مدنیت زنانه در ایران معاصر: کارگر بودن یا فعال کارگری؟- بهار حسینی

زن ایرانی در عصر کنونی، در میانه‌ی بحران‌های اقتصادی، فشارهای اجتماعی و سایه‌ی ساختارهای مردانه‌ای که هنوز بر بسیاری از روابط کاری و سیاسی حکم می‌رانند، نه‌فقط نیروی کار، بلکه حامل یک نوع مدنیت است. مدنیتی که زیر لایه‌های سکوت و نظم‌های نابرابر شکل می‌گیرد و در رفتارهای روزمره‌ی او رسوب می‌کند. اما باید میان «زن کارگر بودن» و «زن فعال کارگری بودن» تفاوتی بنیادین گذاشت؛ تفاوتی که درست در قلب امکان سوژه‌گی زنانه و تحول اجتماعی جای دارد و فهم آن، برای تحلیل آینده‌ی مشارکت زنان در جامعه‌ی ایران ضروری است. زن کارگر بودن، در ساده‌ترین معنا، تجربه‌ای است از حضور جسم در محیطی که بار سنگین تولید را بر دوش می‌گیرد. او وارد کارخانه، کارگاه یا هر فضای مشابهی می‌شود تا کار کند و زندگی را به پیش ببرد. اما این حضور، هرقدر هم سخت و پرزحمت باشد، بیشتر در مدار بقا می‌چرخد. و بسیاری از توان او برای مشارکت جمعی، اعتراض، بیان خواسته یا بازتعریف هنجارها، در همین میدان بقا مصرف می‌شود. او در دل ساختاری است که از او می‌خواهد فرمان‌پذیر باشد؛ نه لزوماً از سر ضعف، بلکه به‌خاطر فشاری که امکان بلند کردن صدا را از او می‌گیرد. اما زن فعال کارگری بودن، کیفیتی دیگر دارد؛ کیفیتی که نه از تعداد ساعت کار، بلکه از نوع مواجهه‌ی زن با همان ساختارهای محدود و همان فشارهای اقتصادی پدید می‌آید. زن فعال، همان زنی است که از دل همان دشواری‌ها، امکانی برای «عمل» می‌سازد. او فقط برای بقا در محیط کار حضور ندارد؛ بلکه تلاش می‌کند فهم تازه‌ای از رابطه‌ی قدرت، از کیفیت همکاری جمعی، از همبستگی زنانه و از حق داشتن صدا ایجاد کند. زن فعال کارگری بودن، یعنی واردشدن به میدان روابط اجتماعی و سیاسی نه از جایگاه تماشاچی، بلکه از جایگاه بازیگر. او درک می‌کند که کار تنها بخشی از هویت اوست؛ و بخش دیگر هویتش دقیقاً در امکان اثرگذاری، ایجاد شبکه‌های حمایتی، تبدیل تجربه‌ی فردی به تجربه‌ی جمعی، و ترجمه‌ی فشار به آگاهی شکل می‌گیرد.

اگر زن کارگر بودن بیشتر تجربه‌ی «تحمل» است، زن فعال کارگری بودن تجربه‌ی «تحول» است. زن کارگر محدودیت را تحمل می‌کند، زن فعال محدودیت را به امکان تبدیل می‌کند. زن کارگر بار سنگین کار را به دوش می‌کشد؛ زن فعال، معنای آن بار را آشکار می‌کند. زن کارگر در حاشیه‌ی تصمیم‌گیری‌ها قرار می‌گیرد؛ زن فعال، حاشیه را به مرکز می‌کشاند. زن کارگر از فشار فرسوده می‌شود؛ زن فعال از همان فشار، انرژی برای پیوند با دیگران و ساختن جمع می‌گیرد. اما این دو تجربه، در ایران امروز، همیشه از هم جدا نیستند؛ بلکه در بسیاری از موارد، زن ابتدا کارگر است و در دل همین کارگری، نخستین جرقه‌های فعال شدن را پیدا می‌کند. ولی تفاوت از لحظه‌ای آغاز می‌شود که زن متوجه می‌شود روایت رسمی درباره‌ی او، روایتی که او را به نقش وابسته، مطیع، کم‌توقع، و فاقد صدای مستقل تقلیل می‌ده نه یک واقعیت طبیعی، بلکه یک ساختار ساخته‌شده است. این لحظه، لحظه‌ی آگاهی است؛ لحظه‌ای که در آن زن درمی‌یابد بقا کافی نیست. در ایران، مدنیت زنانه نه در سطح قوانین رسمی، بلکه در لایه‌های پنهان زندگی روزمره شکوفا می‌شود. زن فعال کارگری دقیقاً در همین لایه‌ها عمل می‌کند. او روابط را بازسازی می‌کند، معناها را جابه‌جا می‌کند، و شیوه‌ی تعامل را تغییر می‌دهد. در برابر سکوت تحمیلی، زبان می‌سازد؛ در برابر انفعال، شبکه می‌سازد؛ در برابر تنهایی، همبستگی می‌سازد. فعالیت او ممکن است سیاسی نامیده نشود، اما ماهیتاً سیاسی است؛ چون مرزهای امکان و ممنوعیت را تغییر می‌دهد.

اما باید دانست که فعال کارگری بودن زن در ایران همیشه با خطر همراه است. خطر دیده نشدن، خطر خاموش شدن، خطر بازگشت به نقش‌های سنتی. زن فعال باید میان کار و خانه، میان فشار اقتصادی و فشار فرهنگی، میان نیاز به درآمد و نیاز به استقلال، مرتب تعادل تازه‌ای ایجاد کند. او به‌طور مداوم باید درباره‌ی بدن خود، زمان خود و معنای کار خود تصمیم بگیرد. این تصمیم‌گیری‌ها، در ظاهر ساده، در عمق خود سیاسی‌اند. زن فعال کارگری بودن، یعنی سوژه‌گی را از دل دشوارترین شرایط بیرون کشیدن.

بسیاری از زنان در محیط‌های کارگری با نگاه‌هایی مواجه‌اند که آنان را نه به‌عنوان نیروی تولیدکننده، بلکه به‌عنوان نیرویی قابل کنترل و جایگزین‌پذیر می‌بینند. همین نگاه موجب می‌شود زن کارگر احساس کند همیشه در حاشیه است. اما زن فعال کارگری، این نگاه را به چالش می‌کشد. او حضور خود را از سطح ابزار تولید به سطح عاملیت اجتماعی ارتقا می‌دهد. او می‌فهمد کار فقط یک رابطه‌ی اقتصادی نیست، بلکه رابطه‌ای قدرت‌مند میان بدن، ساختار و امکان آینده است. زن فعال کارگری همچنین وارد نوعی بازنگری در معنای مردانگی می‌شود، زیرا تجربه‌ی او از ناکارآمدی ساختارهای مردانه، نه یک تجربه‌ی تصادفی، بلکه بخشی از واقعیت اجتماعی است. او کار را نه از دیدگاه قدرت نمادین، بلکه از دیدگاه حفظ زندگی می‌بیند. و درست از همین‌جا است که مدنیت زنانه شکل می‌گیرد. مدنیتی که نه بر سلطه، بلکه بر مراقبت؛ نه بر رقابت، بلکه بر همبستگی، نه بر حذف، بلکه بر حضور استوار است. زن فعال کارگری، ارزش‌های جدیدی وارد فضای کار و سیاست می‌کند، ارزش‌هایی که توان آن را دارند صورت‌بندی تازه‌ای از رابطه‌ی قدرت در جامعه بسازند. این مدنیت زنانه، در ایران، یک پروژه‌ی کوچک نیست؛ پروژه‌ای است که هر روز در سکوت، در سایه و در مقاومت شکل می‌گیرد. زنان فعال، بدون منابع گسترده، بدون حمایت نهادی، و گاه حتی بدون حمایت خانواده، تلاش می‌کنند شبکه‌هایی بسازند که در آن دانش، تجربه، احساس و استراتژی میان زنان گردش کند. این شبکه‌ها، اگرچه ممکن است غیررسمی و کوچک باشند، اما نقش مهمی در بازتولید امکان جمعی دارند. در این شبکه‌ها، زنان می‌آموزند چگونه از فشارهای محیطی عبور کنند، چگونه زبان مشترک بسازند، چگونه از تجربه‌ی فردی به آگاهی جمعی برسند. زن فعال کارگری بودن در ایران، یعنی  مقاومتی که نه در قالب شعار، بلکه در قالب حضور مداوم، گفت‌وگوی روزمره، تبادل تجربه، و ایستادن در برابر فرسودگی شکل می‌گیرد. چنین مقاومتی، چون ریشه در زندگی واقعی دارد، پایدار است. زن فعال، معنای کار را از دایره‌ی اقتصاد محض به دایره‌ی زندگی مشترک و ارتباط انسانی منتقل می‌کند. او نشان می‌دهد که تولید فقط مربوط به کالا نیست؛ بلکه مربوط به انسان، رابطه، و امید به آینده است. در نهایت، تفاوت بنیادین میان زن کارگر و زن فعال کارگری در این است که زن کارگر در دل ساختار تعریف می‌شود. زن فعال، ساختار را بازتعریف می‌کند، با رویدادهای جهانی سازگار می‌شود، جهان را به سازگاری با خود و دیگران وامی‌دارد. زن کارگر، بخشی از چرخه‌ی تولید است؛ زن فعال، بخشی از چرخه‌ی تحول. مدنیت زنانه در ایران، هنگامی معنا پیدا می‌کند که زن نه‌تنها کار کند، بلکه معنای کار، قدرت، حضور و مشارکت را از نو بسازد. زن فعال کارگری بودن، یعنی تبدیل تجربه‌ی فردی به تجربه‌ی جمعی، و تبدیل فشار به آگاهی. چنین امکانی، اگرچه با هزار محدودیت و خطر همراه است، امروز یکی از بنیادین‌ترین زمینه‌های تحول اجتماعی در ایران را شکل می‌دهد. آینده‌ی حضور زنان در سیاست، اقتصاد و فضای عمومی، بیش از هر چیز، به همین توانایی برای عبور از «کارگر بودن» و رسیدن به «فعال بودن» وابسته است، نه به‌عنوان مقام یا عنوان، بلکه به‌عنوان شیوه‌ای از زیستن، شیوه‌ای از مقاومت، و شیوه‌ای از ساختن جامعه‌ای که در آن صداهای زنان، نه در حاشیه، بلکه در مرکز شنیده شوند.