
bahram.rehmani@gmail.com
از اواسط قرن نوزدهم میلادی، با گسترش رابطه ایران و کشورهای غربی، نخبگان ایرانی به فکر اصلاحات افتادند و واژههای مدرنی نظیر قانون اساسی، انقلاب مشروطه یا نهضت مشروطه و عدالتخانه در میان مردم رواج پیدا کرد. نهضت مشروطه نقطه عطفی در مبارزات سياسی اجتماعی دوران معاصر به حساب میآید؛ دورهای که جامعه ايرانی تحول چشمگیری را در ايجاد و بسط قانون، عدالت و برابری اجتماعی شروع و نظام سیاسی ایران از پادشاهی مطلقه به پادشاهی مشروطه تغییر کرد. با این مقاله همراه شوید تا اطلاعات بیشتری از این نهضت و پیامدهای آن بهدست آورید.
انقلاب مشروطه نیز یاد میشود، پس از ۱۵۱ سال حکومت قاجار در ایران اتفاق افتاد و حکومت مبتنی بر تفکر فردی و استبدادی و سلطه پادشاهی را تحت نظارت قانون درآورد. گرچه این نهضت دوام نیاورد و استبداد فردی بار دیگر بر کشور سایه افکند.
۱۴مرداد مصادف با سالروز صدور فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه قاجار است. در واقع فرمان مشروطه دستور تشکیل مجلس شورا در ایران و ثمره تلاشهای آزادیخواهان کشور برای رهایی از استبداد مطلق شاهنشاهی است.
حکومتهای پهلوی شدیدا با دستاوردهای انقلاب مشروطیت مخالف بودند و به همین دلیل، رضا خان میرپنج و سیدضیا علیه علیه این انقلاب و انقلابیون کودتا کردند و در تاریخ جدید نیز خمینی و حامیانش علیه انقلاب 1357 مردم ایران کودتا کردند و آن را به شکست کشاندند اما با بیشرمی خود را «انقلابی» مینامند.
بهمناسبت یکصد و نوزدهمین سالگرد صدور فرمان مشروطیت، شاهزاده رضا پهلوی، روز سه شنبه ۵ اگست ۲۰۲۵-۱۴ مرداد ۱۴۰۴،در پیامی که در شبکه اجتماعی اکس منتشر کرد، انقلاب مشروطه را «گامی بلند در مسیر بیداری ایرانیان» دانست…
او با اشاره به فراز و فرود مشروطیت در تاریخ ایران، ادعا کرد که در پایان دوره قاجار، نظام مشروطه دچار رکود شد و کشور با بحرانها و تهدیدهای وجودی روبهرو بود. در چنین فضایی، به گفته او، نخبگان سیاسی و روشنفکران آن دوره که بسیاری از آنها از پیشگامان انقلاب مشروطه بودند؛ با حمایت از سردار سپه، زمینهساز تشکیل سلسله پهلوی در چارچوب قانون اساسی مشروطه شدند.
رضا پهلوی در ادامه ادعاهای خود، دوران رضاشاه را «دوران تثبیت دولت ملی، امنیت و نهادسازی مدرن» توصیف کرد و دوران محمدرضاشاه را زمانی برای «رشد اقتصادی، صنعتی و گسترش آزادیهای اجتماعی» دانست.
جمهوری اسلامی هم، حکومت تبهکار خود را ادامه انقلاب مشروطیت مینامد و قهرمان آن را نیز شیخ فضلالله نوری معرفی می کند. در حالی که پس از «پیروزی مشروطیت»، فاتحان تهران، شیخ فضلالله نوری را در همان میدان توپخانه به دار آویختند، همان جایی که پیشتر اوباش طرفدار او قُرقاش کرده و نعره «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» سر داده بودند. اما آنان که شیخ فضلالله نوری را به دار کشیدند چه بسا میپنداشتند که همراه با جسم او اندیشهاش نیز به خاک سپرده شده است.
اما نمیدانستند که آن اندیشه دوام مییابد و از دل آن هیولایی سر بر خواهد آورد که انقلاب ۱۳۵۷ را بهتمامی به کمین خود میاندازد و به قهقرای قرون وسطی میبرد.
ایران، کشوری که جنبش پر ارج مشروطیت و انقلاب 1357 را به پیروزی رساند، امروز گرفتار یکی از واپسگراترین و سرکوبترین نظامهای حکومتی است که در این روزگار میتوان سراغ کرد. شور و شوق آزادی و عشق به زیستن در یک جامعه آزاد و برابر و عادلانه بدون زور، در دل بسیاری از ایرانیان لانه کرده است. با آنکه در انقلاب مشروطیت، آگاهیهای سیاسی و فرهنگی مردم به درجاتی به مراتب کمتر از امروز بود، اما مرد با جانفشانیهای ستایشانگیزی زنجیرهای استبداد و خودکامگی را از هم گسستند تا کشور دارای دولت دموکرات مستقل و بدون دیکتاتوری باشد.
قانون اساسی مشروطه را در اصول بنیانیاش بعد از گذشت بیش از یک قرن از تدوین آن، هنوز میتوان در شمار قوانین اساسی مترقی جهان به شمار آورد. آن قانون اگر یکباره به وسیله دو پادشاه پهلوی زیر پا گذاشته نمیشد، شاید با وارد ساختن پارهای اصلاحات و حذف برخی بخشهای ناهماهنگ با تحولات زمان، به خوبی میتوانست آزادیهای دموکراتیک و عدالت و برابری را درجامعه ما در بلندمدت تامین کند.
نسلهای پیشین و پدران آزادیخواه ما در جنبش مشروطیت با نثار جان و مال خود با هیولای ارتجاع و استبداد را به زانو درآوردند. اما آن را به یکباره آن را از بین نبردند. این هیولای خطرناک و سخت جان تنها ضربتی خورده و زخمی برداشته بود. این شد که در نخستین فرصت از جای برخاست و با آراستن خود در زیر ظاهری فریبنده، دوباره حاکمیت کشور را تسخیر کرد.
از هنگام پیداش مجلس شورای مّی و تدوین قانون اساسی در ایران تا رویدادهایی که به چیرگی دستگاه مخوف روحانیت و استقرار نظام واپسگرای کنونی انجامید.
تاریخ، مطالعه و بررسی گذشته زیست و زندگی انسان و سایر موجودات و طبیعت است، که شامل رویدادها، جوامع، و تحولات فرهنگی و اجتماعی میشود. تحریف تاریخ، بهمعنی دستکاری و تغییر عمدی وقایع گذشته به نفع یک دیدگاه یا هدف خاص است. این کار میتواند منجر به گمراهی، ایجاد تعصب، و از دست رفتن درسهای عبرتآموز از تاریخ شود.
تحریف تاریخ بهمعنای تغییر آگاهانه و عمدی وقایع گذشته است. این کار میتواند شامل حذف برخی رویدادها، بزرگنمایی رویدادهای دیگر، تغییر در تفسیر وقایع، یا حتی جعل اسناد و مدارک باشد. هدف از تحریف تاریخ معمولا تمین منافع یک گروه خاص، ترویج یک ایدئولوژی، یا توجیه اقدامات خاصی است.
کاری هم گروههای سلطنتطلب در خارج کشور و جمهوری اسلامی ایران در داخل کشور و در قدرت انجام میدهند.
تاریخ یک دانش است که به مطالعه و بررسی رویدادهای گذشته میپردازد. این علم بهدنبال درک چگونگی شکلگیری جوامع، تحولات فرهنگی و اجتماعی، و تاثیر رویدادها بر زندگی انسانها است. تاریخ به ما کمک میکند تا بفهمیم چگونه گذشته ما بر حال و آینده ما تاثیر میگذارد و از تجربیات گذشتگان درس بگیریم.
آیا این ادعاهای رضا پهلوی درباه انقلاب مشروطیت واقعیت دارد؟ پس کودتای رضا خان میرپنج علیه آن چه بود؟
کودتای ۱۲۹۹، که بهنام کودتای سوم اسفند نیز شناخته میشود، یک رویداد مهم در تاریخ معاصر ایران است که توسط سیدضیاءالدین طباطبایی و رضا خان میرپنج علیه دولت قاجار انجام شد. این کودتا به دوره آزادیخواهی سیاسی و دستاوردهای انقلاب مشروطیت پس از جنگ جهانی اول پایان داد و مقدمهای برای روی کار آمدن سلسله استبدادی پهلوی شد.
نخستوزیری سیدضیاالدین طباطبایی
روز سوم اسفند ۱۲۹۹ با فرمان احمد شاه سیدضیاءالدین طباطبایی نخستوزیر شد. احمد شاه به سیدضیا پیشنهاد کرد که یکی از لقبهای قاجار را برای خود برگزیند. سید ضیا آن را نپذیرفت و گفت: «من میخواهم لقب دیکتاتور را داشته باشم.» احمد شاه در پاسخ گفت که نه! واژه دیکتاتور به سلطنت آسیب میزند. احمد شاه روز سهشنبه ۴ اسفند در دستخطی نخستوزیری سیدضیاالدین طباطبایی را صادر کرد:
دستخط احمد شاه دایر بر نخستوزیری سیدضیا
نظر به اعتمادی که به حسن کفایت و خدمتگزاری جناب میرزا سیدضیاالدین طباطبایی داریم معزیالیه را به مقام ریاست وزرا برقرار و منصوب فرموده و اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرایی به معزیالیه مرحمت فرمودیم.
احمد شاه همچنین به همه حکام دستخطی همراه با دستخط فرمان نخستوزیری سیدضیا به ایالات و ولایات فرستاد:
حکام ایالات و ولایات در نتیجه غفلتکاری و لاقیدی زمامداران دورههای گذشته که بیتکلیفی عمومی و تزلزل امنیت و آسایش را در مملکت فراهم نموده ما و تمام اهالی ایران را راز فقدان هیات دولت ثابتی متاثر ساخته بود مصمم شدیم که به تعیین شخص لایق و خدمتگزاری که موجبات سعادت مملکت را فراهم نماید به بحرانهای متوالی خاتمه بدهیم، بنابراین به اقتضای استعداد و لیاقتی که در جناب میرزا سیدضیاالدین سراغ داشتیم اعتماد خاطر خود را متوجه معزیالیه دیده ایشان را به مقام ریاست وزرا انتخاب و اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرایی به معزیالیه مرحمت فرمودیم.
جمادیالاخر ۱۳۳۹
محل صحه همایونی
عکاس: ناشناس، جمعی از زندانیان مشروطهخواه در باغ شاه پس از به توپ بستن مجلس
«رضا خان میر پنج»، یک افسر دون پایه بیسواد، جاهل و کاملا ناشناخته بوده است که توسط انگلیسیها بر مسند قدرت نشانده شد. رضا خان قبل از حاکمیت و بعد از حاکمیت یک عامل سرسپرده بیاراده بوده است که حتی معلومات و دانش کافی برای تصمیمگیری نداشته است.
کودتای انگلیسی ۱۲۹۹، به واقع پایان دوره حکومتهای سابق در جغرافیای ایران و آغاز دوره حکومتهای دست نشانده میباشد. ولی این نقطه عطف تاریخی به جهت اینکه به کام پان ایرانیستها بوده است همواره از سوی آنان شامل سانسور و مخفیکاری میشود.
3 اسفند ۱۲۹۹، نیروهای بریتانیایی آیرونساید، رضاخان میرپنج و فرمانده قزاق ضیاالدین طباطبایی، با کودتای نظامی جنبش مشروطه را سرکوب کردند.
بیش از یک قرن پیش در چنین روزی مردم تهران با اعلامیههایی روبهرو شدند که با امضای «رضا» و تیتر «حکم میکنم» به مردم عادی کوچه و خیابان دستور داده بود که مطیع شوند.
رضاخان میرپنج که بعداً خود را رضاشاه پهلوی نامید با قتلعام و سرکوب قیام های متعدد، جنبش مشروطه را سرکوب کرد و حکومت قاجار را ساقط کرد.
بنا به اشاره مصدق در دادگاه بدوی نظامی، رضاشاه با این سرکوبها برای خود بیش از ۵۲ هزار سند مالکیت در مناطق مختلف از جمله در گیلان، مازندران، گرگان، آزربایجان، لرستان، خوزستان، کرمانشاه، کرمان و مناطق جنوبی تهران مانند ورامین و شمیران جمع آورد. او همچنین قوانینی را از مجلس گذراند تا بهترین املاک خالصه دولتی را به تصاحب خود در آورد و ارتشیان را به کارپردازی املاک اختصاصی گماشت تا از رعایای این زمینها با بیگاری و زور شلاق کار گرفته شود.
رضا خان ملکهای تاجران، زمینداران و مخصوصا بخشی از املاک دولتی را به مالکیت شخصی خود در «اداره املاک اختصاصی» درآورد و رسیدگی آنان را به ارتشیان سپرد.
املاک اختصاصی پس از او به «موقوفه خاندان پهلوی» و پس از انقلاب ۵۷ به «بنیاد مستضعفان» واگذار شدند.
دلایل کودتای۳ اسفند ۱۲۹۹
دو دلیل عمده برای این کودتا وجود دارد:
1- دلیل اول مقاومت احمد شاه قاجار در مقابل امضای قرارداد ۱۹۱۹ مه باشد، که انگلیسیها برای برطرف کردن این مانع اقدام به کودتا کرده و یک مهره بیاراده را به حاکمیت می آورند.
2- علت دیگر کودتا این بود که انگلیسیها از موج بیداری و رهاییبخش مردم ایران که بهویژه در میان مردم استانهای آذربایجان شروع شده بود هراسان بودند و استنباط میکردند اگر این موج به ممالک محروسه قاجار نیز برسد برای انگلستان دردسر ساز خواهد بود.
این تفکر در میان دولتمردان آن دوره انگلستان رایج بود. در نتیجه ساقط کردن دولت قاجار به واسطه کودتای ۱۲۹۹ و بهقدرت رساندن جیرهخواران خود رضا خان میر پنج، سیدضیا طباطبایی و اردشیر جی برای بریتانیا بسیار راحتتر و کم هزینهتر بود.
در آغاز جنبش مشروطهخواهی از آنجا که معنای مشروطه بر همگان روشن نبود، بدفهمیهای عمیقی بر اذهان بخشی از جامعه چیره شد. طبقه ملاّیان مرتجع، با در انحصار گرفتن دکان دین و در همان حال چنگ انداختن بر بسیاری از امور دنیوی، در عمل با سلطنت خودکامه شریک بودند. آنان در ابتدا هنگامی که سخن از مشروطه رفت، گمان بردند خوان تازهایست که برایشان گسترده میشود و در این سودا بودند که با کوتاه شدن دست سلطان خودکامه، همه قدرتها را قبضه کنند و حاکم بلامنازع در عرصه دین و دنیا باشند.
اما دیری نگذشت که سخن از آزادی قلم و بیان و شرکت زنان در شئون اجتماعی به میان آمد. دکانداران دینی وحشتزده بهخود آمدند و دریافتند که این نه آن چیزیست که پنداشته بودند. فهمیدند که استقرار مشروطه نه تنها به ازدیاد قدرت و نفوذ آنان کمکی نمیکند، بلکه سبب خواهد شد که از همه صحنهها حتی از قلمرو انحصاری و بازار پرسود دین نیز به تدریج رانده شوند. این بود که با تمام نیرو به دشمنی با مشروطه کمر بستند. شماری از آنان که به امید سود چند گامی با جنبش مشروطهخواهی همراهی کرده بودند، یکباره خود را کنار کشیدند. در آن میان سرسختتر و کینهتوزتر از همه «شیخ فضلالله نوری» بود که در مقام رهبری مرتجعترین ملایان به دشمنی آشکار با مشروطه برخاست.
البته در صف روحانیان، تعداد انگشتشماری مردان نیکاندیش هم بودند که به خیر و صلاح مردم میاندیشیدند. در جنبش مشروطهخواهی به چند چهره برجسته از اینگونه مردان بر میخوریم. احمد کسروی در «تاریخ مشروطیت» خود چنین آورده است: «دو سید(بهبهانی و طباطبایی) به راستی راه مشروطه و قانون میخواستند ولی شیخ فضلالله شریعت را میطلبید. آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و حاج شیخ عبدالله مازندرانی نیز جانب مشروطه را رها نکردند.»
کسروی در این باره میافزاید: «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سیّد و کسان دیگری از علما که پافشاری در مشروطهخواهی مینمودند معنای درست مشروطه را نمیدانستند. این مردان غیرتمند از یک سو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چارهای برای آن نمیدیدند و از سوی دیگر خود در بند کیش بوده چشمپوشی از آن نمیتوانستند، پس در این میان در میماندند. امّا شیخ فضلالله نوری به یکباره در راه دیگری میبود. این مرد در یک سو به شکوه و آرایش زندگی و از سوی دیگر به نام و آوازه و شهرت دلبستگی داشت. او پارک الشریعه بنیاد نهاده و اسب و کالسکه بسیج کرده بود و همیشه با دستگاه اعیانی میزیست. از سوی دیگر فریفته شریعت بود و رواج آن را بسیار میخواست. توده و کشور و این چیزها نزد او ارجی نداشت و بدینگونه اندیشهها کمتر نزدیک آمده بود.»
مظفرالدین شاه اندکی پس از امضای فرمان مشروطیت در ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ شمسی، در دی ماه همان سال دیده از جهان فروبست. ولیعهد او محمّد علی میرزا که از پیروزی جنبش مشروطیت سخت ناخشنود بود پس از نشستن بر جای پدر چندی این ناخشنودی را پنهان داشت و از روی ناچاری خود را با مشروطه خواهان همراه نشان داد. امّا از همان روز نخست فکری جز برانداختن مشروطیت در سر نمیپخت. وی که آخوندهای مرتجع را متحدان طبیعی خود مییافت، با همه توان در تقویت آنان میکوشید. استبداد و ارتجاع از دیر باز در ایران با یکدیگر همزیستی تنگاتنگ داشتهاند و همدستی آنها در برابر خواستهای مردم در جنبش مشروطیّت موضوع تازهای نبود.
همه میدانستند که شیخ فضلالله مهمترین روحانی ضد مشروطه با دربار و شخص شاه در ارتباط است. گفته میشد که او از شاه هفت هزار تومان گرفته که بر ضد مشروطه به کار اندازد. وی کمابیش روزی هشتاد طلبه را به خانه خود میخواند و برایشان سفره میگسترد. در آن سور چرانیها پس از بدگویی و عیبجوییهای تند که بهطور روزمرّه از مشروطه به عمل میآورد به هر یک از طلّاب یکی دو قران پول میداد و روانهشان میکرد.
این طلبه که بیشتر از مناطق روستایی برای تحصیل علم! به حوزههای دینی در شهرها کشیده میشدند، بیدرنگ بهصورت ابزاری در دست آخوندها در میآمدند. چنان که کسروی مینویسد: «گاهی نیز برای بستگی پیدا کردن و پول گرفتن از مجتهدی بر سر او گرد میآمدند و روی هم رفته افزار کار مجتهدان یا بهتر بگوییم سپاه شریعت اینان بودند.»
در این میان، موضوعی پیش آمد که نام شیخ فضلالله نوری را سخت سر زبانها انداخت و آزمندی دنیوی این روحانی جاهطلب را بهخوبی آشکار ساخت. ماجرا از این قرار بود که بانک استقراضی روس از مدتها پیش در صدد ساختن مرکزی برای خود در وسط تهران بود و این هدف را با جدیّت دنبال میکرد. پس از چندی بر یک بنای متروکه که در زمینی موقوفه قرار داشت انگشت نهاد و مشغول فراهم ساختن مقدّمات کار شد. خبر تاسیس یک بانک بیگانه در زمین موقوفه مردم را به هیجان آورد و از هر سو آواز مخالفت با آن بلند شد. هیجان مردم هنگامی به اوج رسید که آشکار شد زمین موقوفه در آن مکان توسط شیخ فضلالله نوری به بانک روسی فروخته شده است.
به هر حال، ایستادگی مردم در برابر تاسیس بانک در آن محل اجرای طرح را عقیم گذاشت، اما در این ماجرا به حیثیّت شیخ فضلالله لطمه فراوانی وارد آمد. به موازات گسترش احساسات آزادیخواهی و مشروطه طلبی ونیزروشنتر شدن خواستهای آزادیخواهان، آخوندهای مرتجع نیز به اقدامات خود تشکّل بیشتری دادند و شیخ فضلالله در کانون همۀ توطئهها و تلاشهای ضد مشروطه قرار گرفت. در همین دوران شیخ در نامهای به پسرش که مقیم عراق بود از حکومت قانون با تندی و نفرت بسیار یاد میکند و آن را کار «بابیها» میداند. او احساسات ضد آزادی خود را در یک جمله چنین بیان میکند: «یک کلمه در نظامنامه آزادی قلم ذکر شد و این همه مفاسد، وای اگر آزادی در عقاید بود. آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد.»
آخوند دیگری به نام ملا حسن مجتهد تبریزی، وقتی مردم از تبریز بیرونش کردند آمد و در حرم عبدالعظیم بست نشست. وی در یکی از موعظههایش پته خود و هم نعلینهایش را بدین گونه بر آب انداخت: «ما نمیتوانیم تحمل کنیم که به مردم بگویند حلوا بپزید و با پول آن مدرسه بنا کنید. قربانی نکنید و از پول آن مریضخانه بسازید. یا روضه خوانی موقوف باشد.»
میبینیم که درد این جماعت در کجاست. آنها در واقع درد دین ندارند. تنها دردشان ترس از بسته شدن دکانهای پر سودی است که به نام دین برای خود گشودهاند و از آن به مردم کالای دروغ و فریب میفروشند.
از آنجا که مشروطهخواهی یک جنبش ضد دین نبود و تنها برای برقراری آزادی و عدالت برپا گشته بود، نظر متشرعین دایر بر نظارت پنج تن از مجتهدان و فقها بر مصوبات مجلس، و اختیار رد قوانین مباین با شرع پذیرفته شد. این خود پیروزی بزرگی برای شریعتگرایان بود که در برابر مشروطه، مشروعه را علم کرده بودند. با این همه شیخ فضلالله و یارانش با پشتگرمی دربار محمدعلیشاه به این قدر رضایت ندادند و دست از فتنهجویی و آشوبطلبی و ضدیت آشکار با مشروطه برنداشتند.
تاملی در روشهای دشمنان آزادی در آن هنگام، نشان میدهد که بسیاری از شیوههای انحصارگران مذهبی در بهمن ماه ۱۳۵۷و بعد از آن از همان روشها تقلید شده بود. در جریان انقلاب مشروطیت هم آنچه برای دکانداران دین اهمیت اساسی داشت قبضه کردن قدرت و چنگ انداختن بر همه ارکان حکومت بود. برای پیشبرد این منظور دستاویزی بهتر از مذهب نمیتوانستند یافت. آیتالله خمینی نیز چنان که رویدادها یکی بعد از دیگری نشان دادند، از همان آغاز هدفی جز استقرار دیکتاتوری مذهبی و از خلال آن اعمال قدرت بلامنازع فردی نداشت.
ملایان مشروعهخواه در جریان انقلاب مشروطیت تنها به سلاح حرف مجهز نبودند، بلکه در عمل سلاحهای دیگری نیز در اختیار داشتند. چنانکه در برخی از اجتماعاتی که به تحریک شیخ فضلالله به منظور ضدیت با مشروطه برپا میگردیده تعداد زیادی قمه، کارد و ششلول نزد شرکتکنندگان دیده میشد.
از آنجا که تلاشهای مرتجعین برای خفه کردن جنبش مشروطیت و از میان برداشتن مجلس شورای ملی به جایی نرسید، قضیۀ معروف بست نشینی در حرم عبدالعظیم را عَلَم کردند. مرتجعین از آن مکان با دریافت پول از دربار و تقویّت معنوی از سوی شخص شاه کوشش وسیعی را برای شوراندن مردم ساده دل در گوشه و کنار و نیز برآشفتن حوزۀ مذهبی نجف برضد جنبش مشروطهخواهی آغاز کردند. به دستور محمد علیشاه تلگرافخانه دولتی تلگرافهای بست نشینان را به هرجا که مورد نظر آنان بود رایگان مخابره میکرد. درنجف یکی از آخوندهای سردمدار به نام سیّد کاظم یزدی که با شیخ فضلالله همدستی و هماهنگی نزدیک داشت، عرصه را بر علمای طرفدار مشروطه چون آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی تنگ کرده بود.
کسروی در این مورد نیز مینویسد: «این مرد از ملایانی بود که به کشور و میهن و توده پروا ننمودی و خود از این اندیشهها دور بودی و جز هوسهای آخوندی را دنبال نکردی.»
یکی دیگر از آخوندهای معروف که در کشاکش مشروطیت دردسر بزرگی برای آزادیخواهان فراهم آورد آخوند ملا قربانعلی بود که در اردبیل فرمانروایی میکرد. یکی از ویژگیهای برجسته این آخوند سنگدلیاش بود. کسانی را که فتوا به کشتن میداد همانجا جلو او سر میبریدند. از جمله کارهای او شوراندن اوباش بر سعدالسلطنه حاکم لایق و نیکوکار اردبیل و به قتل رساندن او بود. شیخ گردن کلفت دیگری به نام حاج آقا محسن در اراک فرمانروایی مطلق داشت. وی گروهی از اشرار مسلح را به خدمت گرفته و عرصه را در آن سامان بر حکومت قانون تنگ کرده بود.
بستنشینان به منظور برآشفتن ذهن مردم و برانگیختنشان بر ضد مشروطه فعالیت گستردهای داشتند. افزوده بر تلگرافپرانی، که با کمکهای بیدریغ دربار به آسانی صورت میگرفت، شروع به «لایحه» نوشتن و انتشار آن در میان مردم کردند. چون هیچ چاپخانهای حاضر به چاپ لوایح آنان نشد، خود با کمک مالی دربار چاپخانهای خریدند و به راه انداختند. از آن پس لوایح خود را با چاپ سنگی منتشر میکردند. در این لوایح که تعدادی از آنها در تاریخ مشروطیت کسروی گردآوری شده است، هیچ حرف حساب و منطق و استدلالی به چشم نمیخورد. چیزی که در آنها به فراوانی میتوان یافت هتّاکی و فحّاشی و انواع نسبتهای ناروا به آزادیخواهان و مشروطه طلبان است. آخوندها در آن هنگام مشروطه خواهان را «بابی» و «طبیعی مذهب» میخواندند و به تلاش برای برانداختن «شرع مقدس» متهم میکردند.
انحصارطلبی، تحمیل عقیده، برتریجویی و حرص و آز سیر نشدنی به مال و قدرت و بازیچه ساختن مردم در راه حفظ امتیازات و انحصاراتی که به ناروا به دست آورده بودند، در هر سطر از نوشتههای مرتجعین موج میزد. اگر این لوایح را با نوشتهها و گفتههای به اصطلاح «انقلابی» خمینی و همدستان او در آستانه انقلاب بهمن پنجاه و هفت مقایسه کنیم، شباهتی که از لحاظ فکر و محتوا و روش و هدف بعد از گذشت بیش از یکصد سال بین آنها مییابیم ما را شگفتزده میکند. در یکی از این لوایح، مطلبی در اشاره به مطبوعات وجود دارد که خصومت آشتی ناپذیر ارتجاع مذهبی را با هرگونه فکر آزاد و نوجویی و روشن نگری به خوبی نشان میدهد: «از جمله یک اصل از قانونهایی که از خارجه ترجمه کردهاند این است که مطبوعات مطلقا آزاد است. این قانون با شریعت ما نمیسازد. لهذا علمای عظام تغییر دادند و تصحیح فرمودند. کسی را شرعا نمیرسد که بدگویی و هرزگی در حق مسلمانی بنویسد و به مردم برساند. پس چاپ کردن کتابهای ولتر فرانسوی که همه ناسزا به انبیا علیه السّلام است ممنوع و حرام میباشد. لامذهبها میخواهند که این در باز باشد تا این کارها را بتوانند کرد.»(نقل از تاریخ مشروط کسروی)
در یکی دیگر از همان لوایح که در واقع متن سخنان آخوندی به نام شیخ علی لاهیجی است چنین آمده است: «همه مردم را وعده قانون میدهند. آیا گمان میکنند بتوانند چهل کرور مسلمان را لامذهب نمایند؟ البتِه هنوز غیرت اسلام نرفته و علمای تهران و سایر بلاد جایی نرفتهاند. نمیتوانند آزادی مطلق در بلاد اسلام جاری کنند.»
درو اقع ترجیع بند همه سخنرانیها و نوشتههاشان همین ضدیت با آزادی بود. این میراث هیولایی از مرتجعان صدر مشروطه با شدت و تعصبی چند برابر به دستگاه روحانیت روزگار ما منتقل شده است.
سرانجام در ۱۲۹۹ شمسی کودتایی که دست خارجی در سازمان دادن آن بیتاثیر نبود به وقوع پیوست و مرد قدرتطلبی در صحنه سیاست ایران چهره کرد. او رضاخان میرپنج فرمانده تیپ قزاق بود که از همان آغاز کار دیگر بازیگران صحنه را مرعوب خود ساخت. چهار سال بعد همین مرد آخرین شاه قاجار را از تخت سلطنت به زیر کشید و با تصویب مجلس شورای ملی که حالا دیگر جز آلت بیارادهای در دست حکومت نبود، تاج شاهی بر سر گذاشت. دیری نگذشت که استبدادی خشنتر و تازه نفستر جانشین استبداد فرسوده و از نفس افتاده قاجاری شد. آزادیهای فردی و اجتماعی یکباره حذف و مشروطه عملا به بوته فراموشی افکنده شد.
هرچند که رضا خان در آغاز تظاهر به دینداری را سودمند یافت و در دستههای عزاداری عاشورا گِل بر سر میمالید، چون ملایان را مزاحم قدرت خود یافت با بیپروایی به سرکوبشان پرداخت. پس از کشف حجاب اجباری که به فرمان او صورت گرفت زنان فعال مشروطیت هم به تدریج از صحنه فعالیتهای اجتماعی خارج شدند و تحولات سطحی و تغییر لباس جای تفکر و اندیشه و آزادی بیان و عقیده گرفت.
در سایه استبداد رضا شاهی و دستگاه «تامینات» او نزدیک به دو دهه اختناق مطلق بر کشور حاکم بود تا شهریور بیست فرا رسید و در پی آن ماهیت طبلهای بلند آواز و میانتهی ناگهان آشکار و علنی شد. ایران از هر طرف دستخوش هجوم قدرتهایی شد که با آلمان نازی در جنگ بودند. ارتش قدر قدرت! رضاشاهی بیش سه روز در برابر مهاجمان دوام نیاورد. برقراری مناسبات دوستانه میان رضا شاه و هیتلر بهانه خوبی بهدست اشغالگران داد. آنها میخواستند طریق راهآهن جنوب شمال تسلیحات و آذوقه به روسیه برسانند. ژنرالهای هیتلر تا پشت دروازه مسکو رسیده بودند و سقوط آن در صورت نرسیدن کمکهای فوری نزدیک بهنظر میرسید. نیروهای مهاجم امنیت ایران و اعلام بیطرفی آن را درست مانند آنچه که در جنگ جهانی اول به وقوع پیوست با بیپروایی زیر پا نهادند. رضاشاه محمدعلی فروغی را که در ۱۳۱۳ با خشونت از خود رانده بود بار دیگر به نشستن بر مسند نخست وزیری فراخواند. در سایه حسن تدبیر و کاردانی او بود که ایران دچار هرج و مرج نشد و قدرتهای اشغالگر تداوم سلطنت را در دودمان پهلوی پذیرفتند.
از شهریور ۱۳۲۰ تا زمامداری دکتر مصدق، ایران یک دوران آزادی نسبی همراه با بینظمی را تجربه کرد که شاید بتوان آن را واکنش طبیعی به اختناق بیست ساله و احساسات مهار شده مردم دانست. اما در فضای هرج و مرج و آشفتگی نیز مانند محیط خفقان جایی برای رشد آزادی و پیشرفت جامعه مدنی باقی نمیماند. در چنین محیطی، آزادی بهصورت بازیچهای خطرناک در دست نیرنگ پیشگان، آزمندان قدرت و سیاستبازان فرصتطلب در میآید.
در مدت نخست وزیری مصدق که اندکی بیش از دو سال به طول انجامید ایران از نظر حاکمیت قانون، احترام به حقوق مردم و حفظ منافع ملی از پیشرفتهای برخوردار شد. درگیری با انگستان پس از ملی شدن صنعت نفت و پیروزیهای بزرگ سیاسی در مجامع بینالمللی و تعلق به یک مصلحت مشترک و عمومی جامعه را به طرز چشمگیری در مردم بیدار کرد. اما گرایشات راست دورن کشور بهخصوص شاهپرستان و قدرتهای بزرگ خارجی که منافعی در ایران داشتنداین وضعیت را برنتافتند. آنها از همان نخستین روز زمامداری دکتر مصدق با همه توان خود به مانعآفرینی و دسیسهچینی در برابر دولت او، کمر بستند.
دولتهای بزرگ آن دوره، یعنی انگلیس و آمریکا بیرون رفتن موفقیتآمیز ایران را از آن بحران برای منافع آینده خود در کشورهای نفت خیز خطرناک تشخیص دادند و به سرنگونی دولت او از راه توسل به زور مصمم شدند. چرچیل که بار دیگر در انگلستان بر مسند نخستوزیری نشسته بود پس از انتخاب آیزنهاور به ریاست جمهوری آمریکا در ۱۹۵۲، شتابزده راه سفر به واشنگتن را در پیش گرفت و طی یک هفته اقامت در کاخ سفید به یاری برادران دالس(جان فاستر و اَلِن در که در دولت جدید جمهوری خواه به ترتیب تصدی وزارت خارجه و سازمان سیا را بهعهده داشتند) توانست موافقت آیزنهاور را به مشارکت با انگلیس در سازمان دادن یک کودتای نظامی در ایران با هدف برانداختن دولت مردمی مصدق جلب کند. کودتا گرچه در مرحله نخست شکست خورد ولی در ۲۸ مرداد سی و دو با همکاری خیانت کاران داخلی با پیروزی قرین گردید دموکراسی نوپای ایران را به زانو درآورد.
هنگامی جماعتی به یاری خارجیان بر جایگاه قدرت نشستند، جز فرمانبرداری از آنها چاره دیگری نخواهند داشت. تجربه نشان داده است که قدرتهای سلطهگر، همواره دوست دارند کارهای خود را با حکمرانان خودکامه، خشن در برابر مردم ولی رام و دستآموز در برابر خود حل و فصل کنند تا با دولتی برگزیده مردم. آنها از این که منتظر رای نمایندگان منتخب مردم و طی مراحل قانونی برای هر تصمیمی باشند نفرت دارند. ازاز کودتای 28 مرداد 1332 تا انقلاب بهمن پنجاه و هفت اداره ایران به دست کسانی افتاد که احساس تعهد و مسئولیتی در قبال مردم نداشتند و این خود چندان شگفت نبود، زیرا قدرت خود را از مردم نگرفته بودند.
کودتا برای ایران پیآمدهای مصیبتبار بلند مدتی داشت. شاه پس از این که بار دیگر به دست آمریکا و انگلیس بر تخت سلطنت استوار شد دوره بیست و پنج ساله فرمانروایی خودکامهاش مشروطیت را بهطور کامل تعطیل کرد و کشور را به ورطه انقلاب افکند. انقلابی که از آن به جای دموکراسی و حکومت قانون استبدادی به مراتب خشنتر از استبداد سلطنتی با دستاویز دین سر بر آورد که از عمر نحوست بار آن بیش از چهل و چهار سال گذشته و از آن زخمهای عمیقی بر پیکر ایران و روح و روان مردم نشسته است.
در دوران بیست و پنج ساله بعد از کودتا آزادی سیاسی و اراده ملی که از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ مجال کوتاهی برای ظهور یافته بود، با خشونت سرکوب شد. از مشروطه و نظام پارلمانی جزا سمی بر روی کاغذ بر جای نماند. کرسیهای مجلس شورا به اشغال عناصر سرسپردهای در آمد که در فاصلههای منظم با صحنه گردانی ساواک مانند عروسکهای خیمهشب بازی سر از صندوقها در میآوردند. دو حزب فرمایشی هم وجود داشت، اما پایگاه آنها نه در میان توده مردم، بلکه در محافل کار چاقکنی و دستگاههای انتظامی و امنیتی و نهادهای سرکوب و اختناق بود. نکته دیگر آنکه شاه و و اکثریت کارگزاران او، از عامل مذهب برای فریفتن مردم و مشغول داشتن آنها به خرافات و اعتقادات عقبمانده دینی و برپا داشتن مراسم وابسته به آن بیشترین بهرهبرداری را بهعمل میآوردند.
چنین بود که همه جنبشها، نیروهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و جمعیتها و گروههای سیاسی غیروابسته که پایگاهی میان مردم داشتند تعطیل شدند و فعالینشان در معرض حبس و تهدید قرار گرفتند. درواپسین سالهای حیات نظام سلطنتی این روند حتی با شدت و بیشتری دنبال شد. برپا داشتن حزب رستاخیز و اعلام اینکه همه باید ًبه عضویت آن در آیند و یا کشور را ترک کنند نقطه اوج توهم قدرتمندی و خود بزرگبینی شاه بود. به این ترتیب، او در چند سال پایانی سلطنت خود همه ملاحظات ظاهری را هم در رعایت مشروطه پارلمانی به یکسو نهاد و رسما به دیگر خودکامگان متکی به نظام تک حزبی در جهان ملحق شد.
بهعلاوه مهمتر از همه محمدرضا شاه، نوادهگان شیخ فضلالله نوری را تقویت کردند و امتیازات بزرگ مالی و تبلیغی در اختیار دستگاه روحانیت قرار دادند.
درسالهای پایانی عمر نظام سلطنتی، دیکتاتوری و خودکامگی مطلق و عنان گسیخته حاکم بود. شاه و بستگان و اطرافیانش هر کاری که میخواستند میکردند و لازم نبود به کسی حساب پس دهند. همانگونه که اشاره رفت، در آن فضای اختناق تنها جماعتی که امکان فعالیت و و گردهم آمدن داشتند آخوندها و پیروان آنها بودند. اما مردم آزاده هر روز بیشتر از روز از دستگاه حاکم بریده میشدند.
در غیبت احزاب و نهادهای دموکراتیک و رسانههای آزاد، هیچ امکانی برای پاسخگو ساختن متجاوزان به حقوق مردم و دارائیهای ملی وجود نداشت.
در چنین اوضاع و احوالی سازمانها و شخصیتهایی که خواستار دموکراسی و آزادی و حکومت قانون با با به کاربستن روشهای مسالمتآمیز باشند طبعا اعتبار خود را در چشم آنان از دست میدهند و فرقهها و گروههای مذهبی که مردم را به خرافهپرستی سوق میدادند وجاهت مییابند. بیهوده نبود که در سالهای پیش از انقلاب، مردم دستهدسته به چنین گرایشی روی آوردند. در مقابل هر کسی که کمی به حاکمیت انتقاد داشت و گرایش آزادیخواهی داشت سر از زندان و شکنجه درمیآورد و یا اعدام میشد. ساواک نفس مردم آزادیخواه را بند آورده است در حالی که هر روی و هر هفته مردم زیادی پای منبر آخوندهای مرتجع مینشستند و دولت شاه موظف بود همه زندگی طلاب و حوزههای علمیه و مساجد را تامین کند.
چنین شد که اکثریت بزرگی از مردم ایرن به استقبال انقلاب رفتند، چون خواستار آزادی و دموکراسی و پاسخگویی حکومتگران و مهار آنان بودند. خمینی هم تا پیش از بازگشت به کشور رندانه وعدههای زیادی به مردم میداد. ولی آنچه برای جامعه ایران به ارمغان آورد یک استبداد خونآشام و واپسگرای دینی بود. اکنون بیش از چهار دهه و نیم است که حکومت دینی، حتی در خصوصیترین حریم زندگی مردم دخالت پلیس دارندو آزادی ندارند. این تیرهروزی بزرگ را جز همان کسی برای ایران تدارک دید که هنگام نشستن بر مسند سلطنت و در مجلس شورای ملی و دستگاه مخوف «ساواک»، در حالی که دست بر روی قرآن گذاشته و قسم یاد میکردند برای پاسداری از مشروطه و به کاربستن قانون اساسی آن سوگند یاد کرده بودند در عمل اما قانون اساسی مشروطه را یکسر زیر پا گذاشت و در خودکامگی تا آنجا پیش رفت که در کشور نظام تکحزبی قرار ساخت و مردم را در صورت نپیوستن به آن تهدید به نفی بلد کرد.
عکاس: ناشناس – ستارخان
رهبران انقلاب مشروطیت
نهضت مشروطه با تلاش و سازماندهی عمده سیاستپیشگانی اتفاق افتاد که به فکر آینده بهتری برای ایران بودند؛ اما اکثر آنها به سرنوشت شومی گرفتار شدند. عدهای از آنها پیش از تثبیت انقلاب مشروطه توسط حکومت کشته شدند و عدهای در زمان جنگهای داخلی پس از پیروزی انقلاب مشروطه جان دادند. از جمله این رهبران میتوان به ستارخان(سردار بزرگ انقلاب مشروطه مقلب به سردار ملی)، باقرخان(ملقب به سالار ملی)، یپرم خان، صمصمام السلطنه، سردار اسعد بختیاری، آیتالله بهبهانی و … اشاره کرد.
اشخاص دیگری همچون محمد آقازاده خراسانی، جعفر قلی خان بختیاری، غلامحسین خان سالار محتشم، میرزا حسین خلیلی تهرانی، یوسفخان امیر مجاهد و… نیز بهعنوان رهبران نهضت مشروطه شناخته میشوند.
نیروهای اصلی نهضت مشروطه شامل آزادیخواهان و روشنفکران و انگشتشماری از روحانیون میشدند. با توجه به پیوند ناگسستنی جامعه ایران با دین، روحانیون از دیر باز اقتدار و نفوذ زیادی در ایران داشتهاند و با گسترش مذهب شیعه در دوره صفویه، آنها بهعنوان عالیترین نهاد مردمی مطرح شدند. ظهور سیاسی علما در تاریخ معاصر ایران نیز به اوایل قرن ۱۹ میلادی مربوط میشود..
جریان روشنفکران از ابتدای قرن ۱۹ میلادی در ایران شکل گرفت که مبانی نظری توسعه و رشد تمدن غربی را سرلوحه کار خود قرار دادند. در دوره ناصرالدین شاه تعداد افرادی که در کشورهای غربی تحصیل کرده بودند، به میزان چشمگیری افزایش یافت. میرزا فتحعلی آخوندزاده(آخوندوف)، از اولین روشنفکرانی بود که ضمن طرح مفاهیم جدید، برای توسعه ایران پیشنهادهایی ارائه کرد. او که تبعه روس بود، مذهب و اعتقادات مردم را به باد انتقاد گرفت.
ملک خان ناظمالدوله از دیگر روشنفکران دوره ناصرالدین شاه به حساب میآمد که پیشنهاداتی برای اصلاح سیستم سیاسی و نظام اقتصادی به شاه ارائه کرد. او بهعنوان وزیر مختار ایران در لندن انتخاب شد و سپس امتیاز لاتاری را گرفت و آن را به یک انگلیسی فروخت که بهخاطر کلاهبرداری از مقامش عزل شد. ملک خان ناظمالدوله در روزنامه قانون که منتشر میکرد، از اصطلاحات قانون مشروطیت، علوم جدید آزادی و نفی استبداد نوشت و توسعه ایران را منوط به حضور مستشاران و شرکتهای خارجی دانست.
از روشنفکران دیگر این دوره میتوان به سپهسالار اشاره کرد که بهعنوان نماینده سیاسی ایران در خارج از کشور فعالیت میکرد. او در بحران خشکسالی، به نخستوزیری ناصرالدین شاه رسید و امتیاز رویتر را به انگلیسیها داد که اعتمادش به آنها شاید مهمترین ضعفش محسوب میشد.
روشنفکران مایل به استفاده از الگوهای غربی بودند و در این میان توجهی به سنتها و مذاهب جامعه نمیکردند. به همین دلیل، آنها که با فقدان پایگاه مردمی روبهرو بودند، برای هرگونه اقدام سیاسی باید بهسمت اتحاد با دو نیروی سیاسی یعنی دربار یا روحانیون میرفتند.
خانه مشروطه – عکاس: Shervinafshar
خانه مشروطه
خانه مشروطیت، از خانههای تاریخی شهر تبریز به حساب میآید که ملک شخصی مهدی کوزهکنانی، از سران مشروطهخواه مقاومت تبریز بوده است. این بنا که در سال ۱۳۵۴ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید، در سال ۱۳۷۷ توسط سازمان میراث فرهنگی بهعنوان موزه افتتاح شد. این خانه محل گردهمایی سران مشروطه در دوران مقاومت بود و امروزه به محل نمایش آثار مربوط به این رهبران تبدیل شده است. علاوه بر تمبرهای یادبود نهضت مشروطه که در سالهای ۱۳۳۴ و ۱۳۵۴ منتشر شد، تمبر صدمین سالگرد مشروطه نیز در مرداد ۱۳۸۵ به چاپ رسید که در این موزه قرار دارد. در حال حاضر، هر سال مراسمهای بزرگداشتی در سالگرد پیروزی مشروطه در مردادماه برگزار میشود.
خانه مشروطه مشروعه اصفهان که به نورالله نجفی اصفهانی تعلق داشت، در مرداد سال ۱۳۸۷ بهعنوان موزه در اصفهان آغاز به کار کرد. این خانه محلی برای تجمع آزادیخواهان، مردم، علما، روشنفکران و رجال سیاسی اصفهان و بختیاری بود.
نقش مهم زنان در انقلاب مشروطیت
در جنبش مشروطه زنان روشنفکر با رشادت و دلیری به مبارزه با عمال استبداد برخاستند، نویسندگان بزرگ مشروطیت مانند کسروی، ملکزاده، آدمیت، نظام مافی، محیط مافی، ناظم الاسلام کرمانی، صفائی، دولتآبادی، رضوانی در آثار خود اشاراتی به تشکلهای زنان در انقلاب مشروطیت میکنند.
هرچند که به دلیل مخفی عمل کردن بسیاری از این انجمنها اطلاعاتی از آنها در دست نیست، مورگان شوستر نیز در کتاب اختناق ایران مینویسد چند بار با این انجمنهای مشروطهخواه زنان برخورد نزدیک داشته است.
مثلا یکبار از طریق یکی از منشیان دفتر خزانه به او پیغام میدهند که خود و همسرش نباید با سلطنتطلبان رفتوآمد داشته باشد. هنگامی که میپرسد شما چهطور از رفتوآمد همسر من اطلاع دارید پاسخ میگیرد مادرم که عضو انجمنهای مخفی زنانهاست این پیغام را داده است.
در فتح تهران یکی از زنان روشنفکر خاندان ایلخانی بختیاری به نام سردار بی بی مریم بختیاری با رشادت و دلیری به مبارزه با عمال استبداد برخاست.
سردار مریم بختیاری قبل از فتح تهران مخفیانه با عدهای سوار وارد تهران شده و در خانه پدری حسین ثقفی منزل کرد و به مجرد حملهای سردار اسعد به تهران، پشت بام خانه را که مشرف به میدان بهارستان بود سنگربندی نمود و با عدهای سوار بختیاری، از پشت سر با قزاقها مشغول جنگ شد.
او حتی خود شخصا تفنگ به دست گرفت و با قزاقها جنگید، نقش او در فتح تهران، میزان محبوبیتش را در ایل افزایش داد و طرفداران بسیاری یافت، بعدها با دریافت مدال شجاعت از دولت آلمان به لقب سرداری مفتخر شد.
زنان آذربایجان در انقلاب مشروطیت
زنان آذربایجان در دوره مشروطه نقش فعالی در مبارزات و کمکرسانی ایفا کردند. آنها با ایجاد کمیسیونهای اعانه و اهدای جواهرات، حمایت مالی از جنبش مشروطه را برعهده داشتند. همچنین، در تحریم کالاهای خارجی و برگزاری میتینگها برای حمایت از مشروطه و اخراج بیگانگان نقش داشتند.
یکی از بهترین توصیفات درباره نقش زنان در دوره مشروطه، بیان مورگان شوستر آمریکایی است که در همین اوان یعنی بعد از انقلاب مشروطه در کتاب خود تحت عنوان «اختناق در ایران» در مورد نقش سیاسی زنان به خصوص بعد از اولتیماتوم روس به مجلس مشروطه ایران نوشته است: «زنان ایران، نمونهی مشعشعی از لیاقت و دلهای پاکیزه خود، در قبول خیالات جدیده، اظهار نموده و با تهور و مجاهدت به تکمیل خیالات خویش مشغول گشتند.»(شوستر، ۱۳۶۲، صص ۸ ـ ۲۳۶، به نقل از «فرهنگ»(فصلنامه)، سال شانزدهم، زمستان ۱۳۸۲، «ویژه مطالعات زنان»، تهران، ص ۹۴)
به نوشته ژانت آفاری (Janet Afary)«در جنگ داخلی تبریز(۱۹۰۸- ۱۹۰۹) زنان شهری و روستایی در ارتش مقاومت آن دیار، که تازه تاسیس بود، جنگیدند. آذربایجان و نواحی غربی دریای خزر را یونانیان باستان سرزمین قبیله افسانهای زنان آمازون میدانستند و تبریز، گویی در تعبیر این افسانه، شاهد قیام جنگاوران زن با لباس مبدل در صفوف مقاومت شد.»(آفاری، ژانت، ۱۳۷۹، انقلاب مشروطه ایران، ترجمه رضا رضایی، چاپ اول، نشر بیستون، تهران، ص ۲۷۳)
در ژوئن ۱۹۰۸ که مجلس به توپ بسته شد و مرکز مشروطیت به تبریز انتقال یافت، گروههای زنان این شهر به نهضت مقاومت پیوستند و برای اعاده مشروطیت مبارزه کردند. در جریان محاصرهی چندین ماهه تبریز توسط قشون سلطنتی، گروههایی از زنان با شجاعت و دلیری تمام با لباس مبدل برای دفاع از شهر به مردان ملحق شدند.(آفاری، همان، ص ۲۵۶)
«روزنامه انجمن تبریز»؛ در یکی از شمارههای خود در این زمینه و در ذیل «انقلاب و نسوان تبریز» چنین گزارش میدهد:
«شیرزنان تبریز را در این دوره انقلاب موقع مخصوصی است که تاکنون در اوراق ملی موضوع بحث نگردیده، این نکته حیرتافزا که معیار حسیات و میزان شجاعت و بسالت جنس آذربایجانی میتواند شد بلخاصه جالب نظر دقت خبرنگاران جراید اروپا بوده و بارها غیرت و دلیری مردانه نسوان آذربایجان زمینه مقالات(ایشان را) تشکیل و ستونهای روزنامجات معتبر را اشغال نموده است.»
… در محاربات سابق اجساد شیرزنان مسلح در میدانهای جنگ(امیرخیز) و (خیابان) میان شهدای حریت پیدا شده است. «به موجب استخبارات صحیحه و اطلاعات موثقه که در دست داریم، هستند زنان شیرافکن در یک نقطه مهمه شهر که بگاه جنگ با تغییر قیافت به یک مهارت خصوصی که در کار تیراندازی دارند، سینه دشمن را میشکافند و آتش به فرق نامردانه سپاه یزید میبارند.»(انجمن(روزنامه)، ۱۷ صفرالمظفر ۱۳۲۷، نمره ۴۱، سال سوم، ص ۳)
در همین شماره از روزنامه «انجمن»، نامهای از طرف زنان تبریزی خطاب به «عینالدوله» فرمانده قشون دولتی آورده شده که خلاصهای از متن آن چنین است: «حضرت والا شاهزاده عینالدوله ما طایفه نسوان تبریز از خواب بیدار شده و زنجیر استبداد را یک باره پاره کردهایم، تنها شما را خواب غفلت گرفته و … امضا «عموم نسوان تبریز»(انجمن، نمره ۴۱، همان، صص ۴ ـ ۳)
به نوشته «آفاری»؛ در جنگهای دوره مشروطه؛ «زنان دهقان در روستاهای کوچک آذربایجان نوزادان را به کول خود بستند و تفنگ به دست گرفتند و دوشادوش مردان جنگیدند. «حبلالمتین» گزارش داد که در یکی از نبردهای تبریز، بیست زن با لباس مردانه در میان کشتهها یافت شدهاند.(آفاری، همان، ص ۲۵۶)
به هنگام محاصره یازده ماههی تبریز، زنان این شهر همچنین اغلب کارهای پشت جبهه را برعهده داشتند. آنان برای مجاهدان غذا میپختند، لباس میدوختند، جوراب میبافتند، پوکههای خالی فشنگ را پر میکردند، از سنگری به سنگر دیگر خبر و غذا میرساندند، شبنامه پخش میکردند. پرستاری و مداوای زخمیان را نیز برعهده داشتند. یکی از این زنان میگوید: در بحرانیترین روزهای قیام مجبور بودیم برای رعایت اصول پنهانکاری «تکههای نان را زیر چادر به سینه و شکممان ببندیم و به سنگر مجاهدان برسانیم.(عافیت، ۱۹۶۸، ص ۷۰)
زنان دیگری نیز بودند که مجاهدان را کمک مالی میکردند. آنان حتی از بذل زینتآلات و جهیزیه خود در راه پیشبرد انقلاب مضایقهای نداشتند. علاوه بر این کارها؛ گروهی از زنان نیز در سنگرها میجنگیدند و بیمحابا از کشتن و کشتهشدن هراسی به دل راه نمیدادند.(ناهید، عبدالحسین، ۱۳۶۰، زنان ایران در جنبش مشروطه، نشر احیا ، تبریز، صص ۸۵ ـ ۸۳)
زنان در جریان جنگ نه تنها در کارهای پشت جبهه شرکت داشتند، بلکه بسیاری در لباس مردانه و تعداد زیادی با همان لباس زنانه به سنگرها رفته و در نبرد با دشمنان آزادی شرکت جستند و تعدادی از آنها نیز در خون خود غلطیدند. از قول پاولویچ نویسنده تاریخ مشروطیت میخوانیم: «عکس یک دسته شصت نفری از زنان چادر به سر ایرانی تفنگ بر دست در اختیار ماست. اینها محافظ یکی از سنگرهای تبریز بودند.»(نامور، رحیم، ۱۳۵۷، برخی ملاحظات پیرامون تاریخ انقلاب مشروطیت، انتشارات چاپار، ص ۱۸۸)
شدیدترین درگیریهای دوره مشروطه؛ در تبریز روی میدهد که طی آن ستارخان و باقرخان رهبری نیروهای مخالف استبداد را برعهده میگیرند. در این درگیریها، زنان مشروطه خواه نیز در یاری رساندن به مردان اندکی اهمال روا نداشتند و به قول ناظمالاسلام: «عورات آذربایجان قطار فشنگ میبندند و با حالت محزونی بچه خود را شیر میدهند. مانند نرهشیران در میدان جنگ میکوشند که دست بیناموسی به او دراز نشود.»(تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، صص ۲۲۳ ـ ۲۲۲، به نقل از دلریش، ۱۳۷۵، همان، ص ۱۸۰)
طاهرزاده بهزاد که خود از شاهدان وقایع این دوران بوده و از یاران «ستارخان» محسوب میشده در این زمینه واقعه جالبی را به شرح زیر تعریف میکند: روزی در انجمن حقیقت میخواستند یکی از زخمیها را زخمبندی بکنند، مجروح اصرار میکرد که دست به لباس او نزنند، و بگذارند جان بدهد، تعجب کردند، بالاخره ستارخان نصیحت کرد که موافقت بکند تا زخم او را ببندند. مجروح از روی ناچاری گفت من مرد نیستم و دخترم و میل ندارم لباس از تن بکنم. ستارخان منقلب و چشمانش پر از اشک شده گفت: «قیزیم من دیری اولا اولا، سن نیه دعوایه گئتدون» (دخترم من که هنوز زندهام، تو چرا به جنگ رفتی.»(طاهرزاده بهزاد، کریم، ۱۳۶۳، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت، چاپ دوم، اقبال، تهران، ص ۳۲۷)
پیرمردان و پیرزنان تبریزی میگویند که نام این شیرزن مجاهد «تئلی» بوده است. تعداد «تئلیها» چند نفر بوده است؛ کسی نمیداند. لیکن مسلم است که تئلیهای زیادی گمنام در سنگرها جنگیدهاند و گمنام شهید شدهاند.(ناهید، همان، ص ۸۶، «سهراب طاهر» این واقعه را با عنوان «قیز مجاهد پالتاریندا»(دختری در لباس مجاهد مشروطه) به صورت شعر درآورده و نام دختر مجاهد را نیز «زری» ذکر کرده است که این شعر با ابیات ذیل شروع میگردد:
گونش چیخیر، قیزیل شفق سپهلهنیر هر یانا
بیر مجاهد گؤز یاشیله تعظیم ائدیر ستارخانا
سردار بوردا بیر مجاهد یارالیدیر…
بنگرید: عافیت، محمدرضا، ۱۳۷۴، پژواک سیمای ستارخان در ادبیات آذربایجان، ترجمه اسد بهرنگی. (اشعار ضمیمه)،انتشارات بهرنگی، تبریز، صص 9 . ۱۲)
در اثنای این کشمکشها، جمعی از زنان تبریز نیز، که به تشکیل «کمیته زنان» همت ورزیده بودند(دلریش، ۱۳۷۵، همان، ص۱۸۱- ناهید، ۱۳۶۰، همان، ص۸۱)، تلاش داشتند تا در تماس با کمیته زنان ایرانی مقیم استانبول، فریاد مظلومیت مردم تبریز را به گوش جهانیان برسانند.(رضازاد عموزین الدینی، مجید، ۱۳۸۸، زینب پاشا، نشر اختر، صص۴۵-۵۰)
شوکه شدن مجلس با پیشنهاد حق رای برای زنان
تنها معدودی از این زنان طرفدار مشروطیت، هوادار حقوق زنان بودند اما نخستین زنانی که در جنبش حقوق زنان ایران شرکت کردند یا خودشان از مشروطهخواهان و فعالان جنبش ملی دهه ۱۲۸۰ بودند(مانند صدیقه دولتآبادی و بانو امیر صحی ماهسلطان) و یا از خانوادههای روشنفکر و آزادیخواه بودند.(مانند محترم اسکندری)
بعد از سرد شدن تب مشروطهخواهی، انبوه زنان بیسواد به اندرونیهای سابق خود بازگشتند و تنها زنان تحصیلکرده و روشنفکر جنبش حقوق زنان را پی گرفتند.
در این زمان، مردان مشروطهخواه روشنفکری همچون میرزاده عشقی، ملکالشعرا بهار، ایرج میرزا و… نیز از جنبش نوخواسته حقوق زنان به ویژه در حق تحصیل حمایت میکردند.
مثلا در ۱۲ مرداد ۱۲۹۰ حاج محمدتقی وکیلالرعایا، نماینده مجلس نخستین بار در ایران برابری زن و مرد را در مجلس شورا مطرح کرده و خواستار حق رای برای زنان شد که مجلس را شوکه کرد.
زمینههای شکلگیری قانون انجمنهای ولایتی
قانون انجمنهای ولایتی که در مجلس اول مشروطه به پیشنهاد نمایندگان مجلس بهتصویب رسید میتوانست آغاز خوبی باشد که در طول صد سال گذشته تکامل یافته و بستر سیاسی لازم را برای یک نظام غیرمتمرکز و مدرن فراهم آورد. ولی هرگز این نیاز عملی نشد.
اصول ۲۹، ۹۰ ، و تا ۹۳ متمم قانون اساسی مشروطه، بر تقسیم قدرت مرکزی و ایجاد انجمنهای ایالتی و ولایتی تصریح کرده است.
اصل ۲۹: منافع مخصوص هر ایالت و ولایت و بلوک، به تصویب انجمنهای ایالتی و ولایتی به موجب قوانین مخصوصه آن مرتب و تسویه میشود.
اصل ۹۰: در تمام ممالک محروسه(حراست شده)، انجمنهای ایالتی و ولایتی به موجب نظامنامه مخصوص مرتب میشود و قوانین اساسیه آن انجمنها از این قرار است.
اصل ۹۱: اعضای انجمنهای ایالتی و ولایتی، بلاواسطه از طرف اهالی انتخاب میشوند؛ مطابق نظامنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی.
اصل ۹۲: انجمنهای ایالتی و ولایتی اختیار نظارت تامه در اصلاحات راجع به منافع عامه دارند؛ با رعایت حدود قوانین مقرره.
اصل ۹۳: صورت خرج و دخل ایالات و ولایات از هر قبیل به توسط انجمنهای ایالتی و ولایتی طبع و نشر میشود.
انجمنهای ایالتی و ولایتی نیز مانند پارهای دیگر از دستاوردهای انقلاب مشروطیت ایران، از جمله مصوباتی بود که به دست فراموشی سپرده شد. اجرای این قانون در آن زمان میتوانست تا حد معینی در مناطق ملی نیازهای ملی و ستم ملی را برطرف نماید.
بیش از یک قرن پیش و برای اولین بار موضوع مسئله ملی در ایران در کنگرههای حزب کمونیست ایران(کنگره ارومیه) به تصویب رسیده است، با عنوان: «برنامه حداقل حزب کمونیست ایران- تزهای حیدر عمواوغلی»، به چاپ رسیده است: «چهگونگی برخورد به مسئله ملی در کشورهای کثیرالمله، مهمترین محک حزب طبقه کارگر است. ایران نیز کشوری است کثیرالمله. ملل بزرگ و کوچکی در آن ساکناند که فاقد حقوق ملی میباشند. حتی حق استفاده از زبان مادری از آنها سلب شده است.»
حزب کمونیست ایران به مسئله ملی توجه خاصی داشت. در برنامه موقت کنگره اول و در برنامهای که در کنگرۀ دوم تصویب شد به مسئله ملی جای با اهمیتی داده شده است.
در تزهای مصوبه کنگره دوم نیز نظر حزب در این باره چنین منعکس است: «حزب کمونیست ایران باید مطالبات و شعار عمومی تمام احزاب کمونیستی دنیا را راجع به مسئله ملیت، یعنی شعار حق هر ملت به استقلال کامل خود حتی مجزا شدن از حکومت مرکزی را جزو پروگرام خود قرار داده و موافق آن اقدام نماید.»
حزب کمونیست ایران در عین آن که تعیین سرنوشت را حق خاص هر ملتی میدانست، شکل حکومتی که برای آینده پیشنهاد میکرد جمهوری متحده بود. در این شکل حکومت، همه ملتها دعوت میشدند تا -در صورت تمایل- در آن شرکت کنند. برنامه در این زمینه میگوید: «حزب کمونیست ایران لازم میداند که در روی خرابههای سلطنت رضاخان، جمهوریتی را تأسیس کند که بنای آن بر اتفاق آزاد مللی که حالیه در داخله مملکت ایران هستند قرار گرفته باشد.»(ماده ۳از بخش ۱)
بعد از تصویب قانون سال ۱۳۱۰ که قانون سیاه نامیده شد و به موجب آن فعالیتهای حزب کمونیست ممنوع اعلام شد، بسیاری از اعضای حزب کمونیست ایران دستگیر و زندانی شدند و فعالیتهای این حزب متوقف شد.
مردم آذربایجان که در چارچوب قانون اساسی مشروطه، خودگردانی خود را به وجود آوردند توسط حکومت محمدرضا پهلوی، آنچنان بیرحمانه کشتار شدند که زخمهای مزمن آن، هنوز هم در میان مردم این مناطق تا به امروز باقی مانده است.
عکاس: ناشناس، اعدام چند تن از مشروطهخواهان به دست سربازان قزاق در تبریز
هر دو که یکی وابسته به حکومت سرنگونشده پادشاهی و دیگری به حاکمیت اسلامی کنونی ایران هستند سعی دارند با تحریف تاریخ خاک به چشم مردم بپاشند. آنها دار تلاشند علل و عوامل استبداد و تاثیرات سانسور و سرکوب، شکنجه و اعدام، ترور و جنگ، فقر و تنگدستیهای مردم پنهان مانده و ارزشهای انسانی، آزادی، برابری و حق شهروندی ناگفته باقی بماند. به این ترتیب، سیمای اصلی و ضد مردمی شاهان و شیخان پنهان بماند. از همین رو، مهم است که نگذاریم با تحریف وقایع تاریخی انقلاب مشروطیت و انقلاب 57، سرکوب و ستم، ناروایی و کشتارهای بیرحمانه و اوضاع واقعی کشور ناشناخته باقی بماند و از خیزشهای مردمی جلوگیری بهعمل آید.
پس از گسترش آزادیها و افزایش آگاهیها در اثر رشد آگاهیهای انسانی، دیدگاههای انسان از تاریخ هم تغییر کرد و نگاهها در پیوند به تاریخ متفاوت شد و تاریخ در سطح علم، جای خود را باز کرد. هرچند تا کنون شماری بدین باور اند که تاریخ علم نیست؛ بلکه فلسفه است. شماری هم گفتند که تاریخ از تحولات انسانی، فرهنگی و اجتماعی ملتها بحث می کند.
مارکس با نوشتن ماتریالیزم دیالکتیک خواست ثابت کند که تاریخ هم علم است و هم فلسفه. وی تحولات تاریخی را با آغاز از کمون اولیه پس از طی مراحل بردهداری، فئودالی، سرمایهداری، سوسیالیسم و کمونیسم بر بنیاد اقتصادی تشریح کرد گفت که آگاهیهای انسان برتافته از روابط، مناسبات و سیستم تولید در جامعه است. به گفته مارکس، اقتصاد زیربنا است و تمامی آگاهیهای انسان ویژهگی روبنایی دارد که به قول مارکس تمامی پدیدههای فرهنگی سامل دین برتافته از نظام خاص اقتصادی است.
مارکس می گفت که تحولات اجتماعی از مرحله کمون تا مرحله کمونیسم جبری و خارج از اراده انسان است. به باور مارکس، این گذار خواهی نخواهی نظر به رشد و تکامل شیوههای روابط و مناسبات و تولید در طول تاریخ بالاخره انجام میشود. مارکس جامعه ایدهآل یا آرمانی خود را در جامعه کمونیستی میدید و میگفت که در نظام سوسیالیستی هرکس به قدر کار و در جامعه کمونیسم هرکس به اندازه نیازش از محصولات جامعه بهرهمند میشوند.
ناگفته پیدا است که بحث بر سر تاریخ سر نخ درازی دارد که نمیتوان به ساده گی سرنخ آن را دریافت؛ بهویژه آنگاه که بحث این که تاریخ چیست و تاریخ واقعی چگونه است، به گونه موازی مورد بحث قرار بگیرند و در دروههای گوناگون چه در طول و چه در عرض مطرح بحث قرار بگیرند. بدون تردید، تاریخ با زندهگی انسان آغاز شده است و از اینرو، انسان را سازنده تاریخ میدانند. در اینجاست که امر حق در برابر باطل در جامعه بشری آغاز میشود و با آغاز آن تاریخ متحول میشود که از آن به بعد تاریخ نبرد حقطلبانه و آزادیخواهانه داد در برابر بیداد و استبداد!
تاریخ نبرد داد است برضد بیداد؛ البته کاربرد بیداد میتواند، بار کثرتگرایی نیز داشته باشد که بهجای تاکید بر یک حقیقت انحصاری به تمامی جلوههای حقیقت در فرهنگها و گرایشات مختلف نیز دلالت دارد. از اینرو، داد را قلب تاریخ و بیداد را خون تاریخ مینامند تا زمانی که خون در بدن تاریخ جاری است، قلب آن بهشدت در حرکت است و اما زمانی که خون قطع شد؛ آنگاه دیگر از حرکت قلب خبری نیست. با این تعبیر، قلب بهمثابه داد و با گردش خود، تاریخ حیات را در بدن انسان بازتولید کند و اما بیداد، با ریختن خون تاریخ بر داد غلبه حاصل کند و دیکتاتوری و استبداد را حاکم بسازد؛ اما با تاسف فراوان باید تاکید کنیم که داد بیشتر قربانی بیداد شده است و داد قربانی نه تنها استبداد بیرونی؛ بلکه بیشتر قربانی استبداد درونی نیز شده است. از آنجا که انسان در هر برههای از تاریخ شیفته آزادی، برابری و عدالت بوده و با یافتن حتی اندکی فرصت حاضر شده که خود را بدون درنظرداشت پاداشی خاص برای نبرد رهاییبخش آماده کند و به جنگ بیداد برود؛ اما این اشتیاق انسان دادگر برای سرنگونی بیداد سبب شده است که نیروهای فرصتطلب و مخرب در صفوف آنان رخنه کنند و پیروزیهایشان را به غارت و نابودی ببرند.
هرگاه انقلابهای بزرگ جهان از جمله انقلاب مشروطیت و انقلاب 1357 مردم ایران را مطالعه کنیم میبینیم که ملتها با مقاومت و مبارزه و ایثارگریهای خود پوزه بزرگترین ستمگران دنیا را به خاک مالیدهاند و اما پس از پیروزی، زود شکست خوردهاند و از پیروزی خود نتوانستهاند، درست مدیریت کنند و بهرهمند شوند. در حالیکه در زمان انقلاب از توانایی تبلیغی، سازماندهی و مدیریتی خوبی برخوردار بودهاند. بهعنوان مثال، پیکارگران ایرانی توانستند، پوزه حکومت شاهنشاهی تا دندان مسلح را بر زمین بکوبند و اما پس از پیروزی، بهسرعت متشتت شدند و درگیر نبرد خودی شده و تمامی ارزشهای انقلابی خود را که همانا به ارمغان آوردن آگاهی، آزادی، برابری و عدالت اجتماعی در جامعه ایران بود، یکسره شکست خوردند و تمامی دارایهای ماردی و مردم انقلابی بوسیله نیروهای مذهبی به رهبری خمینی و بهطور کلی توسط دستگاه مخوف روحانیتبه غارت رفت. البته این نتجیه باورهای مذهبی محمدرضا شاه و حمایت همهجانبه او از این دستگاه مخوف بود. اما این همه ماجرا نیست. این نتیجه نامدیریتی و ناروشنی و یا اعتماد آنان به گرایشاتی بود که خود را رهبر میخواندند و آزادیخواهان به آنان باور داشتند؛ اما آنان باورها و اعتماد آزادیخو اهان و انقلابیون را به بازی گرفتند. اما بای این وجود، شکستخوردگان نیز تاریخساز شدند و به قهرمانان تاریخ بدل گردیدند.
تمامی این عوامل این سبب شدهاند تا در هر برههای از تاریخ بهگونه بیرحمانهای دچار مسخ و تحریف شده است.در واقع در اینجا، سخن بر سر مسخ هویتهای تاریخی، فرهنگی و ملی یک کشور است. همیشه نیروهای حاکم، بهویژه در جامعههای چندین ملیتی کوشیدهاند تا برای بقای حاکمیت استبدادی خود به مسخ هویت ملیتهای دیگر بپردازد. زیرا عناصر فرهنگی، تاریخی و ملی یک کشور پیوند ناگسستنی و دینامیک به همدیگر دارد. از اینرو نمیتوان هر یک را جدا از دیگری مورد مطالعه قرار داد، البته به دلیل آن که این پیوندها گاهی چنان دیالیکتیک و بهقولی تو در تو است که مطالعه یکی بدون مطالعه دیگری ممکن نیست.
پس ما در کشوری قرار داریم که تاریخ و مبارزه آزادیخواهان آن در هر مقطعی از تاریخ، مورد تهاجم و تحریف قرار گرفته است. این سبب شده که امروز جامعه ایران، شاهد همچو ورشکستگی و از هم گسیخنگیهای اجتماعی باشد که در حال حاضر، اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی آن را حساستر و شکنندهتر از هر زمانی شده است. قدرتهای حاکم و گروههای سیاسی نژادپرست و واپسگرا، در طول تاریخ ایران کوشیدهاند تا با مسخ عناصر گوناگون فرهنگی، تاریخی و ملی، هویت تاریخی آن را تحریف کنند و با این رویکرد دیوارهای آهنین را میان ملیتها برپا کنند تا هویتهای آزادیخواهانه و برابریطلبانه اشخاص و نیروهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی راستین جامعه ایران نیز مسخ شوند. این نیروهای حاکم و غیرحاکم، همواره کوشیدهاند تا با تحریف رویداها میان ملیتهای گوناگون شکاف و نفاق ایجاد کنند و با استفاده از این نفاق به نفع خود سود ببرند. از همین رو، این چنین نیروهای حاکم در قدرت و بیرون از حکومت همیشه شعارهای پوچ و بیمعنی را مطرح کردهاند و اما در عمل ضد آزادی و دموکراسی بودهاند.
اینگونه حاکمیتها و عناصر بیرون از آن، اما با نگاهی قدرتطلبی و حکومتطلبی، مردم را در حوزهها و عرصههای گوناگون سرکوب و گمراه میکنند و عناصر ضد آزادی را پروزش میدهند که در واقع رویکردی انسان و آزادیستیزانه و تحریفآمیز دارد. از اینرو، آگاهی فردی و اجتماعی و باز هم آگاهی واقعی از تاریخ و شرایط موجود، محکمشدن پایههای آزادی و برابری و عدالت را خلاف برنامههای مسخ و تحریف هویتهای تاریخی، فرهنگی و ملی تقویت میکنند و راه را بهسوی ساختن جهانی عاری از هرگونه ستم جنسی، ملی و استثمار و استبداد طبقاتی، هموار میسازند.
آزادیهای دموکراتیک و آزادیهای فردی و جمعی و احزاب و مطبوعات و غیره، تنها بنیان استواری است که بشر میتواند با تکیه بر آن با گامهای مطمئن در راه رسیدن به دانش و بینش و شادکامی همگانی پیش رود و افقهای اندیشه را هر روز بیشتر گسترش دهد. هنگامی که یک نظام حکومتی مردمش را از شرکت آزادانه در سرنوشت خود به شنیعترین شکلی محروم میکند، بزرگترین خیانت را در حق آنان روا داشته و مهلکترین ضربهها را بر اساس هستی آنان وارد میآورد. چنین خیانت عظیمی را نه میتوان بخشید و نه به دست فراموشی سپرد!
بیجهت نیست که امروز اکثریت مردم ایران، شدیدا با شاه و شیخ مخالفند و با همه خطراتی که در کمینشان نشستهاند برای دستیابی به یک جامعه آزاد و برابر و عادلانه، سرسختانه مبارزه و تلاش میکنند.
شنبه هجدهم خرداد 1404-نهم آگوست 2025