داستان تلخ و غم انگیز دختری از زبان خودش که توسط برادرانش در کردستان عراق زنده بگور میشود

 

اسم او “جوان” است. ساکن شهر دهوک از کردستان عراق است و تنها جرمش  دو جنسه بودن او است.

چهار برادرش او را بیش از حد شکنجه داده اند و مدت یکسال و نیم او را در منزل زندانی کرده اند. یکبار هم او را در باغی در بیرون از شهر زنده بگور کرده اند اما مادرش او را نجات داده است.

در محل مربوط به جنسیت در شناسنامه او نوشته شده است “مذکر” خودش میگوید جنسیتم بیشتر به مونث نزدیک است به همین خاطر ابتدا در مدرسه دخترانه درس میخواندم.

 

با زور او را به مدرسه پسرانه فرستادند

جوان که اکنون از ترس شکنجه های برادرانش فراری شده است و در استانبول بسر می برد، از طریق تماس تلفنی سرگذشت خود را باز گو کرده است. او گفت: “در کلاس متوسطه احساس کردم پسر نیستم اما نگذاشتند به مدرسه دخترانه بروم و من را به زور به مدرسه پسرانه فرستادند. زندگیم در مدرسه بسیار سخت و دردناک بود. هنوز دوم متوسطه را تمام نکرده بودم که تحت فشار برادرانم دست از تحصیل کشیدم.

او در شناسنامه اش اسم پسرانه دارد اما علاقمند است با اسم “جوان” که نام دخترانه است صدایش بزنند. او میگوید چهره دخترانه اش مشکل زیادی برایش بوجود آورده است. جوان میگوید: ” اوقات زیادی در محل کنترل و بازرسی جاده ها از من تقاضای شناسنامه کرده اند که در محل جنسیت نوشته شده است “مذکر” اما کارمندان کنترل دچار شک و تردید شده اند که ممکن است شناسنامه ام جعلی باشد.”

آنچه که هیچگاه برای جوان فراموش شده نیست، رفتار خشونت آمیز و تحقیر و توهین چهار برادرش نسبت به او است. جوان میگوید: “بارها برادران به من میگفتند چرا ریش خودت را نمی تراشی؟ به آنها میگفتم چه چیزی را بتراشم صورت من که مو ندارد، آنان میگفتند از وسایل ریشتراشی استفاده بکن که موهایت ظاهر شوند.

 

پستانهایش را با چسب می بست

تنها دلسوز جوان در میان خانواده مادرش بود، او میگوید: “از بودن در منزل متنفر بوده است”، بعدا مادرش از یکی از پسرعموهای جوان درخواست میکند که جوان را نزد خود در رستوران ببرد که در آنجا کار کند.
جوان میگوید: ” در رستوران پسر عمویم از ساعت ٦ صبح تا ساعت ٩ شب کار میکردم، دستمزدم ٢٥ هزار دینار بود. دو سال در این رستوران کار کردم اما یک دینار هم ندیدم چرا که برادرانم دستمزد من را میگرفتند و می بردند. جوان که سن او اکنون ٢٨ سال است در بازگو کردن داستان زندگی خود گفت: “برادرانم مرتب به من فحاشیی میکردند، مرا سرزنش میکردند. از کار کردن در رستواران پسر عمویم دست کشیدم، بعدا برای کار کردن به هتلی رفتم و آنجا به رختشویی پرداختم. لباس پسرانه برتن میکردم، پستانهایم را محکم با چسپ بسته بودم که برجسته جلوه نکنند. اما این شغل هم سرانجامی نداشت.

 

برقراری یک ارتباط زندگی او را به دوزخ تبدیل میکند

جوان قبل از اینکه به یکباره و برای همیشه اقدام به فرار کند و از کردستان خارج شود، با یک پسر آشنا میشود که بنا به گفته خودش شخصیتی آگاه و روشنفکر بوده است، اما برادرانش از این رابطه مطلع شده که سبب میشود کل زندگیش به دوزخ تبدیل شود. جوان از آن روزی حرف میزند که برادرانش از این رابطه مطلع شده بودند “نمیدانستم چه اتفاقی افتاد همین را میدانستم که هر چهار برادر من را به داخل اتاقی بردند. هر چه کلمات زشت و رکیک بود نثارم کردند، آنقدر مرا کتک زدند که تمام بدنم خون آلود شده بود، تلاش کردند با چاقو پستانهایم را از سینه جدا کنند.”

 

زنده بگورش میکنند

برادرانش به همین هم رضایت نداده و تصمیم میگیرند او را بکشند. جوان میگوید: “هر چهار برادرم اسلحه کلاشینکف و کلت داشتند، من را داخل اتوموبیلی انداختند، یکی از برادران کلت را روی ران من قرار داد و گفت: “در محل کنترل و بازرسی صدا از گلویت بیرون بیاید بلافاصله تو را خواهم کشت”، من هم خیلی ترسیده بودم و جرات نداشتم حرفی بزنم.”

جوان آنشب را خوب بخاطر دارد که برادرانش او را برای کشتن برده بودند. او میگوید: “من را به باغ انگور پدربزگم بردند، درست یادم هست شب سه شنبه بود، شبی خیلی سرد بود. ابتدا چاله ای را کنده و آماده کردند آنگاه دستان مرا از پشت بستند و پاهایم را نیز بستند. بعدا من را به داخل چاله انداختند و بیشتر از نیم متر خاک را بر روی من ریختند که تنها سرم بیرون بود. سپس سه عدد سنگ بزرگ را هم آوردند و بر بالای چاله قرار دادند.” جوان در این لحظه به التماس کردن می افتد اما اثری بر آنان نمی گذارد. او میگوید: ” همسریکی از برادرانم دو هفته قبلتر کودکی بدنیا آورده بود، فریاد زدم بخاطر خدا و بخاطر آن بچه نورسیده ات گلوله ای به من شلیک کن و مرا با این آزار و اذیت تنها نگذارید، اما جواب مرا نداد و هر چهار نفرشان آنجا را ترک کردند و مرا تنها گذاشتند.”

 

چگونه نجات پیدا میکند؟

جوان میگوید: تا روزیکه زنده بماند آنشب را فراموش نخواهد کرد. “هیچوقت آنشب را فراموش نخواهم کرد، که با صدای جانوران و حیوانات کوهی داشتم از وحشت دق میکردم از ترس، دردهای شدید بدن خون آلودم را فراموش کرده بودم.

جوان که از ساعت ١٢ آنشب تا ساعت ١١ روز بعد، بمدت ١١ ساعت در درون چاله ای که برادرانش برای او کنده بودند میماند. او در مورد چگونگی رها شدن از آن چاله صحبت میکند و میگوید: ” آنشب که برادرانم این بلا را بر سرم آوردند، مادرم در منزل خواهرم بود، روز بعد که به منزل مراجعه میکند من را در منزل نمی بیند. مادرم پدرم را تهدید میکند و میگوید: “اگر تا دو ساعت دیگر این دختر را به منزل نیاوری به منزل پدرم خواهم رفت و در آنجا دست به خودکشی میزنم.”

تهدید مادر جوان بر روی پدرش اثر میگذارد و بلافاصله از پسرانش درخواست میکند اگر جوان را به منزل نیاورند هر چهار نفر شان را خواهد کشت. جوان میگوید: ” بعداظهر بود که مادرم به همراه برادرانم سر رسیدند، به محض اینکه مادرم من را با چنین حالیتی دید بلافاصله از هوش رفت. بعدش برادرانم مرا از زیر خاک بیرون کشیدند و به منزل بردند.”

جوان میگوید: “دستها و پاهایم ورم کرده بودند، اما برادرانم از ترس پلیس جرات نداشتند من را به بیمارستان ببرند. چهارده روز مرا داخل پوست حیوان نگه داستند تا کمی بهبود پیدا کردم.”

 

یکسال و نیم زندانی میشود

علاوه بر آن همه شکنجه، برادرانش همچنان دست از سرش بر نمیدارند. جوان میگوید: ” بعد از این واقعه نمیگذاشتند از منزل بیرون بروم، تماس تلفنی را از من قطع کرده بودند، حتی اجازه نداشتم تلویزیون نگاه کنم، وقتی مادرم در منزل نبود مرتب به من ناسزا میگفتند. یکبار مادرم برای مراسم تسلیت به روستایمان رفته بود، اواسط تابستان بود، برادرها من را به زیر زمین بردند و در آنجا یک بخاری را روشن کردند تنها بخاطر اینکه مرا آزار و شکنجه دهند و بمدت یکسال و نیم در منزل زندانی بودم.”
فرار میکند

جوان داستان رابطه خود با آن پسری که او را دوست دارد برای مادرش بازگو میکند. مادرش را قانع میکند که از کردستان خارج شود. جوان میگوید: “با همکاری همین رفیقم به “سوران” رفتم، از آنجا هم از طریق قاچاق به استانبول رفته و خود را به یو ان معرفی کردم. وقتیکه دادستان آنچه را که بر سرم آمده بود برایشان تعریف کردم داشتند دیوانه میشدند.” کیس جوان در یو ان مورد قبول واقع میشود، بنا به گفته خودش ماه مه سال جاری او را به استرالیا خواهند فرستاد. جوان میگوید: “ماه آوریل مورد عمل جراحی قرار خواهم گرفت و جنسیتم تماما به دختر تغییر پیدا خواهد کرد.”

جوان میگوید: ” هدف من از بازگو کردن این داستان و فرستادن عکسهایم تنها به این خاطر است که دیگر کسانی چون او در کردستان قربانی نشوند و قانونی وجود داشته باشد که در کردستان از کسانی چون او حمایت بعمل آورند.

چندین عکس دیگر از جوان وجود دارد که آثار شکنجه تماما بر بدن او نمایان است اما قابل انتشار نیستند در حالیکه جوان خود هیچگونه ملاحظه ای در انتشار آنها ندارد و معتقد است که نشان دادن آنها میتواند سبب شود که منبعد رفتار خشونت آمیز نسبت به کسانی چون او اعمال نشود.
ترجمه از کردی به فارسی

عبدل گلپریان

٦ نوامبر ٢٠١٧

اینرا هم بخوانید

دست چپاولگران حکومتی از منابع انرژی کوتاه – عبدل گلپریان

مندرج در ژورنال شماره ۸۸۱ (لینک به فایل پی دی اف نشریه ژورنال برای پیاده …