اتفاق پلاسکو دردناک بود اما همبستگی مردم امیدبخش
آتش نشان بودن، یعنی زدن به آتش و نجات جان انسانها. این کاری است که از دل و جان انجام میدهم و لذت میبرم وقتی می بینم توانایی نجات کودکی را دارم که شعله آتش به دورش پیچیده است. اما درد میکشم وقتی میبینم بی ابزار و مهمات باید به جنگ آتش بروم. دریغ از ذره ای اختصاص بودجه. از یکطرف سرمایه دار و مالک محل سر کیسه را محکم بسته و حاضر نیست قرانی خرج امنیت جان مردم کند. صدبار هشدار داده میشود و به روی مبارک نمی آورد تا آخر اتفاقی مثل پلاسکو می افتد و عده ای عزیز کشته میشوند. و از سویی دولت قرانی خرج نمیکند تا تجهیزات امداد رسانی را کامل کند تا اگر جایی آتشی درگرفت من آتش نشان بتوانم چاره ای کنم. این وسط فقط شرف ما و انسانیت ماست که عمل میکند. آمارها را هم که نگاه میکنید می بینید چقدر میزان مرگ کسانی چون ما بالاست. طول عمر ما کم است. خیلی از ما دچار بیماریهای تنفسی هستیم. خیلی از ما دچار بیماریهای عصبی و فشارهای کاری هستیم. خیلی وقت ها است در حین کار انسانی کشته میشود که میدانیم اگر تجهیزات لازم بود، اگر ماشین به موقع میرسید، اگر شلنگ آب و همه چیز مهیا بود، اگر آمبولانس بود، اگر جاده درست و حسابی بود و اگر … میشد او را نجات داد. و آنوقت ده بار که با این صحنه روبرو میشوی، افسرده میشوی. بعد هم میگویند خواست خدا بود. تا سرت را پایین بیندازی و روز کاری بعد را از سر بگیری. برای همین است که به پوچی میرسیم.
اینهم وضع زندگی مان است. مقاماتمان پول پارو میکنند و حقوق ما حتی کفاف اجاره مسکنمان هم نمیشود. بخشی از همکاران من هنوز پیمانی هستند. دیگر ببینید آنها در چه جهنمی کار و زندگی میکنند. چقدر جنگیدیم تا کارمان جزو کارهای سخت و زیان آور به حساب بیاید. بخشی از همکاران من حتی برای اینکه بتوانند از همان حداقل پول بازنشستگی استفاده کنند، دچار مشکل میشوند. ما در جهنم کار میکنیم. با فقر زندگی میکنیم. و عشقمان نجات انسانهاست. اتفاق پلاسکو دردناک بود. اما همبستگی مردم امیدبخش. من فکر میکردم با این همه انسانیت عجب زندگی شیرینی میتوانستیم داشته باشیم اگر …
من فکر میکنم اول کار ما اینست که بنشینیم و صحبت کنیم و فکری بحال خودمان کنیم. ما حتی یک سندیکا هم نداریم. برای خودمان یک سندیکا درست کنیم. ولی سندیکایی که خانه ما باشد. هر روز آنجا جمع بشویم و فکری به حال زندگی و دردهایمان بکنیم.
من فکر میکنم باید به عنوان کسانیکه میدانیم چه خطراتی جان مردم کشور ما را تهدید میکند، مدعی باشیم و بخواهیم مقامات مسئول کاری بکنند. گفتند سه هزار ساختمان در خطر پلاسکو شدن است. نباید دست روی دست بگذاریم. تازه فقط این نیست در همین چند روز که اخبار پلاسکو همه ما را دردمند کرده بود، در خبرها دیدم مدرسه ای سقفش ریخته است.
اگر پلاسکو آتش میگیرد، اگر پتروشیمی آتش میگیرد، اگر مدرسه آتش میگیرد، اگر بانک آتش میگیرد، ما آتش نشانان سرباز اول جبهه هستیم که انسانها را نجات دهیم. ما از مردم میخواهیم که فکری بحال اینهمه ناامنی کنیم. کافی است سرکیسه را شل کنند. همه اینها را میشود درست کرد.
من به زندگی خودم و بچه هایم هم فکر میکنم. چرا وقتی با جرثقیل وسط زمین و هوا آویزانم که آدم بدبختی که تو آتش گیر کرده را نجات دهم. همه فکرم این باشد که اگر بلایی سرم آمد، سرنوشت بچه هایم چه خواهد شد. چرا فکر و خیال اجاره مسکن اجازه ندهد که خستگی یک روز سخت کار را از تنم بیرون بیاورم. چرا باید شرمنده بچه ام باشد که دوست دارد یک ماشین اسباب بازی داشته باشد که وقتی دکمه اش را فشار میدهد راه برود و مغزش شکوفا شود. و مجبور شوم با خاک و خانه مورچه ها او را سرگرم کنم. من یک زندگی ای میخواهم مثل مدیران عالیرتبه که غم این چیزها را ندارند. من یک انسانم و داشتن یک زندگی مثل انسان، نه این جهنم حقم است.
گزارش فوق را یکی از همکاران کانال جدید بعد از صحبت با یکی از آتش نشانها فرستاده است. دوست گزارشگرمان میگوید: دوستان این نوشته را بعد از نشستن پای صحبت یک آتش نشان تهیه کردم و سعی کردم آن بغض و دردی که در حرفهایش بود را انعکاس بدهم.