا در جنگها حکومتها با باد زدن به عرق ملی و تبلیغات ناسیونالیستی محبوب میشوند ولی اسرائیل یک استثنا در تاریخ جنگها است. نتانیاهو در اثر این جنگ منفور تر شده است. جمهوری اسلامی هم در ایران در اثر این جنگ منفور تر و رسوا تر شده است. طبیعی است که اینطور باشد.

 در ایران مردم علیه اسرائیل شعار نمیدهند و نباید هم بدهند. ببینید مبارزه خیابانی و میدانی یک امر است و موضعگیری و تحلیل و روشنگری سیاسی امر دیگری است. اگر از حزبی مثل حزب ما درباره این جنگ بپرسند تمام حقیقت را میگذاریم جلوی مردم. شبیه همین بحثی که اینجا مطرح کردم. اینکه این جنگ ربطی به درد و رنج مردم فلسطین ندارد، اینکه حماس و نتانیاهو عملا دستشان در دست هم است، اینکه مبارزه برای سامان گرفتن آوارگان فلسطینی را تبدیل کرده اند به جنگ مذهبی و غیره.

نهادها و چهره های انقلابی در داخل ایران نیز همین برخورد را دارند. اگر بیانیه های اتحادیه آزاد و کانون نویسندگان و بازنشستگان و حتی مواضع زندانیان سیاسی نظیر گلرخ ایرائی و نرگس محمدی در مورد جنگ غزه را دیده باشید متوجه میشوید که علیه کل این جنگ و نیروهای ارتجاعی درگیر در آن موضع گرفته اند. بویژه بیانیه جعفر عظیم زاده دبیر اتحادیه آزاد تبیین و تحلیل مشروح و رادیکالی را علیه هر دو طرف جنگ مطرح کرده است. ولی اگر همین فعالین به خیابان بروند بدرست اعتراضشان را علیه جمهوری اسلامی و حماس متمرکز خواهند کرد. در خیابانهای ایران باید علیه جمهوری اسلامی شعار داد و در آمریکا علیه اسرائیل چرا که دولت آمریکا تماما پشت دولت اسرائیل ایستاده همانطور که جمهوری اسلامی تماما حامی حماس است.

تفاوت جامعه ایران با اسرائیل و آمریکا و دیگر کشورها اینست که مشغول انقلاب عظیمی برای سرنگونی جمهوری اسلامی است و بهمین خاطر جنبش ضد جنگ برای مردم ایران معنی ویژه ای دارد: تلاش هر چه بیشتر برای بزیر کشیدن یک پای مهم این جنگ وحشیانه. شعار میدهد مرگ بر جمهوری اسلامی و حکومت را به همراه هارت و پورت جنگی اش سکه یک پول میکند. مردم میدانند که فلسطین پناهی حکومت پوچ و دروغین است. بیرقی است برای اینکه مردم در خود ایران را سرکوب کند.

امروز یک بعد مهم فرهنگ اعتراضی مردم ایران به سخره گرفتن ادعاهای جنگی و توخالی مقامات رژیم علیه دولت اسرائیل است. میگویند شما که به سپاه قدس می بالیدید و  از نابودی اسرائیل و فتح قدس دم میزدید چرا جا زدید؟ چرا نمیروید شهید بشوید؟! اگر سری به مدیای اجتماعی بزنید میبینید مردم در یک سطح توده ای و گسترده به ریش حکومت میخندند و متلک بارانشان میکنند. این امر به معنی آن نیست که مردم واقعا میخواهند رژیم وارد جنگ بشود، بلکه دارند به حکومت میگویند دستت را خوانده ایم و اجازه نمیدهیم از این جنگ علیه انقلاب ما بهره برداری کنی.. دارند میگویند پوچی، فریبی، دروغی.

همانطور که در بالا دو قطب جنگ مکمل هم و یاری دهنده به یکدیگر هستند، در پائین هم مردم ایران و مردم اسرائیل که اعلام میکنند به اسم ما جنایت نکنید و کل مردم متمدن جهان که علیه این جنگ به خیابان آمده اند، مکمل و همرزم یکدیگرند. در کشورهای غربی جنبش ضد جنگ اساسا علیه جنایت اسرائیل است چون مدام از رسانه ها دارند تصاویر جنایت در غزه را می بینند. حتی صدای دولتهای طرفدار اسرائیل هم درآمده.

هفته قبل صحنه ای را در تلویزیون دیدم که کودکان زود رس در انکیوبیوتر ها را داشتند از بیمارستان شفا تخلیه میکردند که ببرند به مصر و از آن طریق به ترکیه. مقام یونیسف که این گزارش را میداد میگفت احتمالا بعضی از آنها در راه تلف میشوند. انگار دارد در مورد جوجه های شش روزه صحبت میکند! خب هر کسی از این فاجعه تکان میخورد و نمیتواند آرام بنشیند. میخواهد برود وسط خیابان فریاد بزند بس کنید! این جنایت را متوقف کنید!

در ایران هم همین مبارزه جریان دارد. مردم میدانند که آنطرف جنگ از این جنایتکارتر  و وحشی تر است. اگر دولت اسرائیل در غزه چنین جنایتی میکند جمهوری اسلامی در خود ایران دارد همین کار را میکند. کشتار و شلیک به مردم و چشم درآوردن و مسموم کردن و شکنجه کردن و اعدام کودک و زن و مرد و پیر و جوان امر همیشگی این جانیان بوده است. میدانند حماس هم از همین سنخ است و همین جهنم را میخواهد در غزه پیاده کند. مردم ایران بهتر از هر کس دیگری این جانیان را میشناسند.

مردم ایران و مردم جهان با این شیوه در کنارهم ایستاده اند و علیه کل این جنگ و بانیان جناتیکارش بمیدان آمده اند. ما بعنوان نیروی انقلابی اپوزیسیون باید این همبستگی را ببینیم و جایگاه مبارزات سرنگونی طلبانه مردم ایران در جنبش جهانی ضد جنگ را در برابر انظار جهانیان قرار بدهیم. مردم ایران مشغول سرنگون کردن جمهوری اسلامی هستند، و تعیین تکلیف با نتانیاهو نیز کار خود مردم اسرائیل است. وقتی این جنگ تمام شود تمام ادعاهای ضداسرائیلی جمهوری اسلامی و سپاه قدس و روز جهانی قدس و موشکهای حامل شعار مرگ بر اسرائیل و کل این بساط جمع خواهد شد. موقعیت منطقه ای جمهوری اسلامی هم بمراتب ضعیف تر خواهد گشت. مردم اسرائیل هم  نتانیاهو را به محاکمه خواهند کشید و حزب لیکود در میان مردم و سیاست اسرائیل برای مدتها حاشیه ای و منزوی خواهد شد.

نکته دیگر اینست که مردم ایران اجازه نداده اند انقلابشان تحت الشعاع جنگ قرار بگیرد. در طی همین جنگ آرمیتا جان باخت که اعتراضات گسترده ای بدنبال داشت، سالگرد آبان را داشتیم با شعار آبان ادامه دارد و بیانیه ها وفراخوانهای پرشور و مراسمهای یادبود جانباختگان انقلاب که بیوقفه ادامه دارد. همین امروز اعتراضات کارگران نفت و بازنشستگان به نقطه اوج بیسابقه ای رسیده و در حال گسترش است. و غیره و غیره. انقلاب با دینامیسم خودش به پیش میرود و هدف خودش را دنبال میکند. ببینید در همه کشورهای اسلامزده و عربی دولتها و بخشی هم از خود مردم تظاهرات ضد اسرائیلی براه انداخته اند ولی در ایران این اتفاق نیفتاد. حکومت تلاش اش را کرد ولی بجائی نرسید. این واقعیت نیز نشاندهنده قدرت انقلاب در خنثی کردن سیاستها و اقدامات ضدانقلابی حکومت است.

در خاتمه بعنوان نتیجه گیری باید یگویم که جبهه موثر عملی و عینی در برابر این جنگ و در برابر نیروهای بانی این جنگ جامعه بپاخاسته ایران است. و یک وظیفه و نقش نیروهای انقلابی نظیر حزب ما اینست که توجه جهانیان را به این امر جلب کنیم از جمله با پرچم طرد و بایکوت جهانی جمهوری اسلامی. امروز خیلی از دولتها حماس را تروریست مینامند، باید جمهوری اسلامی نیز، بعنوان پدرخوانده حماس و یک رکن و محور اسلام سیاسی در منطقه و در جهان، تروریست اعلام شود. جمهوری اسلامی هم باید مانند حماس طرد و منزوی بشود. ما همیشه اعلام کرده ایم “جمهوری اسلامی نماینده مردم ایران نیست، قاتل آنهاست” و امروز باید تاکید کرد که نه تنها  قاتل مردم ایران، بلکه قاتل مردم منطقه است.

فضای سیاسی ای که جنگ غزه ایجاد کرده یک بار دیگر موضوع بایکوت جمهوری اسلامی را روی میز میگذارد. باید با قدرت و پیگیری بیشتری پرچم بایکوت جمهوری اسلامی را برافراشت. این امر میتواند بنوبه خود انقلاب ایران را تقویت کند و گام بزرگی بجلو سوق دهد.  

١٨ آذر ١٤٠٢، ٩ دسامبر ٢٠٢٣

اینرا هم بخوانید

مردم صدای خس خس گلوی جمهوری اسلامی را می شنوند! مهران محبی

 کارگر کمونیست ۸۶۲ فاطمه مهاجرانی سخنگوی دولت در سخنرانی اش در دانشکده ملی مهارت دکتر …