نقدی بر گردهمایی سلطنت‌طلبان و فانتزی قدرت رضا پهلوی- بهروز ورزنده

همایش سلطنت‌طلبان در شهر مونیخ، نه نشانی از بالندگی سیاسی اپوزیسیون پادشاهی‌خواه بود و نه جلوه‌ای از گفت‌وگوی آزاد یا مشارکت دموکراتیک. آنچه رخ داد، بیشتر به آیینی شباهت داشت تا کنفرانسی سیاسی: سلام نظامی، سرود شاهنشاهی، شعارهای وفاداری، اشک‌های پرشور، و در نهایت، صحنه‌ای تکان‌دهنده از سجده‌ی یکی از حاضران در برابر رضا پهلوی که او را «کعبه»‌ی خود خواند. این نمایش‌ها نشان‌دهنده‌ی بازگشت به الگویی بودند که گذشته‌ای اقتدارگرا را با زبانی احساسی و نوستالژیک بازسازی می‌کرد.

رضا پهلوی در این مراسم خود را در سه قامت به نمایش گذاشت: «شاهزاده»، «رهبر دوران گذار» و حتی «پدر ملت»؛ عنوان‌هایی که نه‌تنها نسبتی با واقعیت سیاسی جامعه‌ی ایران ندارند، بلکه از مفاهیمی برمی‌آیند که عمدتاً در نظام‌های فاشیستی، ناسیونالیستی و پدرسالار کاربرد دارند؛ نظام‌هایی که در آن‌ها ملت همچون کودکانی مطیع تصور می‌شوند و رهبر، پدری فرمان‌روا و عاطفه‌مند. این ادبیات، در تضاد با جمهوریت و شهروندی مدرن قرار دارد.

اما فراتر از زبان و نماد، مسئله‌ی اصلی، خودِ فردی‌ست که این القاب را به خود نسبت می‌دهد. ادعای رهبری و نجات کشور، بدون برخورداری از شخصیت، کاریزما یا پشتوانه‌ی سیاسی، به فانتزی‌ای کمیک بدل می‌شود. رضا پهلوی نه حزب دارد، نه سازمان، نه پایگاه اجتماعی منسجم، و نه سابقه‌ای معتبر در مبارزه‌ی سیاسی. تصویر عمومی او، در بهترین حالت، شخصیتی متزلزل و بی‌ثبات را ترسیم می‌کند. روزی می‌گوید آماده است جان خود را فدای میهن کند و روز دیگر اعلام می‌کند حاضر نیست آزادی شخصی‌اش را برای آزادی مردم از دست بدهد. زمانی جمهوری‌خواه است و زمانی دیگر، با ادبیات سلطنت‌طلبانه، خود را «اعلیحضرت» و «پدر ملت» می‌نامد و در انتظار بیعت می‌نشیند.

این نوسانات، تنها نشانه‌ی آشفتگی سیاسی نیستند، بلکه بیانگر فقدان حداقل انسجام شخصیتی و فکری برای ایفای هرگونه نقش سیاسی مؤثرند. او بیشتر به کودکی می‌ماند که تحت تأثیر حلقه‌ای از مشاوران متلون، بازیچه‌ی مناسک و توهمات اطرافیان خود شده است؛ کودکی که با دیدن قاقالیلی، نیشش تا بناگوش باز می‌شود، بی‌آنکه بداند در چه مسیری گام برمی‌دارد.

افزون بر این، پیوند روزافزون این جریان با محافل راست افراطی در غرب و اسرائیل، تصویری نگران‌کننده از آینده‌ی مورد نظر آن‌ها ترسیم می‌کند. حمایت آشکار یا پنهان رضا پهلوی از حمله‌ی نظامی خارجی به ایران، نه‌تنها با اصول دموکراتیک در تضاد است، بلکه استقلال ملی را به گروگان می‌گیرد و مردم را از جایگاه سوژه‌های فعال سیاسی، به ابزاری برای نمایش قدرت خارجی تقلیل می‌دهد. حتی بسیاری از مشروطه‌خواهان پیشین نیز در برابر این مواضع، زبان به انتقاد گشوده‌اند.

همه‌ی این‌ها در ادامه‌ی کارنامه‌ای‌ست پُر از شکست: از شورای ملی ایرانیان و پروژه‌ی ققنوس، تا پیمان نوین و کمپین وکالت. با هر بار ناکامی، تنها چیزی که پابرجا مانده، میل به اسطوره‌سازی فردی و خلق فانتزی‌هایی از «رهبری» در غیاب هرگونه ظرفیت واقعی است.

همایش مونیخ، بیش از آن‌که چشم‌اندازی از آینده باشد، بازتابی‌ست از گذشته‌ای که بدون هیچ نقد و بازاندیشی‌ای، بر حال تحمیل شده است. سیاست، در این مراسم، نه میدان تصمیم‌گیری و مشارکت، بلکه صحنه‌ای بود برای اطاعت، تمجید، بیعت و نمایش. رضا پهلوی نه رهبر است، نه ناجی، و نه «پدر ملت»؛ او بازمانده‌ای‌ست از خاطره‌ای حل‌نشده، فانتزی‌ای سیاسی که هرچه بیشتر بازسازی شود، از واقعیت بیشتر فاصله می‌گیرد.

بهروز ورزنده


نقدی بر گردهمایی سلطنت‌طلبان و فانتزی قدرت رضا پهلوی

همایش سلطنت‌طلبان در شهر مونیخ، نه نشانی از بالندگی سیاسی اپوزیسیون پادشاهی‌خواه بود و نه جلوه‌ای از گفت‌وگوی آزاد یا مشارکت دموکراتیک. آنچه رخ داد، بیشتر به آیینی شباهت داشت تا کنفرانسی سیاسی: سلام نظامی، سرود شاهنشاهی، شعارهای وفاداری، اشک‌های پرشور، و در نهایت، صحنه‌ای تکان‌دهنده از سجده‌ی یکی از حاضران در برابر رضا پهلوی که او را «کعبه»‌ی خود خواند. این نمایش‌ها نشان‌دهنده‌ی بازگشت به الگویی بودند که گذشته‌ای اقتدارگرا را با زبانی احساسی و نوستالژیک بازسازی می‌کرد.

رضا پهلوی در این مراسم خود را در سه قامت به نمایش گذاشت: «شاهزاده»، «رهبر دوران گذار» و حتی «پدر ملت»؛ عنوان‌هایی که نه‌تنها نسبتی با واقعیت سیاسی جامعه‌ی ایران ندارند، بلکه از مفاهیمی برمی‌آیند که عمدتاً در نظام‌های فاشیستی، ناسیونالیستی و پدرسالار کاربرد دارند؛ نظام‌هایی که در آن‌ها ملت همچون کودکانی مطیع تصور می‌شوند و رهبر، پدری فرمان‌روا و عاطفه‌مند. این ادبیات، در تضاد با جمهوریت و شهروندی مدرن قرار دارد.

اما فراتر از زبان و نماد، مسئله‌ی اصلی، خودِ فردی‌ست که این القاب را به خود نسبت می‌دهد. ادعای رهبری و نجات کشور، بدون برخورداری از شخصیت، کاریزما یا پشتوانه‌ی سیاسی، به فانتزی‌ای کمیک بدل می‌شود. رضا پهلوی نه حزب دارد، نه سازمان، نه پایگاه اجتماعی منسجم، و نه سابقه‌ای معتبر در مبارزه‌ی سیاسی. تصویر عمومی او، در بهترین حالت، شخصیتی متزلزل و بی‌ثبات را ترسیم می‌کند. روزی می‌گوید آماده است جان خود را فدای میهن کند و روز دیگر اعلام می‌کند حاضر نیست آزادی شخصی‌اش را برای آزادی مردم از دست بدهد. زمانی جمهوری‌خواه است و زمانی دیگر، با ادبیات سلطنت‌طلبانه، خود را «اعلیحضرت» و «پدر ملت» می‌نامد و در انتظار بیعت می‌نشیند.

این نوسانات، تنها نشانه‌ی آشفتگی سیاسی نیستند، بلکه بیانگر فقدان حداقل انسجام شخصیتی و فکری برای ایفای هرگونه نقش سیاسی مؤثرند. او بیشتر به کودکی می‌ماند که تحت تأثیر حلقه‌ای از مشاوران متلون، بازیچه‌ی مناسک و توهمات اطرافیان خود شده است؛ کودکی که با دیدن قاقالیلی، نیشش تا بناگوش باز می‌شود، بی‌آنکه بداند در چه مسیری گام برمی‌دارد.

افزون بر این، پیوند روزافزون این جریان با محافل راست افراطی در غرب و اسرائیل، تصویری نگران‌کننده از آینده‌ی مورد نظر آن‌ها ترسیم می‌کند. حمایت آشکار یا پنهان رضا پهلوی از حمله‌ی نظامی خارجی به ایران، نه‌تنها با اصول دموکراتیک در تضاد است، بلکه استقلال ملی را به گروگان می‌گیرد و مردم را از جایگاه سوژه‌های فعال سیاسی، به ابزاری برای نمایش قدرت خارجی تقلیل می‌دهد. حتی بسیاری از مشروطه‌خواهان پیشین نیز در برابر این مواضع، زبان به انتقاد گشوده‌اند.

همه‌ی این‌ها در ادامه‌ی کارنامه‌ای‌ست پُر از شکست: از شورای ملی ایرانیان و پروژه‌ی ققنوس، تا پیمان نوین و کمپین وکالت. با هر بار ناکامی، تنها چیزی که پابرجا مانده، میل به اسطوره‌سازی فردی و خلق فانتزی‌هایی از «رهبری» در غیاب هرگونه ظرفیت واقعی است.

همایش مونیخ، بیش از آن‌که چشم‌اندازی از آینده باشد، بازتابی‌ست از گذشته‌ای که بدون هیچ نقد و بازاندیشی‌ای، بر حال تحمیل شده است. سیاست، در این مراسم، نه میدان تصمیم‌گیری و مشارکت، بلکه صحنه‌ای بود برای اطاعت، تمجید، بیعت و نمایش. رضا پهلوی نه رهبر است، نه ناجی، و نه «پدر ملت»؛ او بازمانده‌ای‌ست از خاطره‌ای حل‌نشده، فانتزی‌ای سیاسی که هرچه بیشتر بازسازی شود، از واقعیت بیشتر فاصله می‌گیرد.

اینرا هم بخوانید

آیا حذف خامنه‌ای به ظهور یک دولت  مردمی منجر خواهد شد؟ بهروز ورزنده

با نزدیک شدن به پایان عمر سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای، پرسش اساسی این است که حذف …