هوری رحیمی: برام نوشته بودن:

برگرفته از مدیای اجتماعی

هوری پارسال شروع کرده بودی برای کنکور روانشناسی بخونی چی شد؟
براشون نوشتم:
آره شروع کرده بودم.
همون وقتی که کاروبارمون داشت پا می‌گرفت.
شروع کرده بودم و کنج کافه، کنار پنجره روبروی خیابون ایرانشهر، خیلی جدی داشتم درس می‌خوندم.
یک شب خوابیدیم و بیدار شدیم و مثل آقای رئیس‌جمهور فهمیدیم که بنزین سه برابر شد.
هزینه‌ها چندبرابر شد.
اوضاع اقتصادی خراب شد.
وضعیت کسب و کارمون نامعلوم شد.
آسایش رفت.
آبان شد.
اعتراض شد.
خیابونا پر خون شد.
اینترنت‌ها و تلفن‌ها قطع شد.
هر شب کتاب جلوم بود و چشمام به خیابون ایرانشهر… که آیا امشب داداش بزرگه سالم از بازار و داداش کوچیکه سالم از دانشگاه برمیگردن؟
هنوز رد خون رو زمین بود که آسمون پرخون شد.
هواپیمارو زدن.
خیلی‌‌ها که مثل من نگران و چشم‌انتظار برگشتن عزیزانشون بودن، چشم‌هاشون به در خشک شد.
روحم بیمار شد.
اشک ریختم.
آه کشیدم.
افسرده شدم.
کرونا اومد.
کافه کلا جمع شد.
کافه نه!
محفلِ عاشقانه‌ای که ساخته بودیم.
تمام بغض‌ها اشک نشد.
خیلی‌هاش توی گلوم موند.
جسمم بیمار شد.
ماه‌ها گلو و سینه‌م گرفته بود و آزمایش‌ها می‌گفت چیزی نیست.
دکتر‌ها می‌گفتن چیزی نیست.
می‌گفتن عصبیه!
همه راه‌های رفته رو رها کردم و قدم تو راه تازه‌ای گذاشتم.
چسبیدم به یوگا و مدیتیشن و نقاشی و نوشتن و… که حالم بهتر شه.
الان دوباره دارم با سرعت مورچه میون کارای دیگم می‌خونم.
برای کنکور نه.
برای دل خودم.
که یاد بگیرم.
که رشد کنم.
شاید به کنکور بعدی برسم.
شایدم به کنکور بعدیش.
شایدم اصلا فردایی نباشه.
سخته اینجا به فردا فکر کردن و برای فردا پله ساختن.
حالا دارم تمرین می‌کنم که بیشتر برای امروزم زندگی کنم، که فردامون به مو بنده.
هنوز مو به مو یادم هست سالی رو که گذشت.
آبانی رو که گذشت.
حالا حالم خیلی بهتره، ولی هنوز گاهی گلوم می‌گیره
.

اینرا هم بخوانید

به قول فرخی یزدی«شاه و شیخ و شحنه درس یک مدرس خوانده‌اند قیل و قال و جنگشان هم از ره نیرنگ بود»- شمی صلواتی

به قول فرخی یزدی«شاه و شیخ و شحنه درس یک مدرس خوانده‌اندقیل و قال و …