نژادپرستی ناقض حقوق انسان و رشد چشمگیر آن در اروپا

نژادپرستی که از سده‌های گذشته موردتوجه و بررسی قرارگرفته است همچنان بحث داغ محافل سیاسی و جامعه مدرن بشری است. این نوع از تفکر انسانی که شکل‌های جنبشی و سازمانی وسیع به خود گرفته است در طول تاریخ دستخوش فراز و نشیب‌ شده و در گوشه‌هایی از تاریخ شاهد رشد و درجاهای شاهد رکود آن بوده‌ایم. این شیوه نگرش تبعات اجتماعی و سیاسی زیادی به دنبال داشته است که می‌توان از جنگ و خشونت در اثر نژادپرستی نام برد. نازیسم در آلمان و نژادپرستی در آمریکا که منجر به برده‌داری و جدایی نژادی شد نقطه عطف آن بود. در عصر جدید نیز این گفتمان نه اینکه پایانی به خود ندیده است بلکه در قالب جنبش‌هایی در بخش بزرگی از کشورهای پیشرفته اروپا و آمریکا در حال رشد است.

اگر اشکال نژادپرستی ترسیم شود شکل امروزی آن نژادپرستی فرهنگی است. شیوه نوین نژادپرستی، شیوه کلاسیک آن مبنی بر تفاوت و برتری بیولوژیک را به‌طورکلی تغییر داده است. شکل نوین نژادپرستی بر برتری فرهنگی و بیگانه‌ستیزی استوار است. با توجه به اینکه گرایش‌های نژادپرستانه متفاوت هستند اما می‌توان در شکل امروزی آن، بارزترین آن را نشات گرفته از امر مهاجرت دانست. مهاجرانی که از کشورهای زیر سلطه جنگ و ناامنی یا کشورهای که نبود حداقل استاندارهای آزادی و زندگی انسانی و در بخش عمده دیگر آن به دلایل اقتصادی به کشورهای امن به لحاظ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی روی آورده‌اند. بازخورد سیاسی و اجتماعی کشورهای میزبان نیز اقتصادی و عمدتاً فرهنگی و سیاسی آغشته به بیگانه‌ستیزی و نژادپرستانه است که درصد بسیار کمی بر شکل کلاسیک نژادپرستی (برتری نژادی) استوار است.

به تفسیر فلاسفه نژادپرستی یک ایدئولوژی و یک کنش بیمارگونه است که انسان آن را در بستر کنش‌ها و تعاملات اجتماعی می‌آموزد و بسیاری نیز بر این باور هستند که نوعی از نژادپرستی مانیفست نشده، تمایل بیشتر به گروه فرضی «خودی» و ترس از «گروه بیرونی» در بستر اجتماعی انسانی وجود دارد که از تعریف و تفسیر «خودی» و «غیرخودی» حقیقی و ذهنی؛ نژادی و فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نشات می‌گیرد.

 در شکل دقیق‌تر آن باید گفت باور نژادپرستان بر این است که گروه‌های اجتماعی انسانی با یکدیگر به‌گونه‌ای طبیعی دارای تفاوت هستند، آن‌ها را دسته‌بندی می‌کنند و حتی اگر چنین تفاوتی به شیوه‌ای عینی قابل‌مشاهده نباشد آن را به شیوه‌ای ذهنی می‌آفرینند. باورمند بودن یا متصور شدن تفاوت نژادی نخستین گام به‌سوی نژادپرست شدن است. منبع نژادی فرهنگی و اجتماعی و تفاوت‌های بیولوژیک میان انسان‌ها ناشی از نظام سیاسی حاکم، شرایط اجتماعی فرهنگی و فرایندهای روانی است که انسان‌ها اجباراً در آن پرورش می‌یابند.

در حالت عینی نژادپرست فارغ از بیولوژیک بودن یا فرهنگی بودن آن، به دنبال کشف و پیدا کردن تفاوت میان گروه‌های انسانی است و سپس آن را کنش سیاسی و اجتماعی خود قرار می‌دهد که در تعبیر و تفسیر و نیز در عمل به سود خود و به زیان دیگر گروها منجر می‌شود چون او به جهان‌شمولی نژادی باور دارد و طبق چنین حق طبیعی‌ای، جایگاه سیاسی و اجتماعی و نیز حق حاکمیت خود را با مشروع دانستن برتری خود حتی با توسل به جنگ و خشونت حفظ می‌کند.

 

 

برتری نژادی (نژادپرستی بیولوژیک)

این دسته از نژادپرستان بر این باور هستند که انسان‌ها، نژاد و رنگ‌های گوناگون دارند و همین امر موجب بر برتری، هوشیاری، جسوری و کاراتر بودن نژادی بر نژاد دیگر یا رنگی بر رنگی دیگر می‌شود. در این شکل نه‌تنها رنگ و نژاد بلکه جنسیت نیز تعین کننده است و مرد برتری بر زن دارد. در شکل نژادی این باور، نژاد موطلایی‌ها و سفیدپوستان بر دیگر نژادها برتری دارد. باورمندان چنین دیدگاهی شکی در برتری خود بر نژادهای دیگر ندارند و بر همین اساس نژاد برتر در جنگ برای دو مقوله اساسی یا نابودی یا حکم کردن بر نژاد پست‌تر قرار می‌گیرد.

 

نژادپرستی به دلیل تفاوت فرهنگی

این نوع از نژادپرستی نشات گرفته از فرهنگ‌های حاکم بر جامعه است. دسته‌ای از مردم با به شمار آوردن ناب بودن فرهنگ و تاریخشان خود را برتر و دیگران که داری چنین خصایصی نیستند را پست به شمار می‌آورند. در این مقوله نه‌تنها تاریخ و فرهنگ بلکه ملت و زبان حتی لباس و سنن نیز شامل آن می‌شود. نژادپرستان فرهنگی تاریخ و سنن، زبان و فرهنگ دیگر ملل را نه‌تنها پست بلکه مردمانشان را ترسو، بزدل، دزد، غارتگر، بی‌فرهنگ و غیره می‌نامند و آن‌ها را به شیوه‌ای که با مدنیت سر سازگاری ندارند توصیف می‌کنند و بنا بر شرایط اجتماعی حتی به آن‌ها لقب وحشی و عقب‌افتاده فرهنگی اطلاق می‌کنند. در این مورد می‌توان به نژادپرست‌های آریایی ایران علیه اعراب و نژادپرستان آلمانی علیه خارجیان اشاره کرد. این دسته تبعیض غالباً اجتماعی و فرهنگی است و اگر در دولت و در رأس آن چنین تفکری غالب باشد رفتارهای خشونت‌آمیز و جنگ اتفاق می‌افتد. خشونت‌های کلامی در این دسته در صدر خشونت‌ها قرار می‌گیرد.

برخی از متفکران ناسیونالیسم را نیز به دلیل دفاع از فرهنگ ملی که ازنظر آن‌ها فرهنگ و زبان ملی ناب و غنی است و با ضدیت یا به رسمیت نشناختن زبان و فرهنگ و سنن دیگر انسان‌ها در دسته از نژادپرستان فرهنگی قرار می‌گیرند. درواقع این مقوله نیز «خودی» آن‌هایی که از ما هستند و «غیرخودی» بیگانگان را در درون دارد و جنگ، جنگ هویت‌ها است که بر پایه ملیت و زبان و فرهنگ و تاریخ استوار است که یکی پست و دیگری برتر است به تعبیر سیاسی آن می‌توان گفت که ناسیونالیسم‌های جهان‌سومی از دل نژادپرستی استعماری بر خواسته‌اند.

 

نژادپرستی به دلیل از دست دادن موقعیت و امنیت

در کشورهایی که آمار بالایی خارجی را در خود جای‌داده است جوامع آن کشورها هرگاه خطر از دست دادن موقعیت و امتیازات اجتماعی چه به شیوه حقیقی یا ذهنی احساس کنند یا اینکه در معرض از دست دادن آن باشند یکی از برهان‌های عمده آن‌ها وجود خارجیان است. این امر دگر ستیزی را در خود می‌پروراند. به‌گونه‌ای که دسته‌بندی اجتماعی ایجاد می‌کند. در آن دسته‌بندی خارجیان غیرخودی متعلق به جامعه‌ای هستند که دارای موقعیت‌های اجتماعی مناسب نبوده‌اند. این موقعیت شامل مدل‌های امنیتی اقتصادی، فرهنگی، مذهبی و سیاسی می‌شود. در این نمونه خودی‌ها تلاش بر اخراج غیرخودی‌ها می‌کنند و دولت سیستم حاکم را نیز جهت بر کرسی نشاندن خواسته‌های خود تحت‌فشار می‌گذارند چون عواقبی مانند بیکاری، افزایش آمار تبه‌کاری، خشونت‌های خیابانی و دیگر عواقب سیاسی، امنیتی و اجتماعی را از چشم خارجی می‌بینند. گر چه در این مورد سیستم حاکم به دلیل نیازمند بودن به نیروی کار به‌خصوص نیروی کار ارزان در مقابل چنین خواسته‌ای مقاومت می‌کند اما درجاهایی نیز اخراج را عملی می‌کند و تحت تأثیر قرار می‌دهد چون در درون دولت نیز افکار نژادپرستانه نهفته است.

 

نژادپرستی خارجی ستیزی و اخراج پناهندگان در آلمان

در اروپا خارجی ستیزی بیش‌ازپیش در حال رشد است و کشوری مانند آلمان که در سال 2015 درهای خود را بر روی جنگ‌زدگان خاورمیانه و بخصوص سوریه و دیگر پناه‌جویان باز کرد امروز نه اینکه درهایش را بست بلکه درصدد اخراج گسترده پناه‌جویان است. برای نمونه در مرحله اول کشورهای حوزه بالکان را به‌عنوان کشورهای امن به رسمیت شناخت و سپس اخراج آن‌ها را از کشور آغاز کرد؛ و امروز این اتفاق برای پناه‌جویان افغانی نیز در حال رخ دادن است که این خود نشان از خارجی ستیزی اجتماعی و سیاسی است.

در مورد تأثیر متقابل مردم بر دولت برای اخراج پناهندگان ماتیاس لاوار یکی از فعالین علیه اخراج پناهندگان و ضد راسیست آلمانی می‌گوید: «مردم و جامعه روی دولت و دولت روی مردم و جامعه تأثیر می‌گذارند و این دو مورد دائماً در حال تأثیرگذاری متقابل بر همدیگر هستند. برای نمونه آنچه در مورد سیاست دیپورت پناه‌جویان افغان می‌توان مشاهده کرد بخشی از این فشار از سوی مردم است که می‌خواهند دولت بیشتر اخراج پناه‌جویان را در دستور کار قرار دهد.»

او به‌طور مشخص در مورد نژادپرستی اجتماعی و دولتی و همچنین اخراج پناه‌جویان می‌گوید: «در مورد رابطه نژادپرستی و دولت باید به‌طور مشخص گفت براثر ساختارهایی که حاصل روابط ناسالم است ظرفیتی برای افکار نژادپرستانه وجود دارد. در آن‌طرف قضیه نه‌تنها ساختار بلکه بحث‌ها و رفتارها و ایدئولوژی‌های مشخصی وجود دارند که رفتارها و افکار نژادپرستانه را اشاعه می‌دهند. اکنون این تأثیر متقابل که در درون همدیگر پنهان هستند را به‌راحتی می‌توان دید. یک بخش از فشار جهت اخراج پناه‌جویان از سوی نژادپرست‌ها است و بخش دیگر آن سیاست‌های نژادپرستانه دولتی است که به دلایل بسیار و متفاوت خواهان دیپورت بیشتر هستند؛ و این نوع تأثیر متقابل همدیگر را تقویت می‌کنند.»

ماتیاس لاورا دسته‌های نژادپرستان را در آلمان بدین گونه ترسیم می‌کند: «دسته‌ای از آن‌ها نژادپرست‌های عریان و ایدئولوژیک هستند که از هیچ ضدیتی با خارجی‌ها دریغ نمی‌کنند و حتی اگر امکان کشتن داشته باشند این کار را خواهند کرد. گروه بزرگی دیگر وجود دارد که به‌صورت عریان و ایدئولوژیک نژادپرست نیستند بلکه فقط ضد خارجی هستند و اعمال خشونت‌آمیزی نیز ندارند دسته دیگر نژادپرست‌های احساسی خنثی هستند.»