اخیراً آقای عبدالکریم سروش در یادداشتی تند، با لحنی آشکارا توهینآمیز، رضا پهلوی را آماج حمله قرار داد و او را با عباراتی چون «این پیرکودک بیفرهنگ» و «مجسمهی خیانت به وطن» مورد خطاب قرار داد. او در ادامه با بهکارگیری تعبیراتی چون «جاهل مرکب» و «غرق در منجلاب» و سرانجام با این جمله که «مرا با وی سخنی نیست که سخن گفتن با ابلهان، عین ابلهی است»، راه هرگونه گفتوگو را بست.
در واکنش به این نوشته، شماری نقدهای متین و قابلتأمل ارائه شد که عمدتاً بر لحن و شیوهی بیان آقای سروش تمرکز داشتند. اما در سوی دیگر آنچه فضای رسانهای و شبکههای اجتماعی را دربر گرفت، نه این نقدهای سنجیده، بلکه موجی از اهانتها و تهمتهایی بود که از سوی برخی هواداران آقای رضا پهلوی نثار نویسندهی آن نامه شد.
بیتردید نقد لحن توهینآمیز آقای سروش امری درست و ضروریست. اما هنگامی که نقد از سوی کسانی بیان میشود که خود در میدان سیاست و جدلهای اجتماعی، جز به توهین، حذف و تحقیر متوسل نمیشوند، چنین اعتراضهائی رنگی از صداقت به خود نمیگیرد.
بهنظر میرسد خشم آنان نه آنچنان به سبب بیادبی در کلام، بلکه بهخاطر جسارت سروش در شکستن بت سیاسیشان است، که این روزها نزد برخی از ستایشگران سلطنت، قداست یافته است. زیرا کسی که در مقام سخن، تنها به زبان دشنام و تهمت خو گرفته، بعید است واقعاً به لطافت زبان یا اخلاق نقد حساس باشد.
با اینهمه، هدف من در اینجا نه پرداختن به خویهای توهینآمیز و فحاشانهی طرف مقابل، بلکه تأملیست در کلام خود آقای سروش. او که سالها کوشیده با عناوینی چون «روشنفکر دینی»، «عارف نواندیش» و «معلم اخلاق» در عرصهی عمومی ظاهر شود، اکنون با زبانی چنین خشن، تحقیرآمیز و فاقد خرد سیاسی، عملاً خود را در ردیف همان کسانی قرار داده است که ظاهراً نقدشان میکرد. از کسی با آن پیشینهی «فکری و اخلاقی»، انتظار میرفت نه در ستایش و نه در نفی، به ورطهی خشونت زبانی سقوط نکند. اما آنچه از او دیدیم، نهتنها نشانی از اخلاق و تعهد روشنفکری نداشت، بلکه گواهی بود بر فروریختن مرزهایی که خود او پیشتر مدعی پاسداشتشان بود.
شاید هم برداشت او از مفاهیمی چون «روشنفکری»، «عارف نواندیش» و «معلم اخلاق» همان برداشتیست که زمانی بر اساس آن، خمینی را «خردمندترین رهبر تاریخ ایران» خواند؛ و گمان نمیرود که هنوز هم از آن نظر برگشته باشد.
نارضایتی عمیق و خشم عمومی نسبت به مواضع اخیر آقای رضا پهلوی ــ بهویژه در زمینهی حمایت آشکار یا تلویحی از تجاوز اسرائیل به خاک ایران، بمباران زیرساختهای کشور و همراهی با دشمنان مردم، نهتنها قابل درک، بلکه امری ضروری و ملیست. چنین مواضعی بیگمان شایستهی نقدی کوبنده و بیتعارفاند.
اما این نقد، اگر قرار است اثربخش و اخلاقی باشد، باید بر پایهی استدلال، زبان سنجیده و لحن انسانی استوار باشد. توهین، هرچند به هدفی بهظاهر درست، همچنان بیثمر و ویرانگر است؛ بهویژه از سوی کسی که خود داعیهی فضیلت دارد.
بیتردید در فضای ملتهب امروز، برخی میکوشند با بزرگنمایی توهین سروش، کارنامهی سیاسی رضا پهلوی و جریان سلطنتطلب را تطهیر کنند. این رویکرد نادرست است. همانقدر که زبان سروش مستوجب نقد است، نباید از عملکرد نگرانکنندهی پهلوی و جریان سلطنتطلب و همراهی آنها با طرحهای ضدایرانی، که، بهزعم بسیاری، در تقابل آشکار با منافع مردم ایران قرار دارد، چشم پوشید. نقد یکی، توجیه دیگری نیست.
در نهایت، آنچه باید پاس داشته شود، نه نامها و چهرهها، بلکه شأن نقد و حرمت اخلاق در گفتوگوست. فرود آوردن زبان اعتراض به سطح اهانت و فحاشی، حتی در مواجهه با چهرهای مناقشهبرانگیز، لطمهایست به روح نقد؛ و این آسیب، اگر از سوی چهرههایی چون سروش سر بزند، تلخیاش دوچندان خواهد بود.
بهروز ورزنده
