
نوزدهمین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج، روز چهارشنبه سی و یکم شهریور ۱۴۰۰- بیست و دوم سپتامبر ۲۰۲۱ با ادامه شهادت مسعود اشرف سمنانی در استکهلم سوئد برگزار شد.
در نوزدهمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم، مسعود اشرف سمنانی، یک شاهد عینی به سئوالات دادستان و وکلای مدافع نوری پاسخ داد و گفت «با رنجی که کشیدهام نمیتوانم بیطرف باشم و عدالت را میخواهم.»
اشرف سمنانی که در در جلسه پیشین محاکمه حمید نوری به اتهام مشارکت در اعدام چند هزار زندانی سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، علیه او شهادت داده بود، در پاسخ به سئوال دادستان درباره متهم پرونده گفت که «او کمی پیرتر شده اما چهرهاش همان چهره است.»
وی گفت: «یک روز پاسدار من را صدا زد. ترسیدم. فکر کردم که باز برای اعدام آمدهاند. رفتیم یک اتاقی. گفت چشمبندت را بردار و به این ساکها نگاه کن. دو سه ساک را شناختم. فکر میکنم ساکهای کسانی بود که اعدامشان کرده بودند و حالا میخواستند ببینند کدام ساک مال کدام زندانی است تا شاید به خانوادهاش تحویل بدهند.»
مسعود اشرف سمنانی که اکنون در سوئد زندگی میکند گفت: «ما چرا باید برای ورزش دستهجمعی شکنجه میشدیم؟ چرا باید به خاطر زندگی اشتراکی اعدام میشدیم؟ مگر زندگی اشتراکی چه ایرادی داشت؟ من واقعا کاری نکرده بودم که بخواهم بمیرم. من واقعا بیگناه بودم.»
وی گفت که هنگام بازگشت از راهروی مرگ تحت شکنجه قرار گرفته است: «وقتی ناصریان(محمد مقیسه) مرا به سلول انفرادی برد مورد ضربوشتم قرار داد. خیلی عصبانی بود شاید از اینکه چرا اعدام نشدهام. او میخواست من هم اعدام بشوم اما من واقعا کاری نکرده بودم.»
وی گفت: یک ماهونیم با یک پتو و یک دمپایی در سلول انفرادی بوده و هیچ ارتباطی با بیرون نداشته است: «در ذهنم با بچهها حرف میزدم. با پدر و مادرم حرف میزدم. به خانوادههای بچههایی فکر میکردم که اعدام شدند. فکر میکردم که مرا هم برای اعدام می برند.»
مسعود اشرف سمنانی سپس به سئوالات وکلا و همچنین وکلای مدافع حمید نوری پاسخ داد که او را به تناقضگویی متهم میکردند.
وکلای حمید نوری اظهار داشتند که تاریخهای ارائه شده از سوی آقای اشرف سمنانی در دادگاه با تاریخهای ارائه شده از سوی او در دادگاه «ایران تریبونال» متفاوت است و چرا او اسمی از ناصریان(محمد مقیسه) در دادگاه ایران تریبونال نبرده است.
وی پاسخ داد که دادگاه ایران تریبونال درباره اشخاص نبود و درباره اعدامها بود. وی همچنین گفت که در آن دادگاه نمادین، نسبت به تاریخها بیتوجه بوده است.
دادگاه «ایران تریبونال» در سال ۱۳۹۱ به عنوان یک کارزار بینالمللی و بهصورت نمادین برای رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت، نخست در لندن و سپس در لاهه برگزار شد.
مسعود اشرفی سمنانی در جلسه پیشین دادگاه حمید نوری در روز ۲۹ شهریور گفته بود که دو بار به هیات مرگ برده شد و در جریان مصاحبه تلویزیونی که شرط آزادی بود ناصریان(محمد مقیسه) و حمید عباسی (حمید نوری) را بدون چشمبند دیده است.
هسل بری وکیل: شما گفتید در یک بند تقریبا ۳۰ نفر بودید. بعد از شما پرسیدند اسامی کسانی که اعدام شدند گفتید از جمله جمشید شریعت.
مسعود اشرف سمنانی: بلی جمشید شریعت است من اشتباه گفتم.
وکیل: اسم حمیدرضا را آوردید
مسعود: نجاتی دست است
وکیل: به نظر تو این شخص اعدام شد؟
مسعود: نه اعدام نشد.
وکیل: لیست دیگری است مربوط به چپیها است. برای اطمینان خاطر چند اسم را میپرسم. عادل طالبی.
مسعود: من یک شخص به نام عادل را در اوین در سال ۶۶ یادم است. ولی فامیلیاش یادم نیست.
وکیل: سراغ افرادی میرویم که من خودم وکیلش هستم. حسین حاجی محسن.
مسعود: یادم نمیآید
وکیل: بیژن بازرگان
مسعود: من به یاد نداردم.
وکیل: محمود علیزاده اعظمی.
مسعود: یادم نمیآید.
وکیل: سئوالات تکمیلی من تمام شد.
دادستان: چند سئوال تکمیلی دارم. الان شما به جشمیدی اشاره کردید.
مسعود: من منظورم جمشید شریعتی است.
دادستان: شما کجا اسم جمشیدیات را شنیدید؟
مسعود: من همین این اسم را در لیست همین دادگاه دیدم.
دادستان: یعنی دوران اعدامها ندیدید؟
مسعود: نه خیر ندیدم.
سلام مسعود. من توماس کویست یکی از وکلای حمید نوری هستم. آیا روزهای اول دادگاه را شنیدید؟
مسعود: نه.
وکیل: بازجوییهای دیگران بودید؟
مسعود: فقط روز دوشنبه بودم.
وکیل: شما دوست ایراج مصداقی هستید؟ درسته؟
مسعود: بلی.
وکیل: کتابهایش را خواندهاید؟
مسعود: نه.
وکیل: آیا بازجویی پلیس کتاب او را برده بودید؟
مسعود: برای نقشههایش برده بودم.
وکیل: نقشهها را شما کشیدهاید؟
مسعود: بلی من کشیدهام.
وکیل: ببینید فکر کردم به مرداد ۶۷ برسیم. اما نخست از مدیریت زندان میپرسم. شما اسم حمید نوری را آوردید میدانید وی چه لباسی داشت؟
مسعود: بلی لباس شخصی به تن داشت.
وکیل: منظور از لباس شخصی چیست؟
مسعود: منظورم این است که یونیفرم بر تن نداشت.
وکیل: یعنی گاه کت و شلوار و گاه پیراهن و شلوار میپوشید. ناصریان چی؟
مسعود: ناصریان هم لباس شخصی داشت.
وکیل: یعنی مثل عباسی؟
مسعود: بلی.
وکیل: لشکری چی؟
مسعود: لشکری را با یونیفرم دیدم.
وکیل: یعنی یونیفرم پاسدارها؟
مسعود: کمی تیرهتر از لباس آنها.
وکیل: ببینید این سئوال را دادستان پرسید آیا شما عرب را میشناسید؟
مسعود: فقط درباره او شنیندم نمیشناسم.
وکیل: در چه ارتباطی شنیدید؟
مسعود: شنیدم او هم در دادیاری بود.
وکیل: ببینید این را در زندان شنیدید یا بعد از آزادی از زندان؟
مسعود: آخرین بار از نصراله مرندی شنیدم در این دادگاه.
وکیل: شما اول جلسه به من گفتید در هیچ دادگاه شرکت نداشتید الان میگویید مرندی گفت؟
مسعود: من گفتم که دوشنبه اینجا بودم.
وکیل: اولین بار این اسم عرب را میشنیدید؟
مسعود: بلی.
وکیل: ببینید سئوال مشخص این است که آیا شما این اسم را در گوهردشت شنیدید یا اینجا؟
مسعود: اینجا شنیدم.
وکیل: میدانید او چه مقطعی دادیار بود؟
مسعود: نه نمیدانم.
وکیل: شما این کروکی را کشیدهاید؟
مسعود: بلی
وکیل: کی کشیدید؟
مسعود: ۲۰۰۵ و یا ۲۰۰۶.
وکیل: تو این نقشه دادگاه این را اینجا نشان میدهید. حالا به نظر شما دادگاه آنجا بود یا جای دیگری؟
مسعود: ممکن است یک ساختمان جلوتر باشد اما دقیق نمیدانم.
وکیل: کی متوجه شدید دادگاه میتواند اینجا باشد؟
مسعود: شاید یک ساختمان اشتباه باشد. تازگیها فهمیدم.
وکیل: ببینید این تازهگیها یعنی کی را میگویید؟
مسعود: یک هفته پیش. من از سال ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ این احساس را دارم که میتواند اشتباه باشد.
وکیل: به پلیس گفتید شاید جای دادگاه اشتباه باشد؟
مسعود: نه.
وکیل: به شهادتهای ایرج مصداقی گوش نکردید؟
مسعود: نه.
وکیل: با کسی صحبت کردید؟
مسعود: با ایرج هرگز.
وکیل: خودت پس از ۱۵ و یا ۱۶ سال به این نتیجه رسیدید اشتباه است؟
مسعود: بلی.
وکیل: شما کجای راهرو گوهردشت نشسته بودید؟
مسعود: با نشان دادن نقشه: بعد از دادگاه این جا نشسته بودم.
وکیل: بهخاطر این که قضیه برایم جا بیفتد شما دم دیوار آشپزخانه نشسته بودید؟
مسعود: نمیدانم اما روبهروی راهرو نشسته بودم.
وکیل: من فکر می کنم شما در جواب دادستان گفتید در مقابل اتاق نشسته بودید؟
مسعود: نه من نشان دادم که اینجا نشسته بودم. روبهرویم راهرو بود و نمیدانستم پشتم آشپزخانه بود.
وکیل: شما گفتید کریدور مرگ در این نقشه است؟
مسعود: نه من نگفتم. روی نقشه اینجاست.
وکیل: دوشنبه تعریف کردید عباسی اسمامی زندانیان را میخواند و برای اعدام میبرد. آیا شما صدای عباسی را میشناختید؟ گفتید عباسی را میدیدید. آیا او را دیدید؟
مسعود: بلی دیدم.
وکیل: چه تاریخی از مرداد است؟
مسعود: حدسم این است که ۱۸ مرداد بود و یا ۲۱ مرداد دقیق نمیدانم. بیشتر فکر میکنم ۲۱ مرداد بود.
وکیل: بالاخره نوری را در یک مورد میبینید؟
مسعود: بلی در یک مورد.
وکیل: یعنی عباسی اسامی را میخواند و میبرد به سوی حسینیه؟
مسعود: من گفتم ۲۱ مرداد بود که عباسی لیست زندانیان را میخواند.
وکیل: شاید من اشتباه فهمیدم به نظرم گفتید آنها را به سوی حسینیه میبرد؟
مسعود: من فقط گفتم اسامی را میخواند.
وکیل: ببینید اسامی را میخواند بعدا میبردند ته کریدور؟
مسعود: بلی زندانیان صف میایستادند تا به ته کریدور بروند.
وکیل: بحث ۲۱ مرداد را میکنیم؟
مسعود: بلی.
وکیل: آیا اسامی زندانیان را به یاد میآورید؟
مسعود: اسمی نشنیدم که من بشناسم.
وکیل: یعنی شما هیچ کدام از آنها نمیشناختید؟
مسعود: نه.
وکیل: چشمبند داشتید؟
مسعود: بلی.
وکیل: بعد زندانیان را میبرند ته کریدرو و شما آنها را نمیبینید؟
مسعود: نه نمیبینم به حسینیه ببرند.
وکیل: پس شما از کجا میدانید آنها اعدام شدند؟
مسعود: آنها برنگشتند. من ندیدم برگردند.
وکیل: ولی شما آنها را نمیشناختید؟
مسعود: ولی میدانستم بهسوی محل اعدام میبرند.
وکیل: ببینید میگویید شما را بعد از دادگاه میبرند به طرف حسینیه. بعد شما رفتید ساختمان شماره ۹.
مسعود: بلی درسته. ناصریان تنها مرا برد به آنجا.
وکیل: پس میشد به حسینیه ببرند و اعدام نکنند؟
مسعود: من شنیده بودم آنهایی را که سمت چپ سالن به صف میکنند میبرند برای اعدام.
وکیل: سئوالم این است ناصریان شخصا شما بهسوی حسینیه برد اما اعدام نشدید؟
مسعود: من نمیدانستم اعدام خواهم شد یا نه.
وکیل: اما شما عدام نشدید؟
مسعود: نه نشدم.
حالا بریم سر ایران ترویبونال که شما در لندن شهادت دادید. در سال ۲۰۲۱۲. یادت میآید چی گفتید؟
مسعود: نه دقیقا اما درباره زندان گفتم.
وکیل: فکر می کنید آنهایی را که به ایران تریبونال گفتید با گفتههایت به این دادگاه یکی است؟
مسعود: نه فرق میکنند.
وکیل: میتوانید بگویید چرا شما در آنجا اسمی از حمید عباسی نیاوردید؟
مسعود: بلی دادگاه ایران تریبونال بود نه عباسی.
وکیل: به دادستان گفتید شما اسم ناصریان را آوردید چرا؟
مسعود: ناصریان نهایت حس و نفرت نهایی خود را به ما نشان میداد.
وکیل: یادت میآید در ایران تریبونال چرا اسم عباسی را نیاوردید؟
مسعود: من در آن جا یک پروسه را توضیح دادم.
وکیل: به پلیس گفتید در ایران تریبونال اسمی از کسی نبرده بودید؟
مسعود: من در پلیس تمرکز نداشتم. سخت بود سوئدی صحبت کنم.
وکیل: شما در ایران تریبونال حرف از عباسی نزدید. فقط بحث ناصریان را کردید. آیا به پلیس هم ههمی را گفتید؟
مسعود: من درست متوجه نشدم چی گفتم. من قصد طرح اسمها را نداشتم.
وکیل: شما اسامی دیگران را آوردید اما نام نوری را نیاوردید.
مسعود: من منظورم اشخاص خاصی نبود من فقط پروسه را توضیح دادم.
وکیل: شما چرا اسم رئیسی را میبرید؟ در حالی که شما نه در اداره پلیس اسم رئیسی را نیاوردید؟
مسعود: نه نیاوردم.
وکیل: ببینید من سخنان شما را گوش کردم در حالی که فارسی بلد نیستم اما دوستی دارم که فارسی بلد است. شما بحث ۱۵ خرداد را نکردید. ۱۵ مرداد گفتید. یادتان میآید در مورد ایران تریبونال درباره دادگاه گوهردشت چی گفتید؟
مسعود: نه دقیقا.
…
بخش بعد از ظهر دادگاه تعطیل شد تا فردا پنجشنبه. چون که جلسه دادگاه شاکی دوازدهم حمیدرضا خلاقدوست بود. اما متاسفانه وی چهار ماه پیش بهدلیل ابتلا به کرونا فوت کرده بود. حمیدرضا خلاقدوست ۱۰ سال در زندان بود و شاهد اعمال نوری بود که زندانیان را برای اعدام میبرد. قبلا پلیس ویدیویی از وی ضبط کرده بود که قرار بود امروز در دادگاه پخش شود اما این ویدیو پخش نشد.
…………………..
بیستمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم!
بیستمین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج، روز پنجشنبه یکم مهر ۱۴۰۰- بیست و سوم سپتامبر ۲۰۲۱ در استکهلم سوئد برگزار شد.
روز پنجشنبه ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۱ در بیستمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام هزاران زندانی سیاسی، برای اولینبار فرزند یکی از اعدامشدگان تابستان ۱۳۶۷ در دادگاه استکهلم سوئد از طریق مجازی حاضر شد.
سولماز علیزاده که زمان بازداشت پدرش ۸ سال، مقابل دادستانها و وکلا شهادت داد و درباره اعدام پدر ۴۱ سالهاش شهادت داد.
این تصویر سولماز و پدرش بههمراه نامه از سایت خاوران گرفته شده است
مارتینا وینسلو، یکی از دو دادستان پرونده از خانم سولماز علیزاده سئوال میکرد. وی گفت هنگامی که پدرش اعدام شده، خانواده از او مخفی کردند چون او وسط امتحانها بوده است: «آدمها میآمدند و گریه میکردند ولی چون من در مدرسه دانشآموز ممتازی بودم، نمیخواستند به من بگویند.»
دادستان در دادگاه عکس یک کیف را نشان داد که علیزاده گفت پدرش برای او در زندان بافته است. هنگام اشاره به نامههایی که بین پدر و دختر رد و بدل شده، او به دادگاه تذکر داد خواندن نامهها در دادگاه او را ملتهب خواهد کرد.
سولماز علیزاده که ساکن کانادا است از راه دور و از طریق ویدئو در دادگاه شرکت داشت. در ابتدای دادگاه دادستان سولماز علیزاده را معرفی کرد و گفت او فرزند محمود علیزاده است که دکترای حقوق داشته، در بانک مرکزی کار میکرده است. وی هوادار سازمان فدائیان خلق بوده و هنگام بازداشت ۳۷ سال داشته است.
محمود علیزاده ۲۰ فروردین ۱۳۶۳ بازداشت شده و به دو سال زندان محکوم شده اما در پایان محکومیت آزاد نشد و چهار سال بعد، یعنی در تابستان ۱۳۶۷ به جوخه اعدام سپرده شد.
سولماز دختر علیزاده توضیح داد که در شرق تهران در نارمک زندگی میکردهاند. وی گفت به یاد میآورد که یک روز در فروردین ماموران به خانه آنها ریخته و همه چیز را به هم ریخته بودند.
وی در پاسخ به سئوال دادستان که چرا پدرش با وجود پایان دوره محکومیت در زندان اعدام شده، گفت از او خواسته بودند که شرایط آزادی را بپذیرد و پدرش آنها را نپذیرفته است. به گفته علیزاده، پدرش باید به طریقی به سازمانی که به آن تعلق داشت اعلام انزجار میکرد و در زندان میگفت مسلمان شده و دیگر «چپ یا خدانشناس» نیست.
سولماز علیزاده میگوید در زندان قزلحصار پدرش را دو هفته یک بار میدیده و آنجا متوجه شده حالش بهتر است، ورزش میکند و روحیه خوبی دارد. سولماز در عین حال تاکید کرد که این دوره جناح آیتالله منتظری کنترل زندانها را بهعهده داشت.
بر اساس اطلاعاتی که در دادگاه مطرح شد، در آن چهار سال پدرش در سه زندان اوین، قزلحصار و زندان گوهردشت بوده است.
سولماز علیزاده اسناد و مدارکی را به دادگاه سوئد تحویل داده است که دادستان به بعضی از آنها اشاره کرد: نامهای که سولماز فکر میکند برای اولین بار از طرف پدرش در پانزدهم مهرماه ۱۳۶۳ برای او نوشته و از اوین فرستاده شده است. و نامه دیگری که پانزدهم اسفندماه از پدرش دریافت کرده است.
دادستان به یک به یک تاریخ نامهها اشاره کرد و اینکه سولماز در همان سال برای پدرش نامهای نوشته است که ضمیمه اسناد است.
آخرین نامهنگاریها مربوط به اواخر تیرماه ۱۳۶۷ است که نشان میدهد از زندان گوهردشت فرستاده شده است.
به جز نامهها علیزاده گفت دو دلیل دارد که پدرش در گوهردشت اعدام شده است. اول اینکه با همبندیهای پدرش صحبت کرده و اینکه شخصی وجود دارد که آخرین صحبتهای پدرش را در مقابل هیات مرگ شنیده اما او نمیتواند در دادگاه نامش را بیاورد.
دادستان از او پرسید چه چیزی درباره دادگاه شنیده است.
علیزاده پاسخ داد پدرش «چون حقوقدان بوده اولا که هیات مرگ را محکوم کرده و گفته دادگاه را به رسمیت نمیشناسد. و سئوالات آنها را به دادگاههای ایدئولوژیک قرون وسطی تشبیه کرده است. و حاضر نشده است که به سئوالهای آنها درباره مسلمان بودن یا نبودن پاسخ دهد. و در پایان صحبتهایش جمهوری اسلامی را به حکومت نازیها تشیبه کرده است اما نه بهطور مستقیم.»
او گفت شخصی که این سخنان را برای او نقل کرده برای آنها توضیح نداده که آیا اعدام شده یا نه ولی پدرش فقط یکبار مقابل دادگاه حاضر شده و احتمال میدهند در سمت چپ دادگاه نشانده شده و بعدا اعدامش کردهاند.
وی میگوید خانواده به این طریق متوجه اعدام شدند که وسایل پدرش را فرستادند و فکر میکند دایی پدرش به زندان رفته و وسایل او را گرفته است. بهگفته علیزاده در «گواهی مرگ دروغین» علت مرگ پدرش «مرگ طبیعی» نوشته شده است.
علیزاده گفت نمیداند پدرش کجا دفن شده است.
در آخرین سئوال، دادستان دادگاه سوئد از سولماز علیزاده درباره وسایلی پرسید که به مادرش تحویل داده شده است. او گفت جزئیات را نمیداند چون مادرش ضجه میزده است: «پای مادرم شکسته بود و وقتی پرسیدم چرا مادرم گریه میکند گفتند مادرت فکر میکند یک پای دیگرش شکسته است. دایی من را بیرون برد و حواسم را پرت کرد.»
دادستان: شما هیچ حضور ذهنی از ملاقاتهای پدرت دارید؟
سولماز: بلی دارم اما خیلی مبهم.
دادستان: پدرتان را با چه فاصلههایی ملاقات میکردید؟
سولماز: هر دو هفته یکبار
دادستان: شما هیچ خاطرهای از ملاقات پدرت در قزلحصار و یا گوهرداشت داید؟
سولماز: پدرم میگفت وضعش در قزلحصار بهتر است. ورزش میکردند و هواخوری میرفتند. اما برای ما سختتر بود چرا که این زندان برای ما از همه زندانهای تهران دورتر بود. فکر میکنم این زمانی پردم این حرف را زد که جناح منتظری کنترل زندانها را بهعهده داشتند.
دادستان: از خانه شما تا قزلحصار چقدر دور بود؟.
سولماز: خیلی زیاد. شاید دو ساعت طول میکشید. مادرم به خاطر این که آرتروز گردن داشت رانندگی نمیکرد.
دادستان کیفی را نشان داد و میپرسید: در این کیف چه میبینیم؟ گویا چند نامه است؟
سولماز: بلی چند نامه و کیف و گل سرخ را از بابا گرفته است.
دادستان: این نامهها از کدام زندان نوشته شدهاند؟
سولماز: از زندان اوین نوشته شدهاند.
دادستان: یک برگه دیگه هم برای ما فرستادهاید.
سولماز: بلی.
دادستان: راجع به این برگه توضیح دهید.
سولماز: بلی همین دو تا نامه است. علت این که از این دو نامه کپیهای مختلف گرفته شده است…
دادستان: سئوال زیادی ندارم. اما سئوال نهاییام این است که شما گفتید: چه چیزی را زیاد به یاد دارید؟
سولماز: مادرم ناله میکرد اما نمیگذاشتند من بفهمم. علتاش این بود که من متوجه شدم آن سال پای مادرم شکسته بود و پایش توی کچ بود. اما هنگامی که شدیدا گریه و زاری میکرد به من گفتند: مادرت افتاده پایش دوباره شکسته به همین دلیل درد شدید دارد و از درد گریه و زاری میکند. من هم قبول کردم. دایی من هم در را بست تا حواسم را پرت کند. وی شروع کرد از من درباره درسم پرسیدن تا من چیزی نفهمم.
دادستان: کی فهمیدید بابات اعدام شده است؟
سولماز: مامان سعی میکرد مسئله را غیرمستقیم به من بگوید. کسانی که ما در ملاقاتها میدیدیم اسامی آنها را به من میگفت و میپرسید یادته؟ من هم میگفتم بلی یادمه. گفت شوهرش آن اعدام شده است. تمام کسانی که ما آنها را میدیدیم معلوم بود که همه اعدام شدهاند. ولی باز هم من متوجه نمیشدم تا این که مادرم مرا به سمت دیگری برد و از من درباره یک فیلم ایرانی پرسید. به اسم گلهای داوودی. داستان این فیلم چنین بود که مادر کشتهشدن پدر خانواده را از فرزند نابینایش مخفی کرده بود. پسر نابینا بود. مادر من از من پرسید فیلم داوودی یادته؟ گفتم بلی. گفت یادته مادر کشتهشدن پدر را از بچهاش مخفی کرده بود. گفتم بلی. یادمه از من سئوال کرد به نظرت مادر کار درستی کرده یود؟ گفتم نه واقعیت را باید به پسرش میگفت. چشمهای مادرم پر از اشک شد. گفت من باید واقعیت را به شما بگویم. تا این که گفت پدر تو هم با بقیه زندانیان اعدام شده و دیگر نیست.
سولماز میگوید مادرش سعی کرد به او بفهماند که پدرش اعدام شده اما او متوجه نمیشد تا اینکه مادرش از داستان فیلم گلهای داوودی استفاده کرد. پسری که نابینا بود و مادرش از او پنهان کرده بود که پدرش در زندان مرده است.
مادر خانم علیزاده این فیلم را به یاد او آورده و پرسیده «آیا مادر فیلم گلهای داوودی کار درستی کرده که واقعیت را مخفی کرده است؟» و سولماز علیزاده به مادرش گفته نه. اینجا مادر سولماز علیزاده چشمانش پر از اشک شده و به سولماز گفته «پدر تو هم مثل بقیه اعدام شده و متاسفم دیگر نیست.»
سولماز به دادگاه گفت در سال ۲۰۱۲ بعد از برقراری ارتباط با دوستان پدرش شروع به عزاداری کرده و تحت رواندرمانی است.
دادستان: شما چند ساله بودید؟
سولماز: ۱۳ ساله بودم.
دادستان: مطلع شدن از این واقعه برای شما به چه معنا بود؟
سولماز: اصلا نمیتوانم توصیف کنم حتی گریه نکردم و مات و مهبوت و شوک بودم. تا چند روز فکر میکردم در یک دنیای مجازی سیر میکنم و بسیار هولناک بود. همانطور که دادگاه هم میداند ما حتی اجازه سوگواری هم نداشتیم و این هم درد ما را بیشتر میکرد. شاید این را به دادگاه بگویم که من از سال ۲۰۱۲ گریههایم را آغاز کردم. من زندانیانی را ملاقات کردم که با پدرم هم زندانی بودند و او را میشناختند. من از ۱۳ سالگی تا ۳۵ سالگی سوگواری نکرده بودم.
دادستان: مرسی سئوالی ندارم.
وکیل مشاور سولماز:
وکیل: سولماز دو نامه را به پلیس فرستادید میخواهم بدانم. آخرین نامههایی که از پدرت به دستت رسید کی بود؟
سولماز: ۱۹ جولای ۸۸.
وکیل: چهطور به دست تو آمده است. مادرم کپی گرفته و آن را به من پست کرده است.
وکیل: آخرین نامه از گوهردشت آمده درباره چه چیزی نوشته بهطور اجمالی توضیح دهید نه با جزئیات.
سولماز: یکی از نکات قابل توجه این است که یک جورهایی از دو ماه پیش از اعدامها پدرم نگران بود. پدرم به موضوعی انگشت گذاشته بود که قابل تعمق است. آن هم این است که به من میگوید تو به اندازهای بزرگ شدی که کمک مادرت باشی. تصور من این است که به نوعی میگوید دیگر آنجا ماندگار است. در حالی که در نامههای قبلیاش پر از امید بود.
وکیل: بهنامهای اشاره میکنم که من و تو مرور کردیم. یادت میآید در ترجمه نوشته شده حکم پدرت ده ساله بود؟
سولماز: محکومیت پدر من ۱۳۶۵ تمام شده بود.
وکیل: حالا آخرین سئوالم این است که گفتید به روانشناس میروید؟
سولماز: بلی میروم.
وکیل: دلیلش همین اعدام پدرت است؟
سولماز: بلی تمام مشکلات من به مسئله ایران و اعدام پدرم است. من هنوز هم داروی افسردگی مصرف میکنم.
وکیل: … از کی آغاز کردید.
سولماز: از سال ۲۰۰۵ هنگامی که به کاناندا آمدم روانشناس رفتن را شروع کردم.
وکیل: پس از سال ۲۰۰۵ در ارتباط با روانشاس هستید؟
سولماز: بلی.
وکیل: مرسی من سئوالی ندارم.
دادستان: الان نوبت وکلای وکلای مدافع حمید نوری است که از شاهد سئوال کنند.
وکیل نوری: حمید به چند دقیق استراحت لازم دارد.
دادستان: ۵ دقیقه.
وکیل: نه بیشتر ۱۵ دقیقه.
دادستان: فقط ۱۰ دقیقه.
پس از استراحت کوتاه وکلای مدافع هم گفتند سئوالی ندارند.
دادستان: جلسه تمام شد. سولماز جلسه دادگاه شما تمام شد.