برگرفته از مدیای اجتماعی، نویسنده سولماز اس
این چند روز که بحث #تجاوز در فضای مجازی داغ بود تصاویر زیادی مثل فیلم از ذهنم گذشت که هر کدامشان درد شدیدی در قلبم بوجود می آورد.تصویر زمانی که نوجوان بودم و خواهر مبتلای به صرعم در بیمارستان بیهوش روی تخت افتاده بود و رزیدنت بیمارستان هنگام گرفتن نوار قلبی جلوی چشم من با سینه هایش بازی میکرد و آلت تناسلیش را لای پاهای خواهر بیهوشم گذاشت تا ارضا شد و تا امروز هیچ وقت در موردش هیچ جایی حرف نزدم، تصویر کودک پنج ساله همسایه امان که نوجوانان محل دسته جمعی به او تجاوز کرده بودند و مادرش با خون جیگر این داستان را برای مادرم که محرم رازش بود تعریف میکرد و با التماس از او میخواست به هیچ کس چیزی نگوید چون اگر شوهرش بفهمد حتما او( مادر) را خواهد کشت،تصاویر تمام مراجعینی که در تمام سالهای کار درمان بعنوان قربانی تجاوز به من مراجعه میکردند و همیشه این گره روانی آخرین چیزی بود که در جلسات درمان بازش میکردند و هربار می دیدم چقدر حرف زدن از مساله تجاوز حتی پیش روانشناسشان برایشان سخت است،
تصویر آن دو خواهر دوقلویی که پدرشان از دوازده سالگی تا روزی که به من مراجعه کرده بودند همزمان به هر دو تجاوز میکرد، تصویر فاطمه دختر دوسال و نیمه ای که قربانی تجاوز دوست پسر مادرش بود و با سر سوخته شده با اتو توسط اورژانس اجتماعی به شیرخوارگاه منتقلش کردند و من یکسال تمام خون جگر خوردم تا آن بچه حرف بزند و بازی کند و این ترومای وحشتناک را پشت سر بگذارد و بعد در اوج بهبود با رای دادگاه دوباره به خانواده بی صلاحیت برگردانده شد و من هر روز مردم و زنده شدم برایش.تصویر ابوالفضل کودک افغان یک سال و نیمه ای که تمام بدنش جای سوختگی سیگار بود و انقدر مورد تجاوز قرار گرفته بود که پارگی های حاصل از تجاوز را با عمل جراحی هم نمی توانستند ترمیم کنند. تصویر ستایش دختر معلول ذهنی چهار ساله، نگار دختر معلول ذهنی پانزده ساله که هر دو قربانی تجاوز افراد خانواده بودند.تصویر رضا کودک ده ساله زندانی کانون اصلاح و تربیت که بخاطر جثه کوچک و شخصیت ضعیفش “خانم” زندانیها بود و وقتی به زندانبانها شکایت بردم که این بچه شبها دست به دست در سلولها می چرخد و هر شب به تنش تعرض میشود گفتند “نکنه فکر کردی اینجا میان که عشق و حال کنن؟ میان که زجر بکشن دیگه تا آدم بشن”
تصویر تمام دختران بند زنان که روایتهایشان از تجاوز محارم و مشتریان و مردان غریبه تک به تک رعشه به تن آدم می انداخت.تصویر بیشمار زن و کودکی که در تمام این سالها شنیدمشان و از درون شکستم و خرد شدم و این چند روز با هشتگ تجاوز همه یک به یک جلوی چشمانم زنده میشوند راه میروند روایتهایشان را دوباره برایم تکرار میکنند و من حتی قادر نیستم شرح دهم دردهایشان را.تصویر خاطره دختر افغان که دو فرزندش حاصل تجاوزهای مکرر پدرش هستند و ده فرزند سقط شده دیگر از همان پدر که با دست خودش کودکان ماحصل تجاوزش را با آمپول و لگد به شکم و و پرتاب از نردبان و دیگر روشهای وحشیانه از بین برده بود،
تصویر دختران فراری خانه ارشاد که تک به تک قربانی تجاوز بودند،تصویر دختران نوجوان مرکز حبیب ابن مظاهر که قربانی تجاوز بودند و بازهم توسط بهزیستی به مردانی که جای پدرشان بودند شوهر داده میشدند تا باز بر تن و بدنشان هر شب به اسم رمز زناشویی تعرض شود و تا آخر عمر هم کسی متوجه نشود.تصویر آن مربی پدوفیل شیرخوارگاه که وقتی متوجه شدند به کودکان خردسال تجاوز میکنند نهایت کاری که با او کردند انتقالش از شیرخوارگاه تهران به شیرخوارگاه همدان شد ،تصویر دختر نه ساله ای که توسط بهزیستی به مرد پدوفیل چهل ساله ای سپرده شد تا پدرش شود،مردی که حتی جلوی چشم ما نمیتوانست نگاههای شهوانیش را بر تن و بدن آن دختر پنهان کند، و هزاران هزار اسم و چهره دیگر که فقط در ذهنم می چرخند و حتی توانایی شرح اندکی از دردها و رنجهایشان را ندارم.چهره های بی چهره ای که شاید خیلی از آنها حتی دسترسی به همین فضای مجازی را برای به اشتراک گذاشتن گوشه ای از رنجهایشان نداشته باشند.مثل دختر نه ساله کرد روستای سلین که تنش در کوه آماج تعرض شد و هیچ کس صدایش نشد و در نهایت راه حل کدخدامنشی بزرگان روستا شوهر دادنش به متجاوزی بود که هم سن پدرش بود. و من چه کم و بی مقدارم برای شرح تک به تک این دردها.