«جهاد یهودی» کنترل اسرائیل را به دست گرفته است

نوشته: نیر هاسون؛ هاآرتص

۷ اوت ۲۰۲۵

نوشته ای که در پی می آید، از روزنامه هاآرتص اسرائیل است. خواندنش واقعا تکان دهنده است. من خودم وقتی که خواندم، به معنای واقعی شوکه شدم. خواننده فارسی زبان را به خواندن کامل آن فرامی خوانم؛ اما با چشمی باز، که “جنگ، جنگ، تا پیروزی” چه فاجعه هولناکی را برای مردم عادی به بار آورده است. به نظر من، آنهایی که نابودی اسرائیل را به هر قیمتی می خواهند، چشمشان را بر واقعیتهایی که ممکن است عواقب غیربرگشتی را برای کل مردم فلسطین در بر داشته باشد، می بندند.

من خواندن این مطلب را برای کسانی که قلبی بیمار و حساس دارند، با کمی احتیاط توصیه میکنم.

ناصر اصغری

مطلب را چت جی بی تی ترجمه کرده و من وقت نکردم ادیت زیادی بکنم.

***

یکی از معدود اسرائیلی‌هایی که ارتباط مستقیم با مردم غزه دارد، مردم را به رویارویی با «جنایت‌های هولناک» فرا می‌خواند

عساف دیوید، پژوهشگر خاورمیانه و یکی از معدود اسرائیلی‌هایی که با ساکنان غزه در تماس مستقیم است، می‌خواهد هم‌وطنانش جنایت‌هایی را که به نام آن‌ها در حال وقوع است، بشناسند. او روایت‌های تکان‌دهنده‌ای از مردم غزه بازگو می‌کند، از نفرت آنان نسبت به حماس می‌گوید و هشدار می‌دهد که «جهاد یهودی» کنترل اسرائیل را به دست گرفته است.

نوشته: نیر هاسون؛ هاآرتص

۷ اوت ۲۰۲۵

در ۱۹ ژوئیه، عساف دیوید احساس کرد که در نوار غزه اتفاقی بسیار وحشتناکی در حال رخ دادن است، حتی با توجه به فاجعه‌ای که پیش‌تر در آنجا در حال شکل‌گیری بود.

«افرادی که هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتند، در پیام‌های خصوصی یا روی فیسبوک برایم نوشتند: “نمی‌توانم راه بروم”، “از صبح احساس سرگیجه دارم”، “اتفاقی برای بینایی‌ام افتاده است”. ناگهان گزارش‌هایی رسید که ده‌ها نفر با علائم خستگی مفرط به مراکز فوریتهای پزشکی مراجعه کرده‌اند. آنجا بود که فهمیدم اتفاقی واقعاً شدید و غیرعادی رخ داده است.»

دکتر دیوید، پژوهشگر خاورمیانه، یکی از معدود اسرائیلی‌هایی است که ارتباط مستقیم و بی‌واسطه با ساکنان نوار غزه دارد؛ او در ماه‌های اخیر جنایات جنگ را از طریق شبکه‌های اجتماعی و گفتگوها به اطلاع افکار عمومی اسرائیل رسانده و مستند کرده است.

در همان روز، سه هفته پیش، او در یک پست فیسبوکی درباره آنچه می‌دید هشدار داد: «جهشی هولناک در گزارش‌های عمومی و پیام‌های شخصی از غزه درباره وخامت سریع اپیدمی گرسنگی. مردم از سراسر نوار غزه می‌نویسند که دچار سرگیجه، غش و استفراغ شده‌اند. صدها نفر به کلینیک‌هایی که هنوز فعال‌اند هجوم آورده‌اند. کودکان از هوش می‌روند.»

یکی از آشنایانش از غزه برایش نوشت: «امروز خانواده‌ام و من هیچ چیزی نخورده‌ایم.» دیگری گزارش داد: «ما چیزی برای خوردن نداریم – مطلقا هیچ‌چیز باقی نمانده، به معنای کامل کلمه!»

روز بعد، وزارت بهداشت نوار غزه که تحت اداره حماس است، بیانیه‌ای درباره موج مرگ‌ومیر منتشر کرد که در عرض ۲۴ ساعت جان ۱۸ نفر را گرفته بود. از آن زمان، ده‌ها نفر بر اثر گرسنگی جان باخته‌اند.

«از آن روز واقعا افسرده شده‌ام،» دیوید به هاآرتص می‌گوید. «چون می‌ترسم به نقطه بی‌بازگشت رسیده باشیم، همان نقطه‌ای که کارشناسان ماه‌ها پیش درباره‌اش هشدار داده بودند؛ نقطه‌ای که پس از آن دیگر کاری نمی‌توان انجام داد. یعنی وقتی به سطحی از سوءتغذیه رسیدید که حتی اگر منطقه را پر از کمکهای بشردوستانه کنید، باز هم فایده‌ای نخواهد داشت. همچنان تعداد زیادی از مردم دچار آسیب جبران‌ناپذیر خواهند شد و مرگ به پدیده‌ای گسترده تبدیل خواهد شد. کمکهای عادی دیگر جواب نمی‌دهد – آنچه لازم است کمک پزشکی اضطراری است.

«در نهایت، احساسات بر شما غلبه می‌کند. وقتی آنها در ناامیدی‌اند، شما هم ناامید می‌شوید؛ وقتی آنها آینده‌ای نمی‌بینند، شما هم آینده‌ای نمی‌بینید. وقتی آنها دقیقه‌شمار مرگشان را می‌شمارند، شما هم دقیقه‌شمار مرگتان را می‌شمارید. این وحشتناک است.»

دیوید، هم‌بنیان‌گذار و مدیر علمی «انجمن اندیشه منطقه‌ای» و مدیر واحد «اسرائیل در خاورمیانه» در مؤسسه وان‌لیر اورشلیم است، یک اندیشکده باسابقه. او بیشتر زندگی حرفه‌ای خود را صرف پژوهش و طراحی سناریوهای آینده برای مناقشه اسرائیل-فلسطین کرده و در زمینه فرایندهای سیاسی و روابط میان اسرائیل، فلسطینی‌ها و جهان عرب تخصص دارد.

اما در ماه‌های اخیر احساس کرده که چنین فعالیتی امتیازی است که او و دیگر اسرائیلی‌ها دیگر شایستگی آن را ندارند. او به طور منظم ترجمه عبری پیام‌های تکان‌دهنده‌ای را که از ساکنان نوار غزه دریافت می‌کند، در فیسبوک منتشر کرده است.

او تأکید می‌کند: «آنچه باید انجام شود، توقف فوری آن چیزی است که در غزه در حال رخ دادن است. چون هر روزی که می‌گذرد – هر روزی که ما در غزه هستیم – روزی از آینده ما پاک می‌شود، نه فقط از آینده فلسطینی‌ها. هر روز لایه دیگری از انسانیت ما کنده می‌شود. ما در وضعیتی جهادی، آسیب‌زده و انتقام‌جو باقی می‌مانیم.»

هیچ چیز در زندگینامه‌ی اساف دیوید به نظر نمی‌رسد که او را به فردی که امروز هست، رسانده باشد. او در خانواده ای مذهبی-صهیونیستی در شهرک شهری «کریات اربع» که به الخلیل چسبیده است، بزرگ شد. یازده سال در ارتش خدمت کرد، در یکی از نخستین حملات انتحاری حماس به شدت زخمی شد، و سال‌ها به‌عنوان مشاور در دفتر نخست‌وزیری و سازمان‌های جامعه مدنی فعالیت داشت.

می‌گوید: «من در بدنهٔ رسمی کشور فرد شناخته‌شده‌ای هستم. احتمالاً فکر می‌کنند در طول این سال‌ها دیوانه شده‌ام.» او در ۵۱ سالگی خود را «یکی از به‌اصطلاح بچه‌های زمستان ۱۹۷۳» می‌داند – اشاره به جنگ یوم کیپور در اکتبر همان سال.

پدر دیوید در کودکی از یمن به اسرائیل آمده بود؛ مادرش در اسرائیل و در خانواده‌ای مهاجر از یمن به دنیا آمد. پدربزرگ مادری‌اش عضو سازمان زیرزمینی «ایرگون» به رهبری مناخم بگین پیش از تشکیل دولت اسرائیل بود و توسط مقامات بریتانیاییِ حاکم بر فلسطین به قبرس تبعید شد.

او می‌گوید: «[باروخ] گلدستین را می‌شناختم، پدرم بیمار او بود.» او دوران کودکی خود را در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در کریات اربع به یاد می‌آورد و به یکی از ساکنان آن اشاره می‌کند: پزشکی متولد آمریکا که در سال ۱۹۹۴ در مسجد ابراهیمی در الخلیل ۲۹ نمازگزار مسلمان را کشت. «ایتمار بن‌گویر [وزیر امنیت ملی فعلی و از تحسین‌کنندگان گلدستین] از من کوچک‌تر بود، اما آن زمان هم درباره‌اش داستان‌هایی شنیده می‌شد.»

پس از گذراندن دبیرستان در یک یشیوای مذهبی در شهرک «افرات» در نزدیکی اورشلیم، دیوید به واحد نخبهٔ ۸۲۰۰ اطلاعات و سایبری ارتش اسرائیل پیوست. «این درست بعد از جنگ خلیج فارس بود و کمبود سربازانی که عربی خوانده باشند وجود داشت، برای همین حتی کسانی که آشنایی جدی با زبان نداشتند را هم می‌گرفتند.»

در اوت ۱۹۹۵، درست سی سال پیش، در نخستین سال خدمت رسمی ارتش، دیوید سوار اتوبوس شماره ۹ در اورشلیم بود. اتوبوس در تقاطع «رامات اشکول» – محله‌ای ساخته‌شده پس از ۱۹۶۷ در شمال شهر – کنار اتوبوس شماره ۲۶ توقف کرد. یک بمب‌گذار انتحاری حماس در اتوبوس دوم خود را منفجر کرد. یک نفر در دم کشته شد و چندین نفر زخمی شدند. یکی از مجروحان، گردشگری از سوئیس، به شدت آسیب دید و پس از چند سال کما جان باخت. دیوید که تنها چند متر از بمب‌گذار فاصله داشت، به شدت زخمی شد: چشم چپش را از دست داد، دستش آسیب دید و تمام بدنش پر از ترکش شد. پس از دورهٔ توانبخشی، برای هشت سال دیگر به ارتش بازگشت.

پس از پایان خدمت نظامی، در دانشگاه عبری اورشلیم در رشتهٔ مطالعات خاورمیانه تحصیل کرد و هم‌زمان به‌عنوان مشاور در «بنیاد همکاری اقتصادی» – یک اندیشکدهٔ غیرانتفاعی که به ابتکار دستیاران شیمون پرز، از جمله یوسی بیلین، یایر هیرشفلد و رون پوندک، برای گسترش روابط اسرائیل با فلسطینی‌ها و جهان عرب ایجاد شده بود – فعالیت داشت.

او می‌گوید: «این اولین برخورد من با چپ صهیونیست بود. جایی که من آمده بودم، آنها را «جنایتکاران اسلو» می‌دانستند. یادم هست که در انواع جلسات، عمدتاً در اردن، کنارشان می‌نشستم، گوش می‌دادم و با خودم می‌گفتم: وای، اینها واقعا صهیونیست هستند، واقعاً به فکر کشورند. ناگهان دیدم ژنرال‌هایشان مثل ژنرال حرف می‌زنند و دیپلمات‌هایشان مثل دیپلمات، و آدم‌های ساده‌لوحی نبودند. آنها منافع اسرائیل را به‌خوبی نمایندگی می‌کردند. اما به‌تدریج ایرادهای این نوع چپ را هم دیدم. نه مزراحی (یهودیان خاورمیانه‌ای) در میانشان بود و نه عرب، و هیچ‌کدام اصلاً عربی نمی‌دانستند.

«انگلیسی زیاد بود و آداب معاشرت از شناخت عمیق مردم عادی مهم‌تر به نظر می‌رسید.» اضافه می‌کند: «خیلی آزارم می‌داد که آدم‌هایی را از «مزارع پول» که در پرینستون درس خوانده بودند جذب می‌کردند، نه کسانی که در دانشگاه‌ها خاورمیانه خوانده بودند.»

موضوع رسالهٔ دکترای دیوید، رابطهٔ ارتش و جامعهٔ مدنی در اردن بود. او دسترسی کم‌نظیری به اسناد و منابع در دولت اردن پیدا کرد که هیچ پژوهشگر اسرائیلی پیش یا پس از او به آن نرسیده است. «یک پنجرهٔ فرصت بود. توانستم همهٔ بایگانی دولت اردن – ده‌ها هزار صفحه – را مرور کنم. نوشتم که چطور جایگاه ارتش اردن از یک نیروی جنگنده به یک نهاد حرفه‌ای و بوروکراتیک تغییر کرد.»

به مدت ۱۴ سال، هم در بخش خصوصی و هم در دفتر نخست‌وزیری، دربارهٔ مسائل مرتبط با زبان عربی، اسلام رادیکال و روابط خاورمیانه مشاوره می‌داد. اما با گذشت زمان، از موضع یک‌جانبه‌ای که دستگاه امنیتی-نظامی ترویج می‌کرد، فاصله گرفت. در واقع، این تغییر مسیر در اصل از همان حملهٔ تروریستی که در آن زخمی شد، آغاز شد.

دیوید: «یادم هست که برایم مهم بود بفهمم: چرا یک نفر چنین کاری می‌کند؟ با گذر زمان، وقتی بیشتر در داستان اسرائیل-فلسطین غرق شدم و همهٔ کلیدهای پنهان این درگیری را دیدم – از جمله تأسیس دولت یهود همراه با نفی آزادی فلسطینی‌ها از ۱۹۴۸، توازن قوا و چشم‌پوشی عمدی – بیشتر و بیشتر منتقد شدم و دیگر سخت بود بخشی از این سیستم بمانم، پس تصمیم گرفتم ترک کنم. در واقع، این برای هر دو طرف هم راحت‌تر بود.»

در روزهای پس از هفتم اکتبر، دیوید می‌گوید دچار یک بحران دوگانه شد. او نه فقط از کشتار حماس شوکه شده بود، بلکه از واکنش برخی همکاران فلسطینی‌اش نیز حیرت کرد. می‌گوید: «در یک گروه واتس‌اپ بودم که من تنها یهودی آنجا بودم. شک‌گرایی و شیوه‌ای که در آن به اتفاقات تردید انداخته می‌شد، مرا دیوانه می‌کرد. خیلیها می‌نوشتند و من جوابی نمی‌دادم، تا این‌که کسی نوشت: “اسرائیل هیچ‌وقت حمله زمینی نخواهد کرد.” همان لحظه منفجر شدم. نوشتم: “شما اصلاً هیچی نمی‌فهمید! نمی‌دانید چه شوکی همهٔ اسرائیلی‌ها را فرا گرفته یا چه ضربه‌ای قرار است به غزه وارد شود. هیچ‌کس قادر به توقف آن نخواهد بود.” اعتراف می‌کنم که گفتن این حرف‌ها کمی برایم لذت‌بخش بود؛ مثل زهری که از وجودم بیرون آمد.

«بعد کسی نوشت: “چطور می‌توانی اینطور حرف بزنی؟” به او جواب دادم: “شما [جمع] می‌دانید اینجا چه اتفاقی افتاده؟ تجاوز، قتل عمد زنان و کودکان، صدها کشته.” بعد یک وکیل که برای تشکیلات خودگردان فلسطین کار می‌کرد، برایم نوشت که باور ندارد و هیچ شهادتی در این‌باره وجود ندارد.

«به او گفتم: “ببین، من جرات نکردم فیلم‌ها را نگاه کنم، ولی اگر می‌خواهی، برایت می‌گیرم.” لینک چند کلیپ برایش فرستادم و دیگر جوابی از او نشنیدم. فردایش خصوصی از او پرسیدم که آیا دیده یا نه، و او شروع کرد به گفتن اینکه “این یکی جعلی به نظر می‌رسد و آن یکی دستکاری شده.” همان نوع انکاری که ما اسرائیلی‌ها بعداً در آن مهارت پیدا کردیم.»

در واقع، دیوید در انکار جنایات از سوی هر دو طرف، روزنهٔ کوچکی از امید می‌بیند. «آدم چیزی را انکار می‌کند چون نمی‌تواند باور کند طرف خودش چنین کارهایی بکند. این دقیقاً مرز بین اخوان‌المسلمین و داعش است. جهاد سلفی به ارتکاب این نوع جنایات افتخار می‌کند؛ از ابتدا آن را مجاز و حتی مطلوب می‌داند.

«اما جریان ایدئولوژیک اخوان‌المسلمین، که حماس هم به آن وابسته است، این کارها را قهرمانانه نمی‌بیند، بلکه اموری می‌داند که باید پنهان شوند یا توجیه شوند که در “گرماگرم نبرد” رخ داده‌اند. وقتی چیزی را انکار می‌کنی، حداقل وانمود می‌کنی که انسان هستی. صالح العاروری [رهبر حماس که در ژانویهٔ ۲۰۲۴ توسط اسرائیل ترور شد] گفت که در هفتم اکتبر اتفاقاتی افتاد که نباید می‌افتاد، چون کل لشکر غزه [ارتش اسرائیل] در یک لحظه فروپاشید، پایگاه‌ها و شهرک‌ها باز بودند و غیرنظامیانی که عضو حماس نبودند وارد آنجا شدند.

«ما می‌دانیم که این درست نیست و نیروهای مسلح حماس هم چنین کارهایی کردند. اما همین نوع توجیه، صرفاً بازی تبلیغاتی برای جهان یا برای اسرائیل نبود. یک استانداردی از “نبرد منصفانه” وجود دارد که می‌خواهی به آن پایبند باشی. از این رو، من در انکار [العاروری] نکتهٔ دلگرم‌کننده‌ای می‌بینم، به این معنا که وقتی انکار می‌کنی، می‌گویی: محال است که من چنین کاری کرده باشم.»

با پیشرفت جنگ، دیوید شروع کرد به کاوش عمیق‌تر در شبکه‌های اجتماعی غزه. «مردم آنجا مدام چیزهایی منتشر می‌کنند. کسی چند وقت پیش برایم نوشت: “دیگر نمی‌توانم بایستم. کاملاً سرگیجه دارم، پاهایم دیگر توانم را ندارند، اما اینترنت هست. پس می‌نویسم. هنوز می‌توانم بنویسم.” بنابراین شروع کردم به ترجمهٔ نوشته‌های آدم‌های مختلف. بعضی‌ها خصوصی با من تماس گرفتند و چیزهایی گفتند، گاهی در گفت‌وگوهای طولانی.»

به گفتهٔ او، یکی از پیام‌های اصلی که منتقل می‌شود، شدت نفرت مردم غزه از حماس است. «فضای مجازی از این موضوع منفجر شده. بی‌پایان پست هست، هم از کسانی که دنبال‌کنندهٔ کمی دارند و هم از کسانی که ده‌ها هزار دنبال‌کننده دارند. پیام‌هایی [خطاب به حماس] مثل: “همه‌تان بروید – همه‌چیز ممکن را نابود کرده‌اید.” یا: “هیچ راه گریزی ندارید.”

«مردم به حماس می‌نویسند: “یک روز گفتید مسجدالاقصی را آزاد می‌کنید، مرزهای ۱۹۴۸ را آزاد می‌کنید، و حالا دربارهٔ دالان مورگ [در جنوب غزه] بحث می‌کنید. اصلاً چه می‌گویید؟ ما را به حال خود بگذارید!” درخواست‌های زیادی برای آزادی بی‌قید و شرط گروگان‌ها هست. حتی یادم نمی‌آید در ماه‌های اخیر حتی ذره‌ای پیامی از غزه دیده باشم که کشتار را توجیه کند. این یک واکنش کاملاً طبیعی است. اگر خدایی نکرده، اسرائیل شبیه غزه بود، اینجا هم ۹۵ درصد مردم خواستار سقوط رژیم می‌شدند.»

به گفتهٔ دیوید، این نفرت از حماس در نوار غزه ممکن است واقعی و ریشه‌دار باشد، اما مردم غزه عملاً توان آزاد کردن گروگان‌ها یا پایان دادن به جنگ را ندارند. «به اسرائیلی‌هایی که تصور می‌کنند مردم غزه می‌توانند چنین کاری کنند، می‌گویم به خودمان نگاه کنید. ما زیر حکومتی زندگی می‌کنیم که تنها ۱۰ درصد از سرکوب موجود در غزه را دارد. من هنوز می‌توانم با شما حرف بزنم، شما می‌توانید گفته‌هایم را در روزنامه بنویسید، و کشته نمی‌شوم.

«ما یهودی‌ها هنوز ترس زندان را تجربه نکرده‌ایم، و هیچ کاری برای خلاص شدن از رژیممان نکرده‌ایم. چه انتظاری از آن‌ها [غزی‌ها] داریم وقتی هر کلمه‌ای می‌تواند برایشان دردسر درست کند؟»

دو هفته پیش، دیوید در یک پست نوشت: «توان یک غزی گرسنه و زخمی که پدر یا مادر یا خواهر و برادر یا همهٔ آن‌ها را از دست داده، بیمار است و به سختی زنده مانده، برای مجبور کردن حماس به شنیدن فریاد ساکنان نوار غزه، یک میلیون برابر کمتر از توان شماست – شما، خوانندهٔ یهودی اسرائیلی سیر و آسوده که برای تفریح در فیسبوک می‌چرخید، قبل یا حین یا بعد از تعطیلات تابستانی – برای مجبور کردن دولتتان به توقف فساد آشکار و کودتای حکومتی، اجرای برابری در خدمت نظام وظیفه، بازگرداندن گروگان‌ها، ریشه‌کن کردن جرم شخصی و ملی، جلوگیری از سقوط ارتش به سطح شبه‌نظامیان، و در کل تبدیل شدن به یک دولت معقول و نه عضوی از محور شرارت. [آن غزی] توانش صفر است. یک صفر بزرگ و کامل.»

{{«حدود ظهر پسرم را گم کردم. در اردوگاه چادری او را پیدا نکردم. از دوستانش پرسیدم؛ گفتند شاید به زیکیم [محل توزیع غذا] رفته باشد تا آرد بگیرد. از نگرانی دیوانه شده بودم. با تمام توان شروع به دویدن کردم تا او را پیدا کنم و از این تلهٔ مرگ برگردانم.

آنچه در راه دیدم دل را می‌شکست، به‌قدری که می‌توانست انسان را دیوانه کند. ده‌ها کشته و زخمی روی جاده افتاده بودند. مردم از کنارشان می‌گذشتند، گویی مانعی بر سر راهشان هستند. فراموش کردم برای چه آمده‌ام. شروع کردم اجساد را روی یک ورقهٔ حلبی گذاشتن و به محل امنی در همان نزدیکی کشاندن. کمک خواستم، اما به شگفتی دیدم که فقط تعداد کمی به کمکم آمدند. به‌شدت خسته شدم.

ناگهان یادم افتاد که برای پیدا کردن پسرم آمده‌ام. با تمام توان در میان جمعیت فریاد زدم. سرانجام ناامید شدم و تصمیم گرفتم برگردم. آنچه در راه بازگشت دیدم حتی وحشتناک‌تر از مسیر رفت بود. چهار جنازه‌ای که کشانده بودم، هنوز کنار ساختمان ویران‌شده بودند، اما مردم اجساد و مجروحان بیشتری – که بیشترشان جوان و در اوج زندگی بودند – آنجا آورده بودند.

یکی از آن‌ها را روی پارچه‌ای بزرگ گذاشتم و با کمک فرد دیگری بلند کردیم. او را به جاده‌ای رساندیم که وسیلهٔ حمل‌ونقل در آن بود. وقتی برگشتم، تماسی دریافت کردم که پسرم به اردوگاه برگشته است. او به زیکیم نرفته بود، بلکه به دیدن دوست زخمی‌اش رفته بود. لعنت خدا بر کسانی که ما را به این وضعیت کشاندند.»

— از نوشتهٔ ۳۱ ژوئیهٔ رمزی طیصیر، که دیوید آن را ترجمه و به عبری منتشر کرد.}}

مرور شبکه‌های اجتماعی غزه، دیوید را رودررو با ژرفای رنج انسانی‌ای قرار داده که این نوار کوچک متحمل می‌شود. «من شهادت‌هایی را می‌خوانم و ترجمه می‌کنم از افرادی که هفت کیلومتر در رفت و هفت کیلومتر در برگشت پیاده می‌روند تا کیسه‌ای آرد به وزن ۳۰ کیلوگرم [۶۶ پوند] را در این گرمای وحشتناک حمل کنند. اصلاً چطور می‌توانیم چنین چیزی را تصور کنیم؟ گرمای شدید هم در این وضعیت نقش دارد.

این موضوع به‌طرز وحشتناکی ترسناک است، چون هر بار حس می‌کنی از یک آستانهٔ تازه عبور کرده‌ای که بازگشتی از آن ممکن نیست. برای مثال، نابودی غزه — هیچ راه بازگشتی از آن وجود ندارد. یعنی حتی اگر همین امروز آخرین سرباز اسرائیلی به کشورش برگردد و نوار غزه به روی جهان گشوده شود، باز هم با وضعیتی روبه‌رو هستیم که در آن امکان ادامهٔ زندگی در غزه وجود ندارد.»

او می‌گوید: «چند ماه پیش ایمیلی به چند نفر نوشتم و گفتم که می‌بینم مردم غزه دارند به “موزلمان‌ها” تبدیل می‌شوند [اصطلاحی که در اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها برای زندانیان نحیف و در حال مرگ استفاده می‌شد]. یکی از آن‌ها جواب داد که این کلمه خیلی سنگین است. پاسخ دادم که من پژوهشگر هولوکاست نیستم، اما فکر می‌کنم زندانیان اردوگاه‌های مرگ نازی همین‌طور به نظر می‌رسیدند – همین‌طور عمل می‌کردند.

به‌وضوح می‌توان دید که انسانیت در غزه از بین رفته است. این حتی در انسجام متن‌هایی که می‌نویسند، در واژه‌ها، در احساساتی که از نوشته‌ها برمی‌آید، خود را نشان می‌دهد. یک سال و نیم پیش هنوز مردم می‌گفتند: “اگر حماس این کار را بکند و اسرائیل آن کار را…” – اما ناگهان همه‌چیز فروکاسته به این که چطور می‌توانم امروز را زنده بمانم. دیگر مثل آدم‌هایی که آینده‌ای دارند حرف نمی‌زنند.

هر روز که می‌گذرد، صحنه‌های وحشتناک بیشتری می‌بینند، اعضای بدن تکه‌تکه‌شده. داستان‌هایی دربارهٔ نابودی کامل خانواده‌ها وجود دارد. یا دربارهٔ دخترت — که ناگهان نمی‌دانی کجاست، چون در خانه بوده و خانه فرو ریخته. و نمی‌دانی کسی او را بیرون کشیده یا نه. و ماه‌هاست که با این ندانستن زندگی می‌کنی.

همچنین داستان‌هایی هست که نه در رسانه‌های رسمی و نه حتی در شبکه‌های اجتماعی زیاد گفته نمی‌شود. فکر کن چه بر سر یک جامعهٔ سنتی می‌آید که به این شکل از هم پاشیده است. مثلاً دختری که همراه برادر کوچک‌ترش تنها بازماندگان خانواده‌اند و باید یک جورهایی زندگی کنند، بعد مردی پیدا می‌شود و او را «به زنی می‌گیرد». یا گزارش‌هایی از بچه‌های کوچکی که این‌طرف و آن‌طرف می‌گردند، زباله‌گردی می‌کنند، چیزهایی می‌فروشند یا پیشنهاد می‌دهند که لباس‌ها را در دریا بشویند تا در ازای آن یک شکل یا لقمه‌ای غذا بگیرند. یا داستان مردی که همسرش را از خانه بیرون انداخت چون او لقمه‌ای از پیتایش خورده بود. این‌ها واقعاً داستان‌های هولوکاست هستند.»

دیوید اضافه می‌کند: «من کلمهٔ “نسل‌کشی” را با احتیاط در نوشته‌هایم به کار می‌برم، برای تحریک و شوکه‌کردن. این‌که آیا نسل‌کشی هست یا نیست، مربوط به تعریف حقوقی نسل‌کشی می‌شود و برای من چندان مهم نیست. آن بحث سال‌ها میان کارشناسان حقوقی ادامه خواهد داشت. اما مردم باید مقیاس و شدت ویرانی‌ای را که در غزه ایجاد کرده‌ایم، بفهمند. این واقعاً نابودی امکان زیست یک جامعهٔ کامل، یعنی دو میلیون نفر، است.

من و افرادی مانند من مسئولیت داریم که گفتمان اسرائیلی را به جایی برسانیم که گفتمان بین‌المللی قرار دارد. چون کسانی که هنوز بیدار نشده‌اند، شش ماه دیگر بیدار خواهند شد و خواهند فهمید به چه پرتگاهی سقوط کرده‌ایم. پس بهتر است از حالا شروع کنند و این واژه‌ها را با خودشان تمرین کنند – “نسل‌کشی”، “آپارتاید”، “حقوق بین‌الملل”، “تحریم‌ها” – چون باید با این‌ها روبه‌رو شویم. اما این برای من مهم نیست. آنچه برایم مهم است، نجات جان انسان‌هاست.»

دیوید پانزده سال پیش با همکاری چند کارشناس دیگر خاورمیانه، «انجمن تفکر منطقه‌ای» را تأسیس کرد. این انجمن که از یک وبلاگ جمعی شروع شد، به سازمانی تبدیل شده که در اسرائیل به چالش‌کشیدن گفتمان امنیتی-شرق‌شناسانه در این حوزه می‌پردازد.

او توضیح می‌دهد: «این انجمن با هدف به چالش کشیدن رویکرد «ویلا در جنگل» و نقطه شروع «آنچه به نفع یهودیان است» تأسیس شد. این دیدگاه که تقابل میان یهودیان و اعراب یک وضعیت اجتناب‌ناپذیر است را رد می‌کند و جایگاهی برای تحلیل مسایل عدالت و روابط قدرت فراهم می‌آورد. رویکرد ما بر خودانتقادی و همدلی با ساکنان منطقه تأکید دارد.»

دیوید و همکارانش حتی پیش از جنگ غزه هشدار داده بودند که مفهوم اسرائیلی «مدیریت درگیری» به فاجعه منجر خواهد شد: «اسرائیل معتاد به مفهوم مدیریت یا کاهش درگیری شده بود. ساختار امنیتی-نظامی – ارتش، شین‌بت، هماهنگ‌کننده فعالیت‌های دولتی در مناطق – از این رویکرد حمایت می‌کردند، همین‌طور جناح راست به رهبری [نفتالی] بنت. [فلسفه‌دان] میکا گودمن نیز پشت‌صحنه فکری این رویکرد بود.

در نتیجه وضعیتی به وجود آمد که هیچ‌کس در صحنه سیاسی توان مقابله واقعی با طرح‌های نتانیاهو را نداشت. اگر بنت دوباره انتخاب شود، مانند نتانیاهو خواهد بود، فقط بدون فساد. همین‌طور برای [رهبر حزب وحدت ملی، بنی] گانتس صدق می‌کند. هیچ‌کس این مفهوم را به چالش نمی‌کشد.»

او به یکی از عناصر مدیریت درگیری اشاره می‌کند که در محاصره نوار غزه پیش از جنگ مشهود بود: «[نخست‌وزیر پیشین اهود] اولمرت آن را آغاز کرد و پس از آن هرگز بحث استراتژیکی دربارهٔ تأثیر آن محاصره بر ما صورت نگرفت. در سال‌های اولیه پس از تصرف نوار غزه توسط حماس [۲۰۰۷]، اسرائیلی‌های زیادی بودند که با غزه و در غزه کار می‌کردند و برعکس نظر غالب می‌گفتند: “بگذارید هرچه بیشتر باز شود. اجازه دهید غزه‌ای‌ها رفت و آمد کنند — البته با نظارت امنیتی و همه‌چیز. اما بگذارید مثل انسان زندگی کنند، زندان برایشان نسازید.”»

دیوید درباره جمعیت غزه می‌گوید: «۸۰ درصد ساکنان غزه در محاصره به دنیا آمده‌اند» و با ممنوعیت مطرح کردن زمینه‌های قتل‌عام هفتم اکتبر در اسرائیل مقابله می‌کند. بر اساس دیدگاه غالب در اسرائیل، نفرت کشتارگرانه‌ای که آن روز فوران کرد نتیجه ذاتاً کینه‌ورزی فلسطینیان نسبت به یهودیان و اسرائیلی‌ها بوده است.

او می‌گوید: «اکثریت ساکنان غزه در وضعیتی از دوگانگی ستم زندگی می‌کنند: ستم از سوی اسرائیل و حماس. به این‌ها عملیات نظامی، خرابی‌ها و مرگ‌ها و همچنین دینی که هرچه بیشتر عرصه عمومی را کنترل می‌کند، را اضافه کنید. افرادی که از فقر مطلق آمده‌اند، اکثراً فرزندان خانواده‌های پناهنده، که مترها با مرز زندگی می‌کنند — این‌ها ثروت غیرقابل درک [در سمت اسرائیل] را می‌بینند.»

او می‌گوید: «می‌دانم که در بین مردم اسرائیل اصطلاح «شورش بردگان» توجیهی برای هفتم اکتبر شده است. مردم فکر می‌کنند اگر بگویید اینطور بوده، کشتار را توجیه کرده‌اید، اما می‌شود درباره زمینه‌ها حرف زد بدون این‌که کشتار را توجیه کرد.»

دیوید که هدفش به چالش کشیدن گفتمان امنیتی پیرامون جنگ است، صراحتاً اعلام می‌کند که اهل صلح‌طلبی نیست: «فکر می‌کنم اسرائیل به ارتش و نهادهای امنیتی قوی و باکیفیتی نیاز دارد. مطمئن نیستم الان این را داشته باشیم، و نگران آینده هم هستم. باید قوی باشیم، چون بعد از سال‌ها ستم، اگر قدرت کافی نداشته باشیم، حذف می‌شویم. از سوی دیگر، اسرائیل تبدیل به کشوری شده که کاملاً نظامی-امنیتی است. علاوه بر این، ارتش از زمان من بسیار مذهبی‌تر و خشونت‌آمیزتر شده است.»

او ادامه می‌دهد: «توجه کنید که ستاد کل ارتش دهه ۱۹۹۰ از افسرانی تشکیل شده بود که امروز جزو «فرماندهان برای امنیت اسرائیل» [سازمان امنیتی-چپ‌مرکز] هستند. ستاد کل سال ۲۰۴۰ شامل افرادی مثل اوفر وینتر و یهودا واچ خواهد بود که به جنایت جنگی در غزه متهم شده‌اند، و آن زمان واقعاً «ارتش خدا» خواهد بود. دلمان برای روزهایی تنگ خواهد شد که فقط می‌توانستیم تعجب کنیم که افسران ستاد کل درباره قتل‌عام غزه چه فکر می‌کنند. آن موقع معلوم می‌شود که ما در یک جهادیم.»

در گفت‌وگو با دیوید، بارها مقایسه‌ای بین افراطی‌های دو طرف مطرح می‌شود.

او می‌گوید: «ما انتظار داشتیم که تشکیلات خودگردان با حماس خودشان مبارزه کند، اما حتی یک لحظه علیه حماس خودمان مبارزه نکردیم. حماس خودمان اجازه داده شد پیشتاز شود، اجازه داده شد حکومت کند، اجازه داده شد به مراکز قدرت نفوذ کند.» وقتی درباره افراطی‌های «سمت ما» صحبت می‌کند، توضیح می‌دهد: «من منظورم صهیونیست‌های مذهبی است. نه این‌که سکولارها رفتار خوبی داشتند، اما رهبران روند، صهیونیست‌های مذهبی به‌ویژه شهرک‌نشین‌ها هستند که نسخه اسرائیلی ملی‌گرایان مذهبی فلسطینی‌اند.»

او معتقد است تا وقتی این افراطی‌ها واقعاً ستاد کل ارتش را در دست نگیرند، دولت نتانیاهو حمله‌ای گسترده علیه ساختار نظامی-امنیتی را شروع کرده که به عنوان آخرین مانع در برابر پیروزی قطعی جناح راست با رویکرد پاکسازی قومی تلقی می‌شود.

نخست‌وزیر، می‌گوید، «ساختار نظامی-امنیتی را رقیبی می‌بیند که باید شکست بخورد. این را در بحث‌های تلویزیونی در کانال ۱۴ طرفدار نتانیاهو و در کنست، مثلاً در طرحی که توسط نماینده ائتلاف آمیٹ هلاوی [لیکود] ارائه شده و ارتش را زیر نظر کمیته سیاسی قرار می‌دهد، می‌توان دید.»

دیوید اضافه می‌کند که خصومت سیاستمداران با نهادهای دفاعی، خسارات استراتژیک عظیمی وارد کرده و دلیل اصلی موفق نشدن اسرائیل در پایان جنگ است.

او توضیح می‌دهد: «از نظر ساختار نظامی-امنیتی اسرائیل، اردن یک دارایی استراتژیک و شریک در سطحی است که اجازه حضور ارتش اسرائیل در مرزهای اردن را نمی‌دهد، چون ارتش اردن اساساً به عنوان ارتش عمل می‌کند. اما نتانیاهو این روابط استراتژیک را نابود می‌کند.» همچنین درباره سرکوب تشکیلات خودگردان می‌گوید: «اگرچه ساختار امنیتی تأکید می‌کند که به تشکیلات خودگردان برای مقابله با تروریسم نیاز دارد. در غزه هم، پس از سه ماه جنگ، ساختار نظامی به دولت گفته: “ما تمام کردیم، حالا نوبت شماست.” از آن زمان یک سال و هفت ماه گذشته است.»

دیوید ادامه می‌دهد: «اگر دولت عادی‌ای اینجا بود که با ساختار نظامی مبارزه نمی‌کرد بلکه با آن همکاری می‌کرد، خیلی وقت پیش توافقی انجام شده بود که تمام گروگان‌ها برگردند و غزه توسط دولت تکنوکرات تشکیلات خودگردان اداره شود. بعد از هفتم اکتبر، جنبش قدرتمندی در میان عرب‌ها و فلسطینی‌ها برای بهره‌برداری از آن اتفاق جهت رهایی از حماس شکل گرفت. اگر اسرائیل طرحی برای دولت فلسطینی ارائه می‌داد، اما شرط آن خودکشی حماس بود — این کار جواب می‌داد.»

دیوید قطعاً سناریویی را می‌بیند که در آن دولت اسرائیل موفق به اجرای طرح پاکسازی قومی غزه، حداقل به صورت جزئی، می‌شود. «آنچه در سال‌های اخیر یاد گرفته‌ام این است که تخیل سیاسی جناح راست بسیار پیشرفته‌تر از تخیل سیاسی چپ است. و برخلاف چپ، امکاناتی هم دارد که این تخیل را عملی کند.»

او تأکید می‌کند: «چیزهایی که پیش از هفتم اکتبر غیرقابل تصور بودند و از زمان کودتای رژیم در ژانویه ۲۰۲۳ به سیاست رسمی تبدیل شده‌اند. اما حتی اگر [دولت] موفق شود و ۲۰۰ هزار نفر به مصر یا سودان بروند و ترامپ موفق شود ۵۰ هزار نفر دیگر را بخرد — در نهایت هنوز ۱.۵ میلیون فلسطینی در غزه باقی می‌ماند.»

دیوید، به‌هیچ‌وجه خوشبین به آینده اسرائیل نیست و حتی مطمئن نیست که پس از جنگ جایی برای خودش در این کشور داشته باشد. او می‌گوید: «تا وقتی احساس کنم از نظر جسمی در خطر نیستم و می‌توانم بدون ترس از زندان حرف بزنم، حرف می‌زنم و این کار را از اینجا انجام می‌دهم. اما وقتی این امکان نباشد، باید به فکر چاره باشم.» ادامه می‌دهد: «هر چه زمان می‌گذرد، بیشتر می‌فهمم که ماندنم اینجا، همراه با دیگرانی مثل من، برای اصلاح (تیکون) نیست؛ چون وقتی از تیکون حرف می‌زنی، باور داری که می‌توانی شریک آن باشی، به چیزی ملموس. اما فکر می‌کنم ما آن‌قدر فرو رفته‌ایم که اصلاح واقعی، هر چه باشد، در عمر من اتفاق نخواهد افتاد.»

دیوید احساس می‌کند که «اینجا هستم تا کفاره بدهم. مثل آلمانی‌هایی که در پایان جنگ جهانی دوم از خود می‌پرسیدند چگونه می‌توانند جبران کنند و بعضی‌شان داوطلبانه در کیبوتص‌ها کار می‌کردند.» دوستی روزی نوشت: «یک روز یادبود ید وشم (موزه هولوکاست در اورشلیم) غزه هم ساخته خواهد شد.» دیوید می‌گوید: «وقتی این را خواندم، گفتم می‌خواهم در تیمی باشم که یادبود ید وشم غزه را بسازد.»

با وجود بدبینی‌اش، در پایان دیدارمان، روی بالکن خانه‌اش در اورشلیم، وقتی لپ‌تاپم را خاموش کرده و آماده رفتن بودم، من را متوقف کرد و گفت: «یک چیز مهم هست که باید اضافه کنم. از میان ۱۰۰ سناریو، ۹۹ تا بد است، اما یک سناریو هست که شاید، ممکن است، خوب باشد: یعنی اینکه هفتم اکتبر و جنگ، «لحظه داعش» جامعه اسرائیل باشد.» او توضیح داد که ظهور داعش در جهان عرب نقطه عطفی بود در دلسردی اعراب و مسلمانان نسبت به افراط مذهبی. داعش یک بیماری خودایمنی بود که ابتدا مسلمانان معتقد را هدف قرار داد. این لحظه‌ای بود که دلسردی بزرگی نسبت به افراط اسلامی در جهان عرب ایجاد شد.

مثالی از عربستان سعودی زد که شروع به اتخاذ نگرش مثبت‌تری نسبت به غرب کرد، چون مردم خطر بنیادگرایی مذهبی را درک کردند. او گفت: «لحظه داعش نوعی ایمنی می‌دهد، چون به خودت می‌گویی: این را تحمل نمی‌کنم، این حد است، این سرطان است و مرا نابود خواهد کرد.»

دیوید گفت: «ممکن است ما هم آن لحظه داعش را تجربه کنیم. تنها سناریویی که می‌توانم به آن فکر کنم که واقعی است، تغییر عمیق جامعه است. لحظه‌ای که مرکز سیاسی خسته و خوابیده ناگهان می‌فهمد که افراط مذهبی و ملی‌گرایی اسرائیل را به عمق پرتگاه می‌کشاند، بدون توان توقف، تحت حکومتی که تمام محدودیت‌های خود را از دست داده است.»

او افزود: «ناگهان خواهند دید چقدر این وضعیت ویرانگر است و چطور همه تصوراتشان درباره اسرائیل را تباه می‌کند. می‌دانی، چیزی در مقیاس تاریخی اینجا رخ می‌دهد. هنوز پیامدهایش را نمی‌فهمیم چون اسرائیلی‌ها هنوز در استفراغ خود غوطه‌ورند. اما وقتی تمام شود و خودمان را در آینه ببینیم، وحشتناک خواهد بود. این باعث تقویت لحظه داعش مردم عادی می‌شود که خواهند گفت: «کافی است، آن‌ها (افراطی‌ها) برادران من نیستند.» به این معنا لقب «خورندگان مرگ» خوب بود. بالاخره بیدار شدی.»

در مورد قطب‌بندی در جامعه اسرائیل می‌گوید: «به نام خدا، مشکل این نیست که قطب‌بندی زیاد است، بلکه این است که کافی نیست. ما به قطب‌بندی سازنده نیاز داریم. اگر این اتفاق بیفتد و هسته‌ای مصمم و ایدئولوژیک ساخته شود که به دستگاه‌های دولت نفوذ کند و از درون اثرگذار باشد، مثل کاری که شهرک‌نشین‌ها کردند، آن‌وقت یک شانس هست. وگرنه کار تمام است.»

دیوید هفته گذشته نوشت: «قبلاً می‌گفتیم «روزی اشغال تمام خواهد شد.» دیگر فکر نمی‌کنم در عمرم اتفاق بیفتد. اما روزی دولت اسرائیل بیدار خواهد شد، غرق در اشک و فساد، به آینه نگاه می‌کند، فرو می‌ریزد و با درد فریاد می‌زند: «به نام خدا، چه کرده‌ام؟!»

روزی جامعه یهودی-اسرائیلی خواهد فهمید که این چیز «یهودی و دموکراتیک» کم‌کم از روز تأسیسش طنابی دور گردنش انداخته است. روزی خواهد فهمید که جهاد یهودی از دهه ۱۹۷۰ در رگ‌هایش نفوذ کرده است. روزی خواهد فهمید که نتانیاهو ضربه نهایی را زده، با ترکیب فساد شخصی، استبداد سیاسی، دین، ملی‌گرایی و خشونت بی‌حد و حصر. در آن روز ما آنجا خواهیم بود، چه جمعیت‌مان زیاد باشد یا کم، فرقی ندارد. اما آنجا خواهیم بود، یهودیان و فلسطینی‌ها، شهروندان و غیرشهروندان، تا تکه‌ها را جمع کنیم و این کشور را بازسازی کنیم.»

اینرا هم بخوانید

چرا روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آقا صابر سرکار نرفت؟- منوچهر تقوی بیات

آن روز یکی از روز های معمولی هفته بود. ما توی کوچه حسام لشکر، روبروی …