پدر محمد بروغنی :در زندان روياي آزادي ميبيند!گفتگوی روزنامه اعتماد با پدر محمد بروغنی از معترضان محکوم به اعدام
پدر محمد می گوید:محمد هميشه روياپردازي ميكرد. هميشه رويا ميديد و شرايط را براي خودش بهتر ميكرد. وقتي تو مدرسه هم بود، معلمانش ميگفتند، محمد روياپردازي ميكند. ميگفتند اين پسر انگار در اين دنيا نيست، واسه خودش (رويا) ميبافد و ميدوزد. الان هم ميدانم در زندان روياي آزادي ميبيند. از كودكياش هم همينطور بود. از كودكي وقتي فهميد كه بايد روي پاي خودش بايستد، ميرفت كفاشي تا دو سال قبل كه 17ساله شد، كفاشي ميكرد. 3ماه تعطيلي را محمد سر كار بود. زماني هم كه مدرسه ميرفت، بعدازظهرها ميرفت كفاشي ميكرد، براي خودش كار ميآورد در خانه هم كارگري ميكرد. پسرم هيچوقت بيكار نبود. روياي پيشرفت داشت و ميخواست زندگي خوبي براي خودش و خانوادهاش بسازد.
در مورد پرونده فرزندتان توضيح ميدهيد؟
والا چي بگم، (با لهجه سبزواري- مشهدي) من كه سواد ندارم با شما صحبت كنم. من يك كارگرم، اصليت ما سبزواريه، اما در پاكدشت ورامين زندگي ميكنيم و روزيمان را از طريق جمعآوري ضايعات آهن به دست ميآورم. در تمام اين ماههاي گذشته خواسته ما از مسوولان اين بوده كه حرف ما را بشنوند. نه من و نه خانوادهام هرگز دور و بر اين مسائل نبودهايم. نه پدربزرگم، نه پدرم و نه خودم حتي يك سابقه دعوا هم نداريم. از مسوولان ميخواهيم به اين واقعيتها توجه كنند.
فرزندتان چه روزي دستگير شد؟
15مهرماه دستگير شد و ماهها است كه ديگر پيش ما نيست. در اين مدت يك روز خبر دادند كه حكم اعدام صادر شده، يك روز گفتند لغو شده، يك روز اعلام كردند، بخشيده شده، يك روز اعلام كردند حكم به زودي اجرا ميشود. اين اخبار خانواده ما را اذيت كرده است.
در فرآيند قضايي نكتهاي هست كه دوست داشته باشيد مطرح كنيد؟
اول دادگاه محمد زير نظر قاضي [صلواتي] برگزار شد، بعد به خودش اعلام كردند. محمد هم به من گفت. پسرم وقتي با خبر شد، گفت: بابا حكم اعدام من صادر شده. ما هم از آن موقع از طريق وكيل پيگير ماجرا شديم تا شايد انشاءالله فرجي حاصل بشه… وقتي حكم اعلام شد به ما استرس كه زياد داشتم، چرا دروغ بگويم؟ مگر ميشود، كسي حكم اعدام تنها پسرش را بشود و حال عادي داشته باشد. اما (سكوت ميكند)… بابا جان دلم روشنه، با خودم ميگويم كه خدا محمد مرا حفظ ميكند. چون ميدانم محمد در اثر يك اتفاق گرفتار شده است. هر جور هم كه باشد، خدا به محمد من كمك ميكند.
شغل شما چيست؟ كارگر ساختمان هستيد؟
نه بابا جان. من كارگر ضايعات آهن هستم. ضايعات مردم را جمع ميكنم و شكر خدا ميكنم. روزي من از اين طريق ميگذرد. غير از محمد يك دختر ديگر هم دارم. او هم نگران برادرش هست.
محمد هم كار ميكرد؟ منظورم اين است كه با شما كارگري ميكرد؟
محمد از بچگياش كارگري ميكرد، از 7سالگي در كفاشي كار ميكرد. اين حرفه را كامل ياد گرفت. كفاش ماهري شد. بعد هم كه ما از مامازند رفتيم، به يك شركت توليد پمپ آب رفت و آنجا كار ميكرد. محمد واقعا كاري بود و زحمت ميكشيد.
محمد هميشه روياپردازي ميكرد. هميشه رويا ميديد و شرايط را براي خودش بهتر ميكرد. وقتي تو مدرسه هم بود، معلمانش ميگفتند، محمد روياپردازي ميكند. ميگفتند اين پسر انگار در اين دنيا نيست، واسه خودش (رويا) ميبافد و ميدوزد. الان هم ميدانم در زندان روياي آزادي ميبيند. از كودكياش هم همينطور بود. از كودكي وقتي فهميد كه بايد روي پاي خودش بايستد، ميرفت كفاشي تا دو سال قبل كه 17ساله شد، كفاشي ميكرد. 3ماه تعطيلي را محمد سر كار بود. زماني هم كه مدرسه ميرفت، بعدازظهرها ميرفت كفاشي ميكرد، براي خودش كار ميآورد در خانه هم كارگري ميكرد. پسرم هيچوقت بيكار نبود. روياي پيشرفت داشت و ميخواست زندگي خوبي براي خودش و خانوادهاش بسازد.
چه شد كه به پاكدشت رفتيد؟
بعد از اين دوران به او گفتم، باباجان ميخواهيم از مامازند (پاكدشت) برويم. مسير زندگيمان كه عوض شد، محمد هم رفت و در يك شركت مشغول به كار شد. اين پسر در زندگي يك روزش را بدون كار نگذرانده است.
وقتي حكم محاربه محمد صادر شد، مادر محمد چه حس و حالي داشت؟ قبلا یکبار حتي شايع شد كه محمد از بند عمومي خارج شده و براي اجراي حكم اعدام راهي انفرادي شده؟
والا سري اول كه گفتند حكم محاربه و اعدام پسرم صادر شده، مادرش حالش خيلي خراب شد. چرا دروغ بگُم، مجبور شديم به بيمارستان ببريمش… هميشه استرس داشت، مادرش استرسي است. رنگ اين زن، شده بود گچ، انگار روح در بدن نداشت… [بغض ميكند]. بعد از صدور حكم اعدام هم مادرش، هم من، هم خواهرش توكل به خدا كرده و جوانمان را از خدا طلب ميكنيم. اگه اين پسر اعدام بشه…
اميدوارم هرچه سريعتر اين فضاي ملتهب و نااميدي براي شما خاتمه پيدا كند. اگر قرار بود يك صحبتي با مسوولان قضايي كشور داشته باشيد، به آنها چه ميگفتيد؟ اميدواريم صداي شما به گوش مسوولان برسد.
من چي بگم بابا، فقط از مسوولان خواهش ميكنم تا جايي كه ميتوانند با اين جوانها همكاري كنند. حرفهايشان را بشنوند و خواستههايشان را برآورده كنند. نه فقط محمد من، به همه جوانها رحم كنند و حرفشان را بشنوند. [بغض حسين آقا ميشكند] با اين جوانها پدرانه برخورد كنند. خدا كند محمد من هم از اين وضع خارج بشود، ما هم از اين شب سياه بيرون بياييم. اميدوارم يك بار براي هميشه اعلام كنند كه حكم محمد من هم تغيير كرده و خانواده ما از اين كابوس بيرون بيايد.