پرسش: چرا مارکس تقسیم کار را نقد میکند؟

دوست عزیزی سوالشان را اینگونه طرح کرده اند: مارکس در جایی میگوید که شغل های مختلف نباید دایمی و برای یک نفر همیشگی باشه. یک نفر تا ظهر ماهیگیر است بعد از ظهر میتواند حساب دار باشد و شب هم به کار نویسندگی و ویراستاری مشغول باشد. آیا امروز ودر این زمان که فرا گرفتن تخصصها  زمان بر است و شغلها واقعا تخصصی هستند  و هر کس هر کاری دلش خواست نمیتواند انجام دهد، آیا گفته مارکس بیهوده نیست و آیا واقعا عملی است؟ مثلا من که کاشی کار هستم  نمیتوانم به راحتی پزشکی  رو یاد بگیرم و تغییر شغل بدهم و پزشک هم نمیتواند به همین راحتی کاشی کار شود. و آیا این اختلاف در مشاغل   و بالطبع سایر اختلافات، رفع شدنی هستند؟ ممنون از شما گرامی!

کاظم نیکخواه: دوست عزیز! بحث مارکس که سعی میکنم اینجا کمی در مورد آن توضیح دهم بر سر ممنوعیت یا محدودیت تخصص نیست. بلکه نقدی بر آن چیزی است که در جوامع موجود به آن “تقسیم کار” میگویند و عملا مهر طبقاتی را بر خود دارد و یک نوع دیوارهای طبقاتی حول کارها و شغلهای مختلف است که با توجیه تخصص و تقسیم کار روی آن سرپوش گذاشته میشود. هیچوقت از خود پرسیده اید چرا عنوان “دکتر” و “مهندس” و “رئیس” و “سرهنگ” و “تیمسار” در این جوامع بعنوان علائم تشخص بکار برده میشود، اما عمله و کارگر حالت تحقیر و حتی توهین دارد؟ همین کاملا طبقاتی بودن شغلها را بازتاب میدهد. در جامعه سرمایه داری کار یا شغل بخودی خود علامت تشخص یا نشانه تحقیر است. در یک شرایط متفاوت از شرایط کنونی هم پزشک فرضی شما میتواند کاشی کار شود و هم کاشی کار میتواند پزشکی یاد بگیرد. مطمئن باشید که کاشی کار فرضی اگر شانس و امکانش را داشته باشد دوست دارد بجای اینکه یک عمر مدام کاشی کاری کند یک مقداری از وقتش را هم برای یاد گرفتن پزشکی صرف کند و این به او امکان میدهد که خلاقیتش را بیشتر به جریان بیندازد و توانش را هم کاملا دارد که هردو کار یا چند کار را به تناوب انجام دهد. و پزشک مورد نظر هم اگر ببیند که کار کاشی کاری یا باغبانی و یا کار ساختمانی کارهای پست حساب نمیشوند و به خاطر کار کردن در این رشته ها بچه هایش گرسنه نمی مانند، دوست دارد بخشی از عمرش را صرف این نوع کارهای خلاق کند.

حقیقت اینست که تقسیم کار در جوامع کنونی به هیچوجه بر اساس سلیقه و علاقه افراد به کارهای مختلف صورت نمیگیرد، بلکه عموما اینگونه است که اکثریت افراد بسته به موقعیت طبقاتی شان به شغلهای معینی رانده میشوند. بخشهای ثروتمند و ممتاز جامعه کارهای “خوب” را در چنگ خود قبضه میکنند و بخشهای پایین و محروم جامعه به کارهای شاق و کم در آمد که توسط بالایی ها “پست” تلقی میشود محکوم میشوند. توجیهی هم که به خورد مردم میدهند اینست که تخصص لازمه ادامه کاری جامعه است. اما هیچ بچه مدیر کلی بخاطر علاقه شخصی یا نیاز جامعه به تخصص به کار کاشی کاری یا کار ساختمانی یا حتی کارهای تولیدی دیگر کشیده نمیشود. و هیچ فرزند کارگری امکان انتخاب شغل مدیر کلی و تیمساری و ریاست بانک و رئیس دادگاه و غیره را ندارد. (استثنائاتی بسیار محدود که اینجا و آنجا مشاهده میشود نباید باعث شود که این روند عمومی را نبینیم).

از نظر تاریخی اساسی ترین تقسیم کاری که به بقیه تقسیمات نیز شکل داده تقسیم کار فکری و یدی است. عده ای متخصص “کار فکری” میشوند و اکثریت محکوم به کارهای شاق و کم در آمد فیزیکی. در ادامه انواع تقسیم کارهای بسیار دیگری هم شکل گرفته است. این روندی است که بتدریج در طول تاریخ در جوامع مختلف شکل گرفته است و هزاران و میلیونها شاخه کار اجتماعی ایجاد شده است که اساس همه آنها بر همان تقسیم میان کار یدی و کار فیزیکی است. هرچه شما به طبقه حاکم نزدیک تر باشید از کارهای عملی و تولیدی دور تر میشوید و برعکس لایه های پایینی جامعه آنها هستند که کارهای فیزیکی را انجام میدهند و بار اصلی تولید اجتماعی بر دوش آنهاست.

آیا در جوامع کمونیستی تخصص وجود ندارد؟ قطعا وجود دارد. اتفاقا برعکس همه افراد جامعه امکانات وسیع و برابری دارند که در رشته های مختلف تخصص پیدا کنند. در این جامعه که انسانی ترین جامعه است کار وسیله امرار معاش فردی نیست. یعنی اینطور نیست که شما با انجام بعضی کارها پول بیشتری میگیرید و با برخی پول کمتر. با انجام بعضی کارها بچه هایتان گرسنه میمانند و با انجام برخی در عرش اعلا زندگی میکنند.  ما در دوره ای زندگی میکنیم که با ثروتهای موجود میشود همه نیازهای رفاهی بشر را بطور کامل رفع کرد.

جامعه کمونیستی جامعه ای است که در آن بر خلاف تمام جوامع موجود یک اقلیت مفتخور انحصار ثروتهای اجتماعی را در چنگ خود ندارد. در نتیجه همه مردم نیازهای رفاهی شان بطور کامل تامین میشود و کار یک اجبار مادام العمر نیست. بعضی ها سوال میکنند در آن صورت آیا تن پروری حاکم نمیشود؟ این نوع ارزیابی و این نوع نگرانیها یا تبلیغات بخاطر دیدگاهی است که بر جامعه کنونی یعنی سرمایه داری حاکم است و انسانها را موجوداتی می بیند که مثل گله به چوپان و پاسبان نیاز دارند و اگر پاسبان و پلیس بالای سر آنها نباشد جنایت میکنند، تن پروری میکنند یا پا توی پای یکدیگر میدهند. این واقعیت جامعه سرمایه داری است که رقابت و دزدی اساس آنرا تشکیل میدهد. انسانها بطور طبیعی نه دزدند نه تنبل و تن پرورند و نه جنایتکارند و نه به پاسبان و چوپان نیاز دارند. اتفاقا پاسبان و پلیس برای حراست از دزدان و تن پروران مادام العمر ایجاد شده اند. مردم بطور طبیعی نوع دوستند و موجوداتی اجتماعی هستند و عمیقا به کار کردن علاقمندند. کار به یک فعالیت شادی بخش تبدیل میشود نه عملی شاق و مادام العمر برای ارتزاق. بر این اساس وقتی که جامعه طبقاتی نیست همه اقسام کار تلاشی است داوطلبانه برای رفع نیازهای اجتماعی. اتقاقا در این حالت است که کار کردن از یک شکنجه روانی و فیزیکی خارج میشود و به یک تلاش خلاق و شادی بخش در خدمت جامعه تبدیل میشود. برای اینکه روشن شود چه تحولی میتواند صورت گیرد یک لحظه تصور کنید که کارگر ساختمانی و کارگر کارخانه و رئیس اداره در هرحال زندگیشان بخوبی تامین میشود و هیچکدام بخاطر کارشان تحقیر نمیشوند و هیچکدام بخاطر کارشان گرسنه نمیمانند و فقیر نمیشوند و همه در رفاه و آسایش کامل زندگی میکنند. در آن صورت چه اتفاقی می افتد؟ تعداد انسانهایی که متخصص کارهای پیچیده میشوند بسیار بسیار بیشتر خواهد بود. چرا که امکانات متخصص شدن در انحصار یک اقلیت نیست بلکه در اخیتار همه افراد جامعه است و همه افراد تشویق میشوند که کارهای مختلف را انجام دهند و تخصصهای مختلفی داشته باشند و در خدمت جامعه از تخصص خود استفاده کنند و تمام عمر مثل یک ماشین به یک کار یکنواخت نپردازند.

کاشی کار فرضی شما در این جامعه امکان  زیادی برای انجام کارهای متفاوت ندارد اما در جامعه کمونیستی این شانس را دارد که کاشی کاری را خوب و علمی یاد بگیرد و در عین حال میتواند هر وقت خسته شد و علاقه داشت چند سال هم  از کاشی کاری فاصله بگیرد و به دانشگاه برود تا علوم اجتماعی یا پزشکی را بیاموزد و بعد از چند سال چندین کار را میتواند انجام دهد. هم متخصص کاشی کاری است و هم متخصص پزشکی و غیره. هم میتواند اگر لازم شد در بیمارستان بعنوان پزشک کار کند و هم هروقت خواست و لازم بود به کار کاشی کاری یا کاری دیگر بپردازد. هیچکس محکوم نیست که مادام العمر به انجام کاری محکوم شود. و در هیچ کاری استاندارد زندگیش افت نمیکند. در هر صورت زندگیش بخوبی تامین است و احترام و منزلتش نیز سرجای خود قرار دارد.

امیدوارم با این توضیح روشن باشد که چرا مارکس تقسیم کار در جامعه موجود را نقد میکند و از چه زاویه ای. در جامعه موجود انسانها با انسانیتشان ارزیابی نمیشوند بلکه با پست و مقام و شغلشان ارزیابی میشوند. این بیان دیگری در مورد از خود بیگانگی در جامعه سرمایه داری است که مارکس در تولید کالایی از آن سخن میگوید. اینجا هم بنوعی از خود بیگانگی به نوعی خودرا نشان میدهد. کار بجای اینکه بعنوان عملی مفید برای یک هدف مفید اجتماعی تلقی شود بطور در خود، بعنوان مدال و پست و پرستیژ یا درجه اجتماعی عمل میکند. اکثر انسانها اسیر شغلشان میشوند. و یک اقلیت از شغلشان بعنوان درایت و تشخص و منزلت و برتری استفاده میکنند. این وضعیت در جامعه کمونیستی از بین میرود و همه مردم از امکانات مساوی برخوردار میشوند.

انترناسیونال 766

اینرا هم بخوانید

در دو سالگی انقلاب زن زندگی آزادی- کاظم نیکخواه

دو سال از شروع انقلاب زن زندگی آزادی گذشت. ما مردم، ما زنان و دختران …