به گزارش خبرنگار ایلنا، ۳۰ دی ماه ۹۵، ساعت ۸ صبح پیامکی مبنی بر حریق گسترده در ساختمان پلاسکو به خبرنگاران ارسال میشود، پلاسکو ساختمانی قدیمی که بسیاری از شهروندان تهرانی از آن خاطره دارند، خرید شبهای عید و کفشهای رنگارنگ و لباسهای متنوع بخشی از خاطرات این ساختمان است. خبر آتشسوزی را منتشر و خدا خدا میکنیم که به خیر بگذرد. ساعتی بعد اعلام میشود که آتش بیهیچ مصدومیت و تلفات جانی مهار و خاموش شد. نفس راحتی میکشیم، اما زبانههای آتش خیال عقبنشینی ندارند، آتش دوباره حمله میکند، اینبار سهمناکتر.
غیور مردان آتشنشان به جنگ آتش میروند، شعلهها هوا را میشکافد، کسبه و اهل محل برای جمعآوری اسناد و مدارک خود وارد ساختمان شعلهور شدهاند و نیروهای آتشنشانی به دنبال آنان سعی در هشدار و تخلیه دارند، جنگ آب و آتش در طبقات بالایی ادامه دارد. این پایین غوغایی به پاست یکی مشغول گرفتن سلفی است، دیگری تند تند خبر ارسال میکند، خبرنگاران و عکاسان با کمک ماموران آتشنشانی از ساختمان بیرون میآیند، میگویند؛ هر لحظه ممکن است ساختمان فرو بریزد.
آتشنشانان سعی میکنند؛ همکاران گرفتار در طبقات پایینی و شهروندانی که موفق به ترک ساختمان نشدهاند را نجات دهند. یکی از آتشنشانان سوار بر نردبان سعی میکند؛ دست دوستش را بگیرد و از راه پنجره نجاتش دهد. هنوز دستانشان به هم گره نخورده است که صدایی مهیب از ساختمان بلند میشود، پلاسکو تکان سختی میخورد در طبقات میانی چیزی شبیه انفجار روی میدهد؛ زمین و زمان میلرزد، دست دو دوست از هم جدا میشود، یکی میماند دیگری با آوار پایین میرود، ساختمان در چشم برهمزدنی روی هم سوار میشود. از ساختمانی ۱۵ طبقه که تا ساعاتی پیش با غرور سر به آسمان کشیده بود؛ تلی از بتون و آجر و فلز و فولاد میماند و انسانهایی که ارواح بزرگشان به سوی خالق شتافته و پیکرهایشان درمیان آتش و فلز پنهان مانده است.
دخترک با وحشت از مدرسه به محل حادثه میآید تا از حال پدر آگاه شود، وقتی او را سالم میبیند؛ خدا را شکر میکند. مادرها و پدرها و همسرها به محل حادثه میآیند، وحشتزده و مضطربند، میدانند که جانان دیگر جان ندارد. آتشنشانی کهنهکار شاگردانش را در میان آوار جای گذاشته است، بغض امانش نمیدهد. دو قلوهای آتشنشان در صحنه بودهاند؛ حالا یکی از آنها در میان آوار، برادر دوقلویش را صدا میزند؛ صدایی که در میان آهن و آتش و دود مدفون میشود.
نوشدارو پس از مرگ سهراب
اعضای شورای شهر تهران حالا به سخن آمدهاند، یکی از عدم تحقق اعتبارات آتشنشانی میگوید، دیگری از عدم تخصیص کامل عوارض دریافتی از ساختمانها برای خرید تجهیزات این سازمان، حالا همه چشمها به دنبال کمبودها و کاستیها در آتشنشانی است، چراها سقف شورای شهر را تکان میدهد، چرا رئیس سازمان آتشنشانی، از میان نیروهای آتشنشانان نیست، چرا آتشنشانان به لحاظ حقوق و بازنشستگی و سختی کار در شرایط یکسان قرار ندارند؟ راستی چند نفر از پروانههای پرو بال سوخته از شرایط معیشتی و کاری خود ناراضی بودند؟ چرا برای اطفا حریق از بالگرد استفاده نشد؟ شاید با استفاده از بالگرد میشد؛ جان چند تن از این مردان آتشرا نجات داد.
شهردار تهران در نیمه راه رسیدن به قم با شنیدن عمق فاجعه به میدان حادثه آمده، فرماندهی صحنه حادثه و یافتن پیکرهای آتشنشانان و شهروندان را برعهده میگیرد، نوشدارو پس از مرگ سهراب.
در حالی که در روزهای بحرانی فاجعه پلاسکو همه از غفلت از ارتقا و بروز رسانی تجهیزات آتشنشانی یاد میکردند تا در روز حادثه اینچنین گرفتار نشویم، حالا درست یکهفته پس از این فاجعه، ۵۰ میلیارد تومان اعتبار از محل عوارض دریافتی از ساختمانها به آتشنشانی اختصاص داده میشود!
نمنمک نجواهایی شنیده میشود، نجواها تبدیل به صدا و بعد فریاد میشود، هیچ امیدی نیست، از زیر این حرارت و آتش و فولاد هیچکس زنده خارج نخواهد شد. حتی ممکن است؛ پیکر سالمی در کار نباشد. حالا خیل پیامهای تسلیت و اظهار تاسف سرازیر میشود. در این میان آنانکه در برابر بیتوجهی به کمبود تجهیزات و بروز رسانی آتشنشانی و… سکوت کرده و دم برنیاوردهاند، زودتر از همه تسلیت میگویند و خود را برای برگزاری مراسم تشییع بزرگ این سروهای جوان آماده میکنند تا اگر شرایط کاری مناسب برای آنان فراهم نشده، اگر تجهیزات کارآمد و مطلوب برای کمک به حفظ جان آنان مهیا نشده، لااقل بدرقه آنها و تمام آمال و آرزوهایشان به سوی خاک سرد باشکوه هر چه بیشتر انجام شود تا شاید بتوانند وجدانشان را دمی آرام کنند.
هر روز تعدادی از شهدای آتشنشان پیدا و از زیر آوار بیرون کشیده شده و روی دستان لرزان و غمآلود دوستان و همکارانشان، زیر باران دعای هموطنانشان، روی قطرات اشک و ضربان قلب داغدیده عزیزانشان برای احراز هویت به پزشک قانونی منتقل میشوند.
شش روز از حادثه میگذرد هنوز خبری نیست، در پایان روز پیکرهای خسته آتشنشانان شهید یک به یک و در فاصلهای کم از یکدیگر و همگی در یک ضلع از ساختمان سوخته و آوار شده، خود را نشان میدهند؛ هر روز تعدادی پیدا و از زیر آوار بیرون کشیده شده و روی دستان لرزان و غمآلود دوستان و همکارانشان، زیر باران دعای هموطنانشان، روی قطرات اشک و ضربان قلب داغدیده عزیزانشان برای احراز هویت به پزشک قانونی منتقل میشوند.
در این میان پیکر ۴ تن از شهروندان نیز پیدا میشود، تنها ۴ پیکر از میان ۱۰ اعلام مفقودی، حالا ۶ خانواده بیهیچ نتیجهای و بیهیچ خبری از عزیزانشان باید به زندگی ادامه دهند. آری، فروریختن پلاسکو تنها آوار یک بنای قدیمی نبود، آوار زندگی یک پدر، به آتش کشیده شدن آرزوهای یک مادر، فروریختن زندگی یک همسر و بریده شدن نفسهای یک فرزند بود. پلاسکو آوار سوءمدیریتها و بیتدبیریها بر سر مردم شهر بود.
اما حالا وقت خداحافظی با توست، که معصومانه پرکشیدی. برادر آتشنشانم روزهایی که در انتظار دریافت و ارسال اخبار تو گذراندم؛ تلخترین لحظات زندگیم بود. مرا ببخش اگر نتوانستم اوج مظلومیت تو را در اخبار و نوشتههایم نشان دهم. مرا ببخش که تلخی اشکهای عزیزان تو را نتوانستم به تصویر بکشم. ما را به خاطر تمام اهمالها و غفلتهایی که میتوانست مانع مرگی اینچنین برایت شود، ببخش.
هموطن قهرمانم پیکر سوخته و تفدیدهات را به خاک میسپارم، اما نیک میدانم؛ سوار بر بال فرشتگان به آسمان سفر کردهای و در خنکای چشمه جوشان عشق خداوند شستشو خواهی شد تا زدوده شود آتش و دود و درد و وحشت از وجود رنجدیده اما غیرتمند تو.ایلنا