روایتی تکان‌دهنده از سرگذشت ماریا غواصیه، جانباخته انقلاب زن زندگی آزادی

انقلاب زنانه:
من ماریا غواصیه (زهره) هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱۴ آبان ۱۴۰۱. بیست و یک سالم بود، متولد ۱۰ مرداد ماه ۱۳۸۰. فرزند فاطمه و اشکبوس بودم و تو بیمارستان میر شیراز متولد شدم. تک فرزند بودم و اهل و ساکن شیراز در استان فارس. پدر و مادرم با مخالفت شدید خانواده و سختی زیاد به هم رسیده بودن. چون خانواده مادریم خیلی مذهبی بودن و خانواده پدریم کاملا ضد مذهب، همشون از مخالفین رژیم آخوندی بودن. با وجود همه مخالفت‌ها پدر و مادرم با هم ازدواج کردن و‌ من ثمره ازدواج‌شون بودم. پدرم وقتی که من فقط چهار سالم بود توی یه سانحه تصادف از بین ما رفت و بعد از اون من و مادرم به اجبار خانوادش، بخصوص برادرش به شهرستان بیضاء که اطراف شیراز بود، مهاجرت کردیم تا تحت پوشش اونا زندگی کنیم.

خانواده مادریم همشون به شدت مذهبی و طرفدار حکومت بودن، بخصوص دائیم که شغل دولتی داشت. اون مخالف هرگونه فعالیت من بود. با اینکه استعداد زیادی بخصوص در زمینه موسیقی داشتم، ولی بدلیل فشار اونا و بخصوص کنترل زیادی که دایی‌ام رو زندگی ما داشت، نتونستم اونجوری که میخواستم استعدادهامو شکوفا کنم. دو سال با حمایت و کمک مادرم بصورت پنهانی تو آموزشگاه موسیقی آوا تو شیراز به آموختن ساز پرداختم ولی وقتی دایی‌ام متوجه شد، دیگه بهم اجازه نداد کلاسمو ادامه بدم.

وقتی ۱۲ سالم بود مادرمو بخاطر سرطان از دست دادم… از اون به بعد رفتم با مادربزرگ پدریم که مبتلا به آلزایمر بود تو شیراز زندگی کردم. دائی متعصبم هنوز می‌خواست منو کنترل کنه ولی با وجود همه مخالفت‌ها و مزاحمت‌هایی که برام ایجاد می‌کرد، تمام تلاشمو کردم تا درسمو ادامه بدم و کار کنم تا بتونم کلاس کنکور ثبت نام کنم و کنکور بدم و وارد دانشگاه بشم. من با وجود همه مشکلات و سختی‌ها، دختری شاداب و پر انرژی و بسیار امیدوار به زندگی و آینده بودم.

با شروع اعتراضات سراسری به قیمت سیصد درصدی قیمت بنزین در آبان ماه ۱۳۹۸، منم در کنار هموطنام توی اعتراضات شرکت کردم ولی دستگیر شدم. دایی‌ام با دادن تعهد آزادم کرد ولی اون شب وقتی خونه رسیدیم منو بشدت مورد ضرب و شتم قرار داد و تا مدت‌ها تو خونه زندانی کرد، بعد از مدتی با وساطت دیگران اجازه خروج از خونه پیدا کردم و به درس و زندگی عادیم برگشتم.

وقتی اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی در شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شد، من که نمی‌تونستم سکوت کنم و دوباره در کنار هموطنام به خیابون رفتم و حضور فعالی تو اعتراضات داشتم. یه روز که توی تظاهرات شرکت کردم ناگهان مامورای

مزدور حکومتی وحشیانه به سمت مردم حمله ور شدن، اونا منو دستگیر کردن و به زندان عادل آباد شیراز بردن. اونجا شدیدا تحت ضرب و شتم قرار گرفتم و شکنجه شدم. وقتی منو برای بازجویی بردن، حسابی آزار و اذیت کردن…زمانیکه برگردونن تو سلول، یکی از هم سلولیهام شاهد بود که حالم چقدر بد بود و شکنجه شده بودم، تا اونو دیدم شروع به گریه کردم و بهش گفتم که‌ دو سه تا مامور بهم تجاوز کردن…وضع روحی و جسمی بدی داشتم و بخاطر اون آزار و اذیتهای جنسی بشدت آسیب دیده بودم و دائم گریه میکردم. روز دوم باز منو برای بازجویی بردن و دوباره شکنجه و تجاوز شدیدا تکرار شد…وقتی برگشتم به سلول خیلی حالم بد بود، سر و صورتم زخمی بود و به خاطر جراحات زیاد تقریبا کنترل ادرار رو از دست داده بودم و خون بالا میاوردم. آنقدر حالم بد شد که دو نفری که هم سلولیم بودن با التماس به در میکوبیدن و میگفتن کمک کنین این دختر خیلی حالش بده… مامورا اومدن تو سلول ما و شروع کردن به کتک زدن اون دو تا دختر و منو با خودشون بردن و دیگه هیچوقت برنگردوندن… هم سلولیهام آخرین کسانی بودن که منو دیدن، دیگه هیچکس خبری از من نداشت…. دو روز بعد مامورای امنیتی تماس گرفتن و به دروغ گفتن من تو زندان خودکشی کردم!

بعد از کشته شدنم پدر و مادری نداشتم که پیگیر کارم بشن و مادر بزرگم هم مریض بود و آلزایمر داشت، ولی طبق پیگیریهای خانواده پدریم جسد من طبق همکاری داییم با مزدورا در مکانی نامعلوم دفن شده بود، اونا از بیماری مادر بزرگم سوء استفاده کرده بودن و چون اون هوش و حواس درستی نداشته برده بودنش و جایی رو انگشت زده یا امضا کرده بود. خانواده پدریم خیلی سعی کردن که محل دفن منو پیدا کنن ولی تلاششون نتیجه ای نداشت. اونا حتی با داییم چندین تماس تلفنی گرفتن که آدرس مزارم رو بگیرن ولی اون در جواب گفت: «ماریا هرزه بود و من این شخص هرزه رو سالهاست از خونه بیرون کردم و ازش خبری ندارم».

آخرین جمله ای که قبل از اینکه مامورا ببرنم به همبندیم گفتم این بود که : «من آنقدر بیکسم که حتی اگه بمیرمم هیچکس دنبال جسدم نمیره»…

غیر از من، سه عضو دیگه از خانواده پدری‌ام توسط حکومت جنایتکار کشته و زندانی شده بودن:
محمود غواصیه ۲۳ ساله، پسر عموی پدرم که جزو غواص‌های زنده به گور شده با دست‌های بسته در زمان جنگ بود که توسط حکومت به قتلگاه فرستاده شده بود.

داریوش غواصیه، نوه عموی پدرم که توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده بود و بعدها با قید ضمانت آزاد شد و حکم داشت.

پگاه غواصیه که پدرامون با هم نسبت فامیلی داشتن، اون فقط نوزده سالش بود و تو شهرک صدرا در حاشیه شیراز با خانوادش زندگی میکرد. تو اعتراضات ۱۴۰۱ برای خرید به شیراز اومده بوده که سرکوبگرای مزدور بهش شلیک کردن و کشتنش. بعدم حسابی خانوادشو تهدید کردن که باید سکوت کنن و اونا رو تحت فشار گذاشتن که بگن پگاه تو سانحه تصادف کشته شده، و اینجوری اون گمنام موند و مرگشم جعل شد…

هموطن، من دختری بودم که علیرغم همه فشارها و سختی‌هایی که تو زندگیم کشیدم برای زندگی جنگیدم، نه تنها با دیکتاتوری جمهوری اسلامی، بلکه با دیکتاتوری که تو خونه از جانب خانواده مادریم و بخصوص دایی‌ام داشتم. جلوی ظلم حکومت ایستادم و به جرم ناکرده کشته شدم…نذار خونم پایمال شه، به مبارزه ادامه بده و ناامید نشو، روزی که دشمنو از وطنمون بیرون کردی و آزادی رو جشن گرفتی به یاد منم باش و به جای منم شادی کن…

اینرا هم بخوانید

دویچه وله:بیانیه تشکل‌های دانشجویی به مناسبت دومین سالگرد خیزش سراسری

تعدادی از تشکل‌های دانشجویی ایران به مناسبت دومین سالگرد خیزش سراسری پس از کشته شدن …