با کمال تاسف خبردار شدیم که امروز صبح نیما ابراهیم زاده عزیر بعد از جدال سخت و درد آور هشت ساله با بیماری کشنده سرطان، جانش را از دست داد. جانباختن نیمای عزیز را به پدرش بهنام ابراهیم زاده چهره محبوب کارگری و به عزیز زبیده حاجی زاده مادری که طی این هشت سال پشت در زندان و در بیمارستان کنار فرزند بیمارش عمر گذراند، صمیانه تسلیت میگوییم. نیما تنها فرزند بهنام و زبیده بود. اما من به این عزیزان میگویم، شما تنها نیستید. ما همه در غم و خشم و اعتراض شما از جهنمی که چنین هر روزه قربانی میگیرد، شریکیم. نیما فرزند همه ما مردم است.
نیما قربانی سیستم سرکوب و جنایت رژیم حاکم است. نیما و داستان زندگی این خانواده کارگری، نمونه آشکاری از جنایات حکومت در قبال کارگران و در قبال مردم است. بهنام بخاطر دفاع از حقوق کودک، حقوق کارگر و حقوق انسانها حکم گرفته بود و هشت سال از بهترین سالهای زندگیش را در زندان گذراند. اما بطور واقع همراه با این حکم زبیده و نیما هم محکومیت و درد و رنج کشیدند. و این داستان زندگی همه کسانی است که عزیزی در زندان دارند و یا داشته اند. این داستان شکنجه و عذاب کشیدن خانواده در کنار انسانهای بزرگی است که بخاطر دفاع از آزادیخواهی و انسانیت زندانی میشوند و هم اکنون نیز در زندانند.
مرگ نیما دردناک است و این درد را با هیچ واژه ای نمیتوان بیان کرد. اما خانواده این عزیز در حلقه همبستگی های انسانی قرار دارد که ابعادش جهانی است. میخواهم بگویم زبیده و نیما هیچگاه تنها نماندند. این عزیزان همواره در حلقه همبستگی کارگری که یکسرش ایران است و سر دیگرش در اقصاء نقاط جهان، قرار داشتند. همیشه منزل آنها و بیمارستان محک محل دیدارهای دسته جمعی بخش های مختلفی از کارگران و مردم معترض در حمایت از نیما و زبیده عزیز بود. و این حمایت ها و همدلی ها تا آخرین لحظات زندگی این فرزند عزیزمان ادامه داشت و همچنان ادامه خواهد یایفت.
معنای واقعی این همبستگی ها ارج گذاشتن بر مبارزات انسانی بهنام ابراهیم زاده و آرمان های انسانی اوست که روزهای دشواری را پشت سر میگذارد. جنایتکاران جمهوری اسلامی با بهنام کاری کردند که وقتی نیمای عزیز به سرطان ابتلاء پیدا کرد با زندانی کردن او نگذاشتند کنار فرزند بیمارش باشد و با این کار او و نیما را شکنجه و آزار دادند. و آن فاصله های کوتاهی هم که بهنام بصورت موقت از زندان آزاد میشد، با پیگرد دائم و احضار کردنها مرتبا تحت فشار روحی قرار داشت و هر روزه سم استرس نگرانی بر رگهای این خانواده وارد میشد. جانیان حکومت اسلامی بیشرمی را حتی به جایی رسانده بودند که هر گاه با صدای اعتراض و حق طلبی نیما هنگامیکه بزرگتر شده بود، روبرو می شدند، از او هم نگذشته و علیرغم بیماری بارها وی را تهدید به دستگیری کردند. ادامه این ماجرای درد آور تایید حکم شش سال زندان مجدد توسط بیدادگاه فرجام جمهوری اسلامی به بهنام بود به خاطر حمایت زلزله زدگان غرب کشور بود. تا جاییکه او از نگرانی اینکه دوباره بازداشت نشود با توافق نیمای عزیز ناگزیر شد از نیما دور شود و تلاش کند راهی برای نجات فرزندش بیابد. بدین ترتیب حتی این پدر و فرزند نتوانستند در آخرین لحظات کنارهم باشند و از گرمی مهر و محبت یکدیگر انرژی بگیرند. واقعا ننگ عالم بر جنایتکاران جمهوری اسلامی!
در آخر من بعنوان سخنگوی کمپین برای آزادی کارگران زندانی میخواهم خاطره ای از اولین گفتگویم با نیمای عزیز را بازگو کنم. او یازده سال بیشتر نداشت. به سختی شماره شان را جستجو کردم و تماس گرفتم و گفتم از طرف کمپین با آنها صحبت میکنم. نیما با کنجکاوی تلفن را از دست کسی که شماره اش را گرفته بودم قاپ زد و کنجکاوانه پرسید شما اسمتان چیست. خودم را معرفی کردم. گفتم ما برای آزادی کارگران زندانی تلاش میکنیم و خبر دستگیری پدرت را به همه جا فرستاده ایم. ما فشار می آوریم که او و همه کارگران زندانی آزاد شوند. با کشیدن آهی گفت:” خاله دوستتان دارم. اما بدانید من هم کلاس کاراته میروم. وقتی رفته بودم دیدن بابا زندانبان بدجوری نگاه میکرد، با خودم فکر کردم اگر کمی بیشتر کاراته یاد بگیرم میتوانم آنچنان به پایش بزنم که نتواند بلند شود.”. این گفته او در ذهنم حک شد. و الان میخواهم بگویم. آرزوی نیما، آرزوی همه ما مردم است. درگذشت او تکانی به همه ما مردم بود. تکانی برای متحد کردن بیشتر صف آزادی خواهی و انسانیت و برای گشودن در زندانها. نیما را از دست دادیم. قلب همه ما را به درد آورد. اما شکی ندارم که ارتعاش چنین تکان هایی همچون سیلی ای بر صورت حکومت خواهد خورد. در زندانها را باز خواهیم کرد. یاد نیمای عزیز را با فریاد نه به زندان و شکنجه و با شعار زندانی سیاسی آزاد باید گردد، در همه جا و در سطحی سراسری گرامی بداریم.
مرگ بر جمهوری اسلامی
کمپین برای آزادی کارگران زندانی
شهلا دانشفر
۲۹ مهر ٩٨، ۲۱ اکتبر ٢٠١٩