چرا تغییر حکومت در ایران از درون اتفاق نخواهد افتاد — مردم و تجربه- امیرحسین برمکی

امیرحسین برمکی. کارشناس حقوق بین الملل بشردوستانه . کانادا

تجربه تاریخی ایران نشان داده است که تغییرات بنیادین سیاسی، به‌ویژه از درون جامعه، اغلب با هزینه‌های انسانی، اقتصادی و اجتماعی بسیار سنگینی همراه بوده است. پس از انقلاب ۱۳۵۷ و جنگ هشت‌ساله ایران و عراق، جامعه ایرانی وارد فاز جدیدی از احتیاط، تردید و در عین حال سازگاری با وضعیت موجود شده است. هرچند انتقادها نسبت به حکومت در سطوح مختلف جامعه شنیده می‌شود، اما نشانه‌های یک تغییر بنیادین و حکومت‌سازی جدید از درون، به دلایل متعدد، چندان محتمل نیست.

۱.انقلاب ۱۳۵۷؛ تجربه‌ای که همچنان زنده است

انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران بود. مردم با امید به آزادی، عدالت، و رفاه اقتصادی دست به حرکتی جمعی زدند. اما آن‌چه پس از سقوط سلطنت پدید آمد، نه‌تنها آرمان‌های مورد نظر را محقق نکرد، بلکه بسیاری را به بازاندیشی در مورد مفهوم انقلاب و تغییر ساختار از اساس وادار کرد.آن‌چه پس از سقوط سلطنت پدید آمد، نه‌تنها آرمان‌های مورد نظر را محقق نکرد، بلکه کشور را وارد مرحله‌ای از هرج‌ومرج، خشونت و بی‌ثباتی کرد. بسیاری از نهادهای اجرایی و قضایی از هم فروپاشیدند، هزاران نفر تنها به دلیل تعلقات سیاسی یا طبقاتی‌شان بازداشت، یا اعدام شدند. دادگاه‌های چند دقیقه‌ای، حذف مخالفان سیاسی، اعدام‌ها، مصادره اموال و پاک‌سازی‌های سازمان‌یافته، تجزیه طلبی و جنگ داخلی و ترورهای مجاهدین و بقیه گروهکها؛ فضای کشور را از امید و گفت‌وگو به سمت وحشت و سرکوب سوق داد. در نتیجه، به جای آن‌که مردم طعم عدالت را بچشند، خود را در چرخه‌ای از خشم، انتقام، و خشونت سازمان‌یافته یافتند

.انقلاب ۱۳۵۷ ایران محصول مجموعه‌ای از عوامل تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بود که در کنار هم زمینه‌ساز این تحول بزرگ شدند. به طور خلاصه، چند دلیل اصلی برای وقوع انقلاب ۱۳۵۷ عبارتند از:

  • نارضایتی گسترده از حکومت پهلوی: حکومت پهلوی به‌ویژه در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ خورشیدی با سیاست‌های اقتدارگرایانه، سرکوب سیاسی، فساد گسترده، و فاصله عمیق بین طبقات برخوردار و فقیر همراه بود. بسیاری از مردم احساس می‌کردند که عدالت اجتماعی رعایت نمی‌شود و آزادی‌های سیاسی محدود است.
  • فشارهای اقتصادی و نابرابری: با وجود رشد اقتصادی قابل توجه در برخی دوره‌ها، توزیع ثروت بسیار ناعادلانه بود و بخش بزرگی از جامعه از فقر، بیکاری و محرومیت رنج می‌بردند. افزایش سریع قیمت‌ها، فساد، و ناتوانی دولت در پاسخ به نیازهای مردم، احساس بی‌عدالتی و ناامیدی را تشدید کرد.
  • مخالفت با نفوذ غرب و آمریکا: حضور گسترده و نفوذ آمریکا و غرب در سیاست‌های داخلی ایران، به ویژه بعد از کودتای ۱۳۳۲ و حمایت از شاه، موجب شد بخش‌هایی از جامعه این حکومت را به وابستگی و نفوذ خارجی متهم کنند. این موضوع در کنار ملی‌گرایی و احساس غرور تاریخی ایرانیان، زمینه‌ساز خشم علیه حکومت شد.
  • نقش دین و روحانیت: مراجع دینی و روحانیت به‌ویژه امام خمینی، که به نماد مقاومت و رهبری اعتراضات تبدیل شدند، نقشی کلیدی در سازماندهی و هدایت مردم ایفا کردند. آن‌ها خواهان تغییرات بنیادین در ساختار حکومت و ارزش‌های جامعه بودند.
  • فضای جهانی و منطقه‌ای: دهه ۱۹۷۰، دوره‌ای پرتنش در جهان و منطقه بود؛ با رشد جنبش‌های ضد استعماری، ظهور ایدئولوژی‌های مختلف سیاسی، و تغییر در سیاست‌های قدرت‌های بزرگ. این فضا به انگیزه‌بخشی بیشتر اعتراضات داخلی کمک کرد.

پس انقلاب ۱۳۵۷ نتیجه یک «بمب ساعتی» اجتماعی بود؛ نارضایتی‌ها و مشکلاتی که در طول سال‌ها انباشته شده بودند، به نقطه انفجار رسیدند. اما آن‌چه در ادامه رخ داد، درس مهمی برای مردم ایران بود: تغییر بنیادین و سریع، هزینه‌های بسیار سنگینی دارد و تضمینی برای موفقیت ندارد. به همین دلیل، امروز مردم با آن تجربه تاریخی به شکل محافظه‌کارانه‌تری نسبت به تغییرات بنیادی نگاه می‌کنند.نسل‌هایی که آن سال‌ها را از نزدیک تجربه کردند، امروز با تلخی از آن روزها یاد می‌کنند؛ بسیاری بر این باورند که انقلاب نه‌تنها وعده‌ها را محقق نکرد، بلکه به مصیبتی بدل شد که آثار آن دهه‌ها باقی ماند. از جنگ داخلی گرفته تا مهاجرت گسترده نخبگان، از تعطیلی دانشگاه‌ها تا تعلیق آزادی‌های فردی و مدنی، از سانسور گسترده تا شکل‌گیری یک نظام ایدئولوژیک سخت‌گیر، انقلاب به جای رهایی، بستری شد برای تکرار استبداد در شکلی تازه.همین تجربه تلخ، امروزه ذهنیت عمومی را نسبت به هرگونه انقلاب جدید به شدت محتاط و حتی بدبین کرده است. مردم به‌درستی نگران‌اند که هر نوع انقلاب دیگری می‌تواند به همان مسیر خشونت و رادیکالیسم منجر شود. این باور در میان بسیاری وجود دارد که اگر امروز نیز پایه‌های حکومت فروبریزد، احتمال بروز خلأ قدرت، جنگ داخلی، تسویه‌حساب‌های خونین، و سقوط اقتصادی به شدت بالاست — وضعیتی که ممکن است حتی بدتر از تجربه سال ۱۳۵۷ باشد.

به همین دلیل، مردم عادی با وجود همه نارضایتی‌ها، حاضر نیستند وارد همان دامی شوند که نسل پیشین تجربه‌اش را با پوست و گوشت حس کرده‌اند. انقلاب دیگر در ذهن مردم ایران نه یک رؤیای نجات‌بخش، بلکه کابوسی تکرارشونده و پرهزینه است — و هیچ‌کس نمی‌خواهد دوباره در آن گرفتار شود.این تجربه باعث شد که ذهنیت عمومی در ایران نسبت به انقلاب به‌شدت محافظه‌کارانه‌تر شود. نسل‌هایی که آن دوران را تجربه کردند و حتی نسل‌های پس از آن، به‌طور غیرمستقیم پیامدهای آن را درک کرده‌اند: جنگ، تحریم، فقر، سانسور، مهاجرت اجباری، و فشارهای فرهنگی و اجتماعی.نتیجه این است که در حافظه تاریخی جمعی ایرانیان، انقلاب دیگر یک مفهوم آرمان‌گرایانه و نجات‌بخش نیست، بلکه پدیده‌ای پرهزینه، غیرقابل پیش‌بینی و ویرانگر است. برای بسیاری، انقلاب به‌جای رهایی، آغازگر نوعی دیگر از بدبختی و مصیبت بوده است.

۲. جنگ ایران و عراق؛ تثبیت گفتمان بقاء

بلافاصله پس از انقلاب، جنگی تحمیلی آغاز شد که هشت سال به‌طول انجامید. این جنگ نه‌تنها منابع کشور را بلعید، بلکه ساختار سیاسی جدید را در وضعیت دفاعی و اضطراری قرار داد و فرصت هرگونه اصلاح یا تغییر اساسی از درون را از بین برد. از نگاه مردم، در چنین شرایطی اولویت با بقاء است، نه تحول بنیادی.این جنگ در ذهن جمعی ملت ایران یک پیام نیرومند را حک کرد: در زمان آشوب و خطر خارجی، نباید ساختار قدرت را زیر سؤال برد. این ذهنیت تا به امروز نیز باقی مانده است. حتی در زمان‌هایی که جنبش‌هایی مانند جنبش سبز یا اعتراضات دی‌ماه ۹۶ و آبان ۹۸ رخ داد، حسِ خطر، بی‌ثباتی و فقدان بدیل مشخص و قابل‌اعتماد، مردم را از ورود به فاز فروپاشی کامل بازداشت.

۳. تاریخ ایران: تکرار جنگ، آشوب و استبداد

تاریخ چند هزار ساله ایران سرشار از جنگ، حمله، اشغال، شورش و تغییر حکومت بوده است. از سقوط هخامنشیان توسط اسکندر تا حمله مغول، از کشمکش‌های صفویه با عثمانی، و از فترت‌های طولانی‌مدت میان حکومت‌ها تا کودتاهای قرن بیستم، همه این وقایع تأثیر روانی بزرگی بر ناخودآگاه جمعی ایرانیان داشته‌اند.در این تاریخ پرآشوب، یک پیام غالب وجود دارد: «تغییر حکومت مساوی است با دوران گذار سخت و پرهزینه.» بنابراین، مردم بیشتر به سازش و اصلاح تدریجی علاقه‌مند هستند تا به انقلاب و فروپاشی ناگهانی.فرهنگ ایرانی نیز بیش از آن‌که فرهنگ انقلابی باشد، فرهنگی است با گرایش به درون‌گرایی، سازش، و تحمل. مثلهای معروف «از این ستون به آن ستون فرج است یا این نیز بگذرد» دقیقاً همین رویکرد را نشان می‌دهد.

۴. شیطانِ شناخته‌شده بهتر از فرشته ناشناس

یک اصطلاح معروف در زبان انگلیسی هست: Better the devil you know than the devil you don’t.این جمله دقیقاً وضعیتی را توصیف می‌کند که مردم ایران در آن قرار دارند.در جامعه‌ای که تجربه‌ای تلخ از یک انقلاب دارد و بعد از آن با جنگ، تحریم، فساد، و بحران اقتصادی دست‌وپنجه نرم کرده است، مردم به نوعی ذهنیت بیزاری از ریسک رسیده‌اند. حتی اگر با ساختار فعلی مخالف باشند، از این‌که دوباره وارد مسیر نامعلومی شوند که ممکن است سال‌ها طول بکشد و وضعیت را بدتر کند، گریزان‌اند.از سوی دیگر، اپوزیسیون بیرون از کشور پراکنده، متفرق، فاقد انسجام و بی‌اعتماد به‌نظر می‌رسد. هیچ نیروی آلترناتیو قابل‌اطمینانی وجود ندارد که بتواند مردم را متقاعد کند که تغییر حکومت منجر به شرایط بهتر خواهد شد.

۵. مردم خسته‌اند، نه انقلابی

برخلاف باور برخی فعالان خارج‌نشین، مردم ایران در دهه ۱۴۰۰ نه انقلابی‌اند و نه مشتاق برای براندازی. آن‌چه بیشتر از همه دیده می‌شود، خستگی، فرسودگی، ناامیدی، و تلاش برای بقا است. نارضایتی وجود دارد، اما نه به‌عنوان یک انرژی برای ساختارشکنی، بلکه بیشتر به‌صورت نوعی خنثی‌سازی، بی‌اعتمادی، و کناره‌گیری از سیاست.بسیاری از مردم ترجیح می‌دهند راه خود را بروند، مهاجرت کنند، شغل دوم بگیرند، یا در سکوت به زندگی ادامه دهند تا این‌که درگیر یک بازی خطرناک سیاسی شوند که ممکن است هیچ برنده‌ای نداشته باشد.

۶. سازوکارهای کنترل، سرکوب و تطبیق

جمهوری اسلامی، با همه کاستی‌هایش، طی دهه‌ها توانسته ساختاری پیچیده از کنترل اجتماعی، رسانه‌ای، امنیتی و ایدئولوژیک ایجاد کند که امکان تغییر ناگهانی از درون را تقریباً ناممکن کرده است. این ساختار به‌شکلی طراحی شده که جامعه مدام در وضعیت «نارضایتی قابل‌مدیریت» نگه داشته شود.در کنار این، سیاست‌های تطبیقی مانند یارانه‌ها، کمک‌های اجتماعی، استفاده از نمادهای مذهبی، و ایجاد رقابت‌های محدود سیاسی، باعث شده مردم احساس کنند که حتی در شرایط دشوار هم اندکی فضا برای تنفس وجود دارد. این احساس حداقلی، یکی از عوامل کلیدی بقای سیستم است.

۷. دشمنی اسرائیل

اسرائیل در سیاست رسمی جمهوری اسلامی نقش «دشمن اصلی» را ایفا می‌کند، و این دشمن‌سازی برای بقاء حکومت اهمیت حیاتی دارد. اما آن‌چه کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد این است که سیاست‌های تهاجمی عملی و لحن تحقیرآمیز مقامات اسرائیلی در عمل به تقویت حکومت در نگاه داخلی می‌انجامد.درک نقش اسرائیل در توازن قدرت منطقه‌ای، برای فهم موضع مردم ایران نسبت به تغییر حکومت، بسیار کلیدی است. برخلاف برخی تحلیل‌های غربی که اسرائیل را متحد دموکراسی و ثبات در خاورمیانه تصویر می‌کنند، واقعیت میدانی و تاریخی نشان می‌دهد که این کشور در طول دهه‌های گذشته یکی از عوامل اصلی بی‌ثباتی و جنگ و مرگ در منطقه بوده استبسیار مخربتر و بیشتر از تمام نیروهای نیابتی ایران و اعراب خاورمیانه و حکومتهای اقتدارگرای آنها. برای ایرانیان، این رفتار نه‌تنها یک تهدید علیه حاکمیت جمهوری اسلامی بلکه تهدیدی علیه تمامیت ارضی، امنیت ملی و موجودیت فرهنگی ایران تلقی می‌شود.

یکی از استراتژی‌های دیرینه اسرائیل در خاورمیانه، دامن‌زدن به تجزیه‌طلبی، درگیری‌های قومی و مذهبی، و حمایت از شکاف‌های داخلی در کشورهای رقیب بوده است. از لبنان تا سوریه، از عراق تا سودان، رد پای اسرائیل را می‌توان در ایجاد یا تشدید بحران‌های داخلی مشاهده کرد. هدف این سیاست‌ها روشن است: تضعیف کشورهای همسایه و رقیب، جلوگیری از شکل‌گیری بلوک‌های منسجم عربی یا اسلامی، و حفظ برتری نظامی و اطلاعاتی اسرائیل در منطقه.در مورد ایران نیز، همین الگو تکرار شده است. حمایت غیرمستقیم از گروه‌های جدایی‌طلب کُرد وعرب وترکو بلوچ، فعالیت‌های اطلاعاتی در مناطق مرزی، و استفاده از رسانه‌های فارسی‌زبان برای دامن‌زدن به اختلافات اتنیکی و مذهبی، همگی مصادیقی از همان راهبرد سنتیآشوبگری اسرائیل هستند.

در سال‌های اخیر، اسرائیل مسئول مستقیم یا غیرمستقیم ترور تعداد بسیاری دانشمند هسته‌ای ایران شناخته شده است. این اقدامات، که به‌روشنی نقض آشکار حقوق بین‌الملل است، نه‌تنها جامعه علمی ایران را هدف قرار داد بلکه این پیام را منتقل کرد که اسرائیل هیچ ارزشی برای امنیت انسانی یا توسعه صلح‌آمیز علمی در کشورهای رقیب قائل نیست.علاوه بر ترور افراد، حملات سایبری علیه تأسیسات هسته‌ای (مانند ویروس استاکس‌نت علیه نطنز) و همچنین اقدامات خرابکارانه در مراکز صنعتی، زیرساختی و نظامی، همگی نشان‌دهنده سیاست «فشار حداکثریِ مخفی» اسرائیل علیه ایران است. در نگاه مردم ایران، چنین اقداماتی تنها به افزایش فشار، تهدید و ترس دامن می‌زند و حکومت را در موضع تدافعی قرار می‌دهد — که دقیقاً همان وضعیتی است که به تحکیم اقتدارگرایی داخلی منجر می‌شود.

رفتار اسرائیل در فلسطین، لبنان و سوریه، برای بخش بزرگی از جامعه ایران نمادی از «استعمار نوین» است. تهاجم‌های مکرر به غزه، بمباران‌های بی‌وقفه لبنان در سال ۲۰۰۶، نسل کشی غزه ؛ حملات هوایی به مواضع سوریه و تهاجم نظامی به ایران، در حافظه جمعی مردم ایران به‌عنوان جنایات جنگی و رفتارهای غیرانسانی نقش بسته‌اند.حتی کسانی که از سیاست‌های جمهوری اسلامی در داخل ناراضی‌اند، در مواجهه با تهدید اسرائیل، یک حس ملی‌گرایانه و دفاعی پیدا می‌کنند. برای مردم ایران، اسرائیل نه‌تنها دشمن حکومت بلکه دشمن تاریخ، فرهنگ، عزت و هویت ملی تلقی می‌شود — دشمنی که اگر بر ایران مسلط شود، چیزی از استقلال کشور باقی نخواهد ماند.

اسرائیل و رسانه‌های فارسی‌زبان؛ جنگ شناختی علیه ملت، نه فقط حکومت

در سال‌های اخیر، بسیاری از رسانه‌های فارسی‌زبان در خارج از ایران — چه دولتی و چه به‌اصطلاح مستقل — به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر سیاست‌های اسرائیل یا متحدان آن قرار دارند. پیام‌هایی که از طریق این رسانه‌ها منتشر می‌شود، غالباً لحن تحقیرآمیز نسبت به ملت ایران دارد، نه فقط نسبت به حکومت.روایت‌های تکراری چون «ایرانی‌ها لیاقت دموکراسی ندارند»، «باید ایران تجزیه شود»، یا «تحریم‌ها باید بیشتر شوند تا مردم شورش کنند» همگی از نوعی نگاه استعمارگرایانه و تنبیهی نشأت می‌گیرند که در نهایت باعث واکنش تدافعی مردم می‌شود. نتیجه این جنگ روانی و شناختی آن است که حتی منتقدان نظام نیز حاضر نیستند با این جریان رسانه‌ای همدل شوند.

هدف واقعی اسرائیل؛ نه دموکراسی، بلکه فروپاشی ساختاری

در نهایت، باید توجه داشت که هدف واقعی اسرائیل از دشمنی با جمهوری اسلامی، حمایت از دموکراسی یا حقوق بشر در ایران نیست — بلکه نابودی یک رقیب ژئوپلیتیکی و استراتژیک است. اسرائیل از دهه ۱۹۹۰ به بعد، ایران را تهدید اول خود در منطقه تلقی کرده، نه به‌خاطر ساختار دینی‌اش، بلکه به‌خاطر ظرفیت تمدنی، جمعیتی، نظامی و نفوذ منطقه‌ای ایران.از این‌رو، اسرائیل از هر شکلی از ضعف، تجزیه، جنگ داخلی، مهاجرت نخبگان، و فرسایش اجتماعی در ایران استقبال می‌کند. اما ایرانیان، با وجود تمام شکاف‌های داخلی، همچنان نسبت به این هدف آگاه‌اند — و تا زمانی که تهدید خارجی از جانب اسرائیل پابرجاست، بخش مهمی از جامعه حاضر به برداشتن گام نهایی برای فروپاشی داخلی نخواهد بود.رفتار اسرائیل در منطقه، به‌جای تضعیف جمهوری اسلامی، خواسته یا ناخواسته در راستای تثبیت آن عمل می‌کند. با ترور، تهدید، لحن تحقیر، و تخریب امنیت روانی جامعه، اسرائیل نه‌تنها مشروعیت خود را در افکار عمومی ایرانیان از دست داده، بلکه موجب شده که مردم، حتی در شرایط بحرانی، نظام موجود را به فاجعه احتمالیِ پس از فروپاشی ترجیح دهند.در ذهن بسیاری از مردم ایران، اگر قرار باشد میان «نظامی ناکارآمد و سرکوبگر» و «هرج‌ومرجی که اسرائیل از آن استقبال می‌کند» یکی را انتخاب کنند، گزینهٔ اول همچنان انتخاب محتاطانه‌تر، کم‌هزینه‌تر و میهن‌دوستانه‌تر به‌نظر می‌رسد.

ترور دانشمندان هسته‌ای، تهدیدهای آشکار به حمله نظامی، لابی‌گری برای تحریم بیشتر ملت ایران، و هم‌دستی با دولت‌های جنگ‌طلب غربی، باعث می‌شود که حتی بخشی از مردم ناراضی، در مقابل چنین تهدیداتی، پشت نظام بایستند. در چشم بسیاری از ایرانیان، اسرائیل نه‌تنها دشمن حکومت، بلکه دشمن ملت ایران است — و این تمایز نادیده گرفته‌شده، دقیقاً چیزی است که حکومت از آن سود می‌برد.ادعاهای اسرائیل مبنی بر مقابله با تهدیدات امنیتی ایران، در سال‌های اخیر، بیش از پیش رنگ باخته است؛ چرا که بسیاری از اقدامات تهاجمی این حکومت، مستقیماً غیرنظامیان، مناطق شهری، و حتی زندانیان را هدف قرار داده‌اند. این حملات نشان می‌دهند که هدف واقعی، نه حکومت سیاسی ایران، بلکه ایجاد ترس، بی‌ثباتی، و فروپاشی اجتماعی است — به بهایی که مردم عادی می‌پردازند، نه مقامات حاکم.

حمله به زندان اوین؛ تجاوز به امنیت روانی جامعه

در یکی از حملات پر سر و صدای اخیر، زندان اوین — جایی که در آن هم زندانیان سیاسی و هم مجرمان عادی نگهداری می‌شوند — هدف انفجارها و عملیات‌های خرابکارانه قرار گرفت. گزارش‌ها حاکی از آن بود که این حمله نه تنها زیرساخت‌های اداری و حفاظتی زندان را تخریب کرد، بلکه به کشته و زخمی شدن ده‌ها زندانی و پرسنل انجامید.این اقدام، در چشم مردم ایران، نشانه‌ای روشن بود که اسرائیل دیگر میان نهادهای امنیتی و اهداف غیرنظامی تفاوت قائل نیست. زندانیانی که در بند بودند، هیچ نقشی در برنامه‌های هسته‌ای یا نظامی ایران نداشتند؛ اما قربانی حمله‌ای شدند که به‌نام «مبارزه با حکومت» انجام شد. چنین حمله‌ای فقط پیام بی‌ثباتی، وحشت و بی‌پروایی دارد — نه همدلی با مردم ایران.

حمله به مناطق شهری؛ فاجعه‌ای در میدان تجریش

در یک رخداد دیگر که با خشم گسترده در میان افکار عمومی ایران مواجه شد، انفجاری مهیب در حوالی میدان تجریش در شمال تهران رخ داد که به جان باختن چندین تن از مردم عادی، از جمله زنان و کودکان، انجامید. هرچند رسانه‌های رسمی ابتدا گزارش‌های متناقض ارائه دادند، اما شواهد دقیق نشان می‌داد حمله مستقیم اسرائیل صورت گرفته است.این حادثه در حافظه مردم تهران حک شد؛ چرا که میدان تجریش نه منطقه‌ای نظامی است، نه دارای پایگاه امنیتی — بلکه یک محل کاملاً عمومی، پرتردد، و مسالمت‌آمیز است. اگر چنین مکانی می‌تواند به راحتی هدف عملیات قرار گیرد، مردم به‌درستی می‌پرسند: آیا واقعاً اسرائیل به دنبال آزادی آن‌هاست یا ترور کور و بی‌تفاوت نسبت به جان غیرنظامیان؟

در سال‌های گذشته، گزارش‌های متعددی درباره خرابکاری در مراکز درمانی، حمله به خطوط برق سراسری، آتش‌سوزی در ایستگاه‌های مترو، و انفجار در مناطق صنعتی منتشر شده که رد پای اسرائیل یا گروه‌های وابسته به آن در آن‌ها دیده می‌شود. نکته‌ی مهم این است که این حملات، در بسیاری موارد، نه به زیرساخت‌های نظامی بلکه به زندگی روزمره مردم ضربه زده‌اند.برای مثال، تخریب شبکه‌های برق در تابستان، باعث خاموشی گسترده در بیمارستان‌ها، منازل و کسب‌وکارهای کوچک شد. حملات سایبری به سیستم توزیع بنزین، صف‌های طولانی، بی‌نظمی، و خشم عمومی ایجاد کرد. اگر اسرائیل واقعاً قصد حمایت از مردم ایران را داشت، هیچ‌گاه چنین عملیات‌هایی را علیه نیازهای اولیه زندگی انجام نمی‌داد.

۸. حملات کور علیه مردم، نه حکومت

آن‌چه از این نمونه‌ها به‌وضوح برمی‌آید، این است که هدف اسرائیل، نه سرنگونی حساب‌شده یک نظام سیاسی با حداقل تلفات، بلکه ایجاد حداکثر رعب، وحشت و بی‌ثباتی است — حتی اگر بهای آن را مردم عادی، بی‌گناه و بی‌دفاع بپردازند.در نتیجه، مردم ایران، چه موافق جمهوری اسلامی باشند و چه مخالف، در مواجهه با چنین حملاتی، واکنشی ملی‌گرایانه و دفاعی دارند. آن‌ها به‌درستی درمی‌یابند که حکومت ممکن است ناقص، سرکوبگر یا ناتوان باشد — اما دشمن خارجی که حاضر است جان آن‌ها را هدف قرار دهد، بدتر است.اسرائیل، با ادامه این سیاست‌های کور و بی‌تفاوت نسبت به ارزش جان ایرانیان، به‌جای آن‌که حکومت ایران را تضعیف کند، مشروعیت دفاعی آن را تقویت می‌کند.

۹. پادشاهی‌طلبان؛ آلترناتیوی پوسیده و ناپذیرفتنی

پادشاهی‌طلبان، به‌ویژه چهره‌هایی مانند رضا پهلوی، نتوانسته‌اند مشروعیت یا جذابیت فراگیر اجتماعی کسب کنند. برای نسل‌های پس از انقلاب، سلطنت یادآور دیکتاتوری، سانسور، فساد دربار و ساواک است. طرح احیای سلطنت، در نگاه عموم مردم، بازگشت به گذشته‌ای است که جامعه به سختی از آن عبور کرده است.نزدیکی برخی پادشاهی‌طلبان به اسرائیل، آمریکا و عربستان نیز بیشتر به بی‌اعتمادی مردم نسبت به نیت آن‌ها دامن زده است. شعارهایی چون «شاه برگردد» در نگاه بسیاری، فانتزی‌های دور از واقعیتی است که با رنج روزمره مردم ایران بی‌ربط است.هر بار که فضای خارجی علیه ایران امنیتی‌تر می‌شود — چه با تهدید نظامی، چه تحریم بیشتر، چه حمایت آشکار از اپوزیسیون نامحبوب — گفتمان امنیت، بقاء و اضطرار در داخل تقویت می‌شود. در چنین شرایطی، مردم ترجیح می‌دهند «وضعیت بد موجود» را به «وضعیت فاجعه‌بار نامعلوم» ترجیح دهند.

۱۰. مواضع اخیر اپوزیسیون ایرانی و از دست رفتن اعتماد عمومی

در سال‌های اخیر، بخش قابل توجهی از اپوزیسیون خارج‌نشین ایران، به‌خصوص برخی گروه‌ها و چهره‌های سیاسی، مواضعی اتخاذ کرده‌اند که همسو با سیاست‌ها و اقدامات اسرائیل علیه ایران بوده است. این مواضع شامل حمایت یا عدم محکومیت حملات نظامی اسرائیل به زیرساخت‌ها و مراکز مختلف داخل ایران، و حتی سکوت یا کم‌توجهی نسبت به نسل‌کشی و حملات خونین اسرائیل در غزه می‌شود.این رفتار به شدت در میان مردم داخل ایران واکنش منفی به همراه داشته است. بسیاری از شهروندان ایرانی، حتی آن‌هایی که منتقد حکومت هستند، این نوع حمایت‌ها را خیانت به منافع ملی و همراهی با دشمنان تاریخی ایران می‌دانند. از دید آن‌ها، اپوزیسیون‌ای که با نیروهایی همراه شود که مستقیم یا غیرمستقیم جان مردم ایران را هدف قرار می‌دهند، دیگر نماینده واقعی صدای مردم نیست.

به ویژه در دوران بحران‌های منطقه‌ای و جنگ غزه، حمایت برخی اپوزیسیون از اسرائیل یا سکوت در برابر کشتارهای وسیع مردم فلسطین، به منزله از دست دادن اعتبار اخلاقی و سیاسی نزد جامعه ایران تلقی شده است. این امر باعث شده است که بسیاری از مردم نسبت به ادعاهای این اپوزیسیون مبنی بر «تغییر حکومت» یا «دموکراسی‌خواهی» بدبین شوند و آن‌ها را به عنوان گروه‌هایی که منافع ملی و انسانی را قربانی اهداف سیاسی خود کرده‌اند، ببینند.این وضعیت، شکاف عمیقی میان اپوزیسیون ایرانی و مردم داخل کشور ایجاد کرده و موقعیت این گروه‌ها را به شدت تضعیف کرده است. در نتیجه، مردم بیش از پیش به دنبال راه‌حل‌های داخلی، کم‌ریسک‌تر و واقع‌گرایانه‌تر می‌روند، و کمتر حاضرند به اپوزیسیونی اعتماد کنند که با دشمنان خارجی، به ویژه اسرائیل، همسویی نشان داده است.

۱۱. جمع‌بندی: چرا تغییری از درون نخواهیم دید

تغییر حکومت در ایران از درون، با توجه به تجربه‌های تاریخی، روان‌شناسی اجتماعی مردم، و ساختار قدرت کنونی، بسیار بعید است. جامعه ایرانی، خسته از انقلاب‌ها، جنگ‌ها و ناپایداری‌ها، اکنون به‌دنبال بقا و ثبات است؛ حتی اگر این ثبات در دل ناکارآمدی، فساد و بی‌عدالتی باشد.اسرائیل و پادشاهی‌طلبان، با ادعاهای تند، زبان تحقیر و طرح‌های غیرواقعی، نه تنها جایگزین مقبولی ارائه نمی‌دهند، بلکه ناآگاهانه به تقویت موقعیت جمهوری اسلامی کمک می‌کنند.تا زمانی که مردم هیچ تصویر امیدوارکننده، کم‌هزینه، و واقع‌گرایانه‌ای از آینده بدون جمهوری اسلامی نبینند، ترجیح خواهند داد با همان تمثیل «شیطان شناخته‌شده» ادامه دهند تا گرفتار فاجعه‌ای جدید شوند!مهدی بازرگان در کتاب «سازگاری ایرانی» کوشیده است ریشه‌های رفتاری و فرهنگی ملت ایران را در بستر تاریخ، جغرافیا، سیاست و روان‌شناسی اجتماعی تحلیل کند. از نظر او، ویژگی غالب در خلق‌وخو و رفتار تاریخی ایرانیان، نه تقابل و ستیز با ناملایمات، بلکه سازگاری، انعطاف‌پذیری، و تمایل به تطبیق با شرایط سخت است. این خصلت، به‌جای آن‌که از فضیلت عقلانیت یا مدارا برآمده باشد، به گفته بازرگان، بیشتر ناشی از ضعف، ترس، ناامیدی، و فقدان اعتمادبه‌نفس تاریخی است.او تأکید می‌کند که این سازگاری تاریخی، بیش از آنکه کنشی فعالانه باشد، واکنشی منفعلانه برای بقا در برابر قدرت‌های بیرونی و درونی است. ایرانیان در طول تاریخ، در مواجهه با حکومت‌های سرکوبگر، سلطه بیگانگان، و ناکامی‌های پی‌درپی در تغییرات سیاسی، یاد گرفته‌اند که به‌جای مطالبه‌گری، خود را با وضعیت موجود وفق دهند. بازرگان در جایی از متن می‌نویسد” :در تاریخ ما، نه مردم چندان امیدی به تغییر داشته‌اند و نه حکومت‌ها علاقه‌ای به اصلاح. نتیجه آن بوده است که ملت، به جای ساختن آینده، به ساختن خود برای ماندن در وضعیت موجود اکتفا کرده است.»

این الگوی فرهنگی، در وضعیت امروز ایران نیز قابل مشاهده است. با وجود نارضایتی گسترده از جمهوری اسلامی، مردم به‌طور فراگیر به سمت انقلاب یا تغییر بنیادین گام برنمی‌دارند. تجربه انقلاب ۱۳۵۷، که با آرزوهای آزادی، عدالت و دموکراسی آغاز شد اما به جنگ، سرکوب و بحران اقتصادی منتهی گشت، باعث شده تا بسیاری از ایرانیان نسبت به ایده انقلاب بدبین، محتاط، یا حتی ترسان باشند. در ذهن جمعی، انقلاب مساوی با ناامنی، فروپاشی، و تکرار چرخه‌ای جدید از استبداد است.در نتیجه، مردم امروز ایران نیز، همچون گذشته، ترجیح می‌دهند با حکومت فعلی «بسازند»، نه از روی رضایت، بلکه از سر بی‌پناهی، ترس، و نداشتن چشم‌انداز جایگزین. نبود یک آلترناتیو روشن و مشروع، بی‌اعتمادی به اپوزیسیون، افول اصلاح‌طلبی، و خشونت ساختاری، همه و همه باعث شده‌اند که ایرانیان بار دیگر، همان راه تاریخی را بروند: سکوت، تحمل، انزوا، و کنار آمدن با قدرت.

بازرگان همچنین به نکته مهمی اشاره می‌کند: ضعف در کنش جمعی. او می‌نویسد که یکی از عوامل اصلی عقب‌ماندگی در ایران، فردگرایی شدید و ناتوانی در سازمان‌یافتگی اجتماعی است. ایرانیان، بنا به تجربه‌های تاریخی و غیبت نهادهای مستقل، بیشتر به «راه نجات شخصی» می‌اندیشند تا به «راه‌حل جمعی». همین باعث می‌شود که حتی نارضایتی‌های گسترده، در نهایت به جنبش‌هایی پراکنده، کوتاه‌مدت و بی‌فرجام منتهی شود.به این ترتیب، از دریچه‌ نگاه بازرگان، جامعه امروز ایران، با وجود فشارها، بحران‌ها، و نارضایتی‌ها، هنوز درگیر همان ویژگی تاریخی «سازگاری» است؛ ویژگی‌ای که در ظاهر آرام و عقلانی به نظر می‌رسد، اما در باطن، حاصل ناامیدی، بی‌اعتمادی، و ترس از آینده‌ای است که تجربه‌اش کرده‌ایم و از تکرارش می‌هراسیم.ین گرایش به «سازگاری» را می‌توان در بسیاری از رفتارهای اجتماعی و سیاسی امروز ایرانیان مشاهده کرد. به‌عنوان نمونه، در سال‌های اخیر، با وجود بروز اعتراضات گسترده در دی۹۶، آبان ۹۸ و خیزش زن، زندگی، آزادی در ۱۴۰۱، هیچ‌کدام از این جنبش‌ها نتوانستند به یک حرکت سراسری پایدار و ساختارشکن تبدیل شوند. دلیل آن نه تنها سرکوب حکومت، بلکه نبود اعتماد، سازمان‌دهی، و باور به امکان پیروزی بود. بسیاری از مردم با وجود همدلی با معترضان، در عمل ترجیح دادند تماشاچی باقی بمانند یا در سکوت حمایت کنند. این دقیقاً همان حالتی است که بازرگان توصیف می‌کند: ترجیح بقا و انفعال بر خطر و اقدام.

یکی دیگر از مصداق‌های بارز «سازگاری» در ایران معاصر، رشد مهاجرت نخبگان، پزشکان، مهندسان، هنرمندان و حتی طبقات متوسط است. به جای تلاش برای اصلاح یا تغییر از درون، بسیاری تصمیم می‌گیرند از کشور خارج شوند و در جایی دیگر زندگی جدیدی بسازند. این نوع رفتار، در عین قابل درک بودن، بیانگر این واقعیت است که ایرانیان بیش از آن‌که برای تغییر بجنگند، ترجیح می‌دهند از میدان خارج شوند.در حوزه‌ سیاسی نیز نمونه‌های زیادی از همین رفتار قابل مشاهده است. در انتخابات‌های ریاست‌جمهوری و مجلس، با وجود نارضایتی شدید از حاکمیت، میلیون‌ها نفر همچنان در انتخابات شرکت می‌کنند، گاهی به امید اندک تأثیرگذاری، و گاهی صرفاً برای رفع خطرات یا بهره‌مندی از منافع کوتاه‌مدت. این تسلیم تدریجی و عادی‌سازی استبداد نیز از همان الگوی روانی-فرهنگی سازگاری می‌آید که بازرگان مطرح می‌کند.

گر این وضعیت را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم، تفاوت‌های عمیقی دیده می‌شود. مثلاً در تونس، تنها با یک خودسوزی (محمد بوعزیزی)، جرقه‌ای برای آغاز انقلاب شعله‌ور شد. یا در اوکراین، مردم بارها در برابر حکومت‌های سرکوبگر به خیابان آمدند، با هزینه‌های جانی سنگین، اما با امید به تغییر و ساختن آینده‌ای بهتر. آنچه این کشورها را از ایران متمایز می‌کند، وجود حدی از اعتماد جمعی، حس مسئولیت اجتماعی، و باور به کارآمدی کنش جمعی است؛ عناصری که بازرگان معتقد است در فرهنگ سیاسی ما به شدت تضعیف شده‌اند.در این میان، رسانه‌های اپوزیسیون نیز گاه به بازتولید همان چرخه‌ی ناامیدی و بی‌اعتمادی کمک کرده‌اند. طیف‌هایی از مخالفان نظام جمهوری اسلامی در خارج کشور، نه تنها نتوانسته‌اند وحدت و سازمان‌دهی ایجاد کنند، بلکه با حمایت بی‌قید از اقدامات دولت‌هایی چون اسرائیل یا آمریکا،یا سکوت در برابر جنایات علیه فلسطینیان، مشروعیت خود را نزد بسیاری از مردم از دست داده‌اند. نتیجه آن است که ایرانیان حتی در میان مخالفان نظام نیز بدیلی مطمئن، اخلاقی و مستقل نمی‌بینند، و بار دیگر ترجیح می‌دهند به «ماندن با حکومت بد» بسنده کنند تا رفتن به سوی «نامعلوم بدتر».در مجموع، آنچه مهدی بازرگان با عنوان «سازگاری ایرانی» توصیف می‌کند، صرفاً یک ویژگی روان‌شناختی یا تاریخی نیست؛ بلکه به‌نوعی شرح چرخه‌ای است که امروز نیز در تار و پود جامعه ایران جریان دارد: ترس از تغییر، بی‌اعتمادی به آلترناتیو، فرسودگی از سیاست، و تلاش برای بقای فردی در وضعیتی که تغییر جمعی، نه ممکن، که حتی خطرناک به نظر می‌رسد.در ایران امروز، انقلاب دیگر یک آرمان نیست — بلکه زخمی است که هنوز التیام نیافته، و یادآور این است که تغییر بنیادین می‌تواند چیزی بدتر از وضع موجود به‌همراه آورد.

اینرا هم بخوانید

نانواهای معترض کارت خوان های “نانینو” را تحویل میدهند- مهران محبی

کارگر کمونیست 891 به دنبال بی نتیجه ماندن اعتراضات گسترده نانوایان نسبت به پائین بودن …