در باره نقش خانواده ها در اعتراضات کارگری- نگاهی اجمالی به یک مورد

یکی از مشخصات بسیار مثبت اعتراضات و مبارزات جاری کارگری حضور و مشارکت خانواده ها در این اعتراضات است. معمولا حضور خانواده ها پس از دستگیری کارگران و در اعتراض به بازداشت عزیزانشان صورت می گیرد. ولی این مشارکت در عین حال جنبه حمایتی از همه خواستهای کارگران را دارد. چرا که خواسته های کارگران شرایط زندگی همه اعضای خانواده های کارگری را تحت تاثیر قرار  می دهد  و از همین رو آنها را بعنوان بخشی از طبقه کارگر به میدان مبارزه می کشاند.

آنچه که در اینجا می خوانید بازگو کننده تجربه ای از چگونگی مشارکت خانواده ها در اعتراضات کارگری است. این تجربه بر اساس گفته های دو تن از فعالین کارگری گروه ملی صنعتی فولاد اهواز تنظیم شده است.

سماجت کنید!

وقتی همسرم به من گفت که من را احضار کرده اند و ممکن است شب من را نگه دارند، دلشوره و نگرانی زیادی به سراغم آمد. او شب نیامد و مدت بازدداشتش طولانی شد. از یکی از کارگران گروه ملی شماره تلفن اطلاعات را گرفتم تا حال او را جویا شوم. اولین بار که زنگ زدم طرف مقابل که از عوامل حکومتی و اطلاعاتی بود بد جواب داد و منکر شد که اصولا همسرم آنجاست. تازه من را هم تحت فشار گذاشت که این شماره را از کجا آورده ام. حالم خیلی بد شد.  ولی کوتاه نیامدم. دوباره و چند باره زنگ زدم . گفتم که به تلفن بسنده نمی کنم. می آیم آنجا و بست می نشینم. آنقدر پافشاری کردم که طرف کمی نرم شد. همین شخص که پیش تر انکار می کرد همسرم آنجا نیست گفت که اینجاست و بزودی آزادش می کنیم. اینطور بود که یاد گرفتم باید خیلی محکم و قوی باشم. یک زمینه مشارکت خانواده ها در اعتراضات کارگری همین دستگیری ها و بی خبری از همسرانشان است. بنابراین طبیعی است که برای پیگیری آزادی عزیزانشان دست به کار می شوند و ساکت نمی نشینند.

 از اعتراض فردی تا اعتراض جمعی

سئوال این بود که ما چگونه می توانستیم این احساس و اعتراض فردی را به حضور و مشارکت دسته جمعی خانواده  ها در مقابل دادستانی و دادگاه و دیگر اماکن دولتی تبدیل کنیم؟ من سعی کردم از طریق خود کارگران گروه ملی شماره تلفن همسران کارگران دیگر را پیدا کنم. شروع به زنگ زدن کردم تا قول و قرار هایی با هم بگذاریم. کار ساده ای نبود. چرا که جلب اعتماد همه ممکن نبود. بعضی ها شک و تردید داشتند که مبادا من از اطلاعات باشم. بعضی وقتها سعی می کردم که بطور حضوری آنها را پیدا کنم تا جلب اعتماد راحت تر باشد. مشکل بعدی مقابله با سنت و باورهایی بود که حضور زنان در مقابل اماکن دولتی را عار می دانست. بخصوص اینکه که خود رژیم هم در چنین اماکنی سختگیری زیادی در مورد حجاب زنان می کرد. برای زنان جوان بخصوص این مشکلات بیشتر بود. ما می بایست در جمع ها و گفتگو های خود این مسائل را حل و فصل می کردیم. یعنی به زنان اعتماد به نفس می دادیم که اعتراض برای آزادی عزیزان دستگیر شده و یا حمایت از خواستهای آنها امر همه ماست و جای شرمی نیست. خجالت را باید کسانی بکشند که لقمه غذا را از دهان فرزندان ما گرفته اند و صرف زندگی پر ناز و نعمت خود می کنند. بعلاوه اینکه مگر ما چه از مردان کمتر داریم؟ همینجا بود که برای ما بیشتر روشن می شد تبعیض و جدایی که بین زن و مرد ایجاد کرده اند نفعش در جیب چه کسی می رود. چرا که اگر ما همسرانمان را تنها می گذاشتیم مبارزه آنها به اندازه کافی قوی نمی بود و کارفرما از این تبعیضات بیشترین نفع را می برد. اوایل وقتی که جمع می شدیم حدود ۲۰ تا ۳۰ نفر بودیم ولی به تدریج تعدادمان به ۵۰ نفر هم می رسید. خانواده ها بهمراه فرزندانشان بودند. ما در مقابل استانداری، دادگاه و کارخانه تجمع می کردیم.

دریچه ای برای مشارکت زنان دیگر

وقتی که ما خانواده ها تجمعات خود را برگزار می کردیم این به عاملی تبدیل شد که توجه زنان دیگر و مردم شهر هم بیشتر به این اعتراضات جلب شود. خود گروه ملی صنعتی فولاد پرسنل زن دارد. بعد از چند بار اعتراض کردن ما شاهد بودیم که آنها در جمع حاضر شدند. از آنها گله می کردیم که چرا زودتر نیامدند و البته آنها هم توضیحاتی داشتند که مورد قبول ما نبود. آخر ما  پیش از آن موفق شده بودیم یکسری مسائل را برای خود حل و فصل کنیم. در هر صورت همین نشان می داد که وقتی عده ای قدم جلو بگذارند مشوق بقیه نیز می شوند. مبارزه و اعتراض گسترش پیدا خواهد کرد و مرزهای جنسیتی را پشت سر خواهد گذاشت. مبارزه زن و مرد ندارد و باید با هم برابر عمل کنند و سر مطالبات طبقاتی خود در مقابل سرمایه داران و دولتشان  مثل یک تن واحد عمل می کنند. حرکات اعتراضی ما موجب شد که بازنشستگان و معلمان معترض نیز به جمع ما ملحق شوند.  از این گروههای اجتماعی بخصوص زنان به اعتراضات ما علاقه زیادی نشان می دادند. هم خواستهای خود را پیگیری می کردند و هم از ما حمایت می کردند.

فولاد آبدیده می شود

وقتی که همسرم از بازداشتگاه با لباسی پاره شده بر می گشت می فهمیدم که چگونه او را مورد آزار و اذیت جسمی و روحی قرار داده اند. آثار آسیب های فیزیکی بر بدنش دیده می شد. با مشاهده این وضع غم بزرگی بر دلم مستولی می شد. اما به او افتخار می کردم. افتخار می کردم چرا که برای بهتر شدن زندگی ما و همکارانش مبارزه می کرد. در هماهنگی و رهبری کردن اعتراضات نقش مهمی داشت. وقتی پدر فرزندانم به دلیل بازداشت ها غیبت داشت جرات نمی کردم برای بچه ها تعریف کنم. نمی خواستم نگران شوند. می گفتم پدرشان اضافه کاری می کند. برخی تلفن کاری ها مربوط به وضعیت همسرم را دور از چشم فرزندانم انجام می دادم. البته من تنها نبودم و در این میان دوستانی داشتم که صحبت کردن با آنها به من آرامش میداد. به خاطر دارم روزی با دوستی صحبت میکردم و وقتی صدای گرمش را شنیدم، نتوانسم جلوی اشکهایم را بگیرم. صحبت های این دوستان به من اعتماد به نفس میداد و فکرم را آزاد میکرد. همه به من گفتند که قوی باش و به خودت اعتماد کن. تو می توانی خانواده ها را بسیج کنی  و به این شکل چراغی در ذهن من روشن می کردند . ضمن اینکه وقتی حمایت های تشکلهای مختلف کارگری را میدیدم، انعکاس اخباراعتراضات کارگران فولاد و کارگران بازداشت شده را در کانال های تلگرامی نظیر اتحادیه آزاد کارگران را میدیدم، وقتی میدیدم که برای آزادی کارگران دستگیر شده کارزار به راه افتاده است، بیشتر دلگرم میشدم و بیشتر خود را در ادامه مبارزه محق می دانستم.

همبستگی کارگری، فولاد اهواز را آبدیده کرد. همانطور که در روزهای سخت من، دریچه های امید و تغییر بسوی یک زندگی  بهتر را باز کرد. *

کارگر کمونیست ۵۶۰

 

حسن صالحی

 

اینرا هم بخوانید

نه انتقام که اجرای عدالت– حسن صالحی

مندرج در ژورنال شماره ۹۰۱ (لینک به فایل پی دی اف نشریه ژورنال برای پیاده …