نشریه ژورنال شماره ۱۰۹۶ – فایل پی دی اف – ویژه تلفن همراه
دختر علی شادمانی، فرمانده قرارگاه مرکزی خاتمالانبیا که در حمله اسرائیل در جنگ ۱۲ روزه کشته شد، میگوید: وقتی مادرش، خبر این مرگ را از پسرانش شنید، گفت: “من ۴۷ سال منتظر چنین لحظهای بودم که پدرتان به آرزوی شهادتش برسد.”
شاید بهتر بود می گفت که: راحت شدم از دست این ناموسپرست ضد زن و بیهمهچیز. رفت و حالا شاید بتوانم از زیر بار ستم و مردسالاریاش خلاص شوم و نفس راحتی بکشم.
حقیقتاً زندگی زیر یک سقف با هیولایی چون علی شادمانی چقدر دشوار و وحشتناک است. فرماندهای که به سهم خود زندگی همه زنان و دختران را در ایران به جهنم تبدیل کرده؛ به روی تظاهراتکنندگان آتش گشوده، در زندانها شکنجه داده و طناب دار بر گردن مبارزین انداخته و درعینحال چهارچشمی مواظب بوده که همسرش دست از پا خطا نکند یا حجابش مقداری بالا نرود و چشم در چشم مرد غریبی ندوزد و بلند نخندد و در مواقعی که مهمان دارند از آشپزخانه بیرون نیاید و در حین رابطه جنسی با فرمانده، لذت جنسی خود را پنهان کند یا اصلاً زیر بار آن تن تجاوزگر زجر بکشد.
طبعاً منظور اصلی همسر گمنامِ علی شادمانی یک خوشخدمتی چاپلوسانه به درگاه رژیم اسلامی است و میخواهد بگوید فرماندهان نظامی این رژیم نه به فکر غارتگری و بالاکشیدن مال مردماند نه به این دنیا و خوشیهایش فکر میکنند. این زن بینامونشان میخواهد یک چهره ایدئولوژیک وفادار به اسلام از کشتهشدههای نظام ترسیم کند تا آن چهره مافیایی و دزدسالاری سران رژیم پنهان بماند. این خط و جهت کل رژیم اسلامی نیز هست. اما دیگر خیلی دیر شده است. مردم جانیان و آقازادههای میلیاردر وابسته به حکومت را خوب میشناسند. دوران بازی با کارت سوخته شهادت مدتها است که بسر رسیده است.