گفتگوی سالنامه روزنامه شرق با محسن میردامادی در باره اعتراضات دی ماه 96
به نظر ميرسد نکتهاي که اصلاحطلبان در سالهاي گذشته به نوعي از آن غفلت کردهاند، امر اقتصاد و توجه به امور معيشتي مردم بوده است؛ اگرچه برخي از تئوريپردازان مانند سعيد حجاريان، بر توجه به اين موضوع در سالي که گذشت تأكيد کردند. فکر نميکنيد همين موضوع باعث دوري اصلاحطلبان از بدنه اجتماعي شده و حاصل آن خودش را در بخشي از اعتراضهای خياباني نشان داد؟
من از سؤال شما اينطور برداشت ميکنم که گويا ريشه اصلي اعتراضاتي که بهتازگی در جامعه رخ داد، مسائل اقتصادي بوده است. اگر منظور شما اين بوده است، دو مسئله را بايد از هم تفکيک کرد؛ اول اينکه منشأ اعتراضهای اخير چه بوده است و دوم اينکه آيا اصلاحطلبان به اندازه کافي به مسائل اقتصادي توجه داشتهاند يا خير. شايد بتوان تعبير ديگري هم به کار برد، بر اين مبنا که آيا اصلاحطلبان به بحث عدالت اقتصادي و اجتماعي به اندازه کافي توجه داشتهاند يا خير. شايد اين بحث آخر بيشتر بهعنوان نقد درباره عملکرد اصلاحطلبان مطرح شده است.
در بحث اول، عامل اصلي اعتراضهای اخير را مسائل اقتصادي نميبينم. ضمن اينکه مسائل اقتصادي و معيشتي مهم در آن دخيل بوده است؛ ولي عامل مهم نارضايتي در جامعه که بخشي از آن هم موضوعات اقتصادي و معيشتي است، نارضايتي چندوجهي است؛ بهطوريکه اين نارضايتيها در سالها و دهههاي گذشته بر هم انباشته شده است. اگر بنا باشد مردم همين فردا در يک تظاهرات اعتراضي شرکت کنند و کسي هم براي آنها ممنوعيت و محدوديتي ايجاد نكند، فکر ميکنيد مردم چه شعاري ميدهند؟ فکر ميکنيد شعار اول آنها اقتصادي خواهد بود؟ به نظر من حتما اينطور نخواهد بود. شعاري که ميدهند، شعاري است که بيانکننده نارضايتی آنها از بخشی از سياستهايي است که در حال انجام است. به بيان ديگر، همه چيز دستبهدست هم داده و اين شرايط را به وجود آورده است. در اين سالها دستگاههاي مختلف طوري عمل کردهاند که در مردم نوعي حس دلسردي به آينده به وجود آمده است. از طرفي، نوعي حس ناکارآمدي به عملكردها که نميتواند به مطالبات پاسخگو باشد، در مردم به وجود آمده است. از مجموع اينها، مردم احساس ميکنند آنطور که بايد در سرنوشت خود دخيل نبودهاند؛ اگر انتخاباتي برگزار ميکنند، فرداي آن اتفاق ديگري رخ ميدهد و سياستهاي ديگري دنبال ميشود. اينها هم دستبهدست هم داده و اين اعتراضها شکل گرفته است. گزارشي هم که وزارت کشور از اين حوادث ارائه کرد، نشان ميداد که ٣٠ درصد از شعارهايي که مردم میدادند، اقتصادي بوده است. اگرچه اين اعتراضها با شعارهاي اقتصادي شروع شد، اما در ادامه شعارها فراتر رفت. اينها مجموع عواملي است که باعث شد اعتراضهای اخير به وجود بيايد. از نظر من، اين رخداد مسئلهاي جدي است و اگر بهطور جدي به آن توجه و براي آن راهحل ارائه نشود، اين نارضايتيها نگرانكننده است.
شما فکر ميکنيد جنس اين اعتراضها چه بوده است؟ شما ميفرماييد قالب آن اقتصادي نبوده است، پس چه ترکيبي بوده است؟ بااينحال همه معتقدند شروع آن اقتصادي بوده است.
من فکر ميکنم اگر وضعيت اقتصادي از اين شرايطي هم که هست بهتر شود، باز مسئله حل نشده است. نه اينکه بگوییم مشکلات اقتصادي و معيشتي تأثيرگذار نيست، اما تنها عامل نيست که اگر اين موضوع حل شد، بقيه موضوعات هم خودبهخود حل شود. مثلا همين الان که عدهاي به موضوع حجاب اعتراض عملي ميکنند، اين که اقتصادي نيست..
ولي اين اعتراضها، خود را در بستر اعتراضهای اقتصادي نشان داد.
بله؛ شما ميفرماييد آن اعتراضها نیز خود را در دل اعتراضهای اقتصادي نشان داد، اما من ميگويم اعتراضها اصلا اقتصادي نبود؛ اعتراضي بود که مؤلفههاي متعددي مانند موضوع حجاب را دارد. درست است که تابهحال زمينه بروز آن پيدا نشده بود، اما زمينه که فراهم شود، خود را نشان ميدهد. به اين دليل ميگويم مردم به مجموع عملکردها بهویژه عملکرد صداوسيما نقد دارند و احساس نميکنند آينده بهتر خواهد شد. به همين دليل برخی به فکر مهاجرت هستند.
فکر ميکنيد بدنه معترض جزء بخشي از پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان محسوب ميشوند؟ برخي از اصلاحطلبان ميگويند بدنه معترض جزء بدنه اجتماعي اصلاحات محسوب نميشوند يا حتي اين نگاه وجود دارد که جزء کساني که رأي دادهاند نیز محسوب نميشوند. شما با اين تحليل موافق هستيد؟
درباره کساني که در اعتراضها حضور پيدا کردند، مطالعه دقيقي صورت نگرفته است؛ اينکه بدانيم چند درصد از معترضان در انتخابات شرکت کردهاند و اگر شرکت کردهاند اصلا به اصلاحطلبان رأي دادهاند يا نه. اما بايد فرض را بر اين بگذاريم که بدنه معترض کساني هستند که ميتوانند از اصلاحطلبان تأثير گرفته باشند. من ميتوانم بگويم اگر در اين جمع معترض کساني بودهاند که رأي دادهاند، قاعدتا به اصلاحطلبان رأي دادهاند، يا دستکم اکثريت آنها به اصلاحطلبان رأي دادهاند. شايد آنهايي که به اصولگرايان رأي دادهاند، کمتر به اين نقطه رسيده باشند که بخواهند اعتراض خود را در حرکتهاي خياباني نشان دهند. نکته مهمتر اين است که اگر با اين حرکت از طرف مسئولان برخورد مناسبي صورت نگيرد، جاي نگراني باقي ميماند. من گمان ميکنم حرکتي که اتفاق افتاد، ناخواسته نوعي آزمایش بود. نه اينکه کسي از قبل برنامهريزي کرده باشد که ابتدا بخواهد تستي دراينباره بشود؛ نه. ولي ناخواسته اين موضوع اتفاق افتاد و تست شد. اگر به اين مسائل پاسخ داده نشود، بار ديگري که اعتراض صورت بگيرد، شايد نتوان دامنه آن را پيشبيني کرد.
اصلاحطلبان در شرايط ايجادشده، ديگر اپوزيسيون نیستند، بلکه بخشي از بدنه قدرت را تشکيل ميدهند؛ چه ميزان از اين اعتراضها، اصلاحطلباني را نشانه گرفته است که مردم را از سال ٩٢ به شرکت در انتخابات دعوت کردهاند. اصلاحطلبان در مواجهه با اين شرايط بايد چه کار کنند؟
دو موضوع در اين سؤال نهفته است که هر دو هم مهم است. يکي اينکه ما بايد توجه کنيم بعد از اتفاقات سالهاي گذشته، کم نبودند تحليلگراني که فکر ميکردند موضوع انتخابات در اين کشور بلاموضوع خواهد بود؛ اما در انتخابات ٩٢ اين تحليل جواب منفي گرفت. ميخواهم بگويم ما در دوره اول و دوم آقاي روحاني انتظاري که بايد داشته باشيم اين است که انتخابات بازسازي شود. اگر همين هدف از انتخاباتهاي ٩٢ به اين سمت حاصل شده و نهاد انتخابات بازسازي شده باشد، دستاورد خوبي است. در ٩٢ روحاني با وجود همه مخالفتها رأي آورد. در ٩٤ فهرستی که به ليست انگليسي معروف شده بود، برنده شد و در ٩٦ هم اصلاحطلبان در اکثر شهرها توانستند در شوراها اکثريت را به دست بگيرند. ما بايد انتظارات خود را واقعي کنيم. من نميخواهم ضعفهاي دولت را ناديده بگيرم.
بحث دوم اين است که جايگاه اصلاحطلبان در اين اعتراضها چيست. آيا اصلاحطلبان بايد صرفا يک نقش اپوزيسيوني بازي کنند؟ بعضي از تحليلگران در تحليلهاي خود ميگويند اصلاحطلبان بايد راديکالتر بشوند. نميدانم مفهوم اين عبارت چيست. اينکه اصلاحطلبان راديکالتر بشوند، يعني چه کار کنند؟ من هيچ توضيحي در اين زمينه نديدهام. جايگاه اصلاحطلبان به عقيده من بايد اين باشد که از يک طرف با حاکميت صحبت کند و از طرف ديگر با مردم. اصولا اين موضع که اصلاحطلبان در نقطهاي مقابل نظام قرار بگيرند که اصلاحطلبي نيست. وقتي ميگوييم اصلاحطلب؛ يعني پذيرفتن ساختار و عيوب آن و تلاش براي رفع اين عيوب. اگر اصلاحطلبان بخواهند مقابل نظام قرار بگيرند، بايد اسم خود را تغيير دهند. با اين چارچوب، اصلاحطلبان يک روي سخنشان با حاکميت است مبني بر اينکه اعتراض صورتگرفته چهبسا شبيه کوه يخي باشد که بدنه اصلي هنوز زير آب باشد. اين نارضايتي در سطح درخور توجهي از جامعه وجود دارد، حتي آنها که مشکل اقتصادي ندارند. اگر ريشهاي با اين موضوع برخورد نشود و راه براي اعتراضهای قانوني باز نشود، در آينده ممكن است دچار مشکل جديتري بشويم. اين حرف اصلاحطلبان است. از طرف ديگر، اصلاحطلبان بايد به مردم بگويند اعتراض حق شماست، اما بايد تأكيد شود اعتراضها به خشونت کشيده نشود. اگر وارد اين مرحله شود، نتيجه آن معکوس خواهد شد. خشونت، خشونت ميآورد. ممکن است در پس اين رويداد، فضاي جامعه امنيتي شود و در اين فضا ديگر نميشود در يک روال معمولي اميد به نتيجه داشت. اصلاحطلبان در چنين جايگاهي هستند. به نظرم اصلاحطلبان اين نقش خود را ايفا کرده و ميکنند. اين مطلب را که اصلاحطلبان در اين قضايا منفعل بودهاند، قبول ندارم. نميخواهم بگويم هيچ ايرادي متوجه آنها نيست، اما اصلاحطلبان همواره مدافع حق مردم بودهاند. ضمن اينکه حق مردم اعتراض است، اعمال خشونت حق آنها نيست.
شما اشاره کرديد نهاد انتخابات بازسازي شده است. ما حدود چهار انتخابات را از ٨٨ به اين سو تجربه کردهايم. شايد بخشي از مطالبات محقق شده باشد، اما بخش ديگر معطل مانده است. اين نميشود که يک گروه مشارکت کند، اما گروه ديگر به تغييرات تن ندهد. بهطور ويژه، مردم به واسطه حمايت اصلاحطلبان دوباره به روحاني رأي دادند. حالا نميتوانند خود را از اين حمايت مبرا بدانند و همه چيز را متوجه حاکميت بدانند. بخشي به دوش دولت است.
بخش شایان توجهي از انتقاد مردم از اين جهت درست است. منتها مهم اين است که ميخواهيم چه نتيجهاي از اين موضوع بگيريم. اينکه رأي مردم بعد از انتخابات چقدر تأثيرگذار است، بخشي متوجه كل حاکميت و بخشي از آن متوجه دولت است. بايد بپذيريم عملکرد دولت هم خيلي خوب نبوده است. دولت همانقدر که اختيار داشته است، ميتوانسته بهتر عمل کند؛ بهویژه تيم اقتصاديای که دولت چيده است، تيمي نيست که بتواند با بحرانهاي امروز مواجه شود و آن را مديريت کند. اگر بخواهيم به صورت یک مجموعه به ماجرا نگاه کنيم و در نارضايتي بهوجودآمده به دستگاهها سهم بدهيم، درصد مهمي از عوامل نارضايتي به دستگاههايي غير از دولت بازميگردد. نه اينکه دولت ايرادي ندارد، اما بايد توجه کرد عوامل اصلي نارضايتي کجا هستند. فرض کنيد وقتي برجام به دست آمد، ما بايد ميتوانستيم از عوايد آن استفاده کنيم. لازمه اين مهم، اين بود که همان سياستي را که در برجام دنبال کرديم، در جاهاي ديگر نیز دنبال ميکرديم. ما در برجام روش تعامل با دنيا را پذيرفتيم که منجر به چنين توافقي شد، اما در جاهاي ديگر عکس اين نکته عمل کرديم. بر اين اساس نتيجهاي هم حاصل نميشود. نميتوان گفت اين تقصير دولت است.
ما اصلاحطلبان در مواجهه با دولت ضمن اينکه از کليت دولت حمايت ميکنيم، انتقادهاي خود را هم بايد به دولت بازگو کنيم که ترجمان آن اتحاد-انتقاد است.
ولي قبول داريد دولت بعد از انتخابات بهنوعي تغيير رويکرد داده و توجهي به اين حمايت قبل از انتخابات ندارد؟ موافق اين موضوع هستيد؟
تا حدي، اما نه به اين شدتي که شما گفتيد. طبيعي است که آقاي روحاني بر اساس تشخيص خود عمل کند. بحث اين است که آقاي روحاني در انتخابات انتظاراتي را در جامعه به وجود آورد يا دامن زد که بعد از انتخابات نبايد به آن بيتوجه شود. به نظرم روحاني به انتظاراتي که خودش به وجود آورده، توجه کافي نکرده است. اين جزء انتقادهاي وارد به ايشان است.
فکر ميکنيد جريان اصلاحطلب اصالتا وظيفه دارد فضايي را که ايجاد و مطالباتي را که مطرح شده، ساماندهي يا سازماندهي کند يا در بيان ايدهها و راهبردهای خود نسبت به شرايط جديد تغييراتي بدهد؟
اگر بخواهم نقدي را به عنوان مهمترين انتقاد به مجموعه اصلاحطلبان مطرح کنم، فقدان سازمان لازم براي مديريت تحولات سياسي و اجتماعي است. اين نقد به اصولگراها نیز وارد است. آنها هم چنين سازماندهيای ندارند. اصولا ما در کشور خود سازماندهي لازم را پيدا نکردهايم. اينکه بعد از انتخابات ميبينيم خيلي از کارهايي که بايد، انجام نميشود، به دليل همين فقدان سازماندهي سياسي است. به دليل همين نداشتن سازماندهي سياسي است که وقتي نمايندگان اصلاحطلبان به مجلس ميروند، انتظاراتي را که از آنها ميرود، برآورده نميکنند و بعضيها نیز دنبال منافع خود ميروند. آن تعدادي هم که ميخواهند کار انجام دهند، نميتوانند؛ چون سازمان لازم را ندارند. جريان سياسي اگر سازمان نداشته باشد، نميتواند از پتانسيلهاي خود استفاده کند و تأثيرگذاري جديای داشته باشد. اصلاحطلبان اگر ميخواهند در انتخابات رياستجمهوري دوره بعد تأثيرگذار باشيم و مشابه دوره آقاي روحاني نشود، بايد از الان کار کنند که در دوره آينده نامزدي داشته باشند که تيم آن نامزد قبل از انتخابات مشخص شده و اعلام شده باشد. بايد سياستهاي کلي او در حوزههاي مختلف سياست خارجي، داخلي، اقتصاد و… از قبل مشخص شده باشد. لازمه تحقق اين موضوع، تشکيلات است. اصلاحطلبان بايد براي اين امر، تشکيلات سياسي منسجم و قويای داشته باشند که دربرگيرنده بخش درخور توجهي از اصلاحطلبان باشد؛ نه اينکه جرياني باشد که بتواند صددرصد اصلاحطلبان را پوشش دهد، اما ميتواند تشکيلاتي داشته باشد که ٧٠، ٨٠ درصد اصلاحطلبان را پوشش دهد؛ حالا ميخواهد حزب باشد، جبهه باشد، شورا باشد، يا هر اسم ديگري، ولي تشکيلات واقعي باشد. آن وقت اين تشکيلات ميتواند انتخابات را به آن شکلي که توضيح دادم، مديريت کند. در آن صورت، ميتواند تحولات اجتماعي را نیز تا حد زيادي مديريت کند؛ يعني اگر قرار بود روزي تظاهراتی اعتراضي انجام شود، خودش پيشقدم تظاهرات اعتراضي شده و البته آن را مديريت کند تا در چارچوبهاي پذیرفتهشده انجام شود. اين ضعف عمدهاي است که اگر به آن نپردازيم، به آينده هم نميتوانيم خيلي اميدوار باشيم.
تا الان به اين موضوع پرداخته نشده است. به نظر ميرسد مجموع عملکرد دولت باعث شده بخشي از پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان دچار ريزش شود، فکر نميکنيد اگر همين وضعيت ادامه پيدا کند، جريان ديگري بخواهد شکل بگيرد؟ ما شاهد اين اتفاق در نظامهاي حزبي قوي مثل بريتانيا بودهايم که با وجود دو حزب کهنهکار کارگر و محافظهکار، يکباره حزب جديدي سر ميرسد يا حتي حزب پيروز با يک حزب جديدالتأسيس ديگر ائتلاف ميکند. ممکن است تأكيد بر مشارکت سياسي بدون توجه به مطالبات منجر به توجه مردم به جريان سومي فارغ از اصولگرا و اصلاحطلب شود. اين را چقدر محتمل ميدانيد؟
تا اندازهای مشکل است ما تحولات جامعه خودمان را با تحولات جامعهاي مثل انگليس که نظام حزبي قويای دارد، مقايسه کنيم…
دقيقا عرض من اين بود که در چنين جامعهاي چنين اتفاقي افتاده، حالا چه رسد به ايران…
درست است، ولي دلايل متفاوتي دارد. به عنوان نمونه، در کشورهاي توسعهيافته حزبي و سياسي خيلي وقتها اتفاق ميافتد که بخش عمدهاي از مردم پاي صندوق رأي نميآيند. مثلا در انگليس متوسط شرکت مردم در انتخابات حدود ٦٠ درصد است. گاهي کمتر و گاهي بيشتر ميشود. آنهايي که پاي صندوق رأي نميروند، احساس ميکنند هرکدام از رقبا رأي بياورند، وضعيت آنها خيلي تفاوتي نميکند. در حقيقت خواستههاي آنها تا حد زيادي تأمينشدنی است و اينکه کدام رقيب پيروز شود، چندان به حال آنها فرقي نميکند؛ اما در کشور ما کسي که پاي صندوق رأي نميرود، از همه چيز نااميد است که شرکت نميکند. در جامعه آنها نااميدي نيست، ولي در جامعه ما نااميدي وجود دارد. همچنين در آنجا اگر تعداد زيادي نیز در انتخابات شرکت نکنند، به نظام لطمهاي وارد نميکند؛ اما در کشورهايي مانند ما، هرچقدر اين شرکتنکردنها زياد شود، علامت خوبي نيست. در بحث جريان سومي که ميگوييد، جريان سوم ما با آنها متفاوت ميشود. من نميگويم جريان سوم به وجود نميآيد. وقتي در چارچوب ساختار موجود حرف ميزنيم؛ يعني يک جناح اصولگرا و اصلاحطلب داريم که در ساختار موجود کار ميکنند، اينها نميخواهند نظام را عوض کنند، بلکه ميخواهند نظام را اصلاح کنند. وقتي ما از جريان سوم سخن ميگوييم،؛ يعني جرياني که در کل ساختار را قبول ندارد، تقويت ميشود؛ اين اتفاق ممکن است رخ دهد. چيزي که ميتواند به بروز اين جريان کمک کند، مجموعه عملكردهاست. نقش حاکميت در اينجا خيلي مهم است. اگر بد عمل کند، آن جريان سوم عددش رو به افزايش خواهد گذاشت؛ يعني تعداد کساني را که در انتخاباتها شرکت نميکنند، افزايش ميدهد و اين خطرناک است. حاکميت بايد به اين موضوع توجه کند. من اين را متوجه اصلاحطلبان نميدانم. اصلاحطلبان تنها ميتوانند به مردم توصيه کنند…
اصلاحطلبان اساسا نياز به بازبيني در راهبردها يا بستههاي پيشنهادي خود به مردم را دارند؟ چون اکنون جزئي از ساختار قدرت محسوب ميشوند. بعضي از دوستان اصلاحطلب طوري صحبت ميکنند که گويي هيچ اتفاقي نيفتاده است.
چه تغييري در ذهن شماست؟
دستکم در طرح مطالبات و ارائه برنامه براي آن؛ يعني حرفي بزنند که عملياتي باشد. ما در اين سالها عموما سلبي حرف زدهايم.
اگر بنا باشد اصلاحطلبان در ديدگاههايي منجمد شوند و اصلا خود را بروز ندهند، ديگر خيلي با اصولگراها فرقي نميکنند. برای اينکه چه بايد کرد، بايد گفت بايد متناسب با شرايط جديد حرف زد. اعتراضي که رخ ميدهد، بايد اين درس را بدهد که قبل از وقوع چنين حرکتي، مثلا مردم بتوانند در صداوسيما حرفهاي خود را بزنند يا بشنوند. ما بايد آنقدر انتخابات را آزاد برگزار کنيم که مردم اعتراض خود را از طريق انتخاب نامزدهايشان نشان دهند. در کشورهايي که شما مثال زديد، اصلا اين اتفاقات رخ نميدهد؛ يعني قبل از اينکه اعتراضها بخواهد به خيابان کشيده شود، در نهادهايي طرح شده و درباره آنها گفتوگو ميشود و به چالش کشیده ميشوند و بخش عمدهاي از آن اعتراضات در همان مباحث حل ميشود؛ اگر هم حل نشود، بخشي از آن به خيابان کشيده ميشود. منتها درصد کمي از آن به خيابان کشيده ميشود. مثلا مجلس ميتواند قانوني تصويب کند که مردم با شرايط خاصي بتوانند تظاهرات اعتراضي انجام دهند و بعد از آن هم نبايد تحت پيگرد قرار بگيرند. حالا ميتوان محدوديتي هم گذاشت که برخي شعارها مطرح نشود؛ يعني اگر مردم ميخواهند به وضعيت معيشت و اقتصاد اعتراض کنند، فقط نگوييم اعتراض حق آنان است، بلکه راه آن را باز کنيم. ميشود چنين کارهايي را انجام داد. فرض کنيد امروز بحث حجاب مطرح شده است، اصلاحطلبان قبلا بهطور پراکنده گفتهاند که با حجاب اجباري موافق نيستند. ما معتقديم حجاب يکي از مسائل دين ماست، اما هيچ کجا نيامده که اجباري باشد، بلکه بايد درباره آن کار تبليغي انجام شده يا توصيه شود. اينها مباحثي است که به اقتضاي زمان ميتواند پررنگتر و کمرنگتر شود. ما تا زماني که نظام رسانهاي درستی نداشته باشيم، حرف مردم بهدرستي در اين رسانهها منعکس نميشود.
برداشت من از صحبت شما، اين است که جريان اصلاحطلب را مسئول نميدانيد و روي صحبت شما با حاکميت است و تغييراتي که حاکميت بايد در نگرش خود ايجاد کند يا با مردم صحبت کند. اينها راههاي تجربهشدهای هستند. بعضي جاها ممکن است اين تغييرات رخ ندهد و همان موانع ايجاد شود، فايده بازسازي نهاد انتخابات چيست؟
وقتي سخن از حاکميت است، سخن از تمام ارکان نظام ازجمله دولتهاي مختلف است. همه مسئول هستند. در اينکه چه بايد بکنيم، حرف من اين است که همان کساني ميتوانند مسائل را حل کرده يا عمق آن را کاهش دهند که در پيدايش آن نقش داشتهاند. هر اندازه دولت نقش داشته، همان اندازه نیز ميتواند کاهش دهد، يا هر اندازه صداوسيما نقش داشته، همان مقدار ميتواند اشکالات را رفع کند. درباره ساير نهادها و دستگاههاي مختلف و… نیز هر اندازه که در پيدايش مشکلات نقش داشتهاند، بايد به صورت مجموعهای عمل کرده و اشکالات را رفع کنند تا بتوانند نارضايتيها را کاهش داده و بهتدريج رضايت را حاصل کنند.
http://www.sharghdaily.ir/News/163960/%D9%86%DB%8C%D9%85%D9%87-%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%86