شاید این نامه بس طولانی به نظر آید اما مسائل موجود در قرچک برای یک بار هم که شده ارزش خواندن و فکر کردن دارد!
اولین موضوعی که میخواهم از آن بگویم یکی از بزرگترین و جدی ترین مسائل موجود در قرچک، آن گوشهء متروک فراموش شده می باشد!
مِت بازی! اصطلاحی است رایج در زندان قرچک و سایر زندانهای ایران، بسیاری ممکن است از این کلمه “همجنس گرایی” به ذهنشان خطور کند. اما مسائلی که خواهم گفت ارتباطی به گرایش های قابل احترام انسانها ندارد، معتقدم که هم جنس گرایان میبایست با کلیه حقوق شهروندی و قانونی در جامعه به رسمیت شناخته شوند. الفاظی چون هم جنس باز و دگر جنس گرا توهین به آنان است! همجنس گرایان در ایران در شرایط اسفباری هستند،سرکوب می شوند، طرد می شوند، مورد توهین و تحقیر قرار میگیرند. حق ازدواج قانونی ندارند یا مجبور به ازدواج با غیر هم جنس خود می شوند، یا باید از ایران بروند تا آزاد باشند یا باید تمام عمر واقعیتِ وجودِ خود را پنهان کنند وپنهانی عشق بورزند، در معرض شلاق و حبس و اعدام قرار دارند و در موارد شخصی و فاجعه بارترِ آن به دلیل شرایط جامعه دچار افسردگی، خودکشی و سرکوب و سانسور خود هستند.
هم جنس گرایان همچون همه انسانهای دیگرند و با وجود حق انتخابی که دارند و باید داشته باشند، بر اساسِ گرایشات خود تصمیم میگیرند با هم جنس خود زندگی کنند یا دیگری!! که متاسفانه در ایران این حق به شدت از آنها سلب شده! اما در قرچک کسانی هستند که برای تامین نیازهای خود هیچ انتخابی جز هم جنس خود ندارند! شرایط وخیم نگهداری از زندانیان، عدم مدیریت صحیح، عدم توجه به نیازهای زندانیان و سرکوب آن، انکار و تحقیر مت بازها، عدم تفکیک آنها براساس جرائم و محکومیت ها و شرایط روانی، قائل نبودن حق زندگی برای مجرمان، باعث شده که آمار قتل ها و کتک کاری های خونین و… برای خاطرِ مت بازی در قرچک بسیار نگران کننده شود، در آن زندان، تعداد زیادی از زنان هستند که به انواع مواد مخدر که تحریک کننده قوای جنسی هستند، اعتیاد داشته و دارند و کاملا غیراصولی در میان زندانیان دیگر زندگی می کنند، شبی در قرنطینه قرچک بر بالین زنی بودم و مراقب او، که این زن به دلیل سوء مصرف چند نوع ماده مخدر دچار توهم شده بود که مَرد است و دارای آلت رجولیت… در آن جا زنانی هستند که مجبور به ازدواج در سنین نوجوانی بودند و پس از مدتی زندگیِ تکراری در اوج جوانی به دنبال تنوع رفته اند، به همسران خود خیانت کرده و برای رهایی، به دلیل شرایط سخت طلاق برای زنان و تقریبا غیرممکن بودنِ آن برای قشر به شدت سنتی و مذهبی، مرتکب قتل همسرانِ خود شده اند و با جرم قتل و حکم قتل در زندانند، اما با وجود عشقی که منجر به قتل بوده، در زندان از معروفترین مت بازها هستند، به راحتی می شود پی برد که اینان در کودکی و نوجوانی به خاطر زن بودن به شدت تحقیر شده اند، همان پسرها شیرند و شمشیر و خدا طور و دختران خرگوش و موش و ضعیفه و… این زنان که مرتکب قتل و قاچاق مواد و سرقت کلان شده اند و جزء خفن ها و حبی سنگین ها هستند، باز به خاطر سنت و فرهنگ مردسالاری ِ حاکم که در آنها نهادینه شده، همواره خود را ضعیف می پندارند، اینان که هیچ اطلاعی از حق و حقوق و شان انسانیِ خود ندارند همواره می خواهند کسی که از خود قوی تر یابند، حامی، عاشق، شیفته، تکیه گاه، آقا بالا سر… اینان در این مت بازی نقش زنان را ایفا می کنند، زنانی که همواره ضعیف و حسود خطاب می شوند، زنانی که مراقب مت خود هستند و به هر طریقی به دنبال جلب نظر مساعدِ آنها هستند، با خودکار قرمز، قرص پروفن و خمیردندان و کش سوخته خود را می آرایند، آنها در این مت بازی ها همان بازیگر نقشِ اصلیِ زنانی هستند که چهل سال است آنها را در همین حد می خواهند! کسانی که نقش مقابل را ایفا می کنند دو دسته اند، دسته ای همیشه می خواستند آزاد و قوی باشند نمیخواهند برابر با مردان باشند بلکه میخواهند نقش مرد را در یک جامعه مرد سالار بازی کنند، همچون آنها اختیار هرکاری را داشته باشند، سرور و والا باشند! مانند آنها لباس می پوشند، سوار موتور می شوند، کارهایی که تحت عنوان کارهای مردانه نامیده شده اند، انجام می دهند دوست دارند به هنگام تعریف و تمجید به آنها گفته شود “خیلی مردی” از خود مهارتهایی نشان می دهنر که در جمع مردان پذیرفته شوند اینها زنانی اند که از جنسیت خود فراری و متنفرند و زنان را همچون برخی مردان ضعیفه خطاب میکنند. گاهی تشخیص آنها از مردان کار سختی ست.
اما دسته دوم کسانی هستند که زن بودن خود را باور دارند اما در زندان به دنبال ارائه قدرت برتری خود در غالب مردانه اند، میدانند که بیرون زندان، به زندگی عادی خود بازخواهند گشت، و باز همسر و مادر خواهند بود و… واما در زندان باید مرد باشند. هر دو دسته در زندان همچون مردان راه می روند، همچون مردان سینه سپر می کنند، همچون آنها حرف میزنند، نظیر برخی الفاظ و فحش های مردانه که توهین آشکار به زنان است را مدام تکرار میکنند، به رخ کشیدنِ موی دست و پا و صورت و ابرو برایشان به نوعی اثبات مرام مردانه شان است. حامیانِ مت خود هستند، به خاطر آنها تن به هر کاری می دهند، دعوا و کتک کاری و حتی قتل. غیرت و ناموس پرست ند. و چه تلخ مسئولین زندان آنها را وادار میکنند چادر به سر کنند تا مورد خنده و تمسخر قرار گیرند. زنانی را که خود را کاملا مرد میپندارند و حتی نامهای مردانه برای خود اختیار کرده اند! اما در اغلب هم جنس گرایان، آنها به جنس، خود توهین نمیکنند و در پی تغییر آن نیستند. در این زندانی که هزار و دویست زندانی دارد تعداد قابل توجهی از ترنس ها نیز هستند، یا ازسر فقر فرهنگی و اقتصادی توان درمان و جراحی وحتی بازگو کردن آنچه هستند را ندارند و یا جراحی کرده ولی به دلیل سختی وپر هزینه بودن درمان آنها را رها کرده اند و حال در زندان با انواع تمسخر و تحقیر مواجه اند، چیزب که در دنیای آزاد هم غیر آن را تجربه نکرده اند،مادامی که در زندانند با تمایلات خود چه کنند؟!
کمتر کسی ست که پا به زندان قرچک گذاشته باشد و مریم_ز و فاطمه_ف را ندیده یا نامشان را نشنیده باشد. مریم ۳۰ساله و فاطمه چند سالی بزرگتر، هر دو انسانند اما آنها جز خطرناک ترین ها در زندان می نامند. فاطمه وقتی ۱۰ ساله بود گرفتار اعتیاد شد و ۱۳ سالگی او را مجبور به ازدواج کردند مریم چند سالی زیر سن قانونی بود به اتهام سرقت بازداشت شد و فاطمه به اتهام فروش مواد، برایشان مدتی حبس در نظر گرفتند اما حال یکی ۱۸سال و دیگری ۱۴سال است که در زندانند و در این مدت به سبب ارتکاب جرمهای متعدد به سالهای حبس انها اضافه شد، یکی در زندان مرتکب سه قتل و دیگری دو قتل شد و به خاطر مت بازی بوده است، یا در حین تجاوز به شخصی او را کشتند یا به دلیل خیانت و یا به این دلیل که شخصی به قول خودشان به آنها پا نداد، غیر از قتل جرمهای دیگر من جمله نقص عضو کردن دیگران و… نیز مرتکب شده اند، چهره شان مردانه و چنر سالی از سن حقیقیشان پیرتر می نمایند، قوز شدیدشان که ناشی از کوتاهی تختهای زندان است به شدت نمایان است. به من اجازع صحبت به آنها را نمی دادند. مریم را اولین بار در بهداری در حالی دیدم که برای پانسمان دستش آمده بود،دستی که او خود با دندان گوشت آن را کنده بوده وحال چند ماهی ست که هر دو در بیمارستان روانی امین آبتد غل و زنجیر شده اند، هر دو مبتلا به بیماری هستند یکی ایدز و دیگری هپاتیت، از انجا که در قرچک بهداشت امری بی معناست و همه زندانیان با هر جرمی و شرایط، بیمار و غیر بیمار با هم نگه داری می شوند، انواع و اقسام بیماری به راحتی به دیگران سرایت میکند کسانی که بیشتر به این دو نزدیک بودند، میگفتند در حالت عادی این دو افرادی مهربان و دوست داشتنی و هنرمند در ساخت کارهای دستی ظریف، ولی هیچ وقت، هیچکس به آنها کمک نکرده است و در زندان آنها را به جنون رسانده، به راستی آیا این دختران جوان را نمی شد به زندگی بازگرداند؟ آیا نمی شد با مدیریت صحیح و فراهم کردن شرایطی بهتر خواسته های آنها را تامین کرد؟! چه بسیارند دختران جوان و زیبایی که با دلایل مختلف و حتی مسخره راهی زندان میشوند، به جرایمی که میشود بدون در نظر گرفتن حبس در چنین فضایی که بستر هر آنچه شدن محیاست، آنها را مجازات کرد و میشود با اندیشیدن تدابیری اندک، میزان ارتکاب جرم را کاهش داد، دختران دیروز که امروز جنایت کار شده اند، همان دختران امروزند که برای اولین بار به دلایل مختلف به زندان قرچک منتقل می شوند و به دلیل ترس و برای تلاشِ زنده ماندن تن به هرکاری میدهند، حتی به کارهایی که به راستی از آن متنفرند و حتی در دنیای بیرون آن را ندیده اند. روزی خود قربانی اند و روزی خود قربانی می کنند…
همه اینها در حالی ست که روسای زندان وجود این افراد و مت بازی را کاملا انکار می کنند و برایشان جمع آوری خودکار قرمز و پروفن و ریمل دست ساز و تاپ و شلوارک وفندک و محروم کردن زندانیان از خیار و موز، اولویت اول است تا چاره اندیشیدن برای تامین نیازهای جسمی و روانی و حقوقی و جنسی زندانیان.
باز هم میگویم که خاک پای تمام زندانیان آن زندان هستم و مسائل آنها چون باری بر دوشم سنگینی میکند. و خواهان مجازات کسانی هستم که تحت هر نامی خود را مجازات کننده مجرمین می دانند و حال آنکه خود مسبب تمام این جرمها و تمام رنج ها و دردهای هم سنان من هستند. این درد نامه ها ادامه دارد.
آتنا دائمی فعال حقوق بشر
آذر ۹۷ بند زنان زندان اوین