پنجاه و سومین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم!
bahram.rehmani@gmail.com
پنجاه و سومین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز پنجشنبه٢٥ آذر ۱۴۰۰ برابر با ١٦دسامبر۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
دادگاه حمید نوری روز پنجشنبه ۲۵ آذر در استکهلم سوئد ادامه یافت و در جریان آن، مهرزاد دشتبانی به عنوان شاهد حضور داشت.
مهرزاد دشتبانی بار اول در پاییز سال ۶۰ به ظن هواداری از سازمان مجاهدین خلق و بار دوم در اواخر سال ۶۱ به جرم فعالیت در سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر دستگیر شد. شاهد را به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند و بعدا به پنج سال زندان محکوم شد.
مهرزاد دشتبانی از سال ۶۴ تا ۶۶ در زندان گوهردشت زندانی بود. وی بارها در زندانهای گوهردشت و اوین با حمید نوری روبهرو شده بود. او در تمام دوره زندان تنها یک مرتبه ملاقات حضوری داشت که با حضور حمید نوری صورت گرفت.
حمید نوری سعی کرده بود در این ملاقات برای گرفتن تعهد و امضاء زندانی از پدر و مادر او استفاده کند. او گفته بود این (مهرزاد دشتبانی) خودش میخواهد در زندان بماند و اگر امضاء کند همین الان آزاد میشود. او تاکید کرده بود که مقامات زندان از این به بعد مسئولیتی در قبال عواقب این مسئله ندارند.
مهرزاد توضیح داد که چگونه پس از امتناع از نوشتن انزجارنامه و تعهد کتبی در پایان محکومیت پنج سالهاش، توسط حمید نوری در زندان گوهردشت مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت. شاهد گفت حمید نوری گلویش را گرفته بود و فشار میداد. نوری در همان حال سر او را به میز میکوبید و فریاد میزد که تو حق و لیاقت آزادی را نداری و خودم تو را میکشم. شاهد همچنین تجربه ضرب و شتم گروهی را توسط نوری و همکارانش دارد. دشتبانی پس از این حادثه در فاصله کوتاهی به زندان اوین منتقل و از اواخر سال ۶۶ تا روز پذیرش قطعنامه در سلول انفرادی نگهداری شد.
مهرزاد دشتبانی که ساکن سوئد است در دادگاه محاکمه حمید نوری گفت که بعد از اتمام حکمش به اتاق دادیاری در زندان گوهردشت رفت که عنوانش «اتاق آزادی» بود: «آقای عباسی(حمید نوری) مرا صدا کرد و خیلی آرام به من گفت که تو حکمت تمام شده، امیدوارم بروی بیرون و یک زندگی خوب و سالم را شروع کنی و در حقیقت کار سیاسی را ول کنی. بعد دو فرم جلوی من گذاشت، یک فرم انزجار از گروه خودم و یک فرم هم تعهد. گفتم که امضا نمیکنم و سازمان من عملا دیگر وجود ندارد. چیزی را که وجود ندارد من چرا باید محکوم کنم؟ خیلی عصبانی شد. دستهایش را انداخت دور گردن من و حلقه کرد. گفت کی گفته تو باید آزاد شوی؟ تو یک خبیث هستی. من خودم میکشمت. همینطور که گردن مرا فشار میداد، سرم را به میز میزد. تمام سر و صورتم خونین بود.»
دشتبانی در ادامه گفت که چند بار دیگر به اتاق دادیاری منتقل شد و از او خواستند که این فرمها را پر کند اما چون نپذیرفت، به جای آزادی به زندان اوین منتقل شد: «فحش میدادند و تهدید میکردند که اگر نروی میتوانیم اعدامت کنیم. به شکلها و وسیلههای مختلف فشار میآوردند که من فرمها را امضا کنم.»
این اتفاق به گفته او، در پاییز سال ۶۶ رخ داد و بعد از این اتفاق او به سلولهای انفرادی منتقل شد.
دشتبانی بعد از انتقال به زندان اوین هم حمید نوری را به گفته خود دیده است: «در طول دوران زندان یکمرتبه ملاقات حضوری داشتم که ایشان(حمید نوری) به پدر و مادرم گفت این خودش میخواهد توی زندان بماند و ما از این به بعد هیچ مسئولیتی در قبال عواقب این مسئله نداریم. اگر تعهد بدهد همین الان ولش میکنیم. مادر من شروع به گریه کرد و پدرم به من میگفت بنویس و بیا بیرون.»
او همچنین گفت که روز پذیرش قطعنامه پایان جنگ ایران و عراق، در زندان اوین بود: «از تلویزیون پیام خمینی برای ختم جنگ را دیدیم که جام زهر را نوشید. فکر میکردیم شرایط در زندان سخت خواهد شد اما فکر نمیکردیم چشمانداز اعدام به این گستردگی باشد.»
سوئدی سئوال
قاضی یا رییس دادگاه: همه خوش آمدید به سالن 37 به خصوص مهرزاد دشتبانی.
قاضی: شما ساکن سوئد هستید. آیا میخواهید فارسی صحبت کنید یا سوئدی؟
مهرزاد: من میتوانم سوئدی صحبت کنم اما ترجیح میدهم فارسی صحبت کنم تا جملاتی را از دست ندهم.
قاضی: من اسمم توماس آندرسن قاضی و رییس این جلسه هستم. این شهادت در مورد مشاهدات شما از زندن گوهردشت و اوین است در سالهای 88 و 89.
قاضی: من هرچه میگویم شما همان را تکرار کنید:
مهرزاد: من مهرزاد دشتبانی قول میدهم و قسم میخورم به شرف و وجدانم من تمام واقعیت را خواهم گفت. مطلبی را کتمان و اضافه و عوض نخواهم کرد.
دادستان: صبح آقای مهرزاد بخیر. همانطور که رییس جلسه توضیح دادند اگر چیزی برای شما روشن نیست صریحا به ما بگویید. آن مسایلی که مورد علاقه ما هست مسایلی است که خود شما دیدهاید و اگر از کس دیگری شنیدهاید آن را خیلی صریح بگویید.
دادستان: شما دهه شصت توی ایران زندانی بودید. درسته؟
مهرزاد: دهه شصت درسته.
دادستان: چرا زندانی شدید؟
مهرزاد: من با سازمانی کار میکردم به نام سازمان پیکار در راه آزادی طیقه کارگر.
دادستان: شما کوتاه توضیح دهید پیکار چگونه تشکیلاتی بود؟
مهرزاد: پیکار یک سازمان سیاسی بود و به هیچ از یک از بلوکهای سیاسی آن دوره مانند چین و شوروی وابسته نبود. پیکار معتقد بود کارگران از طریق یک انقلاب اجتماعی میتوانند قدرت را به جامعه برگردانند. ما فعالیتی که داشتیم عموما در کارخانهها و دانشگاهها و محلات و جمعیتهای زنان بود.
دادستان: میتوانیم بگوییم یک سازمان مارکسیست و کمونیست بود؟
مهرزاد: بلی.
دادستان: شما کی دستگیر شدید؟
مهرزاد: من دو مرتبه دستگیر شدم. یک بار پاییز سال 60 بود اما مظنون بودند من وابسته به سازمان مجاهدینم. در حقیقت من شناسنامه و اسم جعلی داشتم. براساس آدرس محلی که اقامتگاه من بود یک یتیمخانه بود. من بچهها آنجا را میشناختم. من مدرسه عالی موسیقی میرفتم و تعدادی از این بچهها توی آن مدرسه با من هم شاگردی بودند. من دستگیر شدم و مدتی زیر بازجویی بودم.
دادستان: دفعه دوم کی دستگیر شدید؟
مهرزاد: آخرهای سال 61 بود. آن موقع مرا به زندان اوین بردند. یک دوره زیر بازجویی بودم. بعد مرا فرستادند سالن 3 آموزشگاه در زندان اوین. بعد منتقلم کردند به زندان قزلحصار در همان سال 62. من در قزلحصار بودم تا سال 64 تا موقعی که زندانیان سیاسی را به گوهردشت منتقل کردند. من هم به گوهر دشت منتقل شدم. تا سال 66 در زندان گوهردشت بودم. بعد حکمم تمام شد. من 5 سال حکم داشتم. من رفتم دادیاری که اسمش اتاق آزادی هم بود و هم دادیاری. بعد آنجا شرایط آزادی را قبول نکردم و بعد از آن همهاش انفرادی بودم تا منتقلم کردند به زندان اوین. من تا روز پذیرش قطعنامه در انفرادی بودم. آن روز ما را از انفرادی آوردند بند 2 پایین.
قاضی: ببنید شما در کلیت میگویید اما طوری بگویید تا قضیه دستگیرمان شود. ببینید مثلا 1361 دستگیر شدید. چرا؟
مهرزاد: من رفته بودم شمال ایران برای یک کار سیاسی. حدود چند هفته آنجا بودم موقعی که برمیگشتم ما یک خونه داشتیم و با یک رفیق تشکیلاتی هم خانه بودیم. هنگامی که از بیرون به آپارتمان نگاه کردم تمام آن قرارهایی که گذاشته سالم به نظر میآمد. برای مثال ما پرده را نیم متر باز میگذاشتیم.
قاضی: من میخواهم علت دستگیری شما چی بود؟
مهرزاد: این مربوط به دوره اول بود اما سئوال از دوره دوم کردید. من آن را توضیح دادم.
قاضی: خیلی خوب حالا شما ربه چه جرمی دستگیر شدید؟
مهرزاد: من موقعی که خانه اومدم آن رفیق خونه نبود… من توی خونه را نگاه کردم همه چیز سالم بود… من برای چک کردن خونه بیرون رفتم. پیاده آومدم از میرداماد تا زیر پل سیدخندان. آنجا دو ماشین آمد و مرا دستگیر کردند. مرابه زندان اوین منتقل شدم. مرا 209 بردند. من بیشتر به این فکر بودم که مرا برای چی گرفتند؟ بازجوی من نامش رحیم بود. او بازجویی زندانیان پیکاری بود. او به من گفت بنویس و چیز اضافی نگفت. من چیزی نداشتم بنویسم. او برگشت و نامی را به من گفت: امید کجاست؟ من خیالم کمی راحت شد با این سئوالی که کرد. چرا که امید یکی از همکلاسیهای من بود و کارهای موزیک در سازمان انجام میداد. من در بازجویی گفتم من چپ بودم. من حتی هواداری تشکیلاتی را نیز من نپذیرفتم. گفتند از دور مثل امید در کارهای موزیک فعال بودید؟ گفتم بلی. به همین دلیل حکم کمی گرفتم 5 سال و بعد از آن دورهای که زیر بازجویی بودم مرا فرستادند اتاق 72 و سالن 3 آموزشگاه.
قاضی: حالا در نهایت شما به گوهردشت منتقل میشوید؟
مهرزاد: بلی.
قاضی: در سال 66 شما را به دادیاری میخواهند. حالا من از دادستان میخواهم از این جا ادامه دهد.
دادستان: بعد از این که به گوهردشت رفتید باز هم به زندان دیگر فرستادند؟
مهرزاد: بلی مرا فرستادند به زندان اوین.
دادستان: به لحاظ زمانی کی شما را از گوهردشت به اوین فرستادند؟
مهرزاد: آخرهای 66 بود.
دادستان:ماهش یاد میآید
مهرزاد: نه
دادستان: چند وقت سلول انفرادی بودید؟
مهرزاد: تا روز پذیرش قطعنامه(پایان جنگ ایران و عراق) سلول انفرادی بودم. آن روز مرا به بند آوردند.
دادستان: بعد چی شد؟
مهرزاد: حدودا صبح ما را آوردند هواخوری. ما مشغول توپ بازی بودیم و از هوای آزاد بعد از ماهها لذت میبردیم بهطور جمعی. همدیگر را بغل میکردیم و از وجود همدیگر لذت میبردیم. بعد حدودا اومدیم توی بند. تقریبا غروب بود. از تلویزیون پیام ختم جنگ خمینی را شنیدیم که جام زهر را نوشید. ما دستور جلسه دادیم و صحبت کردیم که وضعیت بعد از جنگ چگونه خواهد شد. با زندانیانی که وضعیت مشابه داشتیم. حدود 10 تا 15 نفر بودیم. ما فکر میکردیم شرایط زنان سخت خواهد شد. فکر میکردیم شرایط زندان را سختتر خواهند کرد و حتی تعدادی را اعدام خواهند کرد. اما هرگز فکر نمیکردیم ابعاد آن به این وسعت باشد. مدتی گذشت و شب شد. پاسداری اومد و گفت وسایلتان را جمع کنید برویم. ما بردند سوار مینیبوسی کردند. ما را به ساختمان آسایشگاه انفرادیهای اوین بردند. میخواستند ما را داخل آن جا ببرند. من نشستم و گفتم من قبلا آنجا بودم. الان باید مرا به بند ملیکشها را بفرستید. همان بچههایی که حکمشان تمام شده بود اما شرایط زندان را نپذیرفته بودند در این بند بودند.
دادستان: بعد چی شد؟
مهرزاد: پاسدار به حسینزاده مدیر زندان زنگ زد. پاسدار گفت حسینزاده قول داده وضعیت ما را تا یکی دو روز آینده روشن کند اما الان باید برویم تو. فکر میکنم ما را بردند به طبقه چهارم یا سوم دقیق یادم نیست. همین که ما وارد سالن اصلی انفرادیها شدیم نگاه کردم دیدیم جمعیت انبوهی از بچههاییی که حکم ابد داشتند و یا 10 سال به بالا. آنها را نگه داشتند تا ما را وارد سالن کنند. ما را وارد سلول انفرادی کردند دو نفری. من با ناصر احمدی بود. وی از رفقای چریکهای اقلیت بود. من بعد از چند لحظه چند بار در زدم. پاسدار اومد به من فحاشی کرد و هل داد.
دادستان: چه مدت زمانی آنجا بودید؟
مهرزاد: فکر میکنم یک یا دو روز آنجا بودم.
دادستان: بعد چی شد؟
مهرزاد: یک روز صبح اومدند ما را از سلولها بیرون آوردند. فردی به نام محمدرضا که جرم مجاهد و پیکاری داشت او را همانجا نگه داشتند که بعدا اعدام شد. باقی ما را سوار اتوبوس کردند و آوردند زندان گوهردشت.
دادستان: تاریخ یادت میآید؟
مهرزاد: تقریبا یکی دو روز بعد از قطعنامه بود.
دادستان: این قطعنامه کی بود؟
مهرزاد: فکر میکنم مرداد 57 بود.
دادستان: شما کی آزاد شدید؟
مهرزاد: اوایل 68.
دادستان: از کدام زندان آزاد شدید؟
مهرزاد: گوهردشت.
دادستان: دوره اولی که گوهردشت بودید گفتید 5 سال کشیده بودید و رفتید به دادیاری. آن جا را تعریف کنید.
مهرزاد: من رفتم اتاق آزادی. آقای عباسی اسم مرا صدا کرد و آورد توی یک اتاق. بعد خیلی آروم به من گفت تو حکمت تمام شده. امیدوارم بری بیرون یک زندگی خوب و سالمی را شروع کنید. در حقیقت کار سیاسی را ول بکنید. کار گیر بیاورید و ازدواج کنید و بچهدار شوید. به هر حال شما آزادید و ما کار خاصی نداریم.اما فرمهای اداری هستند باید آنها را پر کنید و بعد آزاد شوید. یک فرم گذاشت جلو من من و گفت این اظهار ندامت از گروه و سازمانی است که به آن وابسته بودید. فرم دیگری هم داد و گفت پر کن و تعهد بده با هیچ گروه و سازمانی کار نکنید و زندگی کنید. یعنی دو فرم یکی انزجار از گروه خودم و دومی ندامت نامه. من گفتم من اینها را امضا نمیکنم. بعد خیلی آروم به من گفت شما تصور کنید ما دو نفر آدمیم و میخواهیم مانند دو فرد با هم صحبت کنیم. گفت من قول میدهم این صحبت هیچ ربطی به پرونده زندان شما ندارد. به من گفت چشمبندت را بردار. گفت تو برای چی سازمانت را محکوم نمیکنید؟ چرا نمیخواهید زندگی آزاد کنید؟ در حقیقت این یک شانس است که تو بری بیرون و زندگی کنی. یک مقدار صحبت دیگر کرد که الان به خاطر ندارم. من در جواب گفت ببین اولا سازمان من وجود ندارد ضرباتی که تا سال 62 خورده دیگر از بین رفته است. چیزی که وجود ندارد چرا باید من محکوم کنم. برگشت گفت تو آدم حساسی هستید ممکن است شما بروید این سازمان راه بیندازید و یا با کسی دیگری این کار را انجام دهید.من در جواب گفت من برم بیرون میخواهم زندگی کنم. اگر قرار است دو نفریصحبت کنیم میگویم من بیرون بروم زندگی عادیم را خواهم کرد. بعد یک مرتبه عصبی شد و گفت تو چهقدر لجبازی و یک سری حرفهای دیگر. من برگشتم بهش گفتم شما در حقیقت از روح آن سازمان هم میترسید. چیزی که وجود ندارد چه ترسی داری؟ اما میدانم شما این ترس را دارید. بعد خیلی عصابی شد و دستهایش را انداخت دور گردن من. جیغ میزد. رنگ صورتش عوض شده بود. میگفت کی گفته شما آزادی شوید. تو یک خبیث هستید. من خودم میکشمت. تو حق و لیاقت آزادی نداری. من خودم ترا اینجا میکشم. همین جوری گردن مرا فشار میداد و سر من را به میز میکوبید. بعد از یک مدتی خسته شد و مرا ول کرد. تمام سر و صورت من خونین بود. بعد مرا دومرتبه برگرداندند به سلول انفرادی.
دادستان: این وقتی از لحاظزمانی کی بود؟
مهرزاد: حدودا یکی دو ماه و یا سه قبل از عید بود. ماهش دقیقا یادم نمیآید اما سال 66 بعد از پاییز بود.
دادستان: چه مدت زمانی دوباره در سلول انفرادی بودید؟
مهرزاد: زیاد نبودم مرا به اوین منتقل کردند.
دادستان: حالا یک روز و یک ماه و…
مهرزاد: تقریبا یک هفته. اما روزهایش یادم نمیآید. بعد ما را بردند به انفرادیهای اوین.
دادستان: شما مدت زمانی که انفرادی بودید باز هم برای پر کردن فرمها احضار کردند؟
مهرزاد: بلی آنها چند بار صدا زدند و من هر بار گفتم نه.
دادستان: آنها میخواستند امضا کنید. کیها بودند؟
مهرزاد: همیشه عباسی نبود گاهی ناصریان بود.
دادستان: باز دوباره شما بردند دفتر دادیاری؟
مهرزاد: بلی …
دادستان: ما داریم درباره گوهردشت صحبت میکنیم. توی سلول انفرادی گوهردشت بودید یادت میآید چند بار بردند دادیاری؟
مهرزاد: فکر کنم 2 یا 3 بار.
دادستان: دو سه بار به دایاری بردند چند بار عباسی و یا ناصریان را دیدید و یا آنها را با هم دیدید؟
مهرزاد: هر بار یکی بود.
دادستان: چند بار عباسی و چند ناصریان را دیدی؟
مهرزاد: الان یادم نیست چند بار دیدم.
قاضی: گیج شدم تو گفتی زیاد طول نکشید شما بردند گوهردشت یک هفته بعد بردند اوین. الان میگویید شما را چند بار بردند دادیاری. چه جوری بود؟
مهرزاد: مرا از بند میبردند بیرون به اتاق دایاری… مرا چند مرتبه در همان مدت کوتاهی که آنجا بودم به دادیاری بردند و من هر بار گفتم نه.
…
قاضی: کدام بند بودید؟
مهرزاد: آنقدر بندها را تغییر دادند و ما را جا به جا کردند و اسم بندها را تغییر دادند یادم نمیآید.
قاضی: در سلول انفرادی نبودید؟
مهرزاد: قبل از که دادیاری ببرند در بند بودم.
قاضی: در سلول انفرادی بودید چند بار شما را به دادیاری بردند؟
مهرزاد: مرا چند بار به دادیاری بردند ویک هفته سلول انفرادی بودم. بعد مرا بردند اوین… به این دلیل به اوین بردند که بند ملیکشها در اوین بود.
دادستان: دفعه دوم که پیش دادیاری گوهردشت رفتید رفتارشان چهطور بود؟
مهرزاد: فشار میآوردند که همان فرمها را امضا کنم. بعضی مواقع کتک میزدند…
دادستان: تو گفتی عباسی شما را کتک زد. از نظر فیزیکی باز هم کتک زدند؟
مهرزاد: چند بار زدند. اولین بار شدید بود که عباسی انجام داد.
دادستان: عباسی کی بود؟ چه سمتی داشت؟
مهرزاد: کلا زندان گوهردشت و اوین یک مدیریتی داشت که این مدیریت بین چند نفر تقسیم شده بود… برای مثال اگر کسی آنجا اعدام میشد این دادیار بود که باید با خانوادهها تماس میگرفت تا اگر لباسی و وصیتنامهای مانده بود به خانوادهها میداد… اما در شرایطی که در زندان رخ میداد اینجا دیگه شغل و مقام مهم نبود و همه به همدیگر کمک میکردند مثلا شورشی در زندان میشد فرقی نمیکرد آن دایار و آن رییس زندان هست همه میآمدند به سرکوب کمک میکردند.
دادستان: از کجا میدانید دادیار باید به خویشاوندان اعدامیان خبر میداد؟
مهرزاد: ما در زندان یک حافظه جمعی داریم ویک حافظه فردی. من فکر میکنم حافظ جمعی باز نشده است…
دادستان: احتیاجی نیست. منظور شما این است که شمااین ماجرا را از دیگران شنیدهاید؟
…
دادستان: عباسی را دیدید کی بود؟
مهرزاد: فکر کنم تعریف کردم. عباسی دادیار زندان و همکار ناصریان بود. ناصریان رلهای دیگر هم داشت؟
دادستان: چه رلهایی؟
مهرزاد: اواخر ناصریان شده بود رییس زندان.
دادستان: روسای گوهردشت کیها بودند؟
مهرزاد: داوود لشکری. قبلا هم کسی بود به نام مرتضوی. اشخاص مختلفی بودند. اما افرادی بودند که مرتب اسم و رسم آنها بود.
دادستان: کیها بودند؟
مهرزاد: سالهای سال ناصریا ن وعباسی این رل را داشتند.
…
مهرزاد دشتبانی سپس درباره شروع اعدامها گفت که از میله پنجره بند این امکان را داشت که بخشی از حیاط زندان را ببیند: «از بلندگوی حیاط در یک روز جمعه شنیدم که در نماز جمعه، علیه سازمان مجاهدین شعار دادند و گفتند که منافق باید اعدام گردد. احساس کردیم که وضعیت خراب است. یک روز بعد سه بنز را دیدم که وارد حیاط زندان شدند. رنگ بژ داشتند و اعضای هیات مرگ، مثل (ابراهیم) رئیسی، (علی) مبشری و (مرتضی) اشراقی از بنز پیاده شدند و رفتند. من عکس این افراد را قبلا در روزنامهها دیده بودم و میشناختم.»
به گفته مهرزاد، بعد از اعدامها زندانیان چپ تحت فشار قرار گرفته بودند که نماز بخوانند: «(داود) لشکری از من سئوال کرد نماز میخوانی؟ گفتم نه. شروع کردند روی هوا کابل زدن. معمولا میخواباندند و کابل میزدند اما آنجا همانطور ایستاده شروع کردند زدن. با کابل و مشت میزدند تا (داود) لشکری گفت که ولشان کنید بروند توی بند. خودشان میفهمند و میخوانند.»
در ادامه جلسه، دادستان گفت که وقتی در اداره پلیس از مهرزاد دشتبانی خواستهاند ظاهر حمید نوری را توصیف کند، او نتوانسته که توصیف کند.
مهرزاد دشتبانی گفت: همین الان هم از من بپرسند چشمهای این آقا را توضیح بده و توصیف کن، من نمیتوانم پاسخ بدهم. میتوانم یک مشخصات کلی از ظاهر یک فرد بدهم.
مهرزاد گفت که حمید نوری لباس شخصی میپوشید و الان پیر شده، موهایش جوگندمی شده و رنگ صورتش که قبلا سفیدتر بود تغییر کرده اما اسکلت صورتش همان است.
مهرزاد دشتبانی بعدا با تعداد دیگری از زندانیان چپ به گوهردشت منتقل شد و در گروههای دو نفره در سلولهای انفرادی و در بالای بند «ملیکش»ها نگهداری شد. وی تقریبا هیچ یک از مجاهدین را در آنجا ندید. تعداد انگشت شماری از مجاهدین خلق باقی مانده بودند و اکثرشان را قتلعام کرده بودند.
دشتبانی شاهد بود که پس از یک روز جمعه سه بنز به رنگ بژ به داخل حیاط زندان وارد شدند. هیئت مرگ شامل رئیسی، مبشری و اشراقی از بنزها پیاده شدند و رفتند و رانندهها روی کاپوت بنزها دراز کشیدند. شاهد در بخش دیگری از سخنانش در تکمیل توضیح این صحنه گفت که نیم ساعت بعد، هلیکوپتری به داخل زندان آمد که سرنشین آن موسوی اردبیلی، رییس وقت قوه قضاییه، بود.
مهرزاد دشتبانی، هویت و اعدام برخی از افراد مندرج در کیفرخواست از جمله حسین حاج محسن، مجید ولید، سرخوش، محمود قاضی، و محمدعلی پژمان را نیز تایید کرد.
شاهد، گفتههای زندانیان بند «ملیکش»ها درباره عباس رئیسی، هوادار سازمان پیکار و دانشجوی حقوق را بازگو کرد. عباس رئیسی شب قبل از اعدام گفته بود که نمیتواند به جنوب برگردد و به کارگرهای شرکت نفت بگوید مسلمان است و نماز میخواند. او گفته بود هر کس باید تصمیم شخصی خودش را بگیرد. عباس رئیسی ترجیح داد در زندان گوهردشت اعدام شود.
مهرزاد دشتبانی، شاهد امروز دادگاه، بار دیگر در مرداد ۶۷ به زندان گوهردشت منتقل شد. وی در مورد وقایع بعد از اعدامها گفت که برای نماز خواندن به زندانیان فشار میآوردند. ماموران زندان با شنیدن پاسخ نه با کابل و مشت و لگد به زندانیان حمله میکردند. مهرزاد دشتبانی در اوایل سال ۶۸ از زندان گوهردشت آزاد شد.
جلسه بعدی دادگاه دوشنبه ۲۹ آذر -۲۰ دسامبر با شهادت حسین ملکی در استکهلم برگزار خواهد شد.
………………………….
پنجاه و دومین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم!
پنجاه و دومین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز چهارشنبه ٢٤ آذر ۱۴۰۰ برابر با ١٥دسامبر۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
در جریان روز چهارشنبه دادگاه حمید نوری، منوچهر اسحاقی بهعنوان شاهد گفت که در ۱۳ سالگی به جوخه اعدام برده شده و شاهد اعدام زندانیان و شلیک تیر خلاص به آنها بود.
اسحاقی که به گفته خود در ۱۳ سالگی به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق بازداشت و به ده سال حبس محکوم شده بود، در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت زندانی بوده است.
وقتی مرا دستگیر کردند به مدت شش هفت ماه مادرم و خانوادهام دنبال من میگشتند و نمیدانستند من زندهام یا مرده.
منوچهر اسحاقی در دادگاه روز چهارشنبه حمید نوری گفت که در ۱۳ سالگی وقتی بازداشت شد مورد ضربوشتم و شکنجه قرار گرفت: «فکر میکردم آنجا اتاق است اما متوجه شدم که یک حمام و اتاق شکنجه است. روی نیمکتی چوبی، مرا به شکم خواباندند. دستهایم را از زیر بستند و کسی روی پشت من نشست و دستمال یا حوله کثیفی را در دهانم فرو کردند و با کابل به کف پا و پشتم زدند. من را میزدند و میگفتند قرارتان کجاست؟ و من نمیدانستم چه باید بگویم. مرا میزدند و میپرسیدند قرارتان کجاست و اسلحهتان کجاست؟ من چیزی برای گفتن نداشتم و فقط گریه میکردم.»
وی گفت ابتدا نخست اسم واقعیام را نگفتم به خاطر داییام. اگر پس از دو سه روز یک نفر را آوردند روبهروی من. من چشمبند داشتم گفت: منوچهر هم چیز را بگو… من هم اعتراف کردم و گفتم من تظاهرات 30 خرداد بودم و همین کاری که کردم فروش نشریه و تبلیعات بود. بعد از همان برخوردی که داشتیم مرا بردند و انداختند یک سلول انفرادی. آن سلول مانند سلول حمید عباسی در اینجا مانند هتل پنج ستاره نبود بلکه هولناک بود…
اینجا دادستان به منوچهر تذکر داد که به حاشیه نرود…
منوچهر در ادامه گفت: سلولی بود که هیچ پنجره نداشت دو نیم متر در عرض و طول بود و تاریک بود. یک لامپ در سقف بود اما روشن نبود وقتی دلشان میخواست آن را روشن میکردند و یا نمیکردند. برای من هر دقیقه به اندازه دنیا گذشت. بعد مرا به دادسرا بردند و آنجا دوستم را که با هم دستگیر شده بودیم دیدم. همه ما با کابل و غیره شکنجه شده بودیم. دست و پایمان ورم داشت و کبود شده بود به همین دلیل پاهایمان را زیر میز گذاشتند و رویش پارچه کشیدند. ما نه نفر بودیم…
در اینجا اسحاقی گفت آن فرد با حرکتهایش مرا استرس میکند. قاضی پرسید کی؟ اسحاقی گفت: حمید نوری. حمید نوری فریاد زد: دروغ میگوید…
اسحاقی در دادگاه محاکمه حمید نوری گفت که ابراهیم هوشمند، داییاش، فارغالتحصیل رشته اقتصاد از دانشگاه تهران بود و سال ۶۰ در ۲۷ سالگی در زندان اوین اعدام شد.
اسحاقی توضیح داد که ابراهیم هوشمند الگوی خانواده او بود و او و برادرانش، هوادار دایی خود بودند: «هر سه ما بهخاطر عشقی که به داییمان داشتیم، در رابطه با مجاهدین فعالیت که نمیشود گفت تظاهرات میرفتیم و بهخاطر همین رابطه با داییام بود که نشریه مجاهدین را پخش میکردم و چند روز بعد از تظاهرات ۳۰ خرداد دستگیر شدم.»
محسن اسحاقی، برادر منوچهر اسحاقی، پیش از این در دادگاه حمید نوری شهادت داده بود که در ۱۸ سالگی، ۱۳ ماه پس از دستگیری به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق، شرکت در تظاهرات و ضدیت با نظام به ده سال حبس محکوم شد و از سال ۶۵ تا چند ماه پس از اعدامها در سال ۶۷ در زندان گوهردشت بود.
وی در چهاردهمین جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری گفته بود که حمید نوری در سرکوب اعتراضهای دانشجویی سال ۷۸ نیز فعال بود و از جمله کسانی بود که «باعث شد دانشجوها را سرکوب کنند.»
مهدی اسحاقی برادر دیگر منوچهر اسحاقی هم در شانزدهمین جلسه دادگاه حمید نوری درباره نقش او در اعدامهای دهه ۶۰، وضعیت زندان گوهردشت و برگزاری دادگاههای انقلاب شهادت داده بود. مهدی اسحاقی گفته بود سال ۶۱ زمانی که دانشآموز چهارم دبیرستان بود بازداشت و ۱۰ سال بعد آزاد شد.
وی گفت که سه روز بعد از دستگیری به اتفاق هشت نفر دیگر به دادگاهی برده شد که دوربین فیلمبرداری وجود داشت و رومیزی بزرگ سفید روی میز مانع از این میشد که «پاهای خونآلود، زخمی، متورم و برهنه» آنها دیده شود.
به گفته منوچهر اسحاقی، در این جلسه محمد محمدیگیلانی، حاکم شرع وقت و اسدالله لاجوردی، دادستان وقت حضور داشتند: «لاجوردی اتهامات ما را با صدای بلند میخواند. همه اتهامات مشابه هم از قبیل شرکت در تظاهرات ۳۰ خرداد، آتش زدن مثلا فلان جا و اقدام علیه جمهوری اسلامی، محاربه با خدا، افساد فیالارض و از این اراجیف.»
وی گفت که در این دادگاه چند دقیقهای به ده سال زندان محکوم شد و بعد از جلسه دادگاه شاهد اعدام زندانیان بوده است: «ما را به سمت جوخه اعدام بردند. لاجوردی با پوتین به ساق پای من زد و از من سئوال کرد که چند سالت است؟ در حالی که هنوز مانده بود تا ۱۴ بشود گفتم ۱۴ سال. پرسید جنب شدی یا نه؟ من نفهمیدم چه میگوید و گفتم خودت شدی. مرا از صف بیرون آوردند. بعد از حرف زدن با هم مرا دوباره به صف برگرداندند و با مینیبوس به جوخه اعدام بردند.»
اسحاقی گفت شاهد تیرباران بقیه افرادی بود که با او بودند و دید که یک نفر به آنها تیر خلاص میزند: «من فقط گریه میکردم و میلرزیدم. میتوانم بگویم خودم را خیس کردم. بعد مرا با مینیبوس به همان سلولی که بودم برگردادند.»
حمید نوری همواره مدعی است که از سال ۱۳۶۱ تا سال ۱۳۷۲ در زندان اوین بوده و چند بار به زندان گوهردشت به عنوان ماموریت سر زده است.
اما منوچهر اسحاقی که در سال ۶۵ به اتفاق برادرانش از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل شد، در دادگاه حمید نوری گفت که او را بارها در زندان گوهردشت دیده است.
اسحاقی توضیح داد که اوایل مرداد ۶۷ زندانیانی که از بند یک زندان گوهردشت به بند جهاد این زندان منتقل شده بودند قصد اعتصاب غذا داشتند که حمید نوری وارد بند آنها شد و از آنها خواست که غذا بخورند و اعتصاب نکنند.
یک روز بعد هم دید که ناصریان(محمد مقیسه) و حمید نوری در هواخوری زندان، زندانیانی را که از بند جهاد ناراضی بودند جدا کرده و با خود بردهاند. از این زندانیان، به گفته اسحاقی، تعداد کمی بعد دوباره به بند بازگشتند که از جمله آنها محسن اسحاقی، برادر او بوده است.
منوچهر اسحاقی سپس در پاسخ به سئوال دادستان گفت که او و دیگر زندانیان، دادیارهای زندان و پاسدارهای بند را همیشه بدون چشمبند میدیدند: «چند بار دیگر هم حمید عباسی(نوری) را دیده بودم از جمله موقعی که بهخاطر ورزش جمعی ما را کتک زده و توی اتاق گاز میانداختند. حمید عباسی(نوری) همیشه شرکت داشت و همیشه از ما تعهد میگرفت که ورزش نکنیم.»
او در پاسخ به سئوال دادستان که با چشمبند چطور میتوانستی ببینی و بدانی که حمید عباسی آنجاست، گفت: «بعد از پنج شش سال زندانی بودن، چشمبند مانع نمیشود کسی را نبینید و راحت میتوانید ببینید. برای ما چیزی نبود که به وسیله آن نتوانیم ببینیم. فقط برای ترساندن بود و ما میتوانستیم به انواع و اقسام مختلف، از بغل و از پایین ببینیم. بعضیها هم نخش را کشیده بودند و هر کس به یک شکلی میتوانست ببیند.»
او گفت که پس از اولین ملاقات با مادرش بعد از اعدامها، توسط حمید نوری به سلول انفرادی منتقل شد: «در طول ملاقات درباره اعدام داییام با مادرم صحبت کردم. حمید عباسی(نوری) با من برخورد کرد و مرا به سلول انفرادی انداخت و من دو ماه در سلول انفرادی بودم. او هر چند روز یک بار دریچه سلول را باز میکرد، به من نگاه میکرد و میرفت.»
به گفته منوچهر اسحاقی، در جریان یک ملاقات حضوری در بهمن ۶۷ قبل از اینکه خانوادهها را داخل سالن بیاورند ناصریان(محمد مقیسه) خطاب به او و دیگر زندانیانی که از اعدامها جان بهدر برده بودند گفت که «اگر دست من بود همه شما را اعدام میکردم. شما همه مار هستید و ما اشتباه کردیم شما را این همه مدت نگه داشتیم.»
…
سئوال وکیل حمید نوری از منوچهر اسحاقی: من نمیدانم درست متوجه حرفت شدم یا نه. یکی جایی گفتید که فیلمی از حمید نوری دیدید.
منوچهر: نه.
حمیدنوری : سئوال دارم.
رییس دادگاه: وکیل مدافع شما سئوال کند.
نوری: سئوال مرا وکیلم متوجه نشد…
استراحت پنج دقیقهای
رییس دادگاه: مرسی منوچهر آمدید اینجا شهادت دادید.
منوچهر: مرسی…
رییس دادگاه: فردا نه و ده دقیقه صبح ادامه میدهیم.
………………………..
پنجاه و یکمین جلسه
پنجاه و یکمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز دوشنبه ٢٢ آذر ۱۴۰۰ برابر با ١٣ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
امروز در دادگاه حمید نوری، رحمت علیکرمی بهعنوان شاهد گفت که حمید نوری را در زندان های اوین و گوهردشت دیده است. وی گفت که در زندان با اسم رحمان شناخته میشد.
وی زندانهای متفاوتی را تجربه کرد و در نهایت شش ماه پیش از اعدامها(در ۲۹ بهمن ۶۶)، به همراه گروهی حدودا ۱۷۰ نفری از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل شد. علی کرمی گفت از این تعداد ۱۲۵ نفر هوادار مجاهدین، ده نفر گروههای مذهبی مانند فرقان، موحدین، و آرمان مستضعفین، و بقیه متعلق به گروههای چپ بودند.
علیکرمی که از سال ۱۳۶۰ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت زندانی بود، در دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری گفت که هنگام دستگیری ۱۷ سال و چند ماه داشت، دانشآموز بود و بیش از دهسال را در زندان مانده است.
رحمت علیکرمی، به گفته خود، ۱۲ شهریور ۱۳۶۰ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر و تا آذر ۱۳۷۰ در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت زندانی بود.
وی از بهمن ۱۳۶۶ تا بهمن ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت زندانی بود و در دادگاه حمید نوری گفت که شب انتقالش به زندان گوهردشت، حمید نوری را در این زندان دید.
به گفته علیکرمی، داود لشکری در موقع ورود او و دیگر زندانیان به زندان گوهردشت خطاب به آنها گفته است: «اینجا گوهردشت است. ما اینجا چشم هم در آوردهایم.»
رحمت علیکرمی اما گفت که در سال ۱۳۶۲ حمید نوری را در زندان اوین دیده بود و او را میشناخت و در زندان گوهردشت هم بارها او را دیده بود.
در حالی که حمید نوری مدعی است که از سال ۱۳۶۱ تا سال ۱۳۷۲ در زندان اوین بوده و چند بار به زندان گوهردشت بهعنوان ماموریت سر زده است.
علیکرمی گفت اواسط مرداد ماه در زندان گوهردشت، «یک روز ناصریان(محمد مقیسه) و حمید عباسی(نوری) که معمولا همراه او بود با چند نفر از پاسدارها به بند ما آمدند. یکی از بچهها که الان ایران است جلوی ناصریان(محمد مقیسه) را گرفت و اعتراض کرد که ما را از این بند منتقل کنید. ناصریان(محمد مقیسه) گفت کسانی که نمیخواهند، بیایند. ناصریان(محمد مقیسه) و عباسی(حمید نوری) ۴۸ نفر را بردند. گفتند وسایلتان را جمع کنید برویم. از این ۴۸ نفر، ۱۶ نفر برگشتند.»
به گفته وی، این ۴۸ نفر تصور میکردند که به بند دیگری منتقل میشوند.
رحمت علیکرمی گفت که بعد از انتقال به زندان گوهردشت، چشمبندهای زندانیان دست خودشان بود و او از لنگ، بهعنوان چشمبند استفاده میکرد.
وی توضیح داد: «ما لنگ که نازک بود به عنوان چشمبند استفاده میکردیم و به راحتی میشد از تارهای آن چند تار را بیرون کشید و بهتر دید.»
وی سپس به ملاقات حضوری با خانوادهها در سالگرد انقلاب ۵۷ اشاره کرد و گفت که این ملاقات در سالنی انجام شد که اعدامها در آنجا صورت گرفته بود و ناصریان(محمد مقیسه) و عباسی(حمید نوری) در این سالن حضور داشتند.
به گفته علیکرمی، سمت حمید نوری در زندان اوین کمک دادیاری بود: «نقشی که او آنجا داشت در اصل کمک دادیار بود یا کارهای دادیاری و مصاحبهها برای آزادی را انجام میداد. موضوعی که خیلی در ذهنم ماند وقتی بود که مهدی اسحاقی را که هم اتاقی من بود زده بود و چیز دیگری از او در ذهنم نیست.»
وی در پاسخ به این سئوال دادستان که از کجا میدانید حمید نوری مصاحبهها را انجام میداد گفت: «معمولا مصاحبهها برای آزادی ۲۰ تا ۳۰ نفری بود و وقتی بچهها برمیگشتند میگفتند که مصاحبه را حمید عباسی(نوری) انجام داده است.»
وی گفت که حمید نوری در زندان گوهردشت، لباس شخصی داشت اما در زندان اوین در سال ۶۲ لباس دادستانی داشت که سبز رنگ بود.
رحمت علیکرمی درباره مشخصات ظاهری حمید نوری گفت: «قد بلند، لاغر با چهره روشن بود. حرف زدنش آرام بود و وقتی با ناصریان(محمد مقیسه) که بازجوی من بود مقایسه میکنم عباسی(حمید نوری) قیافه خشنی از خودش نشان نمیداد.»
او سپس به دیدن حمید نوری در دادگاه اشاره کرد و گفت: «انگار همان روز اول است که من او را میبینم. با همان لبخند، با همان نگاه و صورت، فقط پیرتر شده. یعنی یک ذره من شک ندارم که خودش است.»
وی شهادت داد که مهدی اسحاقی چگونه توسط حمید نوری کتک خورد و سه ماه به سلول انفرادی فرستاده شد. رحمت علی کرمی در زمان شهادت دادن درباره یک زندانی به نام ایرج لشکری در حالی که منقلب شده بود، گفت او یکی از کسانی که با او به گوهردشت منتقل شد… ایرج لشکری در گروه ۱۲۵ نفری آنها بیشترین کتک را خورد و به انفرادی فرستاده و بعد مانند بسیاری دیگر اعدام شد.
در ادامه جلسه دادگاه روز دوشنبه، وکیل حمید نوری به راستیآزمایی روایت رحمت علیکرمی پرداخت و از تناقضها در گفتههای او و دیگر شاهدان از جمله حسین فارسی سئوال کرد.
سعید خطیبزاده، سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران، روز اول شهریور محاکمه نوری را «یک طراحی» توسط سازمان مجاهدین خلق خوانده و مدعی شد که دادگاه سوئد «به یک سری داستان و مستندسازی و شاهدسازی دروغی که همه از سوی یک گروهک صورت گرفته استناد کرده است.»
امروز دوشنبه 22 آذر همزمان با ادامه دادگاه دادگاه حمید نوری در استکهلم، معلمان ایران در پاسخ به فراخوان شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان بهدنبال دو روز اعتصاب و تحصن در مدارس برای پیگیری مطالبات خود دست به تجمعات سراسری زدند. این تجمعات در تهران در مقابل مجلس اسلامی و در مراکز استانها مقابل ادارات آموزش و پرورش در شهرستانها برگزار شده است. اعتصاب دو روز گذشته معلمان در صدو پنجاه شهر ایران برگزار شد و در ادامه آن امروز دوشنبه تجمعات بزرگی در شهرهای مختلف برگزار شد. بنا بر گزارشات تجمعات این روز در ۲۷ استان و در بیش از ۶۰ شهر برگزار شده است. تهران، کرج، گناوه، بندرعباس، سقز، مریوان، بوکان، یاسوج، دهدشت، کیلک، اهواز، ایذه، اندیمشک، بهبهان، رامهرمز، کرخه، شیراز، نورآباد ممسنی، علامرودشت، خرم اباد، ازنا، دورود، بابل، ساری، رشت، شهرکرد، لردگان، تبریز، اردبیل، زنجان، ارومیه، قم، یزد، سمنان، کرمان، قزوین، مشهد، گلپایگان، گرگان، آمل، همدان، ملایر، اراک، تاکستان، بیجار، کرمانشاه، اصفهان، سیران، گچساران، نوراباد لرستان و…
در تهران نیروی انتظامی قصد یورش به صف معلمان را داشت که با فریاد «بیشرف، بیشرف» و مقاومت معلمان، ماموران مهاجم مجبور عقبنشینی شدند و تجمع ادامه یافت.
در مشهد علاوه بر معلمان شاغل و بازنشسته، بازنشستگان راه، بهداشت، راهآهن، کشاورزی، اداره خون و کارکنان بانک هم شرکت داشتند.
در شیراز جمعیت بسیار بزرگ بود و با شعارهای «معلم به پا خیز برای رفع تبعیض»، «معلم زندانی آزاد باید گردد» و…
در سقز جمعیت بزرگی از معلمان در مقابل آموزش و پرورش تجمع کرده و با شعار «ما همه آمانج هستیم» اعتراض خود را به ضرب و شتم معلم معترض آمانج امینی و سرکوبگریهای حکومت نشان دادند.
خواست اصلی این تجمعات اجرای کامل رتبهبندی مشاغل برای معلمان شاغل و همسانسازی حقوقها برای معلمان شاغل و آزادی معلمان زندانی است. معلمان به بودجه اختصاصی دوازده و نیم میلیارد تومانی برای شش ماه اجرای طرح رتبهبندی اعتراض دارند و میگویند با این بودجه نهایتا رقمی بین یک تا ۳ میلیون به حقوقها اضافه میشود و به هیچوجه جوابگوی خواست آنها نیست. خواست معلمان افزایش فوری حقوقها به بالای خط فقر ۱۲ میلیونی است.
شعارهای تجمعات امروز عبارت بودند از: «معلم زندانی آزاد باید گردد»، «معلم داد بزن، حقتو فریاد بزن»، «معلم به پا خیز، برای رفع تبعیض»، «مشکل ما حل نشه، مدرسه تعطیل میشه»، «اجرای رتبه بندی حق مسلم ماست»، «یک اختلاس کم بشه، حقوق ما بس میشه»، «وعده زیاد شنیدیم، عدالتی ندیدیم»، و «اینهمه بیعدالتی، هرگز ندیده ملتی» و…
حمایت دانشآموزان از معلمان با بنرهایی در پشتیبانی از خواستها و مبارزات آنها، در این دور از اعتراضات بسیار چشمگیر بود. شورای سازماندهی اعتراضات کارگران پیمانی نفت نیز حمایت خود را از خواستها و مبارزات معلمان اعلام داشته است.
به مناسبت تجمع سراسری امروز ۲۲ آذر قطعنامهای از سوی شورای هماهنگی تشکلهای صنفی انتشار یافت که در بخشی از آن چنین آمده است: «ما امروز در اینجا جمع شدهایم که به مجلس هشدار دهیم اگر در جلسه روز سهشنبه ۲۳ آذر، لایحه رتبهبندی، سرهمبندی گردد و همچنان همسانسازی بازنشستگان که بودجه آن قبلا پیشبینی شده به محاق رود به اعتراضات گسترده خود ادامه خواهیم داد. اگر نهادهای حاکمیتی و امنیتی گمان میکنند با بازداشت آقای رسول بداقی نماینده ریاست دورهای شورای هماهنگی، با دادگاهی کردن آقای جعفر ابراهیمی بازرس شورای هماهنگی و با ضرب و شتم آقای آمانج امینی و با در زندان نگهداشتن آقای محمدرضا رمضانزاده، آقای اسماعیل عبدی و آقای مهدی فتحی میتوانند روند مطالبهگری را متوقف نمایند سخت در اشتباهند.»
شورای هماهنگی در این قطعنامه ضمن محکوم کردن پروندهسازیهای امنیتی و اخراجها و احضارها بر مختوحه اعلام شدن پروندههای امنیتی تشکیل شده برای همه معلمان بهعنوان یک مطالبه فوری تاکید کرده است.
شورای هماهنگی در قطعنامه خود همچنین بر اتحاد سراسری معلمان تاکید کرده و به مجلس هشدار داده که اگر طرح رتبهبندی مشاغل و همسانسازی حقوقها بهطور کامل اجرایی نشود، اعتراضات آنان در ابعاد گستردهتر ادامه خواهد یافت.
آموزش رایگان و اجرایی کردن فوری آن در این ایام کرونایی با اختصاص اینترنت و تلفن هوشمند رایگان در اختیار همه دانشآموزان و معلمان و ارائه آموزش باکیفیت و رفع تبعیض در آموزش، درمان رایگان و داشتن حق مسکن، رفع مشکلات معلمان خرید خدمت، آموزشیاران نهضت سواد آموزی، مربیان پیش دبستانی و معلمان حقالتدریسی و استخدام آنها، پرداخت پاداش خدمت بازنشستگان، پرداخت حقالتدریس معلمان، بازگشت به کار معلمان اخراجی، پایان دادن به اختلاسها و شفافیت در چگونگی غارت صندوق ذخیره فرهنگیان و بازگشت منابع به آن از دیگر مطالبات اعلام شده معلمان در قطعنامهها و بیانیههای اعتراضیشان بوده است.
رحمت (رحمان) علی کرمی گفت که پس از گذراندن بیش از ده سال محکومیت در آذر ۱۳۷۰ از زندان اوین آزاد شد.
جلسه بعدی دادگاه روز چهارشنبه ۲۴ آذر – ۱۵ دسامبر به شهادت منوچهر اسحاقی اختصاص خواهد داشت.