حسن صالحی: وصیتنامه کمونیستی که خیال مُردن ندارد!

بعضی ها استعداد عجیبی دارند که با مرگشان در بین آدمها کشمکش و مرافعه بیندازند. این جماعت تا موقعی که زنده اند ساکت هستند ولی بعد از اینکه مرگ را در آغوش گرفتند، یکهو وصیتنامه شان رو می شود و آن وقت بازماندگانشان به جان هم می افتند. برای همین است که من به صرافت نوشتن وصیتنامه ام افتاده ام تا پس از مرگم صلح و صفا در دنیا برقرار باشد. البتهمن قصد مُردنندارم. فقط امیدوارم که آن شتر معروف ( طفلک شتر که با مرگ و مرغ و اینجور چیزها تداعی میشود) روزیروی خود فرشته مرگ بخوابد تا ما از دیدار با او برای همیشه معاف شویم و به عمر جاوید دست یابیم. به علاوه، من مایملکیهم ندارم که بخواهم برای کسی به ارث بگذارم. ولی مگر وصیتنامه فقط برسر اینجور مسائل است؟ حتی اگر هم سر اینجور چیزها باشد مثلا چه می شد که آن صاحب کارخانه ای که عمری از انسانها کار کشیده است، در وصیتنامه اش می نوشت که ثروت من را به صاحبان اصلی اش یعنی شما بدهند؟ مگر قرار نیست که با مردن تنها عدالت دنیا اجرا شود؟!
باید اقرار کنم که بروز یک اتفاق در طی سالهایی که در کردستان بودم در نوشتن این وصیتنامه نیز بی تاثیر نبوده است.روزی در جمعی بحث و جدل میکردیم و یکی از رفقا به دیگری زیاد تشر زده بود. اما طفلک بعداً عذاب وجدان گرفته بود و چون می خواست محبت اش را به آن شخص نشان دهد و از دلش درآورد به او گفت که اگر فلانی و بهمانی (که مخالف نظراتش بودند) همین فردا بمیرند حاضرم آنها را در پرچم سرخ بپوشانم و زیر تابوتشان را تا دم گور بگیرم!! خب من فکر کردم که اگر کسی می خواهد اینطور محبت اشرا نثار من کند وصیت میکنم که حتما این کار را نکند. اصلا شاید من دوست نداشته باشم که جنازه ام را در پرچمی بپیچانند و یا شاید نخواهم که گوری داشته باشم. شاید دوست داشته باشم که جسدم را بسوزانند و خاکستر آن را خوراک ماهی های دریا کنند. البته اگر بخورند. ولی چه کارش می شود کرد؟ بعضی ها اینطور محبت شان را به شما ابراز می کنند.
اگر چه حسن صالحی بچه احمد آباد آبادان را خیلی ها می شناسند و در فامیل هم به “حسن سوتی” ( در نوجوانی خوب سوت می زدم) و در کردستان به “حسن فارس” مشهور بودم، بیوگرافی ام را خودم می نویسم تا بعداً اسباب زحمت دیگران نشود. لطفا شما هم همین کار رابکنید چون حقیقتا نوشتن بیوگرافی شما برای دیگران خیلی دردسر دارد و آخرش هم خوب از آب در نمی آید وحتی ممکن است که دادخود شما را هم از ته قبر در بیاورد. حالا بیوگرافی به کنار، من این وصیتنامه را علنی منتشر می کنم تا شما بتوانید در نهایت آرامش در باره اش نظر بدهید. امیدوارم که انتشار علنی این وصیت نامه به اختلافات بیشتری در میان ما دامن نزند و ما را به انشعاب و انشقاق بیشتری سوق ندهد. چرا که “بیشتر” هر چیزیالزاما به معنای مفید بودن آن نیست.
من، حسن صالحی، فرزند محمود و شاه صنم از آنجایی که خودم ثروتی ندارم وصیت می کنم که ثروت میلیاردرهای دنیا مثل بیل گیتس و جف بزوس و وارن بافت را بگیرید و آن را در راه امور انسانی صرف کنید. من تا زمانی که خودم زنده بودم نتوانستم چنین کاری را به پایان برسانم.امیدوارم که لااقل شما موفق شوید عدالت را در زندگی هم برقرار کنید.
دیگر اینکه من با اینکه در زمان حیاتم زیاد خارج نزدم اما بهم لقب خارجی دادند. خواهشمندم حالا که دیگر از دور زندگی خارج شده ام عنوان خارجی را از رویم بردارید و دفنش کنید.
از آنجایی که جنگل خواری، رود خواری، زمین خواری، کوه خواری، دریا خواری و معدن خواری در ایران خیلی رواج دارد از شما می خواهم که دست همه این چیز خواران را کوتاه کنید تا لااقل قطعه زمینی برای خانه آخرت مردگان باقی بماند. البته به شرطی که این جماعت جنازه ها را هم در راه گورستانداغ داغ نخوارند!
همانطور که می دانید من مخالف اعدام هستم. بنابراین موافق نیستم که خامنه ای، روحانی یا احمدی نژاد و … را اعدام کنید. ولی پیشنهاد دارم که خودشان داوطلبانه قرص سیاه‌نور بخوارندتا هم با حضرت رسولشان همرنگ شوند و هم نور الهی به قبرشانبتابد.
راستی تا یادم نرفته بگویم که مبادا مقبره خمینی با آنهمه جلال و جبروت را ویران کنید. لطفا آن را به یک مستراح عمومی شیک تبدیل کنید تا مردم از ریدن در یک بنای مجلل و مقدس حظ کنند و سلفی بگیرند.
من تا روزی که زنده بودم در غذا خوردن به درجه آدمیت نرسیدم و گوشخوار ماندم. در مراسم یادبود من لااقل هوای گیاه خواران و وگان ها را داشته باشید. آنها بیشتر از هر آدم دیگری آدم هستند.( چون بالاخره باید موضوعی را هم برای انتقاد دوستان خوبم باقی بگذارم دیگر به جنبه طبقاتی مسئله اشاره ای نمی کنم.)
لطفا الکی مرا بزرگ نکنید. ما آبادانی ها خودمان به اندازه کافی بزرگ هستیم وگرنه چطور می توانستیم در چشم بهم زدنی بزرگترین پالایشگاه خاورمیانه را بسازیم.
لطفا در سیاست و یا هر جای دیگری جوگیر و به خود غره نشوید چون دست و پای خودتان را بد طوری گم خواهید کرد و بعد هم پیدا کردنشان برایتان سخت خواهد بود. خوب نیست که آدم بی دست و پا شود. بالاغیرتاً من جوگیر بشو نیستم. فقط وقتی که نان خامه ای می بینماز خود بیخود می شوم.
راستی اگر در مراسم یادبود من یکی بگوید که جایش پرشدنی نیست، نمی گویم تند و پرخاشگرانه، بلکه بسیار مودبانه اعتراض کنید و بگوئید که عمو جان کجای کارید، این بابا قبل از مرگش جایش پر شده بود چون خودش ده تا حسن صالحی دیگر ساخته بود.
در مورد عشق هم من غلط می کنم که نظری بدهم. امیدوارم عشق را نه یک بار بلکه به دفعات زیاد تجربه کنید تا حال بیشتری ببرید. از انجام چیزی که به شما لذت می دهد و به کسی هم آزاری نمی رساند دریغ نکنید. با توجه به اینکه بالاخره خواهید مرد پس جوری زندگی کنید که واقعا بهتان خوش بگذرد.
ضمناً اگر می خواهید صد در صد مطمئن شوید که من مُرده ام، مثل آن کارگر ناباوری که در گوش جنازه لنین فریاد زد «کاپیتالیستها دارند میایند»و وقتی که هیچ واکنشی از او ندید، مطمئن شد که لنین دیگر زنده نیست، شما هم در گوشم بگوئید “نان خامه ای، زولبیا بامیه، رولت”. حالا که ذکر خیر لنین شد بگذارید بگویم که اگر این کچل مرد بزرگ نبود ما حالا بجای تلاش برای گرفتن قدرت سیاسی و دست بردن به ریشه، مشغول پخش آش نذری در بین طبقه کارگر می بودیم.
می ترسم وصیت نامه ام طولانی شود و شما ازعهده اجرایش برنیایید. البته ایرادی ندارد. در دوره فعالیت سیاسی ام هم حرفها و پروژه های خوب کم نداشتیم که عملی نشدند. حالا این هم روش…آهان! در باره برگزاری مراسم هم بگویم که هر جور که دوست داشتید عمل کنید. در ضمن فراموش نکنید که برای خودم هم دعوتنامه بفرستید. بعد از خاموش کردن آتش جهنم دوشی می گیرم و حتماً خودم را می رسانم. راستی چه کسی گفته که حلوا خوردن در چنین مراسمی برای کمونیستها خوب نیست؟! دروغ چرا، من حلوا را هم خیلی دوست دارم و حتی کوچک که بودیم به هوای خوردن حلوا به این جور مراسم می رفتیم.
درست مثل ابراهیم که تا سن ۱۷۵ سالگی عمر کرد من همحالا مالاحا خیالمُردن ندارم.خیلی دلم میخواهد که شنل سیاه و بلندفرشته مرگ را پاره کنم و بجای آن تی شرتی بر تنش کنم که رویش نوشته شده “زندگی آری، مرگ نه!” اما اگر ایشانروزی ناغافلبه سراغ من آمد نقشه ای کشیده ام که همه مان را از شرشنجات دهم. نقشه ام این است که او را به مناظره تلویزیونی دعوت کنمو مخش را چنان بزنم که مجبور شود از کسب و کار ناشریفش دست بردارد. دنیا را چه دیدید، شاید بتوانم او را به یکی از مدافعین پروپا قرص حق حیات تبدیل کنم.
پس بی خیال مرگ! خوش باشید و تا هر چقدر که زنده اید از زندگی لذت ببرید و تا می توانید بر سر مرگ آفرینان جمهوری اسلامی فریاد بزنید تا اینکه نیست و نابود شوند. اما فراموش نکنید که قبل از آنکه دیر شود حرف دل تان را با دیگران در میان بگذارید.
اکتبر ۲۰۲۰- مهر ۱۳۹۹

اینرا هم بخوانید

برای قضاوت آیندگان- شمی صلواتی

بر گرفته از دفتر یادداشت‌های روزانه‌ *از ما سوالات زیادی می پرسند…؟ البته ما«انسانگرایان»کور راه‌های …